گنجور

 
عین‌القضات همدانی

بیابان بی پایان عشق مردم خوار است اگر عاشقی را برگ مسافرت بود دست در شاخ بیمرادی زند بلکه نهال هستی از چمن وجود برکند و در دریای نیستی افکند:

در بادیه گر هیچ سفر خواهی کرد

بر آتش عاشقی گذر خواهی کرد

در آرزوی لعبت حسنش بدو دست

رخساره پر از خون جگر خواهی کرد