یگانه بیک یزدی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۲:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶:
شعری که در کلیات حافظ در سال ۱۳۴۰ چاپ شده
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هرکس که این ندارد حقّا که آن ندارد
با هیچکس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد موج آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سر منزل قناعت نتوان ز دست دادن
ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد
چنگ خمیده قامت میخواندت بشعرت
بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
گر خود رقیب شمعست احوال از او بپوشان
کان شوخ سر بریده بند زبان ندارد
ذوقی چنان ندارد بیدوست زندگانی
بیدوست زندگانی ذوقی چنان ندارد
احوال گنج قارون کایّام داد بر باد
در گوش گِل فرو خوان تا زر نهان ندارد
آن را که خواندی استاد گر بنگری بتحقیق
صنعتگریست اما طبع روان ندارد
ایدل طریق رندی از محتسب بیاموز
مستست و در حق او کس این گمان ندارد
کس در جهان ندارد یک بندهٔ چو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
سیدپور در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۲:۰۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در ورود شاه عباس دوم به شهر اشرف:
حسن تعلیل از مطلع بیت شاه بیتی ساخته
سیدپور در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۱:۵۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در توصیف صفی آباد:
سخن در وصف اشرف بی قرار است
که پایتخت سلطان بهار است
سیدپور در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۱:۵۴ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹۲:
در حوالی قرن ۱۷ میلادی، اشرف(بهشهر)، اصفهان، فرح آباد(ساری)، قزوین و تبریز و... از آبادترین و جذابترین شهر های جهان آن روز شمرده می شدند، به قول امروزین، مقصد گردشگری بودند.
سیدپور در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۱:۴۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در توصیف اشرف:
دو قصیده و چندین بیت از بزرگترین شاعر یکی از ۵ سبک عمده شعری، یعنی صائب در توصیف بهشهر مازندران هست، اعتباری کم نظیر از جهت فرهنگی برای بهشهر هست، حداقل در شمال ایران بی نظیر است
Mohammad Daryaei در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۱:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۶۲ - حکایت عیاضی رحمهالله کی هفتاد غزو کرده بود سینه برهنه بر امید شهید شدن چون از آن نومید شد از جهاد اصغر رو به جهاد اکبر آورد و خلوت گزید ناگهان طبل غازیان شنید نفس از اندرون زنجیر میدرانید سوی غزا و متهم داشتن او نفس خود را درین رغبت:
عالی🍁
علی میراحمدی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۱:۱۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۵:
توصیف رستم از زبان پیران:
یکی مرد بینی چو سرو سهی
به دیدار با زیب و با فَرّهی
بسا رزمگاها که افراسیاب
ازو گشت پیچان و دیده پرآب
یکی رزمسازست و خسروپرست
نخست او بَرَد سوی شمشیر دست
به کینِ سیاوش کند کارزار
کجا او بپروردش اندر کنار
ز مردان کنند آزمایش بسی
سلیح ورا برنتابد کسی
نه برگیرد از جایْ گرزش نهنگ
اگر بفگند بر زمین روزِ جنگ
به رزم اندر آید بپوشد زره
یکی جوشن از بَر ببندد گره
یکی جامه دارد ز چرم پلنگ
بپوشد بَر و اندر آید به جنگ
همی نامْ بَبرِ بَیان خوانَدَش
ز خِفتان و جوشن فزون دانَدَش
نه سوزد در آتش، نه از آب تر
شود چون بپوشد برآیدْش پَر
یکی رخش دارد به زیر اندرون
تو گفتی روان شد کُهِ بیستون
همی آتش افروزد از خاک و سنگ
نیارامد از بانگ، هنگام جنگ
علی میراحمدی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۰:۵۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۲:
برادرش را کشته بر بیگناه
به دشمن سپرده نگین و کلاه
شاهکار طوس و ایرانیان در اولین قدم کین خواهی سیاوش، کشتن برادر ناتنی کیخسرو بنام فرود است!!
کیخسرو هم خود را سرزنش میکند و هم طوس را نفرین:
همی خلعت و پندها دادمش
به جنگ برادر فرستادمش
جهانگیر چون طوس نوذر مباد
چنو پهلوان پیش لشکر مباد
دریغ آن فرود سیاوش دریغ
که با زور و دل بود و با گرز و تیغ
به سان پدر کشته شد بیگناه
به دست سپهدار من با سپاه
به گیتی نباشد کم از طوس کس
که او از در بند چاهست و بس
علی میراحمدی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱:
به نام خداوند خورشید و ماه
که دل را به نامش خرد داد راه
فردوسی یاد خدا و ایمان به او را نتیجه خِرَد آدمی میداند.
در واقع این خرد است که آدمی را به ایمان و عبادت فرا میخواند.
خرد و ایمان دست در گردن یکدیگر داشته و همراه هم هستند.
انسان بی خرد و در نتیجه بی ایمان هم حیوانی بیش نیست.قرآن انسانهای بی خرد و بی ایمان را حتی از حیوانات نیز پست تر میداند:
أُولَٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ
آنها مانند چهارپایانند بلکه بسی گمراهترند، آنها همان مردمی هستند که غافلاند.
آیه ۱۷۹سوره اعراف
ترجمه الهی قمشه ای
محمدحسین مسعودی گاوگانی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۰:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷۵ - فرق میان دانستن چیزی به مثال و تقلید و میان دانستن ماهیت آن چیز:
به نظر می رسد مصرع اول بیت دهم یا این بیت
کودکان خرد در کتابها
و آن امامان جمله در محرابها
به اکتابها با ا کسره دار تصحیح شود. هم معنی درست می شود هم وزن.
اکتاب در لغتنامه دهخدا به معنی نوشتن آموختن است.
یعنی کودکان خرد در سرمشق های خودشان ، نوح را می نویسند. من هم کودک بوده ام و آن موقع نوشته ام پس می شناسم نوح را
اکتاب . [ اِ ] (ع مص ) نوشتن آموختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خط آموختن کسی را.
woman hava در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۹:۳۵ در پاسخ به Delkhaste دربارهٔ عطار » فتوت نامه:
سلام با این حساب اینا شیخ های بسیجی ان دوره هستند
که هنوز به مقام خدا نرسیده اند و زن را نقض کرده اند
و هنوز به مساوی بودن روح خداوند در وجود زن مرد پی نبرده اند اگر رسیده اند وقتی اسم زن میاد انقدر اشعار پست تولید نمیشود
خب حالا چه کنم وقتی دیگر اینان را قبول نداشته باشی چون بیت کوچکی مانند بیت های اینان باعث میشود دیگر نتوانم انها را مرد بببینم .
مزن لاف ای پسر، بادوست و دشمن
که باشد مرد لافی کمتر از زن احه چرا؟؟؟
علی میراحمدی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۸:۵۲ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - حبسیه:
«چاپلوس و دزد و حیز آزاد و من در حبس و رنج...»
یکی از نشانه های حکومت های ضحاکی همین است که دست دزدان و نابکاران باز است و نیکان و نیک اندیشان در حبس و رنج و سختی به سر میبرند.فردوسی در وصف دوران ضحاک در شاهنامه به همین مورد اشاره میکند:
نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
کوروش در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۸:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۳ - متوفی شدن بزرگین از شهزادگان و آمدن برادر میانین به جنازهٔ برادر کی آن کوچکین صاحبفراش بود از رنجوری و نواختن پادشاه میانین را تا او هم لنگ احسان شد ماند پیش پادشاه صد هزار از غنایم غیبی و غنی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه مع تقریر بعضه:
کز ضرورت هست مرداری حلال
که تحری نیست در کعبهٔ وصال
مصرع دوم یعنی چه ؟
کوروش در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۸:۴۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۳ - متوفی شدن بزرگین از شهزادگان و آمدن برادر میانین به جنازهٔ برادر کی آن کوچکین صاحبفراش بود از رنجوری و نواختن پادشاه میانین را تا او هم لنگ احسان شد ماند پیش پادشاه صد هزار از غنایم غیبی و غنی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه مع تقریر بعضه:
آنچنان مفتاحها هر دم به نان
میفتد ای جان دریغا از بنان
یعنی چه ؟
کوروش در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۸:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۳ - متوفی شدن بزرگین از شهزادگان و آمدن برادر میانین به جنازهٔ برادر کی آن کوچکین صاحبفراش بود از رنجوری و نواختن پادشاه میانین را تا او هم لنگ احسان شد ماند پیش پادشاه صد هزار از غنایم غیبی و غنی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه مع تقریر بعضه:
گلشنی کز گل دمد گردد تباه
گلشنی کز دل دمد وافر حتاه
وافر حتاه یعنی چه ؟
داریوش در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۸:۰۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۵:
درود بر آقای دکتر علیمحمد امامی با نوشتن این حاشیه زیبا .
ملک آرشی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۷:۰۶ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » خیام شاعر:
نوشتهٔ آقای هدایت بسیار مغرضانه و خالی از داوری درست است. ایشان بدون تخصصی در حوزهٔ ادبیات کهن، آنگونه سخن میگوید که گویی شاعران بزرگ پارسیگوی، جملگی از همین چندین رباعیات منتسب به خیام الهام گرفتهاند و خیام به گونهای مبدع این شیوه بوده؛ این در صورتی است که همین رباعیات در زمان خودشان با ارزش ادبی متوسط در نظر گرفته شدند و از لحاظ بلاغت و صنایع ادبی آنقدر که غلو شده، غنی نیستند.
علی میراحمدی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۶:۲۷ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - حبسیه:
یا کم از حیوان شناسد مردمان را میر شهر
یا که میر شهر خود باری کم از حیوان بود
مشخص است که درین بیت منظور شاعر از« میر شهر» کیست!
علی میراحمدی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۶:۰۶ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - حبسیه:
یکی از بهترین قصیده های ملک الشعرا بهار که نمایانگر اوضاع خفقان آور رضاخانی و همچنین وضعیت او در زندان است .
شعر شاعران و آثار نویسندگان هر دوره از بهترین اسنادی است که میتوان اوضاع سیاسی و اجتماعی آن دوره را از آن درک و دریافت کرد.
البته ملک الشعرا بهار توصیف بسیار خواندنی و کاملتری از زندانهای رضاخانی دارد که در بخش ۵ و چند بخش دیگر از «کارنامه زندان» منظومه های او آمده است.
«با من این حبس گاه را کار است
حبس این بنده سومینبار است»
احمد خرمآبادیزاد در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۲:۴۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷: