آن را که وجود زحمت راه محبوب بود و خیالش گناه او را ساز وصال از کجا بود:
اذا قُلْتُ ما اَذْنَبْتُ قالَتْ مُجیبَةٌ
وُجُودُکَ ذَنْبٌ لایُقاسُ بِهِ ذَنْبٌ
عاشقی بود گرم رو بر راه گذر محمود سبکتکین اَنَارللّهُ بُرهانَهُ پیوسته باستادی و چون محمود برگذشتی او چشم دروی بگشادی و بعزتی تمام در وی نظر کردی و جان در خطر کردی روزی موکب مرکب دراز آن پادشاه باداد برسید درویش عاشق دست در عنان آورد محمود از رعونت سلطنت تازیانۀ بر وی زد درویش در طرب آمد محمود را از آن طرب عجب آمد از موجب آن پرسید درویش گفت در ضمن این طرب سریست بر ملا نتوان گفت پادشاه چون بخلوت خانه انس مر خواص را بار داد درویش را حاضر کردند و از سر کارش پرسید گفت مرا با ایاز عشق است دلم از درد هجران او میسوزد اکنون کارم بجان رسید صبر را در کار من اثر نماند و مرا از خود خبر نماند از شعلۀ آتش عشق او چنان درگدازم که بوجود خود نمیپردازم بر او از تو غیرت میبرم یا از او برخیز یا چو من در ذیل بیمرادی آویز محمود گفت عجب مرا هفتصد پیل است و مملکت تا لب دریای نیل و خزاین و دفاین عالم در تصرف کلک من است و همه روی زمین ملک منست با ایازم عشق است و مرادم از وی برنمیآید ترا که زمان طربی و نازشی نیست این تجاسر از کجاست گفت ای پادشاه آنچه تو داری ساز وصالست آن ایاز را باید و اینها که من دارم از عشق و شوق و درد و قلق ساز فراقست ترا باید اگر عاشقی ودر عشق چون من صادقی بیا تا حسن ایاز را حکم کنیم و ببینیم که میل او بنیازمندی من است یا بسرافرازی تو، پادشاه ازین سخن دم درکشید و دانست که راستی پیرایۀ حسن معشوق است و چون درین کار حکم شود میل نکند و نیاز او را بر ناز من برنگزیند:
معشوق ز عاشق شکسته
واللّه که همی نیاز خواهد
کو هستی خویش را همیشه
درمسند عز و ناز خواهد
عاشق فریاد برآورد و گفت ای پادشاه عنان رعونت بمالک بگذار و اگر صادقیچون من وجود را در آتش شوق درآر ای شاه با چنین معشوقی بمراد خرم و خوش در بهشت دلکش بودن اولیتر یا در مزبلۀ طبیعت گفت هر آینه آن وصال مؤبد باید و این عزت مخلد. عاشق گرم رو شفرۀ خود برآورد و وجود خود را در پای معشوق درآورد تا اجتماع او با او در موعد وصل بود و بی زحمت فصل بود.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان دربارهی یک عاشق پیروزمند است که به عشق ایاز، غلام خوبروی پادشاه محمود غزنوی، دچار درد و شوق شدید شده است. این درویش به پادشاه میگوید که عشق او به ایاز به حدی است که نمیتواند صبر کند و از شعلۀ آتش عشق در حال سوختن است. درویش شدت عشق خود را به پادشاه میفهماند و میگوید که ثروت و قدرت تو (محمود) هیچ چیز نیست اگر عشق واقعی وجود نداشته باشد.
در نهایت، درویش از پادشاه میخواهد تا بیانصافی را کنار بگذارد و او را در عشق ایاز یاری کند. این داستان نشاندهندهی ارزش عشق و ویژگیهای حقیقی آن، در مقابل ثروت و مقام است. درویش به پادشاه یادآوری میکند که عشق واقعی از هر چیزی باارزشتر است و آنچه که باعث خوشبختی و سعادت میشود، وصال با معشوق است.
هوش مصنوعی: کسی که وجود زحمت و تلاش برای رسیدن به محبوب را به دوش میکشد و در دلش خیال او را میپرورد، چطور میتواند به گناه گرفتار شود و از کجا میتواند این ارتباط و وصال با محبوب را به دست آورد؟
هوش مصنوعی: وقتی گفتم که گناهی نکردهام، او پاسخ داد: وجود تو خودش گناهی است که هیچ گناه دیگری با آن قابل مقایسه نیست.
هوش مصنوعی: در طول یکی از روزها، درویشی عاشق در مسیر راه امام محمود ایستاده بود. وقتی محمود نزدیک شد، درویش چشمانش را گشود و با عزت به او نگریست، بهطوری که جانش در خطر افتاد. روزی، کاروانی از پادشاه با تشریفات فراوان به آنجا رسید و درویش، با شادی دست به مهار در آورد. محمود که از غرور سلطنتش تحت تأثیر قرار گرفته بود، به او سیلی زد. درویش از این سیلی شاد شد و محمود از این شادی شگفتزده شد و از او پرسید که چرا خوشحال است. درویش پاسخ داد که در دل این شادی، رازی نهفته است که نمیتواند بیان کند. وقتی پادشاه به خلوطگاه خود رفت و نزدیکانش را جمع کرد، از درویش درباره عشقش پرسید. درویش گفت که عاشق ایاز است و از دوری او در آتش عشق میسوزد. او همچنین بیان کرد که دیگر نمیتواند صبر کند و به محمود گفت که نسبت به ایاز غیرت دارد و از او خواست تا یا برخیزد یا همچون او دچار بیچارگی شود. محمود در پاسخ به او گفت که داراییهای زیادی دارد و قدرت زیادی در اختیارش است، اما درویش گفت که آنچه او دارد، تنها در عشق و احساس است. درویش از محمود خواست تا برای قضاوت درباره عشقشان، زیبایی ایاز را ببیند و بسنجد که آیا میل ایاز به او بیشتر است یا به مقام و ثروت پادشاه. محمود از این سخن شگفتزده شد و متوجه شد که واقعاً زیبایی و محبت به ایاز برتر از همه چیز است.
هوش مصنوعی: محبوب از دلbroken عاشق پر از نیاز است و به راستی که او نیز در جستجوی نیاز خود میباشد.
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد همیشه در اوج مقام و افتخار باشد، باید آگاهی و شناخت خود را به خوبی حفظ کند.
هوش مصنوعی: عاشق با صدای بلند ندا داد و گفت: ای پادشاه، ریشهی خودپسندیات را رها کن و اگر من، کسی که به صداقت شناخته شدهام، بتوانم شوق و عشق را در وجودم شعلهور کنم، ای شاه، آیا بهتر است که با چنین معشوقی در بهشت دلپذیر باشم یا در زشتیهای دنیوی؟ راستش این وصال جاودانه باید میبود و این مقام بلند نیز همیشگی خواهد بود. عاشق به شدت از عشق خود حرف زد و تمام وجودش را در پای معشوق نهاد تا در لحظهی وصال با او باشد و به سادگی از دیگر مشکلات فاصله بگیرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.