گنجور

 
عین‌القضات همدانی

سلطان عشق به آخر به قهر در گذرست؛ عاشق را از کجا زهرهٔ آن که در کوی خود گذر کند و یا در روی خود نظر زیرا که تا بر عشق گذر نکند به خود نرسد و عشق نهنگ‌وار اویی او را به کلی به یک دم درکشنده است و او را با خود به خود راه نیست. او را بی‌اویی او به معشوق راه است و نه هرکس از این سرّ آگاه عشق او را بی‌او می‌گوید از وجود قطر‌ه‌ای سازد و در بحر مواج غیب اندازد که درّ در بحر اولیتر اگر غواص قضا آن را برآورد و به خزانهٔ کُنْتُ کَنْزا مَخْفِیا لَمْ اُعْرَف سازد تا هنگام ظهور فَاحَبْبَتُ اَنْ اُعْرَف تاج عزت را به آن بیاراید شاید.