فصل ۱: بسم الله الرحمن الرحیم
فصل ۲: هر چیز که هست او را قبله ایست و روی او یا از راه ...
فصل ۳: تا عاشق را در عالم صورت و عالم معنی قبلۀ بود بجز ...
فصل ۴: اگر این معنی در بتکده روی نماید روی به بت باید ...
فصل ۵: عشق چو از عاشق هر چیز که جز معشوق بود محو کرد او ...
فصل ۶: قبلۀ ملائکه عرش بود تا آدم محرم آن دم نبود، چون ...
فصل ۷: اگر وارد عشق با قوت بود و قابل ضعیف، قابل مرکب ...
فصل ۸: محمود انارالله برهانه چون بر سریر عزت ...
فصل ۹: هر وارد که بود قابل را در حرکت آرد اگر وارد ضعیف ...
فصل ۱۰: چون سلطان روح بر مرکب عشق سوار شود رکاب دارش کم از جبرئیل نیاید و غاشیه دارش کم از میکائیل:
فصل ۱۱: مرکب عشق مرکبی باقوت است به یک تک از دو عالم ...
فصل ۱۲: آن مرکب که خاص حضرت پادشاه بود و رکاب او را ...
فصل ۱۳: عجب آن نبود که عاشق از کمال عشق حامل به بار معشوق ...
فصل ۱۴: آن در ثمین را که واسطه قلاده شاه خواهد بود ...
فصل ۱۵: در اوان صفای دل و وقار تن اگر عاشق خواهد که خود ...
فصل ۱۶: سلطان عشق به آخر به قهر در گذرست؛ عاشق را از کجا ...
فصل ۱۷: غیرت معشوق زینت عاشق است و غیرت عاشق پیرایه ...
فصل ۱۸: از شجره روح ثمره عشق پدید آمد شجره در کار ثمره ...
فصل ۱۹: آتش عشق که ثمره شجره جان است نه مر جان را بسوزد ...
فصل ۲۰: آنچه عشقه بر شجره میپیچد تا او را از بیخ ...
فصل ۲۱: عشق آسمان است و روح زمین؛ یعنی عشق فاعل است و روح ...
فصل ۲۲: اگر عشق، شریک روح است، خسارت چرا بر شریک روا ...
فصل ۲۳: اگر عشق صفت لازمهی روح است بی او ناقص باشد و او ...
فصل ۲۴: علم تا به ساحل عشق بیش نرسد. او را در لجه این ...
فصل ۲۵: علم تا اثبات اول بیش راه نبرد، گرد سرادق عزت ...
فصل ۲۶: آن یکی از مشایخ طریقت چون دید که معشوق زلف را از ...
فصل ۲۷: عشق را رهبر عقل است اما بنسبتی دیگر، هرچه او ...
فصل ۲۸: عقل کدخدای سرای دنیا و آخرتست و روی دل در عشق ...
فصل ۲۹: چنانکه عاشق را ذکر دنیا و آخرت فرو میباید گذاشت ...
فصل ۳۰: عشق آفتاب است عقل ذره؛ اگرچه ذره در تاب آفتاب ...
فصل ۳۱: ذره از آن گاهی در نظر آید و گاهی نیاید که وجودش ...
فصل ۳۲: آن را که نظر به احوال او از عالم عزت فان ...
فصل ۳۳: عالم همراه عشق است تا ساحل دریای عظمت؛ اگر قدم ...
فصل ۳۴: فرق است میان آن غواص که در بحر فرو رود تا در ...
فصل ۳۵: عاشق را طلب رضای معشوق در عشق شرط راه است و رضا ...
فصل ۳۶: معشوق عاشق را برای تجربه بر محک فرمان زند و پرده ...
فصل ۳۷: اگر محمود ایاز را گفتی برو به خدمت دیگری مشغول شو ...
فصل ۳۸: یکی از صحابه غلامی بخرید. خواجه فرمود یا صحابی ...
فصل ۳۹: آن سر خیل مهجوران را کمالی هست. آری دست تلبیس در ...
فصل ۴۰: اگر عاشق خواهد که به قوت خود به عالم معشوق رسد ...
فصل ۴۱: عاشقی از کمال شوق و قلق و ضجرت بر در سرای معشوق ...
فصل ۴۲: المحبة نار و الشوق لهبه چون آتش شوق سر ...
فصل ۴۳: عاشق چون با خیال معشوق دست در کمر آرد او را خلوت ...
فصل ۴۴: هندوان چون در عشق بت کمالی یابند بر سر خود از ...
فصل ۴۵: عاشق چون عدم استعداد وصول در خود مشاهده کند هر ...
فصل ۴۶: عشق حقیقی را با آدمی از آن التفات کلی نیست که عشق ...
فصل ۴۷: در روح الارواح آمده است که شهباز محبت از شجر عزت ...
فصل ۴۸: گاه بود که عاشق از کثرت درد و قوت از عاج در ...
فصل ۴۹: عشق مهندسیست که رقاب عاشقان را قراب خود خواهد کرد ...
فصل ۵۰: عاشق را آن نیکوتر که خویشتن دار بود و کشندۀ یار بود زیرا که روزی بار بود اما رهگذر آن بردار بود:
فصل ۵۱: عشق را اقبالیست و ادباری، اقبال عشق در ادبار ...
فصل ۵۲: اگر اقبال و ادبار عشق در مکون و ظهور بود دانم که ...
فصل ۵۳: عشق هرگز جمال خود بدیدۀ علم ننماید ونقد خود برو ...
فصل ۵۴: علم برای آبادانی عالم است پس عالم صاحب خشیت باید ...
فصل ۵۵: عشق روی درخود دارد پس همو شاهد است و همو مشهود و ...
فصل ۵۶: عیب و عار در عالم عشق ممتنع الوجود است اگر پادشاه ...
فصل ۵۷: عشق واسطهایست میان عاشق و معشوق موجب پیوند ...
فصل ۵۸: در عرف عشق بلائی است که عاشق و معشوق ازو بر حذرند ...
فصل ۵۹: عشق با کس نیامیزد و در هیچ چیز نیاویزد اما عاشق ...
فصل ۶۰: عشق آتشست العشق اوله نار واوسطه ...
فصل ۶۱: عشق از توجه بوجهی مقدس است او روی در حسن و ...
فصل ۶۲: پندار علم و هندسۀ وهم و فیلسوف خیال و جاسوس طبیعت ...
فصل ۶۳: کمال حسن معشوق جز در آینۀ عشق نتوان دید و ازین ...
فصل ۶۴: عاشق معشوق را از او اوتر بود پندار پیوندی درو پدید آید و بجائی رسد که گوید:
فصل ۶۵: کار عشق آنگاه تمام شود که عاشق معشوق شود و ورق ...
فصل ۶۶: خواجه احمد غزالی قدس الله روحه گوید در ...
فصل ۶۷: عاشق را نه خلوت باید نه صحبت زیرا که خلوت برای ...
فصل ۶۸: آنچه گفتهاند که عاشق در مقام فراق خوشتر از آنکه ...
فصل ۶۹: ای برادر مقام فراق مقام انتظارست و درین راه چشم ...
فصل ۷۰: اگر عشق بلاست و در وی بسی عناست اما قوت او از ...
فصل ۷۱: میان عاشق و معشوق بنوعی مناسبت باید تا عشقاز کمین ...
فصل ۷۲: عشق خود را در حدقۀ عاشق جای کند تا روح باصرۀ او ...
فصل ۷۳: عشق چون بکمال رسد عاشق از معشوق گریزان شود زیرا ...
فصل ۷۴: منصور مغربی که در فقه نامی داشت و از عالم بی ...
فصل ۷۵: اگر عاشق در عشق خود خود را بود در عشق خام بود و ...
فصل ۷۶: آنکه در عشق، معشوق را برای خود خواهد؛ قبول و رد ...
فصل ۷۷: در این مقام که به هو برآمد او پادشاه عالم هستی ...
فصل ۷۸: جفای معشوق بر عاشق دلیل قلعه گشادنست روا بود که ...
فصل ۷۹: عندلیب خوش نوای عشق بر درخت سمع و بصر ترنم یکسان ...
فصل ۸۰: عشق عاشق با معشوق دیگرست درین اصل هر یکی در دو ...
فصل ۸۱: در عرف عشق عاشق اصلست و عشق معشوق فرع زیرا که عشق ...
فصل ۸۲: آدمی زاد را همین سعادت بس بود که در محبوبی پیش ...
فصل ۸۳: عشق بحدی برسد که عاشق دوست معشوق را دوست گیرد و ...
فصل ۸۴: عاشقی بود از رفقای این بیچاره کبکی یافت او را ...
فصل ۸۵: گریه در عشق از رعونات نفس است گریه در خلوت از ...
فصل ۸۶: گریه از تأسف بود وتأسف از فوت محبوب بود چنانکه ...
فصل ۸۷: آنچه دیدۀ عاشق در گریه بود آن از غیرت حقیقت وجود ...
فصل ۸۸: اگر عاشق خواهد که معشوق را یاد کند نتواند چنانکه ...
فصل ۸۹: عاشق نتواند از غلبات عشق که بدل هست از معشوق ...
فصل ۹۰: در ابتدا عاشق بگفت و گوی درآید پس در جست و جوی ...
فصل ۹۱: در مبادی عشق نعره و خروش و بانگ و زاری بود و این ...
فصل ۹۲: آن بار که از راه صورت عاشقمیکشد حامل از راه معنی ...
فصل ۹۳: عاشقی را در شریعت بغداد هزار تازیانه زدند از دست ...
فصل ۹۴: در نظر اول عاشق بیخود شود اگرچه در خواب بود زیرا ...
فصل ۹۵: فرار عاشق از معشوق در کمال عشق از آنست که وصال ...
فصل ۹۶: اگر کار باختیار عاشق بود اتحاد بود و جمع زیرا که ...
فصل ۹۷: عاشق را از غلبات عشق خود برآمدن بهتر بود از آنکه ...
فصل ۹۸: در بدایت عشق آرامش باطن عاشق مدبر خیال بود زیرا ...
فصل ۹۹: عشق آنست که در کانون دل مکنون است ظهورش بشنید و ...
فصل ۱۰۰: معشوق چون بهاستار عزت محتجب بود و خود را بهکس ...
فصل ۱۰۱: عشق جز در آدمی صورت نگیرد زیرا که هرگز ملکی را با ...
فصل ۱۰۲: عاشق نخسبد و خفتن او عجب بود:
فصل ۱۰۳: آنکه محب قصد خواب کند از آن جهت بود که وقتی در ...
فصل ۱۰۴: آنکه عاشق معشوق را در خواب بیند سبب آنست که او ...
فصل ۱۰۵: بحقیقت آنچه از معانی انسانی قابل عشق است همراز ...
فصل ۱۰۶: ای عزیز چون در مبادی اشراق انوار جلال وهم و عقل ...
فصل ۱۰۷: در مبادی عشق عاشق را ریائی بود با خلق و با خود و ...
فصل ۱۰۸: عاشق در عشق تا بخود قائم است اخلاص و ریا هر دو ...
فصل ۱۰۹: بیشتر سبب هلاک عاشق درین راه از افشاء سر معشوق ...
فصل ۱۱۰: چون سلطان عشق در بارگاه جان عاشق بار دهد باظهار ...
فصل ۱۱۱: در عرف عشق بدید جمال حاصل آید اما نزدیک این ضعیف ...
فصل ۱۱۲: در ابتدای عشق عاشق خام بود رؤیت محبوب از برای دفع ...
فصل ۱۱۳: بیابان بی پایان عشق مردم خوار است اگر عاشقی را ...
فصل ۱۱۴: عشق لؤلؤئیست شاهوار اما در قعر بحر جان بیکران جا ...
فصل ۱۱۵: آشنائی عاشق با معشوق محالست و طالب روشنائی در ...
فصل ۱۱۶: در آن حال که عاشق خود را بمعشوق نزدیکتر داند او دورتر بود و معشوق از او با نفورتر بود.
فصل ۱۱۷: عشق راکب مرکب جانست اگرچه جان متصرف عالم ارکان ...
فصل ۱۱۸: آنچه بر لوح دل نقش آن پدید میشود روا بود که ...
فصل ۱۱۹: چون حقیقت عشق ظاهر گردد و آفتاب حسن معشوق از افق ...
فصل ۱۲۰: آن یکی در حرارت عشق کاردی برداشت تا خود را ذبح ...
فصل ۱۲۱: آن را که وجود زحمت راه محبوب بود و خیالش گناه او را ساز وصال از کجا بود:
فصل ۱۲۲: در عشق ساز وصل عین معشوقست و ساز فراق عین عاشق ...
فصل ۱۲۳: اگر آتش عشق دل عاشق نسوختی و بباد هواش برندادی ...
فصل ۱۲۴: از آنجا که حقیقت کارست معشوق را از عشق عاشق عارست ...
فصل ۱۲۵: مزید مرتبۀ منظوری بر مرتبۀ ناظری بدان بدانی که در ...
فصل ۱۲۶: اگر خطاب شود عاشق را در هنگام طلب دیدار که برو ...
فصل ۱۲۷: دیدۀ بینای عاشق در این نشأة معرفتست اگر کاملست ...
فصل ۱۲۸: هر چند عز و کبریاست و مجد و بهاست و جباری و ...
فصل ۱۲۹: همت عاشق در عشق ورای همت معشوق است زیرا که عاشق ...
فصل ۱۳۰: صفات معشوق در ظهور نیاید الا بظهور اضداد آن در ...
فصل ۱۳۱: عاشق همیشه در افتقار بود معشوق همیشه بافتخار بود ...
فصل ۱۳۲: روا بود که از غلبۀ عشق دل رنگ معشوق گیرد تا چون ...
فصل ۱۳۳: در حال مغلوبی روا بود که عاشق را پروای رفتن بدر ...
فصل ۱۳۴: معشوق با نمک جگرخوار بود و بنزد او عاشق سوخته و ...
فصل ۱۳۵: کمال جمال معشوق را بخود ادراک نتوان کرد خصوصا در ...
فصل ۱۳۶: پس عاشق از خود غایب بود و بمعشوق حاضر تا شاهد و ...
فصل ۱۳۷: مشاهدۀ معشوق چون عاشق کامل بود مغلوبی آرد چنانکه ...
فصل ۱۳۸: چون عشق بحد کمال نرسیده باشد از دید معشوق نیستی و ...
فصل ۱۳۹: دیدۀ عقل از ادراکحقیقت عشق محجوب است عقل را قوت ...
فصل ۱۴۰: جان را در طلب سوزیست و دل را دردی و تن را تحولی و ...
فصل ۱۴۱: در فصول پیشین نوشتهام که عشق را توجه بجهتی نیست ...
فصل ۱۴۲: چنانکه عاشق با کمال عجز داد عشق نتواند داد معشوق ...
فصل ۱۴۳: محبت محبوب هم وصف لازمۀ وجود اوست زیرا که اعراض ...
فصل ۱۴۴: هر چیزی که هست ببلا بکاهد بنعما بیفزاید مگر عشق ...
فصل ۱۴۵: حسین منصور را قدس الله روحه پرسیدند لذت ...
فصل ۱۴۶: یکیرا ازمشایخ طریقت که بوصف عشق موصوف بود گفتند ...
فصل ۱۴۷: تا عاشق را ازمعشوق طمع وصال بود هر روز بنزد وی ...
فصل ۱۴۸: این بیچاره را رفیقی بود در علم و ورع بمرتبۀ اعلی، ...
فصل ۱۴۹: عشق با خود غیرتی تمام دارد و از کمال غیرت خود با ...
فصل ۱۵۰: اگر عاشق را از معشوق طلب بر و نوال بود و امید کرم ...
فصل ۱۵۱: جان یک جام از خمخانۀ عشق نوش کرد و در مهامۀ شوق ...
فصل ۱۵۲: در عشق کار چشم برونق تراست از کار دل اگر چه با یکدیگر پیوسته حسد میکنند و پیوسته از یکدیگر میبرند:
فصل ۱۵۳: دل آتشکدهایست پر آتش شوق و حیوانی که از آتش خیزد ...
فصل ۱۵۴: آنچه مهتر کلیم کریم صلوات الله علیه ...
فصل ۱۵۵: هیچ روزی که بر عاشق گذرد مبارکتر از آن روز نبود ...
فصل ۱۵۶: سعادت باز آن روز تصور کند که صیادش بگیرد و ...
فصل ۱۵۷: معشوق از عاشق بی نیازست از آنکه پادشاه است و در ...
فصل ۱۵۸: عشق اثر دارد غیبی است مقدس از عللو منزه از طلب ...
فصل ۱۵۹: ای دوست چون بدایت دوستی از یحبهم بود هر آینه ...
فصل ۱۶۰: دریحبهم و یحبونه سه در یحبهم و ...
فصل ۱۶۱: خواجه احمد غزالی قدس الله روحه گفته ...
فصل ۱۶۲: در بدایت عشق عشق بلای عاشق بود چون مبردی وی را ...
فصل ۱۶۳: عاشق خود را بدان هلاک کند که خود را جز عدم منتفی ...
فصل ۱۶۴: عاشق را آنچه بباید در عشق بیابد و آنچه نباید ...
فصل ۱۶۵: آنچه گفتهاند عاشق کور و کر باید سر این سخن است ...
فصل ۱۶۶: اگر عاشق را در دار فنا بفنا شعور بود زهی درد و ...
فصل ۱۶۷: در ظاهر چنانست که علم موجب لذت کلی بود و حکما ...
فصل ۱۶۸: هرچند عاشق معشوق را یگانهتر بود معشوق از عاشق ...
فصل ۱۶۹: فردا عاشقان جمال او در بهشت انگشت گزان روند و در ...
فصل ۱۷۰: عاشق را باید انس بمحبوب بدرجۀ باشد که اگر هزار ...
فصل ۱۷۱: جنید قدس الله روحه گفت روزی سری قدس ...
فصل ۱۷۲: بحقیقت عشق عاشق را از او بستاند و قوای او را در ...
فصل ۱۷۳: آنچه گفتهاند که عاشق را در عشق محو و فنا حاصل ...
فصل ۱۷۴: در غلبات عشق عاشق بجائی رسد که خود را در خود گم ...
فصل ۱۷۵: در عشق و غلبات آن عاشق باشرف و قدرتر است که ...
فصل ۱۷۶: علم چون بعشق رسد بترسد زیرا که علم بقاء اوصاف ...
فصل ۱۷۷: در عشق جملۀ حواس عاشق باید که بمعشوق متعلق بود و ...
فصل ۱۷۸: حجرۀ عشق اندرون جانست او اندر آن نهانست و آنچه ...
فصل ۱۷۹: در عرف عشق چون در خانۀ دل عاشق ساکن شود و دل ...
فصل ۱۸۰: عشق را همتی عالیست زیرا که متعالی صفت خواهد این ...
فصل ۱۸۱: کمال عاشقی در عشق آن بود که هستی مر معشوق را مسلم دارد و زحمت هستی خود از راه عشق بر دارد و میگوید:
فصل ۱۸۲: پادشاهی عاشقی را گفت خواهی که من باشی گفت خواهم ...
فصل ۱۸۳: عجب چون عاشق در عالم خود بار نمییابد در عالم ...
فصل ۱۸۴: جفایمعشوق عاشق بجان کشد و روا بود که بحدی برسد که ...
فصل ۱۸۵: هر عاشقی را که نظر بر رخنه افتد چون از رخنه بیرون شود بعهد عشق و موعد وصل و مقصد صدق زود رسد.
فصل ۱۸۶: غیرت صمصام جان انجام است اول صبر را از راه بردارد ...
فصل ۱۸۷: قوت عشق از عاشق دل و جان اوست در مرتبۀ اول و در ...
فصل ۱۸۸: در عشق عاشق را تلوین بود و تمکین بود تلوین با ...
فصل ۱۸۹: بوالعجبآینهایست آینه عشق در وی صورت عاشق و جمال ...
فصل ۱۹۰: نیکو گفته است آن عاشق که کمال جمال معشوق جز در ...
فصل ۱۹۱: معنیی است که هیچ چیز را بدو راه نیست و هیچکس را ...
فصل ۱۹۲: در ولایت عشق حیرت اندر حیرت بود و وله اندر وله ای ...
فصل ۱۹۳: اختیار عاشق در عشق ز قهر محبوبست که در جام مکر بر ...
فصل ۱۹۴: این همه درد دل و اندوه جان فرزند آدم از اختیار ...
فصل ۱۹۵: مشایخ عراق گفتند لایصیر العارف عارفا حتی ...
فصل ۱۹۶: جنید را قدس الله سره گفتند خواهی که مر حضرت ...
فصل ۱۹۷: اگر عاشق تواند که بساط مهرۀ قهر او باشد فثم ...
فصل ۱۹۸: تا عاشق بندانسته است و مراد او در طلب او نبسته ...
فصل ۱۹۹: روا بود که لطف معشوق پرده از پیش نظر عاشق بردارد ...
فصل ۲۰۰: دانم که سلطان خیال را قوت تغییر و تبدیل درین معنی ...
فصل ۲۰۱: اگر معشوق تخم عنایت بر زمین مراد عاشق افکندتا گل ...