گنجور

حاشیه‌ها

سید جلال میبدی در ‫۳۰ دقیقه قبل، ساعت ۰۸:۳۵ در پاسخ به مصطفی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲:

دقیقا تصور شما درست است! سعدی معشوقه اش را با  دامن لکه دار سرخ می بیند و خود را به اصطلاح به کوچه علی چپ می زند و می پرسد که می سرح خورده ای یا توت سیاه یا خون کسی را ریخته ای؟؟ اما خودش هم می داند که هیچ یک از این سه احتمال نیست! اگر به ابیات بعدی دقت کنیم همین معنی بیشتر محتمل می شود: بریده شدن جسر دجله و عبور کشتی از آن! افتادن دیوار باغ و همگانی شدن تماشای آن! چریدن گله در بوستان و....

Nima در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۰۷:۰۹ در پاسخ به سام دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۳:

خیلی ممنون که به این اشعار بیدل پرداختی و منتظر شرح‌های دیگه ای هستم.

اما من هر چقدر راجع به این بیت فکر کردم دیدم با این معنا و طرز خوانش، مصراع دوم ناقص میشه و معنی خاصی نمیده و حتی مصراع اول هم صورت خوشی پیدا نمیکنه!

شعر بیدل گاهی خیلی پیچیده میشه و مثل شعر برخی شاعران نیست.فهم برخی ابیات بیدل از حل یه معما کمتر کار نمیبره!!

من سعی میکنم طرز خوانش و معنای صحیح این بیت را توضیح بدم،هر چند که توضیح و انتقال معنای این بیت از طرف من به شما و دیگر مخاطبان خیلی خیلی سخته و خود شما باید با راهنمایی، معنا را بگیری.

به نظرم مهمترین نکته توی فهم این بیت اینه که بدونیم فاعل در مصراع اول کلمه «قناعت» است.

شاعر میگه:

قناعت من تشنه کام از حرص میمیره اگر قطره ای و نمی از پیشانی من کم بشه!

«من اگر قناعت نکنم و به قسمت خود راضی نباشم و برای مال دنیا حرص بزنم ،شرم و حیای خود را در برابر خدای روزی دهنده کنار گذاشته ام و اگر چنین بشود و قطره ای و نمی از عرق شرم من کم بشود قناعت من از حرص آن نم و عرق تشنه کام میمیرد.»

احتمالا فقط بیدل می‌تونه شعری با این مضمون بسازه که در اون قناعت از حرص بمیره!

سیدپور در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۴۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - توحید:

در مصراع *او پادشاه و بنده و نیک و بد آفرید* به صورت * او پادشاه و بندۀ نیک و بد آفرید* درست است.

بهروز قدرتی در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۱۹ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

زنده باشی دوست عزیز . چیزای خوبی برای من خواسته بودی . منم یه چیز خوب که برات بخوام اینه که ان شاالله همیشه مثل خدا حی و قیوم باشی. یعنی راننده و حق جو که از نظر من راز انجام دادن کار یعنی راننده باشی یعنی برای اینکه کاری به انجام برسه کسی که باید کار انجام بده یه جورایی هلش بدی حرکتش بدی حالا چطوری با سولوشن دادن یعنی راه حل دادن اگه راه حل بلد نیست بهش بگی چکار باید بکنه اگه سست هست پیگیر باشی که انجام بده خلاصه راننده باشی و حق جو ام که مشخصه یعنی همیشه فکر کنی ببینی روش درست انجام این کار چیه و این کار چطوری می تونی درست انجام بدی من که خودم هر وقت حکم کردن برام مشکل می شه و نمی دونم درستش چیه قرآن می خونم البته کشف و شهودام کمکم می کنند مثلا همین الان در همین لحظه هاتف در عالم غیب می گفت بعد از اینکه مشاهده ای داشتم در عالم مکاشفه عملا اینا رو که می بینم همیشه جلوی چشمم و چیزایی که می شنوم همیشه تو گوشم پس هیچ وقت فراموش نمی کنم به هر حال داشت می گفت مثلهم کمثل الذی استوقد نارا فلما اضائ ت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات یعمهون البته چون جان من حافظش خوب نیست با قرآن مطابقت دادم دیدم لا یبصرون نه یعمهون قشنگ مشخصه که جانم حافظش خوب نیست و جالب اینجاست که راز حافظه رو تو عالم مکاشفه یکبار که جانم از یک استاد عرفانی در عالم مکاشفه پرسید اگه بخوام یک صفحه از کتاب بعد از ده سال کلمه به کلمه از حفظ باشم آیا ممکن گفت there are tosectrs and the second one is it must be based on intuition یعنی دو تا راز وجود داره وراز دوم اینه که باید برمبنای درک حسی باشه یعنی باید به صدای جانت گوش بدی در اصل یعنی فکر کردن متوقف می کنی و شروع می کنی به حس کردن و صبر می کنی ببینی جانت چه کلماتی به واسطه روانت به جسمت می یاره از هارمونی بین جسم و جان و روان استفاده می کنی که روان واسطه هست بین عالم ملکوت یا همون عالم جان و عالم جسم یا همین ملک به هر حال بعد از اون منی که کشف و شهود دائم دارم خیلی سعی کردم که قدرت حسم قوی کنم ولی هنوز این مثلث کامل شفا پیدا نکرده البته به لطف خدا شفا پیدا می کنم خبرشو بهم دادن به قول حافظ ای بی خبر بکوش تا صاحب خبر شوی منم الان کوشیدم صاحب خبر شدم خخخخخ قبلنا راهرو بوده الان راهبر شدم خخخ شدم ادیب عشق ولی به هر حال هنوز حافظم به اندازه کافی قوی نشده بعد از سالها البته همچنان تلاش می کنم چون السابقون السابقون اولئک المقربون کسی به خدا نزدیک می شه که بخواد از همه پیشی بگیره البته منظورم در تلاش برای رشد شخصی و رشد صفات که در اصل افزایش نور صفات در جان هستند، هست. خلاصه حالا به هر وسیله ای چه از طریق مطالعه چه از طریق شنونده خوب بودن یا از طریق علم لدنی یعنی از روش در خانه اگر کس است یک حرف بس است یعنی الفی که یاد داری بهش عمل کنی تا خداوند تعالی از هر روشی که صلاح می دونه قدم بعدی یعنی ب و پ و ت و ث و.. تا آخرین قدمی که در تقدیرت نوشته شده بهت از طریق دلخواه خودش که می تونه اتفاقات روزمره باشه یا خوندن یه کتاب یا دیدن یک فیلم یا شنیدن یه حرف از شخص دیگه یا حتی کشف و شهود بهت بگه. به هر صورت این توضیحات دادم راجع به حق جو بودن  بخوام مثال ملموس بزنم مثلا الان تو محیطای کاری مختلف در کشور حتما دیدین  آدما سعی می کنند حرفه ای باشند و بعد سلام می دی جواب سلامتو  نمی دن  بابا نامرد تو باید از امر خدا اطاعت کنی از کجا می دونی که اصول حرفه ای اینه که تو سلام ندی تو قرآن گفته وقتی کسی با شما احوال پرسی کرد یا همون جواب خودش بهش برگردونید یا خوبتر باهاش احوال پرسی کنید  بابا شماها باید از امر خدا اطاعت کنید چرا نمی تونید اینو درک کنید یا اون یکی صداشو می بره به عرش و داد و بیدا می کنه و گستاخ و بی ادب خوب عزیز من تو باید از امر خدا اطاعت کنی خداوند تعالی در قرآن می گه لقمان به پسرش نصیحت کرد که صداتو پایین بیار و متعادل راه برو که نکره ترین صداها صدای الاغ باز می بینی طرف داد و بیداد می کنه عزیز من چرا از امر خدا اطاعت نمی کنید. منظوم از حق جویی اینه که نه با تصوراتمون نه با بر اندیشمون بلکه واقعا طبق امر خدا رفتار کنیم و مطیع امر خدا باشیم منظورم اینه که هر کاری درست انجام بدیم اونطوری که باید انجام بدیم امیدوارم تونسته باشم منظورمون برسونم . راننده رو هم که توضیح دادم. به هر صورت ان شاالله که همیشه در انجام کارهاتون موفق باشید با راننده و حق جو بودن و توکل به خدا و رعایت اصول عرفان عملی که از 9 تاش من سه تاشو بلدم یعنی توسل کردن یعنی همیشه دنبال وسیله مناسب برای انجام کاری گشتن و دوم بگیرید و بدهید و سوم در حد توان یاری کنید. 

سیدپور در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۱۸ در پاسخ به اییار دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - توحید:

جناب من به پیام شما چشم دوختم، میدانم اشتباه است، نباید می دوختم باید می نگریستم، اما دوختم و گریستم

سیدپور در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۱۶ در پاسخ به سید مجتبی دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - توحید:

اقا سیدمجتبی بعد 8 سال نظرت عوض نشد؟

کوروش در ‫۸ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۷۷:

 

یعنی چه ؟

 

سام در ‫۸ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۱۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۳:

تشنه‌کامِ حرص می‌میرد، قناعت تا ابد
یک عَرَق گر از جبینِ شرم، نم گم می‌کنم

۱. معنیِ لغوی

مصرع اول:
«تشنه‌کامِ حرص می‌میرد، قناعت تا ابد»
انسانِ حریص، تشنه و ناراضی از دنیا می‌میرد؛
در مقابل، کسی که اهل قناعت است، آرامش ماندگار دارد.

مصرع دوم:
«یک عَرَق گر از جبینِ شرم نم گم می‌کنم»
اگر حتی یک قطره عرقِ شرم از پیشانی‌ام بریزد و گم شود، یعنی هنوز شرم و حیا در من زنده است.

✅ مفهوم ظاهری: ستایش قناعت + نکوهش حرص + ارزش‌گذاری بر شرم و حیا

۲. معنی عرفانی

در عرفان:

«حرص» = وابستگیِ نفس به دنیا

«قناعت» = بی‌نیازیِ روح

«تشنه‌کام» = کسی که به حق نرسیده

«عرقِ شرم» = آخرین نشانهٔ بیداری روح

پس معنای باطنی چنین می‌شود:

نفسِ حریص، هیچ‌گاه به وصال نمی‌رسد و با عطش می‌میرد؛
اما روحِ قانع، به جاودانگی می‌رسد.
و اگر در من حتی ذره‌ای شرم باقی باشد و آن هم از میان برود،
یعنی که آخرین رشتهٔ انسانیتم در حال گسستن است.

در واقع شاعر دارد با خودِ سالکش سخن می‌گوید:
مبادا آن‌قدر در فنا پیش روی که شرم هم نابود شود.
اینجا یک موازنهٔ ظریف است میان:

«فنا در حق» و «محوشدنِ اخلاق انسانی»

و این کارِ هر کسی نیست؛ این نگاه، بسیار بیدلی‌ست.

۳. صنایع ادبی

در این بیت چند صنعت برجسته داریم:

۱. تضاد آشکار واژه مقابل حرص قناعت تشنگی سیراب بودن پنهان مرگ ابد (بقا)

این تضاد، پیام اخلاقی – عرفانی بیت را برجسته می‌کند.

۲. تشخیص

«تشنه‌کام حرص می‌میرد»
حرص را مانند یک موجود زنده نشان داده → تشخیص

۳. ایهام لطیف در «نم»

«نم» هم می‌تواند به معنی:

رطوبت کم

نشانهٔ کم‌رنگ

باشد؛ یعنی:
حتی اندک نشانهٔ شرم هم اگر گم شود، فاجعه است.

۴. مجاز و کنایه عبارت معنی کنایی جبین شرم مرکز حیا عَرَق شرم حیا و وجدان اخلاقی

این‌ها مجاز مرکّب و کنایه از «حیای درونی» هستند.

۴. نکتهٔ وزنی (عَروض)

وزن بیت درست و سالم است:

مفاعیلن | مفاعیلن | مفاعیلن | مفاعیلن

نمونه تقطیع مصرع اول (خلاصه‌شده):

تشـنه‌کا | مِ حِرص | می‌میـرد | قَناعَت | تا اَبَـد
= مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن ✅

وزنی کاملاً مناسب برای مضمون‌های:

اخلاقی

حکمی

عرفانی

جمع‌بندی نهایی: بخش نتیجه معنی لغوی نقد حرص، ستایش قناعت، ارج‌گذاری به شرم معنی عرفانی مبارزهٔ نفس و روح، کنترل «فنا» با «اخلاق» صنایع ادبی تضاد، تشخیص، کنایه، ایهام وزن مفاعیلن ×۴ (کاملاً سالم)

سام در ‫۸ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۱۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۳:

. معنیِ لغوی

مصرع اول:
«چیزی از خود هر قدم زیر قدم گم می‌کنم»
یعنی: با هر گامی که برمی‌دارم، بخشی از خودِ من، از هویت و داشته‌هایم، ناپدید می‌شود.

مصرع دوم:
«رفته‌رفته هرچه دارم، چون قلم گم می‌کنم»
یعنی: به‌تدریج تمام سرمایه‌های وجودی‌ام را از دست می‌دهم؛ همان‌گونه که قلم از دست می‌افتد یا گم می‌شود.

✅ برداشت سطحی: استهلاک تدریجیِ «خود» در مسیر زندگی / عشق / زمان

۲. معنیِ عرفانی

در خوانش عرفانی، این بیت بسیار ژرف است:

در عرفان، گم شدنِ “خود” نه نقصان، بلکه کمال است؛ یعنی:

• هر قدم → هر مرحلهٔ سلوک
• گم کردن خود → نفی نفس، ترک منیّت، فنا
• قلم → عقل، بیان، هویت فردی، خواهش‌ها

بنابراین معنا چنین می‌شود:

با هر قدم در راه عشق و سلوک، بخشی از «من» را از میان برمی‌دارم؛
و در نهایت، همهٔ من، همهٔ عقل و هویت و تعلقاتم، محو می‌شود.

این همان مقام فنا فی‌الله است.

قلم، نمادِ عقل جزئی و خودآگاهیِ محدود است
و «گم‌شدنِ قلم» یعنی:

✅ عبور از تعقل عادی
✅ رسیدن به شهود
✅ سکوتِ عاشقانه
✅ استغراق در حق

این بسیار بیدلی‌ست.

۳. صنایع ادبی

در این بیت چند صنعت مهم داریم:

الف) تکرار هنری

«گم می‌کنم» دوبار آمده
→ تأکید بر محوشدن تدریجی و تدافعیِ «خود»

ب) مراعات نظیر

واژگان مرتبط با نوشتن و مسیر:
قلم / قدم / زیر قدم
هم‌خانواده در شنیدار و تصویر:
✅ قلم = نوشتن
✅ قدم = حرکت
هر دو ابزار: یکی برای زبان، یکی برای حرکت

ج) تشبیه

«چون قلم گم می‌کنم»
تشبیه خود به «قلم گمشده»
→ زیبایی صامت، بی‌صدا، بی‌رد

د) کنایه

«چیزی از خود گم کردن»
= ترک عادت‌ها، منیت، تعین

هـ) تضاد پنهان

داشتن / گم ‌کردن
حرکت / محو شدن
رشد ظاهری / فنا باطنی

۴. نکتهٔ وزنی (عَروض)

وزن این بیت:

مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

نمونه اسکن مصرع اول:

چـــی | زی از | خـــود هر | قـدم | زیـر |قـدم | گـم | می | کــنَـم
= مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن / مفاعیلن

✔️ وزن کاملاً سالم، بدون شکست
✔️ بسیار مناسب برای مضامین عرفانی و تأملی
✔️ همان وزنی که بیدل و حافظ برای مضامین فلسفی استفاده می‌کنند

جمع‌بندی کوتاه و دقیق: بخش نتیجه معنی لغوی از دست رفتن تدریجیِ خود معنی عرفانی فنا در مسیر عشق صنایع ادبی تکرار، مراعات نظیر، تشبیه، کنایه وزن مفاعیلن ×4 (صحیح و سالم)

Arian۴۸۵ Jesmani در ‫دیروز شنبه، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۲۴۰:

صائب تو که بودی در این دریای بی پایاب زندگی...

رومینا ابدی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۲۲:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

معنی مصرع اول بیت

با من چو جوی ندید معشوق 

نگرفت حدیت من به یک جو 

چیست؟

نمی‌توانم بفهمم «با من چو جوی ندید» یعنی چه؟ حدس می‌زنم جو در مصرع اول استعاره از اموال باشد.

Nima در ‫دیروز شنبه، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

در کویِ نیک‌نامی ما را گذر ندادند

هر چند ناله کردیم هیچش اثر ندادند

Nima در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۹:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

آسایشِ دو گیتی تفسیرِ این دو حرف است

پوتین برای جبهه،چکمه برای برف است

 

Nima در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۹:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

ده روز مهر گردون افسانه است و افسون

این نکته را به من گفت یک شب خودِ سمندون

جزیره مثنوی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۹:۲۷ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان:

گفت: کردم توبه از ناموس و حال   تا رَهَم از شیخی و حال و مَحال
عشق می‌بازد کنون با زلف و خال   خِرقه گشتش مُخرَقه، حالَش مَحال

حال و مَحال: برگرفته از ضرب المثل «دَوامُ الحالِ مِنَ المَحال» =پایداری اکنون، غیرممکن است. اشاره به ناپایداری کار دنیا و احوال انسان.

در شعر سنایی نیز چند بار تکرار شد و شارحان، معمولا به معنی واژگانی توجه کرده و به خطا رفته اند.

اسماعیل ایزدپناه در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۹:۲۲ در پاسخ به دوستدار دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰:

سلام

مطلب ارسالی شما را خواندم که دلی بود ودلنشین.

دکتر شریعتی در فرازی می فرمایید:

(مادرم می گفت عاشقی یک شب است وپشیمانی هزار شب

هزار شب است پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکردم)

Nima در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۹:۰۶ در پاسخ به علی احمدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:

دوست عزیز
در جامعه اسلامی و از دوره ای اختلاف نظر و دعوائی بین جریان زاهدانه و جریان عارفانه عاشقانه برقرار بوده...
گروهی اینور دیوار بوده اند و گروهی اونور دیوار و گروهی هم احتمالا روی دیوار!
البته خود همین جریانات زیر گروه هایی مثل قلندریه و ملامتیه و صوفیه و مولویه و ... داشتن.
حافظ در شیراز اون زمان نماینده جریان عرفانی عشقی بوده و برخی ازین اشعار هم بیانیه های حافظ در برابر جریان زاهدانه اس.

الان مطبوعات و روزنامه ها چنین نقشی دارن و هر حزبی و تفکری واسه خودش روزنامه و مجله درمیاره.

اصلا شراب نوشیدن یا ننوشیدن مطرح نیست اینجا...

حالا حافظ شراب انگوری را انکار کنه یا نکنه و شعری هم بگه که ایهالناس بدانید و آگاه باشید که  من شراب را انکار نکردما

که چی!

سام در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:

بیدل دهلوی در اشعار خود به دشواری این مسیر نیز اشاره داشته و گاه خود [انسان] را سرزنش می‌کند که چرا به‌رغم علم به روشنایی پایان این مسیر، از قدم گذاشتن در آن حذر دارد.

 

Nima در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۸:۱۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶:

زندگانی در جگر خار است و در پا سوزن است

مایهٔ بدبختی مردان بدون شک زن است

مشکل خود پیش پیر خویش بردم دوش گفت:

مشکلت بس مشکل است و چاره ات یک همزن است

علی احمدی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۸:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:

من و انکارِ شراب! این چه حکایت باشد؟

غالباً این قَدَرَم عقل و کِفایت باشد

من بیایم شراب و تاثیر آن را  را انکار کنم ؟ این دیگر چه حکایتی است . بدانید که آنقدر عاقل و با کفایت و منطقی هستم که چنین کاری نکنم.

وقتی صحبت از شراب در اشعار حافظ می شود معمولا یک اصل مهم فراموش می شود و آن اصل این است که چرا شراب ؟ آیا غیر از این است که حافظ شراب را برای رسیدن به مستی طلب می کرده است ؟ و آیا غیر از این است که هدف او از مستی درک حضور یار و طی راه عاشقی بوده است؟ این سه اصل یعنی می ، مستی و عاشقی مثل زنجیری به هم متصل هستند.می یا شراب نماد امید به مستی ، مستی نماد حالتی فراتر از هشیاری معمول و عاشقی یعنی درک  جذبه معشوق متعالی . و البته حافظ شراب انگوری را هم گاهی برای همان نوع مستی و درک حضور یار تجربه کرده است . فراموش نکنیم که شراب برای رفع غم و افسردگی تجویز می شده است.حتی بعید نیست آشنایی حافظ با تاثیر شراب  در زمان همه گیری پنج ساله طاعون بزرگ در زمان جوانی حافظ بوده باشد.همین حالا هم بعضی از داروهای ضد افسردگی همان خاصیت را دارند و تا حدودی انسان را به بی خیالی می کشانند .بنا بر این اگر حافظ می گوید من شراب را انکار نمی کنم به خاطر رسیدن به مستی است . وقتی از عقل مایه می گذارد یعنی این شراب در ادامه عقل است و به کمک آن می آید . تنها چیزی که به عقل در تصمیم گیری کمک می کند امید است  و چه بسا منظور حافظ از شراب،  امید است امید به مستی برای درک حضور یار حالا با هر روشی که انسان آن را تجربه می کند.یکی ممکن است با کار هنری مست شود یکی با ساختن یک بنا یکی با طبابت یکی با تدریس و امثال آن.

تا به غایت رهِ میخانه نمی‌دانستم

ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد

تا به اینجا که راه میخانه را نمی دانستم. حالا که می دانم  مستوری و پرده پوشی من از بیان عاشقی تا کجا باید ادامه یابد و پایان پذیرد؟

حضرت حافظ این را به عنوان یک سوال مطرح می نماید و این سوال قطعا جوابی دارد .معمولا در مقابل مستوری ، مستی قرار دارد .مستوری در لغت به معنای پوشش است .پوشش از آنچه دل به آن دست می یابد و خاطر از آن شاد می گردد. وقتی ذهن کشفی می کند می خواهد آزادانه آن را بیان نماید اما خود را مهار می کند یا به دلیل تحلیل عقل که فقط به دنبال چیزی است که دلیل قطعی برایش داشته باشد و بتواند با آن دلیل دیگران را توجیه کند . یا به دلیل تقوا و رعایت موازین خط کشی شده دینی که اجازه تفسیر به رای را نمی دهد.حافظی که قرآن را از بر دارد به راز ها و تفسیر های جدیدی از آن دست می یابد اما اجازه بیان ندارد.هردوی این حالات جزء مستوری است .حافظ می گوید غایت( پایان) این مستوری فقط مستی است . در مستی حضور یار را می توان درک کرد و بیان نمود ولو اینکه دیگران توجیه نشوند یا تو را تکفیر کنند.

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز

تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد

اینجا حافظ در پیشگاه خداوند می ایستد و می گوید: زاهد و خودپسندی زاهد و نماز ریاکارانه زاهد یک طرف و من و حالت مستی و درک نیاز به تو یک طرف خودت ببین کدام از ما لایق توجه تو هستیم.

یعنی من نماز زاهد ریاکار خودپسند را قبول ندارم نمازی را قبول دارم که با مستی و درک حضور خداوند و از سر نیاز به او خوانده شود .نمازی که خم ابروی یار را به یادم آورد .نمازی که  وضویش خون جگر باشد.و خداوند را به مقایسه و داوری طلبیده است .توحید از این بالاتر را می خواهید.

زاهد ار راه به رندی نَبَرَد معذور است

عشق کاری‌ست که موقوف هدایت باشد

اگر زاهد ریاکار به رندی دست نمی یابد عذرش موجه است چون اصلا به دنبال رند بودن نیست رند باطنش پاک و ظاهرش غیر متعارف است در حالی که زاهد می خواهد ظاهرش موجه باشد ولو در درونش به چیزی باور نداشته باشد.کار رندان عاشقی است و عاشق کسی است که هدایت و کشش معشوق را درک کرده است .

من که شب‌ها رهِ تقوا زده‌ام با دف و چنگ

این زمان سر به ره آرَم؟ چه حکایت باشد

من که شبها با موسیقی دف و چنگ آهنگ تقوای جدیدی سر داده ام و راه را بر تقوا ی کنونی بسته ام بیایم و این زمان سر براه شوم ؟ این چه حکایتی است که می گویید .

ره زدن به معنای راهزنی و راه بستن است و از طرفی می تواند راه زدن باشد که موسیقی نواختن  در دستگاه خاصی است . هر دو معنا در این بیت می تواند لحاظ شود از یک طرف راه پرهیز کاری معمول از شراب و مستی و عاشقی را بسته است و خود را از مستوری رها ساخته و از طرف دیگر آهنگ جدید پرهیزکاری از ریا و خودپسندی و حقه بازی را با دف و چنگ نواخته است.

بندهٔ پیرِ مغانم که ز جهلم بِرَهانْد

پیرِ ما هر چه کُنَد عینِ عنایت باشد

من غلام پیر مغانم که مرا از نادانی رهانید او هرچه گفت و رفتار کرد، از سر عنایت و توجه به من بود.

پیر مغان الگوی رفتاری و گفتاری حافظ بوده است شاید کسی بوده که اولین بار حافظ را در میخانه ملاقات کرده و به او درسهایی آموخته است. درسهای او در جهت رند شدن و عاشقی بوده و نقش مستی را در چشم حافظ برجسته کرده است.

دوش از این غصه نَخُفتَم که رفیقی می‌گفت

«حافظ ار مست بُوَد جایِ شکایت باشد»

آن قدر مستی در دیدگاه حافظ ارزشمند است که وقتی می شنود کسی گفته «اگر حافظ مست باشد باید شاکی شد» شب هنگام از غصه خوابش نمی برد گویا عذاب وجدان دارد که چرا کسی به نظرش آمده من مست نبوده ام.

 

کی حافظ مست نبوده ! ؟

۱
۲
۳
۵۶۴۵