گنجور

 
عین‌القضات همدانی

عجب آن نبود که عاشق از کمال عشق حامل به بار معشوق شود عجب آن بود که معشوق از کمال شوق که وَاِنّا اِلَیْهِم اشَدُّ شَوْقا حامل عین عاشق شود که وَحَمَلْناهُمْ فی البرَّ وَالْبَحْر.

عاشق چو دل از وجود خود برگیرد

اندر دَوَد و دامن دلبر گیرد

واللّه که عجب نباشد از دلبر او

کاو را به کمال لطف در برگیرد

ذوالنون مصری گفت در بادیه عاشقی را دیدم با یک پای سر در بیابان با آهوان نهاده بود و خوش می‌رفت. گفتم «تا کجا؟» گفت «تا خانهٔ دوست؟» گفتم «بی آلت سفر مسافت بعید قطع کردن چون میسر شود؟» گفت «وَیْحَکَ یا ذَالنّون اَما قَرَأتَ فی کِتابِه؛ وَحَمَلْناهُمْ فی البَرِّ وَالْبَحْرِ»، ذوالنون گفت چون به کعبه رسیدم دیدم او را که طواف می‌کرد، چون مرا بدید خوش بخندید و مرا گفت «اَنْتَ حامِلُ الاَمْرِواَنَا مَحْموُلٌ به» ترا داعیهٔ تکلیف در کار آورده است و مرا جاذبهٔ او به این دیار:

آن را که بخواند او به ناچار آید

تا هستی او به امر در کار آید

وانرا که کشید لطف او نزد خودش

بی واسطه‌ای محرم اسرار آید

شاگرد نوکار را استاد چون خواهد که در کار آرد حرفی بنویسد پس انگشت او بگیرد و بر سر آن حرف نهد. اگرچه از راه معنی کاتب، استاد مکتب بود اما در عالم صورت انگشت شاگرد بر حرف بود. ای برادر هر کس و ناکس انگشت بر حرف عاشق کار افتادهٔ دل به باد داده نهد در عالم صورت، اما چون به عالم معنی رسد بداند که آن حرف به معشوق مضاف بوده است و عاشق در میانه بهانه و بر ناوک ملامت نشانه:

من می نکنم بار ملامت بر من

باری ز برای چیست انصاف بده

دور نباشد که شاگرد استاد شود و به یافت مراد شاد.