گنجور

حاشیه‌ها

سیاوش عیوض‌پور در ‫۲۷ دقیقه قبل، ساعت ۱۵:۳۶ در پاسخ به مسعود قاضی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۰:

اول قرآن بخونید، قرآن رو بفهمید، از شراب قرآن بنوشید مثل مولانا، بعد همچین فکاهی‌ای بگید، از آیات قرآن زیباتر؟ 

علی احمدی در ‫۳۲ دقیقه قبل، ساعت ۱۵:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶:

جان، بی‌جمالِ جانان میلِ جهان ندارد

هر کس که این ندارد حقّا که آن ندارد

جان ( وجود انسان عاشق) بدون تجلی زیبایی معشوق تمایلی به جهان ندارد . اصلا هر انسانی که این جمال را نخواهد میل به بقا در این جهان را ندارد.

هیچ انسانی نیست که تمایل نداشته باشد به اطمینان کامل برسد اطمینان از زیبایی کامل ، قدرت کامل ، امنیت کامل، ثروت کامل و... انسان همیشه کمال را می خواهد و می خواهد اطمینانش را بیشتر از قبل کند و رمز بقا همین است . انسان عاشق این را تمایل نمی داند بلکه کشش از سوی آن منبع اطمینان می داند . جمال یار باعث می شود که خود را به او که منبع اطمینان است نزدیک کند . « مرا به کار جهان هرگز التفات نبود / رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست»

با هیچ کس نشانی زان دِلْسِتان ندیدم

یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد

آن دلستان نشانی دارد که آن نشان را در هیچ کس ندیدم . یا من اطلاعی ندارم که امکان ندارد یا واقعا کسی از انسانها نشان او را ندارد . 

نشان جانان چیست ؟ اطمینان کامل و سایرین همه درگیر عدم اطمینان کامل هستند.

هر شبنمی در این ره صد بحرِ آتشین است

دردا که این معما شرح و بیان ندارد

به همین خاطر هر شبنمی مثل دریای آتشین است . هر انسان عاشقی بیقرار رسیدن به جانان است و در این عشق می سوزد و حیف که این معما را نمی توان به کسی گفت.

سرمنزلِ فراغت نَتْوان ز دست دادن

ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد

این راه عاشقی بی انتهاست ( چون هرگز به اطمینان یا حقیقت کامل نخواهیم رسید) پس ای ساربان قافله عمر هر جا توانستی برای استراحت توقف کن تا این دم را از دست ندهیم.

چنگِ خمیده‌قامت می‌خوانَدَت به عشرت

بشنو که پندِ پیران هیچت زیان ندارد

ببین که آن چنگ خمیده تو را به شادمانی دعوت می کند بیا و بشنو که نصیحت پیران ضرر ندارد.

ای دل طریقِ رندی از محتسب بیاموز

مست است و در حقِ او کس این گمان ندارد

طریق رندی همین است در عین بیقراری و در آتش بودن باید خود را شاد نگه داری این را از آن مامور یاد بگیر که خودش باده می نوشد و مست است ولی کسی چنین فکری در موردش نمی کند . ظاهر و باطن متفاوت است اما این ریاکاری نیست.

احوالِ گنجِ قارون کَایّام داد بر باد

در گوشِ دل فروخوان تا زر نهان ندارد

برعکس قارون که ثروتش را پنهان می کرد  و به دیگران فخر می فروخت و ایامش به باد رفت . تو که اهل نگهداری اسرار نیستی چرا زر و ثروت را مخفی می کنی . زر را پنهان نکن و هر چه می خواهی بگو.یعنی در حد ظرفیت خودت از اسرار عاشقی باخبر شو.

گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان

کان شوخِ سربریده بندِ زبان ندارد

و اگر دیدی شمع که همراه همیشگی است خودش تو را می پاید اسرار را از او مخفی کن چرا که آن فضول که سرش را بریده اند نگهبان زبان خود نیست و اسرار را فاش می کند و نابود می شوی .

سه پند حافظ در راه عاشقی شنیدنی است : اول آنکه اگر می خواهی رند باشی باید بیقراری را پنهان کنی و در ظاهر شاد و با نشاط باشی. دوم اینکه اگر توان حفظ اسرار عاشقی را نداری چیز زیادی از این راه نیاموز و در حد حفظ اسرار درگیر این راه شو و سوم اینکه همان اسراری که می دانی را حتی نزد نزدیکانی که ظرفیت دانستن آن اسرار را ندارند برملا نکن

کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ

زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد

هیچ کس در جهان نیست که بنده ای مثل حافظ داشته باشد . همه مثل حافظ نیازمند اطمینان و درگیر عدم اطمینان کامل هستند چرا که معشوق دیگری هم جز تو وجود ندارد که منبع اطمینان کامل باشد و در نتیجه تو یکتا بی نیاز و همه ما نیازمند هستیم.و این اقتباسی از قرآن کریم است که: «ای مردم، شمایید که نیازمندان به سوی خدایید، و خداست که بی نیاز ستوده است»

کوروش در ‫۳۹ دقیقه قبل، ساعت ۱۵:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۱ - باز آمدن به شرح قصهٔ شاه‌زاده و ملازمت او در حضرت شاه:

من فقیرم از زر از سر محتشم

صد هزاران سر خلف دارد سرم

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫۴۸ دقیقه قبل، ساعت ۱۵:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۰ - باز آمدن زن جوحی به محکمهٔ قاضی سال دوم بر امید وظیفهٔ پارسال و شناختن قاضی او را الی اتمامه:

که چرا من خدمت این طین کنم

صورتی را نم لقب چون دین کنم

 

مصرع دوم یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫۴۹ دقیقه قبل، ساعت ۱۵:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۰ - باز آمدن زن جوحی به محکمهٔ قاضی سال دوم بر امید وظیفهٔ پارسال و شناختن قاضی او را الی اتمامه:

ای هزاران کعبه پنهان در کنیس

ای غلط‌انداز عفریت و بلیس

 

منظور از مصرع دوم چیست ؟

 

کوروش در ‫۵۶ دقیقه قبل، ساعت ۱۵:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۰ - باز آمدن زن جوحی به محکمهٔ قاضی سال دوم بر امید وظیفهٔ پارسال و شناختن قاضی او را الی اتمامه:

دلوها غواص آب از بهر قوت

دلو او قوت و حیات جان حوت

 

مصرع دوم یعنی چه ؟

 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۵:۰۱ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۹ - بلبل و پروانه:

درد  دل خویش ، نگفتن چرا

سیدمحمد جهانشاهی در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۴:۵۹ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۹ - بلبل و پروانه:

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات »
شمارهٔ ۳۹ - بلبل و پروانه
                 
بلیلی ، از نالهٔ مستانه‌ای
کرد مباهات ، به پروانه‌ای

گفت ؛  اگر عاشقی ، ای بی نوا
همچو من ، از سینه برآور نوا

این همه اسرار ، نهفتن چرا
دردِ  دلِ خویش ، نگفتن چرا

لحظه‌ای از سینه ، بر آور خروش
چند همی سوزی و باشی خموش

بین ، که ز من ، شهر پُر از غلغل است
در همه جا ، شرحِ گل و بلبل است

رفت به پروانه ، بسی ناگوار
گفت ؛  که ای بی‌خبر ، از عشقِ یار

خامشی و سوختن و ساختن
نیست شدن ، هستیِ خود باختن

این ز من ، آن نغمه سرودن ز تو
دعویِ بیهوده نمودن ، ز تو

گل به تو ارزان و تو ارزان به گل
گل به تو خندان و تو نالان به گل

عشقِ تو ، شایستهٔ آن رنگ و بو ست
حسنِ گل ، اندر خورِ این های و هو ست

هر دو ، از این رَه به در افتاده‌اید
رسم و رهِ عشق ، ز کف داده‌اید

لاف مزن ، عشقِ تو خام است خام
جذبهٔ معشوقِ تو هم ناتمام

جذبه ی معشوقِ مرا بین ، که چون
همچو منی ، آیدش از دَر درون

تنگ بگیرد به وی ، آنگونه راه
کان نتواند کشد ، از سینه آه

خیره ، بدان سان کنَد اش از عذار
کان نتواند کند ، از وی گذار

عشقِ مرا بین ، که به بزمِ حضور
چونکه به معشوق رسَم ، ناصبور

گِردِ سرَش گردم و قربان شوم
سوخته‌ای جلوهٔ جانان شوم

رسمِ دوئی ، بر فکَنم از میان
جسم رها کرده، شوَم جمله جان

هم تو صغیر ، از پیِ جانانه باش
فانیِ آن شمع ، چو پروانه باش

سیدمحمد جهانشاهی در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۴:۵۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳
                
گر نکوییت ، بیشتر گردد
آسمان ، در زمین به سر گردد

آفتابی ، که هر دو عالم را
کار از او ، همچو آبِ زر گردد

زآرزویِ رخِ تو ، هر روزی
روی ، بر خاک دربدر گردد

نرسد آفتاب در گَرد ات
گرچه صد قرن ، گِردِ دَر گردد

گر بیابد ، کمالِ تو جزوی
عقلِ کل ، مست و بیخبر گردد

صبح از شرم  ، سر به جِیب کشد
دامنِ آفتاب ، تر گردد

هر که ، بر یادِ چشمهٔ نوش ات
زهرِ قاتل خورَد ، شکَر گردد

دردِ عشقِ تو را ، که افزون باد
گر کنم چاره ، بیشتر گردد

چون ز عشقَت ، سخن رود جایی
سخنِ عقل ، مختصر گردد

چه دهی دم مرا ، دلم برسوز
کآتش ، از باد تیزتر گردد

بر رخَم ، گرچه خونِ دل ، گرم است
از دمِ سردِ من ، جگر گردد

دلِ عطّار ، هر زمان بی تو
در میانِ غمی دگر گردد

رضا از کرمان در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۴:۴۷ در پاسخ به راز پنهان دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۳ - چه معامله باید کرد؟:

درود بر شما 

راز پنهان گرامی شما برای ادعای خودتان مبنی بر منفور بودن وشادی مردم  ادله تاریخی هم دارید یا فقط از استدلالهای آب دوغ خیاری وحرفهای بی سند واعتبار بهره میگیرید از قدیم گفتن دو جا حرفها اعتبار نداره یکی پای منقل ودیگری پای منبرعزیزم،  رضا شاه هرکه بود وهرچه کرد بخشی از تاریخ ماست  وما حق نداریم بدلیل حب وبغض شخصی تاریخ را تحریف کنیم   احتمال میدم  شما پامنبری باشید  البته بهتر از پا منقلی بودن است  ولی اگر ما به تاریخ رجوع کنیم چیز دیگری خواهیم یافت حمل بر اشتباه نشه ولله  بنده طرفدار شخص یا جریان خاصی نیستم   هرچند مدیون خیلیها هستم ولی اگر ما تاریخ را تحریف کنیم  ریشه های خود را قطع میکنیم ودرخت بی ریشه بقایی نخواهد داشت  وتازه استدلال از امثال شما  خواستن هم اشتباهه  به اعتباراین شعرجناب اوحدی

 

 

شیخکی بر فسانه بود وگزاف

چشم بر هم نهاده میزد لاف

در حدیثی دلیل خواستمش

حرمت و آب رخ بکاستمش

از مریدان او مریدی خر

به غضب گفت: ازین سخن بگذر

او دلیلست ازو دلیل مخواه

شرح گردون ز جبرییل مخواه

هر چه گوید به گوش دل بشنو

ور جدل میکنی به مدرسه رو

چون نظر کردم آن غضب کوشی

تن نهادم به عجز و خاموشی

گر نه تسلیم کردمی در حال

مرغ ریش مرا نهشتی بال

 

شاد باشی 

 

رضا از کرمان در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۴:۰۹ دربارهٔ اوحدی » جام جم » بخش ۵۲ - در تاثیر پرورش و وخامت عاقبت خود رویی:

در درختش که پر گره شد و زشت ...

درود

اَنگَشت  به معنی زغال میباشد

  یعنی درختی که صاف نباشه چون چوب آن بکار دیگری نمیاد بدلیل کثرت گره در آن، این درخت را ناچاراً آتش میزندد واز آن زغال درست میکنند  یک مثال دیگه 

در حیات به غم کنند انگشت

تا ز دودش سیاه گردی و زشت

 

 

رضا از کرمان در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۴:۰۴ در پاسخ به مجید ملک محمد دربارهٔ اوحدی » جام جم » بخش ۴۹ - در تحریص بر کم راندن شهوت و احتیاط در توالد و تناسل:

درود بر شما 

 

 فاحشه در لغت به معنی زن بد کاره میباشد و در معنی فحش دادن بکار نرفته  ولیکن در بیت زیر بله به معنایی که شما فرمودید آمده است 

با پسر قول زشت و فحش مگوی

تا نگردد لئیم و فاحشه گوی 

 بیت از بخش بعدی است  شاد باشی 

برگ بی برگی در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۲۵ در پاسخ به اکبر با... دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲:

درود بر شما،  انشالله 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۲۱ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲:

کافری سخت شد،  از سستیِ ما در رهِ دین

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۱۹ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲:

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
                 
تا بوَد زلفِ تو ، اسبابِ پریشانیِ ما
رو به سامان ننهد ، بی سرو سامانیِ ما

نه تو رحم آوری و نی اجل آید ما را
از دلِ سختِ تو فریاد و گران جانیِ ما

دید هرکَس رخِ تو ، واله و حیرانِ تو شد
نه همین حسنِ تو شد ، باعثِ حیرانیِ ما

زآستین اشک بیفزود و ز دامان بگذشت
آه از این سیل که دارد ، سرِ ویرانیِ ما

همچو خورشید عیان است ، که در مُلکِ جهان
مهوشی نیست ، چو دلدارِ صفاهانیِ ما

کافری سخت شد ، از سستیِِ ما ، در رهِ دین
سببِ رونقِ کفر است ، مسلمانیِ ما

روزِ محشر ، چو سَر ، از خاکِ لحَد برداریم
نامِ نیکویِ تو ، نقش است ، به پیشانیِ ما

نبَرد صرفه یقین ، روزِ جزا ، ای زاهد
زهدِ فاشِ تو ، ز مِی ‌خوردنِ پنهانیِ ما

ما ، صغیر ، از پیِ زاهد ، سویِ مسجد نرَویم
مسجد ارزانیِ او ، میکده ارزانیِ ما

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۴۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵:

به استناد نسخه‌های عبدالرسولی و کزازی، در مصرع نخست بیت شماره 3 «بنشینم» درست است (به جای «بنشینی»). وانگهی، در نظر بودن دلدار، نیازی به حضور او ندارد.

۱
۲
۳
۵۶۴۳