گنجور

 
عین‌القضات همدانی

فرار عاشق از معشوق در کمال عشق از آنست که وصال کاریست برون از حد او چنانکه الم مفرط موجب هلاکست لذت مفرط هم موجب هلاک است بلکه عین هلاک جَعَلَهُ دَکَّاوَخَرَّ موسی صَعقا.. وَالصَّعِقَ الموتُ بِعَیْنِهِ بِعِزَّة اللّه که اگر در دار جلال در اوان وصال هیچ از قوت بشریت درواصلان باقی باشد بعدم صرف افتد چنانکه اسم وجود بر ایشان ممتنع افتد و مستحیل بلکه بحکم وعدۀ صادق الوعد از خود فانی شوندو بدو باقی گردند تا آن جمال دیده شود اول نور آن جمال دیده شود پس جمال آن نور دیده شود:

بیچاره دلم خلعت دیدار بخواست

از هر دو جهان نعرۀ انکار بخاست

محبوب جواب داد کی خسته رواست

من دیده شوم خصومت از بهرچراست

ای درویش چنانکه عاشق را تن درمی‌باید داد بدانچهدر پرتو نور معشوق از هستی سفر کند و در نیستی مستقر کند معشوق را هم راضی می‌باید بود بدانچه عاشق بهستی او هست شود و بشراب مشاهدۀ او مست شود چنانکه معشوق را می‌باید که عاشق خود را خود نبود عاشق را هم می‌باید که با اوئی او او باشد حاصلتا قوت عشق ازوجود عاشق قوت نسازد او را بکلی قبول نکند و قابل وصول نکند چون اوئی او را برانداختند و از نیستی او قوت ساختند هرگاهش که طلب کند در خودش یابد تا این کمال حاصل نشود از او گریزان بود ای برادر حقیقت عاشق داند که نهنگ عشق از وجود او چه درمیکشد و از اوئی او چه جدا میکند لا اله الا اللّه جنید در اوان غیبت از خود گفتی مَنِ ابتلائی بِکَ مرا بتو که مبتلا کرد چون از غیبت بحضور آمدی و از عالم خود در کران نور آمدی گفتی زِدْنی فی بَلائی گاه این خنجر آید او نیام و گاه او مرغ و این دام،

در مصحف عقل حرف طامات ببین

برسدره برآی و پس خرابات ببین

بگذر ز صفات او و در خود بنگر

بیواسطۀ تجلی ذات به بین