گنجور

حاشیه‌ها

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۲۰ دقیقه قبل، ساعت ۱۳:۴۲ دربارهٔ جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در تهنیت عید رمضان:

گذشته از معنی‌هایی که در لغتنامۀ دهخدا به آنها اشاره شده، «تاج‌الشعرا» در مصرع نخست بیت 62، به معنی «سرآمد شاعران» است. تایید این مفهوم در وصف شاعر از خودش در مصرع دوم همین بیت و نیز بیت‌های شماره 63 و 64 دیده می‌شود.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۲:۲۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱
                        
دل ، کمال ، از لعلِ میگونِ تو یافت
جان ، حیات ، از نطقِ موزونِ تو یافت

گر ز چشمَت ، خسته‌ای آمد به تیر
زنده شد ، چون درِّ مکنونِ تو یافت

تا فسونَت کرد ، چشمِ ساحرَت
جامه پُر کژدم ، ز افسونِ تو یافت

سخت‌تر از سنگ ، نتوان آمدن
لعل بین ، یعنی دلَش ، خونِ تو یافت

تا فشاندی زلف و بگشادی دهن
"عقل" ، خود را ، مست و مجنونِ تو یافت

مُلکِ کسری ، در سرِ زلفِ تو دید
جامِ جم ، در لعلِ گلگونِ تو یافت

قاف تا قافِ جهان ، یکسر بگَشت
کافِ کفر ، از زلفِ چون نونِ تو یافت

جمله را ، صدباره فی‌الجمله بدید
هیچ اش آمد ، هرچه بیرونِ تو یافت

تا دلِ عطّار ، عالَم کَم گرفت
رونق ، از حُسنِ در افزونِ تو یافت

سیدمحمد جهانشاهی در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵
                         
هر دل ، که ز عشق ، بی نشان رفت
در پردهٔ نیستی ، نهان رفت

از هستیِ خویش ، پاک بگریز
کین راه ، به نیستی توان رفت

تا تو نکنی ، ز خود کرانه
کِی بتوانی ، از این میان رفت

صد گنج میانِ جان ، کَسی یافت
کین بادیه ، از میانِ جان رفت

راهی که به عمرها توان رفت
مردِ رهِ او ، به یک زمان رفت

هان ای دلِ خفته ، عمر بگذشت
تا کِی خُسبی ، که کاروان رفت

ای جان و جهان ، چه می‌نشینی
برخیز ، که جان شد و جهان رفت

از جملهٔ نیستانِ این راه
آن بُرد سبق ، که بی نشان رفت

چون نیستی ، از زمین توان برد
کِی هست توان ، بر آسمان رفت

محتاج ، به دانهٔ زمین بود
مرغی ، که ز شاخِ لامکان رفت

عطّار ، چو ذوقِ نیستی یافت
از هستیِ خویش ، بر کران رفت

سیدمحمد جهانشاهی در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴
                         
بس که دلِ تشنه سوخت ، وز لب ات آبی نیافت
مستِ میِ عشق شد ، وز تو شرابی نیافت

داشتم امّیدِ آنک ، بو که در آیی به خواب
عمر شد و دل ز هجر ، خون شد و خوابی نیافت

تشنهٔ وصل تو دل ، چون به دَر ات کرد روی
ماند به دَر حلقه‌وار ، وز در ات آبی نیافت

دل ز تو بیهوش شد ، دیده بر او زد گلاب
زانکه بِه از آبِ چشم ، دیده گلابی نیافت

چند زند بر نمک ، یار ، دلم ، گوییا
به ز دلِ عاشقان ، هیچ کبابی نیافت

دل چو ز نومیدی ات ، زود فرو شد به خود
خود ز میان برگرفت ، هیچ نقابی نیافت

گفتم اش ؛ آخر چه شد ،کین دلِ من ، روز و شب
سوی تو آواز داد ، وز تو خطابی نیافت

گفت مرا خوانده‌ای ، لیک نه از جان و دل
هر که ز جانم نخواند ، هیچ جوابی نیافت

در رهِ ما هر که را ، سایهٔ او پیشِ او ست
از تفِ خورشیدِ عشق ، تابش و تابی نیافت

گر تو خرابی ز عشق ، جانِ تو آباد شد
زانکه کَسی گنج عشق ، جز به خرابی نیافت

تا دلِ عطاّر دید ، هستیِ خود را حجاب
رهزنِ خود شد مقیم ، تا که حجابی نیافت

سیدمحمد جهانشاهی در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۲:۲۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲
                         
پیشگاهِ عشق را ، پیشان که یافت
پایگاهِ فقر را ، پایان که یافت

در میانِ این دو شِشدَر ، کلِّ خلق
جمله مُردند و اثر زیشان که یافت

رخنه می‌جویی ، خلاصِ خویشتن
رخنه‌ای جز مرگ ، ازین زندان ، که یافت

ذرّه‌ای وصلَش ، چو کَس طاقت نداشت
قِسمِ موجودات ، جز هجران ، که یافت

ذرّه‌ای ، این دردِ عالم سوز را
در زمین و آسمان ، درمان که یافت

آفتابِ آسمانِ غیب را
در فروغَش ، کفر با ایمان که یافت

چون بتافت آن آفتاب ، آواز داد
کان هزاران ذرّه سرگردان ، که یافت

ابر بر دریا ، بسی بگریست زار
لیک دریا گشت و آن باران که یافت

گشت مستهلک ، درین دریا ، دُو کُون
گر کفی گِل بود و ور طوفان ، که یافت

چون دو عالم هست ، فرزندِ عدم
پس ، وجودی بی سر و سامان که یافت

چون دو عالم نیست ، جز یک آفتاب
ذرّه‌ای در سایه‌ای پنهان ، که یافت

چون همه مُردند و می‌میرند نیز
آبِ حیوان ، زین همه حیوان ، که یافت

بر فلک رُو این دم ، از عیسی بپُرس
تا خری رهوار ، بی پالان که یافت

صد هزاران ، چشمِ صدّیقانِ راه
گشت خون‌باران همه، باران که یافت

صد هزاران ، جانِ صدّیقانِ راه
غرقهٔ این راه شد ، جانان که یافت

ای فرید ، از فرش تا عرشِ مجید
ذرّه‌ای ، هستی ، در این دیوان که یافت

مختارِ مجبور در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۲:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:

کلیپ واژه های این غزل:

جام جم
آینه
جام جهان بین

سیدمحمد جهانشاهی در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱                 

نه قدرِ وصال تو ،  هر مختصری داند
نه قیمتِ عشقِ تو ، هر بی خبری داند

هر عاشقِ سرگردان ، کز عشقِ تو ، جان بدهد
او قیمتِ عشقِ تو ، آخر قَدَری داند

آن لحظه که پروانه ، در پرتوِ شمع افتد
کفر است ، اگر خود را ، بالیّ و پری داند

سگ بِه ز کَسی باشد ، کو پیشِ سگِ کویَت
دل را محلی بیند ، جان را خطری داند

گمراه کَسی باشد ، کاندر همه عمرِ خود
از خاکِ سرِ کویَت ، خود را گذری داند

مرتد بوَد آن غافل ، کاندر دو جهان ، یک دم
جز تو دگری بیند ، جز تو دگری داند

برخاست ز جان و دل ، عطّار ، به صد منزل
در راهِ تو ، کَس هرگز ، بِه زین سفری داند

مختارِ مجبور در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶:

کلیدواژه های این غزل:

جان 

جمال

جانان

مختارِ مجبور در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

کلیدواژه های این غزل:

تشنه لب

ولی

سربریده

بیابان

آفتاب

هدایت

عنایت 

حبیب

عشق

قرآن

چهارده

مختارِ مجبور در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

کلیدواژه های این غزل:

حُسن

تجلی

عشق

دکتر صحافیان در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶:

دیشب عارف بسیار هوشمندی با من سخن گفت و تایید کرد که راز پیر می‌فروش را از شما سالکان نمی توان پنهان کرد(شوق سالکان به شنیدن راز و شوق پیر می فروش و کاردان تیز هوش به بیان شوق برای شایستگان)

2- و این راز را گشود، که کارها را بر خود آسان بگیر که طبع جهان بر مردمان سخت کوش سخت می‌گیرد(آیینه بودن جهان، سرنوشت و خداوند که بازتابی از افکار و احوال ماهستند-خانلری: سخت می گیرد)

3-سپس جامی شراب ارزانی‌ام کرد، که از نور آن زهره؛ ساقی و نوازنده فلک به رقص آمد(گیرایی شراب حال خوش-شوق به دریافتهایی که از پیر عارف دریافت می کند)

4-در تابش این شراب(حال خوش) با اندوه فراوان و دل پرخون، چون جام همیشه خندان وشاد باش نه چون چنگ که تا دست به تارهایش بخورد به خروش بیاید!

 5-ای پسر! که در سلوک حقیقتی، حرف مرا بپذیر و به خاطر دنیا اندوهگین نباش! اگر هوشمند باشی این گفتار را مانند مرواریدی گرانبها می پذیری!

6-در حریم مقدس، با شکوه و شعف‌آور عشق، واژه‌ها به کار نمی آیند، آنجا همه اعضای بدنت باید چشم و گوش شوند تا دریافت کنی!(استغراق کامل-تمرکز همه وجود)

7-در میدان نکته‌شناسان، جای سخن فروشی و ادعا نیست. اگر سخنی می‌گویی، سنجیده بگو یا خاموش!

8-ای ساقی! شرابم بده که فهم های زیرکانه حافظ را آصف، وزیر خطابخش شاه شجاع درک می‌کند(بخشندگی وزیر در برابر حسودان و مغرضان که بدگویی حافظ کرده اند، اگر این مقصود نباشدو وزیر رندی های حافظ را بتواند بفهمد، سطح آن پایین آمده است.)

آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی

احسان حمیدی در ‫۴ ساعت قبل، ساعت ۰۹:۳۷ دربارهٔ فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵:

وزن شعر فاعلاتن مفاعلن فعلن است. 

احسان حمیدی در ‫۴ ساعت قبل، ساعت ۰۹:۳۳ دربارهٔ میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵:

وزن غزل فاعلُ فاعلُ فاعلُ فاعلُ فع می‌باشد. 

مختارِ مجبور در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۲۷ در پاسخ به علیرضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

فکر میکنم این مصراع از حافظ در مورد شعر خودش هم صادقه
«هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست»


شعر حافظ،شعر هزار نکته است
خیلی حرف داره این شعر،خیلی


اشاره هایی به امام عصر توی شعرش دیدم
اخیرا پی بردم ،بعد از مدتها
بعد از خواندنها و خواندنها و خواندنها.


البته بعضیا برداشت دیگه ای از حافظ دارن اشکالی نداره،حافظ برای همه است.
فکر میکنم باید هر دو طرف ماجرا همدیگه را درک کنن.
این خیلی مهمه...


اگه کسی برداشت سطحی از حافظ داره ،داشته باشه،نوش جونش
اما دیگران هم از شعر حافظ سهم دارن.
تفکر عرفانی و معنوی و مهدوی هم از حافظ سهم دارن و چه سهم بسیاری!
خود شاعر این سهم را توی شعرش گذاشته.

توی میخانهٔ حافظ جا برای همه هست و شراب حافظ به هر ذائقه ای سازگاره و هر کس بنا بر ظرفیتش جامی میگیره!

«خود از کدام خم است این که در سبو داری»

 

و همانطور که نوشتی وجود حافظ و شعرش، عطیه الهیه
«بلبل از فیض گل آموخت سخن..‌‌.»


ali solgi در ‫۹ ساعت قبل، ساعت ۰۴:۲۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۰ - یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش:

دزاین شعر میفرماید برای همراهی بایارحقیقی یعنی زندگی باید خودت رو باور داشته باشی ودرمقابل چالشها درست برخوردکنی وکم نیاری و اززیر مسولیت چیزها ی که برای توست شانه خالی نکنی  و با اهنگ زندگی همخوانی داشته باشی اگر همخوانی نداشته باشی تارهای توپاره میشود  وتو فارغ از کرد وترک اصل تو از خداونداست نه از کسی زاده شده ونه میزاید بلکه از خداونداست وباهمه ارواح یکیست وقابل تغییرنیست اوخود دانابه همه چیز است ونیاز به دانسته های دنیاندارد چون وصل به خدای دانا و تواناست فقط باید ببینیش و بشنویش با حضوردرلحظه یکتایی ویکی بودن باخداوند 

ادیب ه در ‫۱۰ ساعت قبل، ساعت ۰۳:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵:

زین قند ((فارسی)) که به بنگاله میرود صحیح است
زیرا کلمه ی ((پارسی)) در ادبیات قدیمی ایران استفاده نمیشده
در کهن‌ترین نسخهٔ دیوان حافظ از کتابخانهٔ نور عثمانیه ۸۰۱ هجری
نیز این مصرع بصورت زین ((قند فارسی)) ذکر شده است نه ((قند پارسی))
همینطور هرکجا که کلمه ی پارسی قید شده است در نسخ اصلی بصورت فارسی ذکر شده است

از جمله بیت

ترکان پارسی گوی بخشندگان عمرند

بصورت 

ترکان فارسی گو بخشندگان عمرند

ذکر شده است

با تشکر

امیر در ‫۱۱ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۱۸ در پاسخ به حوا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

قرآنی که الان تو ایران در دست ما ایرانی هاست نوشته ی عاصم به روایت حفص است. در کشورهای دیگر قرآن به روایتی دیگر است بنابراین اختلافاتی با قرآن دست ما دارد. از این قرآنها زیاد بوده و حافظ ۱۴ روایتش را حفظ بوده است. 

HRezaa در ‫۱۲ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۲۳ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:

چقدددر سخته درک این شعر برا من

 

ولی بینهایت زیباست

 

 

ناخوداگاه یاد مصرعی از حضرت حافظ افتادم:

 

کمر کوه کم است از کمر مور اینجا

ناامید از در رحمت مشو ای باده‌پرست

 

و همچنین چند بیت از مولانا که میفرمایند:

 

گر سخن خواهی که گویی چون شکر

صبر کن از حرص و این حلوا مخور

 

صبر باشد مشتهای زیرکان

هست حلوا آرزوی کودکان

 

هرکه صبر آورد گردون بر رود

هر که حلوا خورد واپس‌تر رود

 

 

HRezaa در ‫۱۴ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۰۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

راه ادب این است که سعدی به تو ...

راه ادب .....

 

بی‌نظیری......

 

 

علی احمدی در ‫دیروز جمعه، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

با غزلی مواجهیم که بسیاری از ما آن را در خاطر دارد و همین گواه دلنشین  و ماندگار بودن این غزل است .ابیات این غزل گاهی از آینده ،گاهی از گذشته و گاهی از حال صحبت می کند .هم از خزان می گوید  و هم عطر بهاران را با خود دارد بسیار مناسب کسی است که خزان را تجربه می کند و به دنبال بهاری در آینده است . نفسِ بادِ صبا مُشک‌فشان خواهد شد

عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد

سه بیت اول حکایت آینده ایست که به شاعر امید می دهد .باد صبا نماینده این آینده بهاری است با عطری که در خود دارد بوی خوش مُشک را به دنیا می رساند و آن را جوان می سازد 

ارغوان جامِ عقیقی به سمن خواهد داد

چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد

گل ارغوان گویا جام شراب ارغوانی خود را که به رنگ عقیق است به گل یاسمن می دهد و گل نرگس که خزان را تحمل می کند نگاه نگرانش به بهار و رسیدن گل بنفشه در بهار است .

این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل

تا سراپردهٔ گل نعره‌زنان خواهد شد

بلبلی که بار غم دوری  از گل را ستمکشانه بر دوش کشیده و این خزان را تحمل کرده با  رسیدن بهار و آمدن گل فریاد زنان تا مخفیگاه گل خواهد رفت تا به وصال برسد .

در واقع بوی بهار و امید به بهار به او جرات می دهد خود را به جایگاه گل برساند .

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

از این بیت حافظ صحبت از امروز (حال )می کند .می گوید اگر از مسجد به میخانه رفته ام بر من ایراد نگیرید .در مسجد موعظه می کنند و طول می کشد و زمان از دست خواهد رفت .

حافظ استفاده از زمان حال را برای چه کاری لازم می داند .او موعظه واعظ را مایه خوشدلی و امید به بهار نمی داند .او می خواهد به آینده ای بهاری بیندیشد  و امیدوار و عاشق باقی بماند .

ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی

مایهٔ نقدِ بقا را که ضَمان خواهد شد؟

ای دل اگر خوشی امروز را به فردا بیندازی چه کسی بقا و زندگی امروز را برای فردا  تضمین می کند .

یعنی درست است که در آینده بهار خواهد آمد ولی ما در امروز زندگی می کنیم و دل ما باید امروز بهاری باشد تا در آینده هم بهار را درک کند .دل غمدار ،مضطرب،ناامید و اهل خشونت قابلیت درک بهار را ندارد .دلی که در پی واعظان متعصب و ریاکار و کینه جو باشد نمی تواند خود را منتظر بهار بداند .

ماه شعبان مَنِه از دست قدح، کاین خورشید

از نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شد

خزان ما مثل ماه شعبان است .در این خزان پیاله را از دست نده چون وقتی به شروع ماه رمضان که عید است می رسیم دیگر بساط پیاله مثل خورشید در غروب جمع خواهد شد .

آمدن رمضان از نظر مسلمانان نوعی عید است اگرچه عید رسمی نیست .از طرفی نوشیدن شراب در رمضان ممنوع است .حافظ شعبان را به خزان و رمضان را به بهار تشبیه کرده است. در خزان باید امیدوار به بهار بود و شراب امید را نوشید وگرنه وقتی به بهار رسیدیم وصال رخ می دهد و امید به وصال معنایی ندارد .

گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت

که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

گل عزیز و محترم است ولی عمرش ناپایدار است پس فرصت صحبت با او را غنیمت  بدان  چرا که روزی از یک راه  به باغ می آید و روزی از راه دیگر می رود .

مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود

چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟

ای مطرب مجلس ما بهاری است و در آن با هم انس گرفته ایم و غیر وجود ندارد بیا و غزل و ترانه بخوان .چقدر می خواهی از گذشته و آینده صحبت کنی .زمان حال را دریاب تا آن را بهاری نگهداریم .

حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود

قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد

ای یار حافظ به خاطر تو قدم به سرزمین وجود گذاشته  و روزی خواهد رفت و شاید بهار را در آینده درک نکند .تو هم حد اقل برای وداعش بیا که او خواهد رفت .

وقتی عاشق به معشوق می گوید "بیا " مفهومش امید است .امید به وصال و حافظ همیشه امید به وصال دارد .او دلش را با امید به وصال بهاری نگه میدارد حتی اگر همه دنیا را خزان گرفته باشد .

 

۱
۲
۳
۵۶۵۳