گنجور

 
عین‌القضات همدانی

یکی از صحابه غلامی بخرید. خواجه فرمود یا صَحابی اَشرِکنی فی الغلامِ گفت لَیْسَ شَریکٌ یا رَسُولَ اللّهِ اگر گمانت افتد که صحابی امر مصطفی (ص) را خلاف کرد بدانکه کار برخلاف آنست که ترا گمان است. اگر فرمان کردی در توحیدش نقصان بودی و این تجربه‌ی معشوق است مر عاشق را این معنی غوری دارد و اما در اسرار عشق، قصه و حکایت در نگنجد. معشوق گفت اَشْرِکْنی فی الغُلامِ عاشق گفت لَیْسَ لِلّهِ شَریکٌ العَبْدُ وَمافی یَدِهِ مُلک لِمَوْلاهُ ای درویش اُسْجُدُوا لِآدَمَ. محکی بود تا که بر ارادت مطلع است و بخواست معشوق مکاشف، چون همه سجده کردند و معلم نکرد معلوم شد که استاد پخته‌تر و سوخته‌تر از شاگردان بود:

گر بر سر من خار و خسک بارانی

باران تو را دوخته‌ام بارانی

فراق معشوق اختیار کرد به قوت مشاهدهٔ ارادت و باک نداشت. زهی کمال در کار ما زاغَ الْبَصَرُ و ما طَغی.. خود کار است که سفید باران اذکار تقدیس چشم را خیره می‌کند زهی قوت مشاهدهٔ ارادت می‌دانست که از جامه‌خانهٔ خاص خلعت پادشاهانه مَنْ یُطِعِ الرّسولَ فَقَدْ اَطاعَ اللّه... آماده کرده‌اند در حالی که در شاهی یگانه می‌بایست شد به متاع هر دو جهان چشم باز نکرد و دست نیاز پیش عطیه و هدیهٔ او دراز نکرد که اگر کردی در عشق ناتمامی بودی.