گنجور

حاشیه‌ها

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۵۰ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷:

به استناد زیرنویس نسخه عبدالرسولی در مورد مصرع دوم بیت شماره 2، سگ دیوانه را به گلبن می‌بندد تا شفا بیابد.

محسن.ق در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۲۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸:

درود.

عمر، مفهومی‌ست که در ابتدا مختص به فرد است. وقتی من تاکید می‌کنم که عمری‌ست "مرا"، یعنی از عمر خویش سخن می‌گویم و به شکل کلّی، از وضع و اوضاع خویش.

راست، همان درست و حسابی معنا می‌دهد. کار هم به معنای امور زندگانی‌ست. شکل محاوره‌ای آن را در احوالپرسی‌های امروزی‌مان داریم، همان هنگام که می‌پرسیم: کار و بارت چطوره؟

و در نهایت، مومن و بی‌دین، معتقد و ملحد، اگر ذره‌ای اهل ادبیات باشد، به آسانی متوجه کنایه‌ی سنگین دو مصرع پایانی خواهد شد. چنان صراحتی در این بیت وجود دارد که آفتاب سر ظهر تیرماه دارد! می‌گویند اگر به مساله‌ای شک داری، پس حتماً چیز مشکوکی در آن است. اگر خیام مومن و مسلم بود تا این‌حد بر سر ایمان وی جدل نبود. کسی به ایمان جناب حافظ مشکوک نیست چون ایشان مسیر خویش را در سخنانشان آشکار کرده‌اند. صد البته که مسیر جناب خیام هم برای سخن‌دانان و اهل اندیشه آشکار است اما اهل افراط مستمراً در حال چنگ‌زدن به اسم و رسم مشاهیر برای تاییدسازی افکار و ایدئولوژی خویش هستند و از قضا این امر نیز بر اهل اندیشه آشکار است، همچون آفتاب سر ظهر تیرماه! چنان‌که اگر همین خود من در شعری از کلمه‌ی "خدا" یا هر مفهوم دینی و مذهبی دیگر استفاده کنم، اهل افراط فوراً انگشت اشاره را کش آورده و می‌گویند ببین! گفت خدا! پس مومن است!! بله. تندرست و شاد باشید و کار و بارتان راست باد.

 

علی احمدی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۲۲:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴:

آن که از سُنبُلِ او، غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عِتابی دارد


کسی که از زلف سنبل  و پر پیچ و خم او غالیه خوشبو به چالش و دردسر می افتد بازهم با عاشقان دل از دست داده  با ناز صحبت می کند و سر دعوا دارد .

می گوید حتی غالیه که برای خوشبو کردن زلف به آن چسبیده درگیر پیچ و خم های زلف است (تاب استعاره از پیچ و خم زلف است ) چه برسد به عاشقی که در دام زلف افتاده .


از سَرِ کُشتهٔ خود می‌گذری همچون باد
چه توان کرد؟ که عمر است و شتابی دارد


تو ای دوست از کنار عاشق فدایی خود مثل باد می گذری و بر نمی گردی نگاهی کنی .کاری نمی شود کرد تو عمر منی که باشتاب می گذرد و برنمی گردد(عمر برگشتنی نیست)


ماهِ خورشید نُمایَش ز پسِ پردهٔ زلف
آفتابیست که در پیش سَحابی دارد


روی ماه خورشید مانندش از پشت رشته های زلف او مثل آفتاب در پشت ابر است .(چهره زیبا از پس رشته هایی از زلف زیباتر است )


چشمِ من کرد به هر گوشه روان سیلِ سرشک
تا سَهی سَروِ تو را تازه‌تر آبی دارد


چشم من در هر گوشه ای اشکی سیل وار روان کرد تا سرو بلندت آبی تازه تر داشته باشد .شاید سرو نمادی از بلندای عشق باشد که با اشکهای عاشقان سر پا می ماند و رشد می کند و سبز می ماند. (دارد =داشته باشد)


غمزهٔ شوخِ تو خونم به خطا می‌ریزد
فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد


ای دوست غمزه فریبنده چشمت عاشق کش و خونریز است .شاید از نظر دیگران این عاشق کشی خطا باشد ولی از نظر منِ عاشق این فرصت را به او بده که فکر درستی دارد .


آب حَیوان اگر این است که دارد لبِ دوست
روشن است این که خِضِر بهره سرابی دارد


اگر این آبی که لب آبدار دوست دارد مایه حیات و بقاست  پس معلوم است که خضر نبی که می گویند آب حیات جاودان داشت ، سرابی نصیبش شده است ..لب دوست امید بخش و مایه بقا و حیات است .


چشمِ مخمورِ تو دارد ز دلم قصدِ جگر
تُرک مست است مگر میلِ کبابی دارد

چشم خمار تو قصد آن دارد که جگرم را بسوزاند . او چون غارتگری مست گویا میل به کباب دارد .(ترکان در زمان حافظ به یغما گری و غارت مشهور بودند حتی قوم مغول را از ترکان می دانستند احتمالا در آن زمان تصویر ترک مست که میل کباب دارد تصویر شایعی بوده است) 


جانِ بیمارِ مرا نیست ز تو روی سؤال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد


جان خسته و بیمار من آنقدر ناتوان شده که حتی نمی تواند از تو درخواستی داشته باشد.خوشا به حال آن خسته ای که  برای درخواست خود از طرف دوست جوابی دارد 


کِی کُنَد سویِ دلِ خستهٔ حافظ نظری
چشمِ مستش که به هر گوشه خرابی دارد 


کی می شود که چشم مست دوست که در هر گوشه ای عاشقی خراب او شده نظری رو به دل خسته حافظ داشته باشد.

در این غزل هم انواع چالشهای راه عاشقی دوباره مرور شده است .دام زلف و چالشهای آن  ناز و عتاب معشوق ،عاشق کشی و بی توجهی معشوق  خستگی عاشق ،کشندگی چشم و امیدبخشی لب معشوق.

محسن عبدی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۷ - نشستن شیرین به پادشاهی بر جای مهین‌بانو:

همی‌ترسید که‌ز شوریده‌ایی کند ناموس عدلش بی‌وفایی

همی ترسید کز شوریده رایی

عرفان آزادی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۲۲:۱۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲ - آشیان عنقا:

به به واقعا به وجد میام از اشعار شهریار .

محسن عبدی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۲۱:۴۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۶ - وصیت کردن مهین‌بانو شیرین را:

چه می‌پیچی درین دام گلوپیچ؟ ...

جوز: گردو

پوده: پوسیده

محسن عبدی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۶ - وصیت کردن مهین‌بانو شیرین را:

بدین قالب که بادش در کلاه است ...

باد در کلاه بودن کنایه از مغرور و متکبر بودن است.

محسن عبدی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۲۱:۳۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۶ - وصیت کردن مهین‌بانو شیرین را:

یکی روزش به خلوت پیش خود ...

آستین افشاندن: پشت پا زدن، ترک گفتن

اکبر با... در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۲۱:۰۶ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲:

لطفا برای همه غزل های ح حافظ حاشیه نویسی بفرمایید 

جناب برگ بی برگی 

 

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۸:۰۳ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴:

«بیجادهْ اشارت» = «اشارتِ بیجاده»

بیت شماره 8، یعنی «بیجاده اشارتِ درِ تو/رخسار چو کهربای زردم» به معنی زیر است:

« بیجادۀ درگاهت، رخسار چون کهربای زردم را نشانه رفت.»

1-درستون دوم صفحه 5146 لغتنامه دهخدا (چاپ 1374)، در معنی «بیجاد» آمده است: بیجاده آن است که پرِ مرغ را جذب کند.

2-در ستون سوم همین صفحه، واژه «بیجاده» را «کهربا» نیز معنی کرده است. البته از شاهدهای ارائه شده چنین برمی‌آید که «بیجاده» خاصیت کهربایی دارد.

3-این هم شاهدی دیگر: «گر نبودی به گهِ رنگ چنو کاه از ننگ/تا جهان بودی، بیجاده بنربودی کاه» (قصیده 171، سنایی).

پیر مغان در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۵:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰:

حافظ در بیت پایانی تصویر زیبایی از بوسیدن صورت معشوق توسط عاشق را بزبان زیبای طنز ترسیم نموده است.

و می فرماید ای عاشق با بوسیدن صورت صاف و زیبای مانند ماه من باعث ایجاد لکه ای ( جای بوسه ات) بر صورتم مشو و آنرا آلوده مساز .

**نکته:** آلودگی در اینجا معنی گناه هم میدهد و بسیار رندانه میخواهد بگوید که این کار علاوه بر مورد اول ، بوسیدن از نظرگاه شریعت و زاهدان ریاکار یک گناه هم محسوب خواهد شد که حافظ با طرح این مسئله و چاقوی تیز طنز استخوان زاهدان ریایی را نیز نشانه رفته و کنایه ای هم به آنها زده است.

درود به ذوان تابناک حضرتش بادا.🤲

واقعاً که معجزات زبانی حافظ و استفاده ی چند منظوره از کلمات در شعر حافظ پایان ندارد و با هربار خواندن اشعار وی نکاتی جدید تحصیل خواهد شد.

من از عموم فرهیختگان و اصحاب خردی که در پیج گنجور مبادرت به شرح غزلیات حافظ می نمایند بسیار سپاسگزارم بویژه سرور ارجمند و گرامی جناب ساقی که به عالم رندی حافظ وقوف قریب به واقع دارند.

 

🙏🌹🦜

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۴:۵۶ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷:

«آخورْ پاسبان» = «آخور سالار»

 

*«آخورْ سالار» در لغتنامه دهخدا، «میرِ آخور» معنی شده است.

نیما در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۴:۲۶ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۶۶:

تن مقتول آزردن نه نیکوست!

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۳:۵۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸
                 
جهان ، از بادِ نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد

شمالِ صبحدم ، مُشکین نفس گشت
صبایِ گرم‌رُو ، عنبرفشان شد

تو گویی آبِ خضر و آبِ کوثر
ز هر سویِ چمن ، جویی روان شد

چو گل در مهد آمد ، بلبلِ مست
به پیشِ مهدِ گل ، نعره‌زنان شد

کجایی ساقیا ، در دِه شرابی
که عمرَم رفت و دل خون گشت و جان شد

قفس بشکَن ، کز این دامِ گلوگیر
اگر خواهی شدن ، اکنون توان شد

چه می‌جویی ، به نقدِ وقت ، خوش باش
چه می‌گوئی ، که این یک رفت و آن شد

یقین می‌دان ، که چون وقت اندر آید
تو را هم می‌بباید ، از میان شد

چو باز افتادی از رَه ، رَه ز سر گیر
که همرَه دور رفت و کاروان شد

بلایی ناگهان ، اندر پیِ ما ست
دلِ عطّار ، از این غم ناگهان شد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳:

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
                             
سرِّ عشقَت ، به دلِ خسته ، نهان خواهم کرد،
ور زند دَم به کَسی ، قطعِ زبان خواهم کرد

دل و دین ، تاب و توان ، صبر و شکیبا ، تن و جان،
همه ایثارِ تو ، ای جانِ جهان خواهم کرد

تا بمانَد به جهان ، نام و نشانی ، از من،
خویش در راهِ تو ، بی نام و نشان خواهم کرد

تا که بر دامنِ نازَت ، ننشیند گَردی،
سیل ها در رهَت  از اشک ، روان خواهم کرد

طاقِ ابرویِ تو ام ، در ازل‌  آمد ، به نظر،
تا ابد ، سجده بر آن ، قبلهٔ جان خواهم کرد

هر چه غیر از تو بوَد ، جمله ز کف خواهم داد،
هر چه فرمانِ تو باشد ، همه آن خواهم کرد

نه همین در رهِ عشقَت ، ز جهان می گذرم،
بلکه قطعِ نظر ، از کُون و مکان خواهم کرد

در قیامت به تو مشغول ام و در رویِ تو مات،
اعتنا کِی به جَحیم و به جِنان خواهم کرد

تا گلِ رویِ تو دارم به نظر ، همچُو "صغیر" ،
بلبل آسا همه دَم ، شور و فغان خواهم کرد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۱:۵۵ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳:

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
                             
در جهان ، امری که بیرون است از تقدیر ، چیست؟
وانچه تقدیر است ، در تغییرِ آن ، تدبیر چیست؟

ای که دامِ خلق می سازی ، نمازِ خویش را،
پیشِ خیر الماکرین ، این حیله و تزویر چیست؟

خواجه داند جمله قرآن را ، به جز لفظِ زکات،
مات و حیران مانده ، کاین یک صَرفِ بی تفسیر چیست ؟

دم مبَند از ناله ، تا تأثیرِ آن بینی ، مگوی،
حاصلَم ، زین ناله و افغانِ بی تأثیر چیست؟

مرگ آید ناگهانی ، ای به هر کاری عجول،
این همه در کارِ تو ، بی علّتِ تأثیر چیست؟ 

قُولِ "النّاس نیام" ام ، کرده بس حالت پَریش،
 کاین همه خوابِ پریشانِ مرا ، تعبیر چیست؟

چون "صغیر" ، از مهرِ حیدر کُن ، مسِ قلبَت طلا،
تا بدانی در حقیقت ، معنیِ اکسیر چیست؟

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۱:۵۵ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶:

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
                             
آنچه می دانی ش ، دنیا خُورد و خوابی بیش نیست،
وانچه می خوانی ش ، گردون  پیچ و تابی بیش نیست

هیچکس کامِ مراد ، از بحرِ امکان ، تَر نکرد،
راستی چون بنگری ، عالم سرابی بیش نیست

مکنت و ثروت ، عیال و مال و ایوان و سَرا،
روی هم چون جمع سازی ، اضطرابی بیش نیست

هست هستی ، بحرِ ژرفی ، مُوج‌خیز و بی‌کران،
واندر آن دریا ، وجودِ ما حبابی بیش نیست

عمرِ نوح و گنجِ قارون ، مُلکِ اسکندر  ، تو را،
گر میسّر شد ، به وقتِ مرگ ، خوابی بیش نیست

اهلِ دنیا ، عمرِ خُود را صرفِ دنیا می‌کنند،
گر حیات این است ، خُود سوءالعذابی بیش نیست

از حلال و از حرامِ مال ، مال اندوز را،
عاید و واصل ، حسابی یا عِقابی بیش نیست

در جهان آمد "صغیر" و چند روزی ماند و رفت ،
یادگار از وی در این عالم ، کتابی بیش نیست

کوروش در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۱:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۰ - باز آمدن زن جوحی به محکمهٔ قاضی سال دوم بر امید وظیفهٔ پارسال و شناختن قاضی او را الی اتمامه:

واردی بالای چرخ بی سُتُن

جسم او چون دلو در چه چاره کن

 

واردی یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫دیروز سه‌شنبه، ساعت ۱۱:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۰ - باز آمدن زن جوحی به محکمهٔ قاضی سال دوم بر امید وظیفهٔ پارسال و شناختن قاضی او را الی اتمامه:

لیک اگر میرم ندارم من کفن

مفلس این لعبم و شش پنج زن

 

یعنی چه ؟

 

۱
۲
۳
۵۶۴۲