گنجور

 
عین‌القضات همدانی

دل آتشکده‌ایست پر آتش شوق و حیوانی که از آتش خیزد چون آنست چنانکه حیوة آن جانور بآتش است بقاء عشق بآتش شوق است و ازین حال آن کس خبر دارد که در آتش عشق مقر دارد اما آتش شوق بوالعجب آتشی است عشق را پرورش میدهد و آنچه عشق عاشق را بکلی نیست نمی‌کند سبب همانست که آتش شوق که محل عشق است سازنده است نه سوزنده چون آتش طور انَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً. درخت سبزو تر و آتش در غایت احراق و اشراق، عجب اگر احراق وصف لازمۀ او بود چرا نمی‌سوخت عقل از این رمز سرگردان است و نفس حیران حکیم هند گوید دوست در صورت آثار خود ظاهر کند همانا در صورت آتش آثار انوار عشق ظاهر شد که سوزنده نبود روا بود که می‌سوزد اما برای شفای عاشق بتجدد امثال بقا می‌یابد:

کَاَهْلِ النّارِ کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودٌ

اعُیدَتْ لِلشَّفاءِ لَهُمْ جُلوُدُ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode