گنجور

حاشیه‌ها

c d در ‫۱۱ دقیقه قبل، ساعت ۱۹:۲۱ دربارهٔ سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح حضرت امیرالمؤمنین علی:

در شعر ۱ عدل و تدبیر و رای بوستان سعدی سلیم وجود دارد. در توضیحات محمدقلی سلیم تهرانی در ویکی‌پدیا بیان شده: «شعر او را به «نازکی خیال، خلق مضمون‌های دقیق تازه و سعی در ارسال مثل و تمثیل» وصف کرده‌اند. به دیدگاه ذبیح‌الله صفا، زبانش در شعر ساده و گاه (به‌ویژه در قصیده و مثنوی) تا حدی سست و نزدیک به زبان عامیانه است «و این بیشتر از آنجاست که سلیم تحصیل مدرسه‌ای کافی نداشت و گویا تتبع او هم در دیوان‌های استادان گذشته کم بود و بیشتر به نیروی استعداد شاعری می‌کرد.»» اگر این متن را به عدد ابجد وسیط تبدیل کنیم حاصل ۱۳۲۵ می‌شود. سوره شوری ۳۵۲۱ حرف دارد. ارقام عددهای ۱۳۲۵ و ۳۵۲۱ مشترک هستند. در سوره شوری کلمات زبان، گویا و مثل و در خطبه ۱ نهج البلاغه نوشته علی(ع) کلمات خیال، خلق، مثل، زبان، عام، سستی، گویای، گذشته و نیروی و در قصیده ۱ سلیم تهرانی کلمات امیرالمؤمنین علی و زبان و در قصیده ۱ نظام قاری کلمات نازک، خیال، مثل، ساده و استاد و در شعر ۱ در نیایش بوستان سعدی و در قصیده ۱ حافظ و در لمعات ۱ عراقی کلمات خیال و زبان و در برگ ۲۴۲ کتاب پله پله تا ملاقات خدا نوشته عبدالحسین زرین‌کوب کلمات استاد و ساده و در غزل ۱ میرزاده عشقی و در برگ ۲۴۴ کتاب زهیر نوشته پائولو کوئلیو کلمات زبان و ساده و در برگ ۲۴۲ کتاب زهیر کلمه سادگی و در ترجیع بند ۱ نسیمی و در قصیده ۱ سوزنی سمرقندی و در ترجیع بند ۱ خاقانی کلمات زبان و مثال و در غزل ۱ شهریار کلمات نازک و مثل و در ترجیع بند ۱ میلی و در قصیده ۴۲ محتشم کاشانی کلمات نازک، خیال و زبان و در شعر ۲۴ خسرو و شیرین نظامی گنجوی کلمات نازک و زبان و در غزل ۱ حزین لاهیجی و در قصیده ۱ میلی و در قصیده ۲۴ امیر معزی کلمات خیال و زبان و در باب ۲۴ انجیل برنابا و در غزل ۲۲۴ مولانا و در غزل ۲۴۲ سنایی کلمه خیال و در تضمین ۱ فروغی بسطامی و در قصیده ۱ نظام قاری کلمه مثل ذکر شده است. عنوان شعر ۴۲ روضة المحبین ابن عماد مثل است. سوره شوری سوره ۴۲ قرآن است. ارقام عددهای ۲۴، ۴۲، ۲۲۴، ۲۴۲ و ۲۴۴ مشترک هستند. اگر عبارت «امیرالمؤمنین علی» را به عدد ابجد صغیر تبدیل کنیم حاصل ۴۲ می‌شود.

درگذشت محمدقلی سلیم تهرانی در سال ۵۷ قمری بوده است. اگر عبارت «محمدقلی سلیم تهرانی» را به عدد ابجد صغیر تبدیل کنیم حاصل ۵۷ می‌شود.

مطلبی که بیان گردید بخشی از مقاله «لذت حقیقت» است که آدرس آن در زیر آمده است. برای محاسبه ابجد از آدرس زیر در سایت بلاگ اسپات استفاده کنید.

📖 آدرس مقاله در سایت بلاگ اسپات

🔢 آدرسی در سایت بلاگ اسپات برای محاسبه ابجد

محمدحسین مسعودی گاوگانی در ‫۱۷ دقیقه قبل، ساعت ۱۹:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷۵ - فرق میان دانستن چیزی به مثال و تقلید و میان دانستن ماهیت آن چیز:

 زمانی که با لطف خویش، شما را از ده تا زندان سخت و گناه نجات داد، دیگر بر خود ستم مکن و خود را در بند تکبر و خودپسندی زندانی مکن.

برمک در ‫۴۶ دقیقه قبل، ساعت ۱۸:۴۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۱:

هرآن چیز کو خواست اندر بَوِشن 
  بر آنست چرخ روان را رَوِشن

علی میراحمدی در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۸:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:

«حافظ»! بِبَر تو گویِ فِصاحَت که مُدَّعی

هیچش هُنَر نَبود و خَبَر نیز هَم نَداشت

در واقع بهتر ازین نمیتوان مدعی را توصیف کرد.

مدعی کسی است که نمی‌داند ولی تصور دانائی دارد.

مدعی نمی‌داند که نمیداند.

امروزه و با گسترش فضای مجازی مشاهده میکنیم که افراد راجع به مسائلی نظر میدهند و قضاوت میکنند که اطلاعات و آگاهی و احاطه اندکی به آن مسائل دارند ولی به خیال خویش نظریات کارشناسی هم میدهند!

 

 

ali solgi در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۶:۱۲ دربارهٔ عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم:

چو در وقت بهار ایی پیدار.  حقیقت پرده برداری ز رخسار  زمانی که بعد از مردن وزنده شدنددوباره در زمستان عقل دنیوی به بهار دل زنده شدی انزمان پرده از رخسار حقیقت وجود من در دلت برمیداری وبه نتیجه دست پیدا میکنی

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۵:۵۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲
                 
بارِ دگر ، پیر ما ، مفلس و قلّاش شد
در بُنِ دِیرِ مغان ، ره زنِ اُوباش شد

میکدهٔ فقر یافت ، خرقهٔ دعوی بسوخت
در رهِ ایمان ، به کفر ، در دو جهان فاش شد

زآتشِ دل پاک سوخت ، مدّعیان را به دَم
دُردیِ اندوه خورد ، عاشق و قلّاش شد

پاک بری چُست بود ، در ندَبِ لامکان
کم زَن و استاد گشت ، حیله گر و طاش شد

لاشهٔ دل را ، ز عشق ، بارِ گران برنهاد
فانی و لاشیئی گشت ، یار هویداش شد

راست که بنمود روی ، آن مَهِ خورشید چهر
عقل چو طاووس گشت ، وهم چو خفّاش شد

وهم ، ز تدبیرِ او ، آزرِ بت‌ساز گشت
عقل ، ز تشویرِ او ، مانیِ نقّاش شد

چون دلِ عطّار را ، بحرِ گهربخش دید
در سخن آمد به حرف ، ابرِ گهرپاش شد

بهزاد رستمی در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۵:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

من توی وبلاگ ایشون هم که نگاه کردم تفسیر این غزل رو پیدا نکردم

راستی وبلاگ آقای رضا ساقی عزیز

پیوند به وبگاه بیرونی

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۵:۳۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳:

عالم ز تماشای تو ، چون خلد ارم شد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۵:۳۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳
                 
بیچاره دلم ، در سرِ آن زلف ، به خَم شد
دل کیست ، که جان نیز ، در این واقعه هم شد

انگشت نمایِ دو جهان گشت ، به عزّت 
هر دل ، که سراسیمهٔ آن زلفِ به خَم شد

چون پرده برانداختی از روی ، چو خورشید
هر جا که وجودی ست، از آن روی عدم شد

 
راهِ تو شگرف است ، به سر می‌روَم آن رَه 
زآنروی که کفر است ، در آن رَه ، به قدم شد

عشّاقِ جهان ، جمله تماشایِ تو دارند
عالم ، ز تماشایِ تو ، چون خلدِ ارَم شد

تا مشعلهٔ رویِ تو ، در حسن بیفزود
خوبانِ جهان را ، ز خجل ، مشعله کم شد

تا رویِ چو خورشیدِ تو ، از پرده علَم زد
خورشید ، ز پرده به‌در افتاد و علَم شد

تا لوحِ چو سیمِ تو ، خطی سبز برآورد
جان ،  پیشِ خطِ سبز تو ، بر سَر ، چو قلم شد

چون ، آهِ جگرسوز ، ز عطّار برآمد
با مشکِ خطِ تو ، جگرِ سوخته ، ضَم شد

برمک در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۵:۳۵ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۱۹:

تو عدل و داد ز نسل قجر مدار امید

که از نژاد ستم دادگر نمی آید

رحم ای خدای دادگر کردی؟ نکردی

ابقا به فرزند بشر کردی؟ نکردی

بر ما در خشم و غضب بستی؟ نبستی

جز قهر اگر کار دگر کردی نکردی

طاعون،وبا،قحطی، بگو دنیا بگیرد

یک مشت جو گر بارور کردی نکردی

آتش گرفت عالم ز گور بوالبشر بود

صرف نظر گر زین پدر کردی نکردی

گیتی و هرچه اندر، ز خشک و تر بسوزان

شفقت اگر با خشک و تر کردی نکردی

یک دفعه عالم بی خبر زیر و زبر کن

جنبنده ای را گر خبر کردی نکردی

جز خر کسی تن زیر بار غیر ندهد

گر امتی جز شیعه خر کردی نکردی

ملک کیانی را قجر چون دست خوش کرد

کوتاه اگر دست قجر کردی نکردی

---

دود این شعله طرفدار قجر کور کند

شررش تا به سر تربت خاقان گیرد

تا که آخوند و قجر زنده در ایرانند این

ننگ را کشور دارا به کجا خواهد برد

-

می‌خواستی دگر چه کند کرد یا نکرد

مردم، قَجَر به مردمِ ایران چه‌ها نکرد

ای کور دیده مردم خودبین بی‌خرد

گر نیک بنگرید به جز بد به ما نکرد

با قیدِ اِلتِزام خیانت به مملکت

این پا به سر خطا و خیانت خطا نکرد

بیگانه را به خانه دو صد امتیاز داد

در خانه باز در به رخ آشنا نکرد

شاهنشهیِ دورهٔ کسرا نمود کسر

تا صفر زان زیاد به غیر از گدا نکرد

عارف چه شد که سید ضیا آنچه را که دل

می‌کرد آرزو، نتوانست یا نکرد

نی شه گرفت نی دو تن اشراف زد به دار

گر گویمش که بدتر از این کرد یا نکرد

سپاهِ عشقِ تو مُلکِ وجود ویران کرد

بنای هستیِ عمرم به خاک یکسان کرد

چه گویمت که چه کرده است خواهی ار دانی

بدان که آنچه که ناید به گفت‌وگو آن کرد

چه کرد عشقِ تو عاجز ز گفتنم آن کرد

به من که دورهٔ شومِ قَجَر به ایران کرد

خدا چو طُرّهٔ زلفت کند پریشانش

کسی که مملکت و ملّتی پریشان کرد

الهی آنکه به تنگِ ابد دچار شود

هر آن کسی که خیانت به مُلکِ ساسان کرد

به اردشیرِ غیورِ درازدست بگو

که خَصم مُلکِ تو را جُزوِ انگلستان کرد

خرابی آنچه به دل کرد والیِ حُسنش

به اصفهان نتوان گفت ظلّ سلطان کرد

چو جغد بر سرِ ویرانه‌های شاه عباس

نشست عارف و لعنت به گورِ خاقان کرد

 

مرد و زن قجر بود این فرقشان که هست

آن مملکت خراب کن این دل خراب کن

ای طرّه‌ات کلف به رخ آفتاب‌کن

روی تو آفتاب و مه اندر نقاب‌کن

تیر نگاه چشم تو رستم به غمزه دوز

مویت کمند گردن افراسیاب‌کن

آهوی جان شکار دو چشمت به گاه خشم

از یک نگاه تند دل شیر آب‌کن

آوخ ز دست مردم چشمت فتاده‌اند

دنبال خانه دل مردم خراب‌کن

یک مرد انقلابی از این دور انقلاب

ای زن نشد چو چشم تو شهر انقلاب‌کن

مرد و زن قجر بود این فرقشان که هست

آن مملکت‌خراب‌کن این دل‌خراب‌کن

نابود باد خسرو آن کشوری که خواست

بیگانه در قلمرو مالک‌رقاب‌کن

بر باد رفته باد هر آن مجلسی که هست

خاکش وکیل و خائن و دزد انتخاب‌ کن






احمد فرزین در ‫۵ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۵۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۴ - حکایت طبیب و کرد:

قضا را طبیب اندر آن شب بِمُرد ...

قضا را طبیب اندر آن شب بِمُرد

چهل سال از این رفت و زنده‌ست کُرد

 

سعدی در گلستان این بیت را به عبارت دیگر آورده است:

 

شخصی همه شب بر سرِ بیمار گریست

چون روز بشد، بمرد و بیمار بزیست

 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۷

باب 🪰 در ‫۵ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۳۶ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

درود و سپاس، دوستِ عزیز،
همیشه از راهنمایی‌های پرمهر و پرنورِ شما بهره‌مند می‌شویم 🌿

در موردِ این بیتِ نخست، پرسشی ذهنم را مشغول کرده است:

دارم امید عاطفتی از جنابِ دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست

جدا از ظرافتِ انتخابِ واژه‌ی «جناب» برای حضرتِ دوست،
آیا نمی‌شود آن "جنایت" را قتلِ زمان دانست؟

یعنی همان لحظه‌هایی که باید در نیمه‌شب،
محصولی فراهم می‌کردیم
تا بر آستانِ میخانه‌ بگذاریم،
و سحرگاهان، با نسیمِ جان‌بخشِ صبح
همّت‌مان را
در مسیرِ رسیدن به جانان،
قرار بدیم...

اما بیشترِ ما،
در شیرینیِ خوابِ بامدادی ماندیم،
و ندانستیم که آن میِ صبوحی،
پاداشِ چه شب‌زنده‌داری‌هایی‌ست...

تا کی میِ صبوح و شکرخوابِ بامداد؟

AliKhamechian در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۶۳:

چقدر آخه این غزل قشنگه!

زارامو ۱۱ در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۷:

«غزل ۲۱۳۷» واقعاً وجود دارد اما غزلی که در دیوان شمس با شماره ۲۱۳۷ ثبت شده، هیچ ربطی به این شعرِ رکیک ندارد.

در تصحیح معتبر دیوان شمس (نیکلسون، فروزانفر و نسخه‌های پیرو آن)، غزل ۲۱۳۷ چنین شروع می‌شود:

«ای جانِ من و جانِ تو، ای جانِ جهان با تو
بیرون ز جهانم من، تا با تو توانم من»

یا در برخی نسخه‌ها غزل دیگری با مطلع متفاوت، اما هیچ‌کدام حتی یک بیت هزل رکیک ندارند.

نکته مهم:
در دیوان شمس شماره‌گذاری غزل‌ها در نسخه‌های مختلف ثابت نیست؛ اما در هیچ نسخه معتبر غزلی با ساختار و واژگان شعر مورد ادعای وبلاگ وجود ندارد.  «غزل ۲۱۳۷» وجود دارد اما متن آن عرفانی و عاشقانه است.
– شعر رکیکی که به نام مولوی دست‌به‌دست می‌شود، کاملاً جعلی و از ادبیات هزلیات عامیانهٔ متأخر است.
– سبک، وزن، زبان و حتی نوع فحش‌ها هیچ سنخیتی با زبان قرن هفتم و با مولانا ندارد.

زارامو ۱۱ در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۷:

خیر. این شعر هیچ ارتباطی با مولانا ندارد.

سبک، واژگان و لحن شعر کاملاً از جنس هزلِ عامیانه و فحّاشی کوچه‌بازاری است؛ چیزی که در آثار مولانا اصلاً وجود ندارد.
زبان مثنوی و دیوان شمس—حتی زمانی که طنز یا طعنه دارند—هرگز به این سطح از الفاظ نمی‌رسد.

این شعر از مولفان ناشناس دوره‌های متأخر یا سروده‌های هزلیات عامیانه است که بعدها به اشتباه به نام بزرگان گذاشته شده.

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۴۷ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - فی التوحید باری عز اسمه:

مصرع دوم بیت 64 در نسخه خطی مجلس (به شماره ثبت 90245، صفحه 51 pdf) به شکل زیر است:

«کز جهان پیدابه بودش توشه‌ای»

به نظر نمی‌رسد که کاتب در بازنویسی واژۀ «پیه» اشتباه کرده باشد؛ زیرا ریشۀ هند و اروپایی آن عبارت است از poid. (واژۀ fat را در Webster's NewWorld Dictionary چاپ 1984 ببینید)

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۷ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۳۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۹ - سبب تاخیر اجابت دعای مؤمن:

«هم برین فن داردارش می‌کند»: او را با این ترفند معطل می‌کند.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۷ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۲۳ دربارهٔ غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱:

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
                             
صبح ازل ، از مشرقِ حسنِ تو دمیده ست،
تا شامِ ابد ، پردۀ خورشید دریده ست

حیف است نگَه ، جانبِ مَه با مَهِ رویَت،
ماه آن رخِ زیبا ست ، هر آن دیده ،  که دیده ست

هرگز نکنم من سخن ، از سرو و صنوبر،
سرو ، آن قد و بالا ست ، هر آن کَس که شنیده ست

ای شاخۀ گل در چمنِ «فاستقم» ، امروز،
چون سروِ تو ، سَروی به فلک ، سر نکشیده ست

تشریفِ جهان گیری وُ اقلیم ستانی،
جز بر قدِ رعنایِ تو ، دُوران نبریده ست

ای طورِ تجلّی ، که ز سینایِ تو موسی،
مرغِ دلَش ، اندر قفسِ سینه ، طپیده ست

سرچشمۀ حیوان ، نبوَد جز دهنِ تو،
خضر ، از لبِ لعلِ نمکینِ تو ، مکیده ست

از ذُوقِ تو ، بلبل شده در نغمه سرائی،
وز شُوقِ تو ، گل بر تنِ خُود ، جامه دریده ست

ای رویِ دلارامِ تو ، آرامِ دلِ ما،
باز آ ، که شود رامِ من ، این دل ، که رمیده ست

باز آ ، که بِه از نفخۀ وصلِ رخِ جانان،
بر سوختۀ هجر ، نسیمی نوزیده ست

لطفی بکن و مفتخرَم کن به غلامی،
کَس ، بنده به آزادگیِ من ، نخریده ست

در دائرۀ شیفتگان ، دیدۀ دوران،
آشفته‌تر از "مفتقرِ" زار ندیده ست

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۷ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۲۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - فی التوحید باری عز اسمه:

هر ناکس را چه به معرفت؟ او را حماقت ذاتی بس است.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۷ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۱۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵:

اگر دارد طمع ، ببریده دارد

۱
۲
۳
۵۶۳۶