گنجور

حاشیه‌ها

امیر در ‫۵۵ دقیقه قبل، ساعت ۱۱:۱۱ در پاسخ به کوروش دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

شرابی تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش. اینم هست😊

امیر در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۰:۵۹ در پاسخ به رضا جعفری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

حافظ خودش میگه که تمام افتخار و بزرگیش به چیه. به "رند" بودنشه. تو نمیخواد از بزرگی حافظ حرف بزنی

امیر در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۰:۲۵ در پاسخ به حمید دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

دوست عزیز به قول جنابعالی حافظ یه رند است و این را دهها بار گفته ضمنا حافظ یه دانشمندی بوده تیزبین و همه ادیان و فرقه های زمان خودش را می شناخته ولی شعری که گفته مال زمان خودش بود به حال و هوای شعر توجه کنید ربطی به وقایع گذشته نداره. گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت. داره میگه این ولایت متوجه شدید رند تشنه لب هم خود حافظه ربطی به کس دیگه ای نداره

امیر در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۰:۱۴ در پاسخ به ابي دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

دقیقا باید تفسیرهای مذهبی با اذهان آشفته را از گفته ی حافظ دور کرد. تا یه شعری یا اختراعی علمی جایی می بینند فوری به عقاید خودشون می چسبونند تا شاهدی برای افکار بی معنی خودشون بیابند

امیر در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۰:۰۹ در پاسخ به وحید بافنده دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

چه ربطی داره؟ چرا آسمون ریسمون می بافی؟ به طور روشن حافظ داره میگه که از بین قرآن های مختلف 14 نوع یا روایت آن را حفظم. و حتی اگه کسی مثل من 14 نوع قرآن را هم حفظ باشه بازم تنها عشقه که به فریادش می رسه. ضمنا حافظ بارها و بارها گفته که من یک رندم. حالا بگو کدامیک از رهبران اسلام شیعی رند بودن؟

محمود در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۰۹ در پاسخ به عادل دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۲:

بله کاملا درسته

«همه دم» به صورت ناخودآگاه به ذهن میاد به جای «هر دم»

Ali Shah در ‫۴ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۲۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۲:

جالب است روند پادشاهی رسیدن در ایران یک روند اکتسابی است منوچهر باید دوره هایی را بگذراند تا شایسته پادشاهی شود 

علی احمدی در ‫۹ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰:

دلبر بِرَفت و دلشدگان را خبر نکرد

یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد

دلبر من رفت و عاشقان دل از دست داده را خبر نکرد.از همنشینان شهر و رفیقان سفر این طریقت هم یادی نکرد .

یا بختِ من طریقِ مروت فروگذاشت

یا او به شاهراهِ طریقت گذر نکرد

یا اقبال و شانس با من انصاف نداشت یا دلبر من از این شاهراه طریقت عبور نکرد.

حافظ در عین انتقاد از دلبر به دفاع از راه عاشقی می پردازد و آن را شاهراه طریقت می داند .شاهراه راه بزرگی است و یک پادشاه طبعا باید از آن عبور کند .شاهراه عشق آنقدر بزرگ و معروف است که عبور نکردن از آن خود بی انصافی و بی مروتی است .

گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم

چون سخت بود در دلِ سنگش اثر نکرد

گفتم شاید با گریه دلش را نام و مهربان کنم ولی دلش سخت بود و گریه در آن اثر نکرد .گریه حافظ تعجبی ندارد او یک دلبر قدرتمند را از دست داده و نگران راه عاشقی است .در واقع از نظر او یک فرصت مهم از دست رفته است.

شوخی مکن که مرغِ دلِ بی‌قرارِ من

سودایِ دامِ عاشقی از سر به درنکرد

گستاخی و سنگدلی نکن چرا که این دل بیقرار من  که در دام عاشقی افتاده این فکر را از سر به در نمی کند .

هر کس که دید رویِ تو بوسید چشمِ من

کاری که کرد دیدهٔ من، بی‌نظر نکرد

در اینجا با توجه به بیت قبل که از دلبر قطع امید می کند و راهش را جدا می داند باید مخاطب دیگری در میان باشد .این مخاطب خود عشق است .

ای عشق هرکس روی تو را دید بوسه ای بر چشم من زد چون چشم من با نظر ویژه ای به تو نگاه کرده و با دیگران فرق دارد .

من ایستاده تا کُنَمَش جان فدا چو شمع

او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد

و در انتها باز هم از شاه گله می کند که من خودم را آماده کرده بودم تا مثل شمع در برابر باد جانم را فدا کنم ولی او مثل نسیم سحر حتی از کنار ما عبور نکرد.

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۹ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۳۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

اگر و تنها اگر اندکی در بیت‌های این غزل دقت کنیم، در خواهیم یافت که مصرع دوم هر بیت، پاسخ و یا تایید مصرع نخست همان بیت است. بنابراین در مصرع دوم بیت شماره 9، «کشتی زبَرَم» (به جای «کشتی زَرَم») درست. این نکته را نسخه عبدالرسولی و نیز نسخه‌های خطی مجلس تایید می‌کند (از 10 نسخه، تنها یک نسخه آن را به شکل «کشتی زرم» ثبت کرده است). نُه نسخه خطی به شرح زیر می‌باشند (شماره ثبت یا شماره دفتر به همراه صفحۀ pdf):

1376/ص 162، 208233/ص 296، 4605/ص 230، 13312/ص 302، 74633/ص 295، 78580/ص 189، 44570/ص 251، 44600/ص 322 و 12933/ص 154.

 

*با بهره‌گیری از نگرش سیستمی، از احتمال بروز خطا بکاهیم.

سفید در ‫۹ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۱۲ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۲۳ - گره گشای:

 

سجده کرد و گفت کای رب ودود

من چه دانستم تو را حکمت چه بود...

 

زان به تاریکی گذاری بنده را

تا ببیند آن رخ تابنده را...

 

تیشه زان بر هر رگ و بندم زنند

تا که با لطف تو پیوندم زنند...

 

 

علی احمدی در ‫۱۰ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:

با غزلی مفصل و بحث انگیز مواجهیم که گوشه ای از تجربیات عاشقی حضرت حافظ است . مطلع غزل فتح باب است و می خواهد تصویری از راه عاشقی را بیان نماید . مقطع غزل ( بیت آخر ) هم نشان می دهد که ظاهرا این غزل در حضور شاه خوانده شده است .اما دوازده بیت میانی هم به سه قسمت  قابل تقسیم است چهار بیت در توصیف می و مستی ، چهار بیت در توصیف عشق و چهاربیت در توصیف رابطه عاشق و معشوق .

دلم جز مِهرِ مَه‌رویان، طریقی بر نمی‌گیرد

ز هر در می‌دهم پندش، ولیکن در نمی‌گیرد

راه عاشقی اینگونه است که دل را زیبارویان به خود جذب می کنند و این راه برای هر دلی منحصر به فرد است . هر دلی جذب جلوه ای از معشوق واقعی می شود . معشوق یکی است ولی جلوه های زیبای گوناگون دارد و هر دلی جذب یکی از این جلوه ها می شود . به همین علت لفظ ماهرویان به کار رفته است .وقتی این جاذبه ایجاد شد دیگر راه برگشتی برای عاشق وجود ندارد حتی اگر دل را نصیحت کنی.

خدا را ای نصیحت‌گو، حدیثِ ساغر و مِی گو

که نقشی در خیالِ ما، از این خوش‌تر نمی‌گیرد

در این ابیات صحبت از می و مستی است .به کسی  یا کسانی که حافظ را نصیحت می کنند که از راهش برگردد می گوید : ای نصیحت گو تو را به خدا از پیاله و شراب سخن بگو چون در ذهن ما بهتر از این سخن حک نمی شود.شراب مقدمه مستی است . عاشق با شراب،  امید به مست شدن دارد تا حضور معشوق را درک کند.

بیا ای ساقی گُل‌رُخ‌، بیاور بادهٔ رنگین

که فکری در درونِ ما، از این بهتر نمی‌گیرد

ای ساقی زیبارو آن شراب رنگین را بیاور که در درون ما بهتر از این فکر چیزی وجود ندارد .شاید شراب رنگین کنایه از انواع شراب است که می تواند مستی را ایجاد کند . مثلا یک شراب غم را می زداید یکی اضطراب یکی منیت و یکی غرور و الی آخر .

صُراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند

عجب‌! گر آتشِ این زَرْق در دفتر نمی‌گیرد

من برای اینکه نمی خواهم شرابخوار به نظر آیم جام شراب را در زیر خرقه خود حمل می کنم( هدف حافظ عشق ورزیدن است نه شرابخواری و بد مستی ) و مردم فکر می کنند با این خرقه که پوشیده ام حتما در زیرش  دفتری به همراه دارم و این فکر عجیبی است . چگونه این چیزی که می کشم دفتر است و با این خرقه آتشین ریا نمی سوزد ؟ 

من این دَلقِ مُرَقَّع را، بخواهم سوختن روزی

که پیرِ مِی فروشانش‌، به جامی بر نمی‌گیرد

این خرقه وصله پینه ای که نشانه ریاکاری است را می خواهم روزی بسوزانم چرا که آن قدر بی ارزش است که آن پیر می فروش هم در ازای آن جام شرابی به من نمی دهد.جام شراب حد اقل امید به مستی می دهد ولی در این خرقه هیچ امید و خیری نیست.

از آن رو هست یاران را، صفا‌ها با مِی لَعلَش

که غیر از راستی نقشی، در آن جوهر نمی‌گیرد

از اینجا توصیف عشق آغاز می شود.عشق لبی لعل وش و می گونه دارد که بوسیدنش یاران را صفا و پاکی می بخشد چرا که مثل گوهریست که در آن فقط راستی و پاکی می بینی .عشق  عاشق را پاک نهاد می کند.

سر و چَشمی چُنین دلکَش، تو گویی چشم از او بردوز؟

برو کاین وعظ بی‌معنی‌، مرا در سر نمی‌گیرد

عشق سر و چشمی دارد که دلرباست  . آن وقت تو می گویی چشم از او بردارم ؟ برو این نصیحت تو بی معنی است و در سرم جا نمی گیرد..اطلاق سر  و چشم به عشق اشاره به این موضوع دارد که عشق یک فکر جدید و یک نگاه جدید به عاشق می دهد که قابل صرف نظر کردن نیست.

نصیحتگو‌‌یِ رندان را، که با حکمِ قضا جنگ است

دلش بس تنگ می‌بینم، مگر ساغر نمی‌گیرد

گویا آنکه رندان پاک نهاد را نصیحت می کند و از عشق برحذر می دارد نمی داند که دارد با قانون الهی می جنگد . عشق یک قانون است و عاشق عین قانون رفتار می کند . دل آن نصیحت گو را تنگ و غمزده می بینم مگر او پیاله شراب به دست نمی گیرد تا غمش را درمان کند؟

میانِ گریه می‌خندم‌، که چون شمع اندر این مجلس

زبانِ آتشینم هست، لیکن در نمی‌گیرد

این صحبت ها و نصیحت ها گریه آوراست ولی من می خندم . مثل شمع در این مجلس زبانی آتشین دارم و غزلی آتشین می گویم هرچند که تاثیری ندارد .

چه خوش صیدِ دلم کردی، بنازم چَشمِ مستت را

که کَس مُرغانِ وحشی را، از این خوش‌تر نمی‌گیرد

حافظ از حاضران روی گردان می شود و رو به معشوق می کند : چه خوب دلم را شکار کردی چشم مست تو را بنازم که کسی پرنده های وحشی را هم اینگونه صید نمی کند . بدون اینکه تیری بزنی من جذب تو شدم.

سخن در احتیاجِ ما و اِسْتِغنا‌یِ معشوق است

چه سود افسونگر‌ی ای دل؟ که در دلبر نمی‌گیرد

داستان عاشق و معشوق حکایت احتیاج عاشق و احساس بی نیازی معشوق است  . و ای دل هر حیله ای به کار بگیری در  معشوق  اثر ندارد او نیازی به تعریف و تمجید تو ندارد و کار خودش را می کند.

من آن آیینه را روزی، به دست آرَم سِکَنْدَر‌وار

اگر می‌گیرد این آتش زمانی‌، ور نمی‌گیرد

اما من آن آیینه حقیقت بین را روزی با تلاشی مانند اسکندر که به دنبال چنین آینه ای بود به دست خواهم آورد. این تلاش آتشین را ادامه می دهم یا می گیرد و دلم با این آتش صیقل می یابد  و آیینه می شود یا نمی گیرد ( و خود معشوق آن را پس از مرگ صیقل می دهد ) . نگاه فرا دنیایی حافظ را در اینجا می بینیم.عشق از نظر او حد و مرز مرگ را نیز درهم می شکند چرا که « هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق/ ثبت است بر جریده عالم دوام ما»

خدا را رحمی ای مُنْعِم‌، که درویشِ سرِ کویت

دری دیگر نمی‌داند، رهی دیگر نمی‌گیرد

خطاب به معشوق که جلوه ای از غنای مطلق است می گوید: ای نعمت بخش بی نیاز تو را به خدا رحمی کن که من درویش و گدای در خانه تو هیچ در دیگری را نمی شناسم و به هیچ راه دیگری آشنا نیستم. 

بدین شعرِ ترِ شیرین‌، ز شاهنشَه عجب دارم

که سر تا پایِ حافظ را، چرا در زر نمی‌گیرد

و در بیت آخر حرف خود را به شاه می زند که در مجلس نشسته است که من با این شعر تر و تازه از شاه تعجب می کنم که چرا سر تا پای حافظ را طلا نمی گیرد.

ahmad aramnejad در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶:

درود و عرض ادب
مصراع هفتم با وزن اعلام شده برای این شعر نمیخواند ودر دیوان شمس جلد اول تصحیح استاد بدیع الزمان فروزانفراین مصرع بصورت زیر اصلاح شده است
"چو چشم خود بمالم خود جُزِ تو"
اما شخصا تصور می کنم که توسط نساخان حرفی یا کلمه ای از کتابت افتاده باشد مثلا بجر تو یا جز از تو هم وزن را درست می کنم هم معنای روانتری را به مصراع می بخشد 
مولانا در بسیاری از اشعار خودتنها خدا را موجود می داند وکل کائنات را موجود بواسطه خدا می داند و این مصراع به انضمام مصراع بعدی دقیقا مطابق با نظرات مولاتاست

علی میراحمدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۳:۰۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

که من شهر علمم علیم در است ...

پارسی را قدر بفزودی به ذِکرِ یا علی
خاکیان را عرش بنمودی به ذکر یا علی


چون برآمد در سخن نام بلند مرتضی
جان خسته بال بگشودی به ذکر یا علی


«در مقامات طریقت هر کجا کردیم سِیر»
پیر و سالک راه پیمودی به ذکر یا علی


چون محمد دست مولا برد بالا در غدیر
نور را بر نور افزودی به ذکر یا علی


در مصاف لشکر تاریکی و ظلم و ستم
رُستم دستان همی بودی به ذکر یا علی


ای حکیم طوس ای ایرانی والاتبار
پارسی را قدر بفزودی به ذکر یا علی...

حامد عشقی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۴۱ در پاسخ به کتایون فرهادی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان:

خیلی ممنونم از لطف بی حد شما 

سپاس برای زحماتتون خانم فرهادی 

رحمت الله علی بیگلی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۲:۰۰ در پاسخ به همشهریِ شما دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۶ - حکایت دانشمند:

جناب سعدی که صاحب کمالات و سخندان و سخن شناس است ، ارج و قدر  جایگاه کلام خود را نیز می شناسد و بدان مباهات می کند. به چند نکته ذیل توجه شما را جلب می کنم. 

علی بیگلی رحمت الله 

 

گه گه خیال در سرم آید که این منم

ملک جهان گرفته به تیغ سخنوری

...

هفت کشور نمی‌کنند امروز

بی مقالات سعدی انجمنی

...

شنیده‌ای که مقالات سعدی از شیراز
همی‌برند به عالم چو نافه ختنی
مگر که نام خوشت بر دهان من بگذشت
برفت نام من اندر جهان به خوش سخنی

آمیرزمحمود در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۱:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶:

همایون شجریان توی تصنیف سعید فرجپوری بهتر بود با بیت اول غزل شروع نمی کرد. چون این بیت برازندگی خوبی با وزن عروضی نداره و برای ریتم تصنیف هم سنگینه. 

علی احمدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۲۰:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸:

یارم چو قدحْ به دست گیرد

بازارِ بُتانْ شکست گیرد

معشوق من وقتی جام باده را به دستش می گیرد دیگر بازار معشوق های دیگر رونقی ندارد و شکست می خورد .

معشوق با جام شرابی که در دست دارد هم خود مست می شود و هم عاشق را مست می کند .در این مستی عاشق امیدوارانه انتظار وصال دارد .

هر کس که بدیدْ چشم او گفت

کو محتسبی که مست گیرد؟

معشوق آنقدر مست است که هر کس چشم مستش را دید گفت مامور کجاست تا او را دستگیر کند . این مصرع را می توان اینگونه خواند : کجاست ماموری که بتواند او را دستگیر کند.

در بحرْ فِتاده‌ام چو ماهی

تا یار مرا به شَست گیرد

من عاشق هم مثل ماهی در دریای عشق  افتاده ام تا شاید یار مرا با دست خود صید کند ( باز هم امید) 

در پاشْ فِتاده‌ام به زاری

آیا بُوَد آن که دست گیرد؟

با ناله و زاری در پایش  افتاده ام آیا ممکن است  دستم را بگیرد ( حالت نامطمئن حاکی از امید )

خُرَّم دلِ آن که همچو حافظ

جامی ز مِیِ اَلَست گیرد

دل هر کس که مانند دل حافظ امیدوار و عاشق است شاد باشد که بتواند جامی از شراب ازلی بنوشد. شراب ازلی چیست ؟ همان شرابی که از بدو آفرینش وجود دارد . هم شراب امید که با آن متولد می شویم وهم شراب عشق که پس از درک معشوق از دست او می گیریم. 

 

این غزل در عین سادگی امیدوارانه ترین غزلی است که از حافظ خوانده ام

داریوش در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۱۹:۵۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱۳:

شاید منظور چشم خروس جنگی باشد .

علی احمدی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۱۹:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷:

برید بادِ صبا دوشم آگهی آورد

که روزِ محنت و غم رو به کوتهی آورد

قاصد باد صبا دیشب پیامی به من رساند که روزگار درد و غم کوتاه خواهد شد.

حضرت حافظ با یک رویکرد عاشقانه به یک واقعیت تاریخی می نگرد .قرار است اوضاع اجتماعی و سیاسی تغییر کند و او می انگارد حاکمیت جدید مطابق نظر اوست و دوران عاشقی فرا خواهد رسید .آنچه برای حافظ مهم است رونق عاشقیست

به مُطربانِ صَبوحی دهیم جامهٔ چاک

بدین نوید که بادِ سحرگهی آورد

از این پیام خوشی که باد سحرگاهی آورده جامه ای چاک شده به مطربان صبحگاهی که برای مستان می نوازند بدهیم .گویا از شدت خوشحالی مست شده اند و در حین شنیدن سماع مطربان جامه را چاک کرده اند .

بیا بیا که تو حورِ بهشت را رضوان

در این جهان ز برایِ دلِ رهی آورد

بیا بیا که تو مثل حور بهشتی هستی و فرشته رضوان (بهشت) تو را برای دل من که رهرو راه عاشقی هستم آورده است .یعنی تو ای حور  زیبا آمده ای که راهبر راه عاشقی باشی .

همی‌رویم به شیراز با عنایتِ بخت

زهی رفیق که بختم به همرهی آورد

به لطف بخت و اقبالی که رخ داده به شیراز می رویم و او چه رفیق خوبی ست که بخت برای همراهی ما آورده .

به جبرِ خاطرِ ما کوش کـ‌این کلاهِ نمد

بسا شکست که با افسرِ شهی آورد

بیا و خاطر ما را ترمیم کن (جبر یعنی ترمیم)خاطر ما مثل کلاه نمد است که افسر(کلاه) شاهنشاهی بسیاری را شکست داده و حالا دچار آسیب و آزردگی شده و نیاز به ترمیم دارد .حافظ برای رونق عاشقی با ابزارهای مختلف تلاش نموده و چشم امید به دلبران قدرتمند دارد .

چه ناله‌ها که رسید از دلم به خرمنِ ماه

چو یادِ عارضِ آن ماهِ خرگهی آورد

یکی از ابزارها ناله هایی بوده که از دلش برآمده و تا جایگاه ماه یعنی همان دلبر قدرتمند رسیده است.وقتی به یاد چهره آن دلبر قدرتمند دارای مقام و اعتبار می افتاد خطاب به او ناله سر می داد تا بیاید .

رساند رایتِ منصور بر فلک حافظ

که اِلتِجا به جنابِ شهنشهی آورد

و نتیجه تلاش و دعای  و ناله حافظ بود که با درخواست از این پادشاه قدرتمند پرچم آن پادشاه پیروز در اوج آسمان به اهتزاز درآمد.

سیدجواد حسینی در ‫دیروز دوشنبه، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:

این غزل را محمد معتمدی هم در تیتراژ پایانی سریال مهیار عیار خوانده که بسیار زیبا و دلنشین است.

۱
۲
۳
۵۶۶۲