علم تا به ساحلِ عشق بیش نرسد. او را در لجّهٔ این بحر کاری نیست زیرا که وی راهبر است اگرچه با قوّت بود تا به ساحل بیش نبود. مثقلهٔ طلب بر پای وقت استوار کردن و خود را نگونسار کردن و در لجهٔ بحر خونخوار انداختن تا دُرّ ثمین وصال برآرد تا روزگار بر خود بسر آرد کاری دیگرست:
یا تاج وصال دوست بر سر بنهم
یا در سر جست و جوی او سر بنهم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.