عباس صادقی زرینی در ۲۶ دقیقه قبل، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۳۴:
شاهیک. ( اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند. فرهنگ دهخدا
پس مصراع آخر این معنی را میدهد
بهشت روی زمین شاهیک می باشد ، اطراف زادگاه خود نزار قهستانی است.
عباس صادقی زرینی در ۳۵ دقیقه قبل، ساعت ۱۲:۰۵ دربارهٔ حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۳۰:
در مجلس عشّاق قراری دگر است
وین بادهٔ عشق را خماری دگر است
آن علم که در مدرسه حاصل کردند
کار دگر است و عشق کاری دگر است
در دیوان شمس تبریزی آمده است . به تصحیح استاد بدیع الزمان فروزانفر
در رباعیات منسوب به عین القضات همدانی هم آمده است
عباس صادقی زرینی در یک ساعت قبل، ساعت ۱۱:۲۷ دربارهٔ حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۵:
خنب
چونان «خونابه» در گویش محلی قهستانی به خم می گویند
سنب
هم به معنی دخمه درویشان است.
(سُ) (اِفا.) در ترکیب به معنی «سنبنده» (سوراخ کننده) آید. خانه زیرزمینی جهت درویشان.
عباس صادقی زرینی در یک ساعت قبل، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۹:
هرگز وجودِ حاضرِ غایب شنیدهای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
یاد آور این بیت شیخ اجل
بزرگمهر در یک ساعت قبل، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۱:
ای دل آمد دلبری کاندر ملاقات خوشش
همچو گل در برگ ریزان, از حیا میریختی
بهنام در ۲ ساعت قبل، ساعت ۰۹:۴۱ در پاسخ به علی عابد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱:
سلام عابد عزیز
من یک ایده دارم، که برای اولین بار اینجا مکتوبش میکنم، چرا که احساس میکنم مکان هندسی همفکرانم همین جاست، شاید بتواند اختلاف و عناد و تشتت آرا در رابطه با خداوند را برطرف کند، در همهی عالم.
همهی عالم را تصور میکنم، از دورترین ستارهی کشف شده (نوری که از او به ما رسیده، ۲۸ میلیارد سال پیش راه افتاده، با سرعت ۳۰۰ هزار کیلومتر در ثانیه)، تا ریزترین اجزاء شناخته شده (اگر پنجاه میلیون اتم را به خط کنیم طولش میشود یک سانت).
خودم را از این مجموعه کسر میکنم. این "خود"م، فقط تصوریست از من، در ذهنم. یعنی بدنم و جسمم در همان مجموعه جا میماند.
اسم این مجموعه را میگذارم "خدا"
تمام صفات خدا بر آن صدق میکند، رحمان، رحیم، مالک، قادر، جمیل، بسیط، کریم، علیم، حکیم، رزاق، جبار ...
هر تصوری که هر کس به هر نام از خدا دارد در آن هست. سرنوشت، کاینات، طبیعت، تصادف، توهم. چون هر کس، همراه با ذهنیتش، جزوی از آن مجموعه است.
خدای منِ مسلمانِ شیعهی اثنیعشری، با خدای هر برادر همکیشِ همدینِ هموطنِ همفکرِ همعصرم هم فرق دارد، ولی این خدا، این مجموعه، این "کُل"، برای همه یکیست.
حالا وقتی یک سرخپوست مایایی یا یک هندوی بودایی، یا اصلا یک ایرانی شیعهی اثنیعشری، میگوید خدا، میبینم که خدای او در درون این خدای من هست. و اگر او هم اینطور فکر کند قضیه تمام میشود و همه میرویم پی کارمان.
توضیح: این ایده از من نیست. تمام متفکران و مصلحان و پیامبران هم این را گفتهاند، ولی نشده، چرا که یک "اگر" دارد.
در کف هر یک "اگر" شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
مهدی مقدم در ۴ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۰۴ در پاسخ به مریم یارمحمد دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۷:
این جوش و خروش از زمین تا به آسمان (خورشید) رسید.
سینا در ۵ ساعت قبل، ساعت ۰۶:۴۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۷:
با وجودت ز من آواز نیاید که منم
صدرا در دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۳:۵۹ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » حکایت طوطی » حکایت طوطی:
این بیت عطار
"جان ز بهر این به کار آید تو را
تا دمی در خورد یار آید تو را"
مرا بیاد مصرع اخیر از رباعی ابوسعید ابوالخیر انداخت؛
گر با غم عشق سازگار آید دل
بر مرکب آرزو سوار آید دل
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق؟
ور عشق نباشد به چه کار آید دل؟
شهریار آریایی در دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:
چیر=چیره، [چیر واژهای در زبان پهلوی است.] (صفت)
1. غالب، مُظَفّر، پیروز 2. مُسَلّط
منبع: فرهنگ فارسی، نوشتهی استاد گرانقدر، دکتر محمّد معین
.
حضرت خیّام نیشابوری میگوید که مرگ پایان راه است و زندگی پس از مرگ، خرافهی فریبکارانهای بیش نیست.
الهام در دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۳:
بسی دلها رسد آن جا چو برقی
ولی مشکل بود آن جا ثباتش
🔆🔆🔆🔆🏹🏹🏹🏹
ای دهندهٔ قوت و تمکین و ثبات
خلق را زین بیثباتی ده نجات
اندر آن کاری که ثابت بودنیست
قایمی ده نفس را که منثنیست
🌌🌌🌌🌌♾️♾️♾️♾️
محسن عبدی در دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۷:
این شعر را بیهقی هم در تاریخ خود آورده است.
سام در دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۲:۳۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۱:
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حکایت به قلم "ســاده و روان"
📚 باب دوم : در اخلاق درویشان🌺 حکایت ۱۱
💫 در مسجد جمعه شهر بعلبک (از شهرهای شام ) بودم. یک روز چند کلمه به عنوان پند و اندرز برای جماعتی که در آنجا بودند می گفتم، ولی آن جماعت را دل مرده و بی بصیرت یافتم که آن چنان در امور مادی فرو رفته بودند که در وجود آنها راهی به جهان معنویت نبود. دیدم که سخنم در آنها بی فایده است و آتش سوز دلم ، هیزم تر آنها را نمی سوزاند. تربیت و پرورش آدم نماهای حیوان صفت و آینه گردانی در کوی کورهای بی بصیرت برایم دشوار شد ولی همچنان به سخن ادامه می دادم و درِ معنویت باز بود. سخن از این آیه به میان آمد که خداوند می فرماید:
--- و نَحن اَقرَبُ الیه مِنْ حَبل الورید ---
✔️و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم (ق / 16)(۱)
🔸دوست نزدیکتر از من به من است
🔹وینت مشکل که من از وی دورم (۲)
🔸چه کنم با که توان گفت که او
🔹در کنار من و من مهجورم (۳)من همچنان سرمست از باده گفتار بودم و ته مانده ساغری در دست و قسمتهای آخر سخن را با مجلسیان می پیمودم، که ناگهان عابری از کنار مجلس ما عبور می کرد، ته مانده سخنم را شنید و تحت تاثیر قرار گرفت به طوری که نعره ای از دل برکشید و آنچنان خروشید که دیگران را تحت تاثیر قرار داد. آنها با او همنوا شدند و به جوش و خروش افتادند. گفتم سبحان الله ! دورانِ باخبر در حضور و نزدیکان بی بصر دور(۴)
🔸فهم سخن چون نکند مستمع
🔹قوت طبع از متکلم مجوی
🔸فُسحت میدان ارادت بیار
🔹تا بزند مرد سخنگوی گوی (۵)
۱_ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ و ما انسان را آفریده ایم و می دانیم که نفس او چه وسوسه ای به او می کند و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم
۲_ وینت(واینْت: و این چه) اینْت: این چه...
۳_ مهجورم: گرفتار دوری و جدایی هستم
۴_ یعنی شگفتا ... ای کاش با خبران(یاران بیدار دل) نزدیک بودند و بی بصران کور دل دور ...
۵_ یعنی: اگر شنونده، معنی گفتار را در نیابد، از گوینده انتظار قدرت سخنوری را نتوان داشت. میدان اشتیاق سخنگوی را بگشا تا او با چوگان معنویت، گوی سخن بزند.به گفته تبریزی
▫️غنچه بشگفته بلبل را بگفتار آورد
▪️مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد
رحمت در دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۱:۴۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴:
گذشتن به پیل:
یعنی عبور. در هندوستان گاهی برای عبور از عرض رودخانه ها از فیل استفاده می کرده اند.
مختارِ مجبور در دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۰:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹:
من راجع به این ماجرا خیلی فکر کردم که چرا رستم چنین واکنشی نشون میده و جواب قانع کننده ای هم تا الان پیدا نکردم.
ماجرا فقط یه توجیه داره:هنر نمایش و صحنه پردازیفردوسی استاد صحنه پردازیه و این صحنه از نظر نمایشی و صحنه پردازی خیلی خوبه و توصیف فردوسی هم بسیار جالبه و در دل داستانی که در مسیر هفت خوان جریان داره میگنجه .
این که دشتوان شلوغ میکنه و رستم هیچی نمیگه و گوشش را میکنه و میزاره کف دستش صحنه بسیار بسیار جالبیه ...
ز گفتار او تیز شد مرد هوش
بجست و گرفتش یکایک دو گوشبیفشرد و برکند هر دو ز بن
نگفت از بد و نیک با او سخنو در ادامه این ابیات شاهکاری که دشتوان از ماجرای پیش آمده برای اولاد تعریف میکنه:
برفتم که اسپش برانم ز کشت
مرا خود به اسپ و به کشته نهشت:
مرا دید برجست و یافه نگفت
دو گوشم بکند و همانجا بخفت»
این ابیات فوق العاده به کنده شدن گوش های آن بینوا می ارزه.
امروزه در سینما و به خصوص در انیمیشنها ازین گونه صحنه پردازی استفاده میشه که شخص ضعیفتر اعتراضی به قویتر داره و قویتر با واکنشی ضربتی جوابش را میده
مختارِ مجبور در دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۰:۲۹ در پاسخ به داریوش دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹:
متاسفانه واکنش رستم بسیار غیر انسانی و به قول شما مخالف با رسوم پهلوانیه.
نهایتا یه کف گرگی خرجش میکرد پهن زمین میشد
داریوش در دیروز چهارشنبه، ساعت ۲۰:۰۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹:
با توجه به اینکه اعتراض دشتوان به رستم بجا بود واکنش رستم با رسم پهلوانی سازگار نیست!
داریوش در دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۹:۵۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹:
واقعا من هم متوجه نشدم چرا گوش های بینوا را کند!
آرش پاداش در دیروز چهارشنبه، ساعت ۱۹:۲۳ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل بیست و یکم - الاصل ان یحفظ ابن چاوش حفظ الغیب:
مولانا در این گفتار بیان میکند که اصل آن است که «ابن چاووش» حرمتِ پنهان شیخ صلاحالدین را نگاه دارد، زیرا همین حرمتداری میتواند تاریکیها و کدورتهای درونی او را برطرف کند؛ اما او نمیفهمد که مردم برای یافتن مردی که بویی از عالم حقیقت دارد، وطن و خویشان را ترک کرده و رنج سفرها بردهاند، در حالی که او چنین انسانی را در خانهٔ خود حاضر یافته و از او روی برمیگرداند، و این بزرگترین غفلت است. مولانا میگوید ابن چاووش زمانی مرا به بزرگی و عظمت شیخ صلاحالدین توصیه میکرد و هرگز مرا جز «سید و مولای ما» خطاب نمیکرد، اما اکنون به سبب اغراض فاسدش چشم حقیقتبینش کور شده و دربارهٔ شیخ میگوید «هیچ نیست»، در حالی که شیخ جز دلسوزی در حق او نداشته است. اگر کسی به سبب سخنی که شیخ را ناخشنود کند وارد دایرهٔ قهر او شود، گرفتار تاریکی میگردد، و شیخ او را نصیحت میکند که از خانهٔ خشم به خانهٔ لطف وارد شود تا دلش نورانی شود، زیرا شیخ تنها به خیر مرید میاندیشد، نه از سرِ غرضورزی. مولانا سپس توضیح میدهد که انسان در اثر اندک لذتی از شراب یا حشیش یا سماع، ناگهان همهٔ دشمنان خود را میبخشد و آنان را دوست میدارد، اما نمیفهمد که سرچشمهٔ واقعی این ذوق و کرم، نزد شیخ است و اوست که دریاهای ذوق را در اختیار دارد، و کسی با چنین عظمت چگونه میتواند نسبت به بندگان غرض داشته باشد. آب حیات در تاریکی است و بدن اولیا همان تاریکی است که آب حیات در آن یافته میشود؛ پس اگر کسی از «ظلمت» اولیا بیزار باشد، چگونه میتواند به آب حیات دست یابد؟ مولانا میگوید وصول به مرتبهٔ جاویدان پیامبران و اولیا با این میزان دلبستگی به دنیا ممکن نیست، و مشایخ گذشته حتی ترک زن و فرزند و مال را لازم میشمردند، اما مردم امروز تحمل کوچکترین نصیحت را ندارند و نمیبینند که چه بسیار چیزها که ناخوشایند انسان است، ولی خیر او در آن است. در پایان میگوید مردم نمیاندیشند که عاشقِ یک زن یا پسر چگونه مال و جان میدهد، شب و روز رنج میبرد و هرگز از این زحمت ملول نمیشود، اما محبتِ شیخ یا محبتِ خدا را کمتر از این میشمارند؛ و کسی که با کوچکترین حکم و نصیحت از شیخ روی برمیگردد، حقیقتاً عاشق و طالب نیست، وگرنه هزار برابر این مشقتها را همچون عسل و شکر بر دل مینهاد.
عباس صادقی زرینی در ۱۲ دقیقه قبل، ساعت ۱۲:۲۸ دربارهٔ حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۴۱: