گنجور

حاشیه‌ها

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۳:۴۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷:

1-مصرع نخست بیت شماره 5 به شکل «هر دل که رفت نزهت در باغ زلفت آرد» کاملا نامفهوم است. به استناد نسخه عبدالرسولی، این مصرع به شکل زیر می‌باشد:

«هر دل که رختِ نُزهت در باغ رویت آورد»

با چنین شکلی، معنی این مصرع خواهد شد: «هر دل که رخت تفرج به باغِ رویِ تو ببرد»

گفتنی است که در لغتنامه دهخدا نیز «رختِ نُزهت» دیده می‌شود.

2-اگر به دقت به دو فعل «فشاندم» و «کردی» در مصرع دوم بیت شماره 7 نگاه کنیم، متوجه زمان گذشته خواهیم شد. بنابراین مصرع نخست همین بیت نمی‌تواند به شکل «با من که هست جانی مانده ز دست قهرت» درست باشد؛ یعنی دو مصرع از نظر زمانی سازگار نیستند.

به استناد نسخه عبدالرسولی، این مصرع چنین است: «آن نیم جان که با من بگذاشت دست هجرت»

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۲:۲۰ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴:

به استناد لغتنامه دهخدا، «عبد» به معنی «پیکان کوتاه و سر پهن» نیز می‌باشد.

به استناد لغتنامه دهخدا، معنی دیگر «گوهر» عبارت است از «سخن موزون و پخته».

Omar Elberrimi در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۱:۵۵ در پاسخ به سایه م دربارهٔ عطار » بی‌سرنامه » بخش ۱:

شعر از کیست؟

 

 

 

 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۰:۱۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹
                 
پیش رفتن را ، چو پیشان بسته‌اند
بازگشتن را ، چو پایان بسته‌اند

پس ، نه از پس راه داری نه ز پیش
کز دو سو ، ره بر تو حیران بسته‌اند

پس تو را حیران ، میانِ این دو راه
عالمی ، زنجیر در جان بسته‌اند

بی قراری ، زانکه در جان و دل ات
این همه زنجیر جنبان بسته‌اند

چون عدد گویی تو دایم ، نه احد
هم عدد در تو ، فراوان بسته‌اند

حرص زنجیر است ، این سِر فهم کن
تا بری پِی ، هرچه زینسان بسته‌اند

حرص باید ، تا تو زر جمع‌آوری
تا کند وام از تو ، این زان بسته‌اند

چون عوض خواهی تو زر را ، گوید ات
چار طاقت خلد رضوان بسته‌اند

چون رسی در خلد ، گوید نفس خلد
از برای نفس انسان بسته‌اند

مرد جانی جمع شود ، بگذر ز نفس
زانکه دل در تو ، پریشان بسته‌اند

در علفزاری ، چه خواهی کرد تو
چون تو را ، در قیدِ سلطان بسته‌اند

قربِ سلطان جوی و مهمانی مخواه
کان خیال ، از بهرِ مهمان بسته‌اند

جان به ما دِه ، تا همه جانان شوی
کین همه ، از بهرِ جانان بسته‌اند

هم چنین یک یک صفت می کن قیاس
کان همه زنجیر از اینسان بسته‌اند

تو به یک‌یک راه می‌بَر ، سویِ دوست
لیک دشوار است و آسان بسته‌اند

چون به پیشان راه بردی، برگشاد
بر تو هر در ، کان ز پیشان بسته‌اند

چون رسی آنجا ، شود روشن تو را
پرده‌ای ، کز کفر و ایمان بسته‌اند

جز به توحید ات ، نگردد آشکار
آنچه در جانِ تو ، پنهان بسته‌اند

جانِ عطّار ، ای عجب ، چون سایه‌ای است
لیک در خورشیدِ رخشان بسته‌اند

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۰:۱۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶
                 
آنها که در هوایِ تو ، جان‌ها بداده‌اند
از بی‌نشانیِ تو ، نشان‌ها بداده‌اند

من در میانه ، هیچ کَس ام ، وز زبانِ من
این شرح‌ها که می‌رود ، آنها بداده‌اند

آن عاشقان که راست ، چو پروانهٔ ضعیف
از شوقِ شمعِ رویِ تو ، جان‌ها بداده‌اند

با من بگفته‌اند ، که فانی شُو ، از وجود
کاندر فنایِ نفس ، روان‌ها بداده‌اند

عطّار را ، که عینِ عیان شد ، کمالِ عشق
اندر حضورِ عقل ، عیان‌ها بداده‌اند

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۰:۱۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷
                 
آنها که پای ، در رهِ تقوی نهاده‌اند
گامِ نخست ، بر درِ دنیا نهاده‌اند

آورده‌اند پشت ، بر این آشیانِ دیو
پس چون فرشته ، روی به عقبی نهاده‌اند

آزاد گشته‌اند ، ز کُونین ، بنده‌وار
خود را همی ، نه مُلک و نه مأوی نهاده‌اند

چون کارِ بخت و صورتِ تقوی بِدیده‌اند
حالی ، قَدم ز صورت و معنی نهاده‌اند

ایمان به توبه و به ندَم ، تازه کرده‌اند
وین تازه را ، لباس ز تقوی نهاده‌اند

فرعونِ نفس را ، به ریاضت بکشته‌اند
وانگاه ، دل بر آتشِ موسی نهاده‌اند

از طوطیانِ ره ، چو قَدم برگرفته‌اند
طوبی لهم ، که بر سرِ طوبی نهاده‌اند

زادِ رَه و ذخیرهٔ این وادیِ مهیب
در طشت سر بریده ، چو یحیی نهاده‌اند

اوّل ، به زیرِ پایِ سگان ، خاک گشته‌اند
آخر ، چو باد ، سر سویِ مولی نهاده‌اند

عطّار را ، که از سخن اش ، زنده گشت جان
معلوم شد ، که همدمِ عیسی نهاده‌اند

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۰:۱۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸
                
عاشقان ، از خویشتن بیگانه‌اند
وز شرابِ بیخودی ، دیوانه‌اند

شاه بازانِ مطارِ قدسی اند
ایمن از ، تیمارِ دام و دانه‌اند

فارغ اند ، از خانقاه و صومعه
روز و شب ، در گوشهٔ میخانه‌اند

گرچه مستند ، از شرابِ بیخودی
بی مِی و بی ساقی و پیمانه‌اند

در ازل ، بودند با روحانیان
تا ابد ، با قدسیان هم‌خانه‌اند

راهِ جسم و جان ، به یک تک می‌برند
در طریقت ، این چنین مردانه‌اند

گنج‌های مخفی‌اند ، این طایفه
لاجرم ، در گلخن و ویرانه‌اند

هر دو عالم ،  پیش‌شان ، افسانه‌ای است
در دو عالم ، زین قِبَل افسانه‌اند

هر دوعالم ، یک صدف دان ، وین گروه
در میانِ آن صدف ، دُردانه‌اند

آشنایانِ خود اند ، از بیخودی
وز خودیِّ خویشتن ، بیگانه‌اند

فارغ از ، کُون و فسادِ عالم اند
زین جهت ، دیوانه و فرزانه‌اند

در جهانِ جان ، چو عطّار اند فرد
بی نیاز از خانه و کاشانه‌اند

یوسف در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۸:۲۲ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:

با درود و سپاس از استاد رضا که به زیبایی و گستردگی به شرح غزل های خواجه پرداخته اند. بسیار درست و سودمند.

تنها به دستوری ایشان یک نکته به شرح فراگیر شان بیفزایم:

در بیت:

کمند صید بهرامی بیفکن جام می(جم) بردار...

گور: ایهام سه گانه دارد: 

۱. قبر ۲. گورخر،شکار  ۳. شراب، عیش و عشرت نیز معنی دارد.(ر.ک. آنندراج و غیاث الغات)

با این معنی سوم بیت ظرافت و زیبایی و عمق بیشتر می یابد. سپاس. یوسف لیموچی

نیما نایی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۷:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:

پیوند به وبگاه بیرونی

سام در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۷:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹:

SΛΛM, [12/11/2025 05:10 ب.ظ]
جناس‌های غزل ۲۳۹ حافظ – بیت‌به‌بیت

توضیح: حافظ در این غزل جناس اندک دارد؛ چون غزل بیشتر بر استعاره و مراعات نظیر استوار است.
امّا هر چه هست کامل می‌آورم.

🔶 بیت ۱

رسید / دمید → جناس ندارند (فقط سجع و ترصیع)

گُل / نَبید → جناس ندارند
(مراعات نظیر)

📌 نتیجه:
این بیت هیچ نوع جناس ندارد.

🔶 بیت 2

صفیر / فغان → جناس ناقص حرکتی (ف/ص، تغییر حرکت‌ها)
هر دو صدای گریه–ناله را می‌رسانند.

کشید / برآمد → جناس ندارند

📌 نتیجه:
یک جناس ناقص حرکتی:
صفیر / فغان

🔶 بیت 3

بهشتی / بهشتی (تکرار لفظ)
جناس نیست؛ تکرار است.

سیب / شاهد / نگزید → جناس ندارند

📌 نتیجه:
جناس وجود ندارد.

🔶 بیت 4

نرسید / نکشید → جناس ناقص اشتقاق
(هر دو از ریشهٔ «-کش / -رس» نیستند اما بن مضارع مشابه دارند؛ در بلاغت قدیم نوعی «موازنه اشتقاقی» محسوب شده)

📌 نتیجه:
یک جناس ناقص اشتقاقی:
رسید / کشید

🔶 بیت 5

روی / بستان → جناس ندارند

خط / خطّ (خط بنفشه / خطّ ابروی ساقی) → در لایهٔ دیگر جناس تام!
چون «خط» در هر دو مورد یک شکل دارد ولی معنی متفاوت است.

📌 نتیجه:
یک جناس تام پنهان:
خط (مو) / خط (نقش)

🔶 بیت 6

دلم / دگرم → جناس ندارد
فقط سجع و واج‌آرایی.

📌 نتیجه:
بدون جناس.

🔶 بیت 7

مرقّع / رنگین / گل → جناس ندارند
نخرید / بسوخت → جناس ندارند

📌 نتیجه:
بدون جناس.

🔶 بیت 8

بهار / دادگسترا → جناس ندارند
نچشید / گذشت → جناس ندارند

📌 نتیجه:
بدون جناس.

📌 نتیجهٔ نهایی جناس‌ها (کاملاً دقیق)
✔️ یک جناس تام پنهان:

خط / خط (در بیت ۵)

✔️ دو جناس ناقص:

صفیر / فغان (ناقص حرکتی)

رسید / کشید (موازنهٔ اشتقاقی در قرائت بلاغت قدیم)

بقیهٔ ابیات فاقد جناس هستند.

 

سام در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۷:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸:


🌿 بیت ۱

جهان بر ابرویِ عید از هلال وسمه کشید
هِلال عید در ابرویِ یار باید دید

🔵 صنایع بدیعی

مراعات نظیر: جهان / عید / هلال

تشبیه: «ابروی یار = هلال ماه»

استعاره: ابروی یار، به‌صورت «هلال» تصویر شده (استعاره مکنیه)

کنایه: «وسمه کشیدن» = آرایش کردن

تضاد پنهان: هلال (ظرافت) ↔️ جهان (بزرگی)

تضمین اسطوره‌ای: هلالِ عید به‌عنوان نماد آغاز شادی

🔵 صنایع معنوی

اغراق: «جهان وسمه کشید»

حُسن تعلیل: علت زیبایی عید را هلالِ ابروی یار دانستن.

🌿 بیت ۲

شکسته گشت چو پشت هلال قامت من
کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید

🔵 صنایع بدیعی

تشبیه:

قامتم = پشت هلال شکسته

ابروی یار = کمان

استعاره: «شکسته شدن قامت» → اندوه

مراعات نظیر: هلال / کمان / ابرو

کنایه: «شکسته شدن قامت» = غمگین شدن

🔵 صنایع معنوی

حسن تعلیل: شکستگی قامت شاعر را به ابروی یار نسبت دادن.

مبالغه: با یک نگاه ابرو قامت شاعر می‌شکند.

🌿 بیت ۳

مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت
که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید

🔵 صنایع بدیعی

تشبیه:

«گُل جامه دریدن = صبح»

استعاره:

«خطّت صبح» = پرتو نور

«جامه‌دریدن گل» = شکفتن

مراعات نظیر: نسیم / گل / چمن / صبح

حس‌آمیزی: بوی تو + حرکت گل

🔵 صنایع معنوی

اغراق: گل از بوی او جامه می‌درد.

تضمین طبیعت: صبح و شکوفه‌ها.

🌿 بیت ۴

نبود چنگ و رباب و نَبید و عود، که بود
گِلِ وجود من آغشتهٔ گلاب و نَبید

🔵 صنایع بدیعی

مراعات نظیر: چنگ / رباب / نَبید / عود

جناس ناقص افزایشی: گل / گلاب

استعاره:

«گِل وجود = جسم»

«آغشته بودن» = سرشار بودن از عشق

کنایه: «گلاب» = پاکی – «نبید» = طرب و سرخوشی

🔵 صنایع معنوی

ترکیب‌سازی نمادین: ابزار موسیقی = شادی

حسن تعلیل: نبودن موسیقی را با بادهٔ درونی جبران می‌کند.

🌿 بیت ۵

بیا که با تو بگویم غم ملالت دل
چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید

🔵 صنایع بدیعی

تضاد: گفت / شنید

مراعات نظیر: گفت / شنید / مجال / غم

استعاره: «دل سخن می‌گوید»

🔵 صنایع معنوی

سبب و مسبب: نبودن یار = بسته شدن مجال گفت‌وگو

اغراق: بی تو سخن هم نمی‌توانم گفت.

🌿 بیت ۶

بهای وصل تو گر جان بود خریدارم
که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید

🔵 صنایع بدیعی

استعاره: وصل به جنس تشبیه شده

مراعات نظیر: بهای / خرید / جنس / دید

جناس ناقص: دید / خرید

🔵 صنایع معنوی

ترکیب منطقی: عشق = مبادله

حسن تعلیل: دلیل جان‌دادن → «تو جنس خوبی هستی»

🌿 بیت ۷

چو ماه روی تو در شام زلف می‌دیدم
شبم به روی تو روشن چو روز می‌گردید

🔵 صنایع بدیعی

تشبیه:

روی تو = ماه

زلف = شام

روشن شدن شب = روز

استعاره: روی او نوربخش است

تضاد: شام / روز

🔵 صنایع معنوی

مبالغه: با نگاهِ تو شب تبدیل به روز می‌شود.

🌿 بیت ۸

به لب رسید مرا جان و برنیامد کام
به سر رسید امید و طلب به سر نرسید

🔵 صنایع بدیعی

تناسب: لب / کام

تضاد: رسید / نرسید

جناس ناقص اختلافی: لب / طلب

کنایه: «به لب رسیدن جان» = نزدیک مرگ

🔵 صنایع معنوی

ترتیب منطقی هنری: امید به سر می‌رسد ولی خواسته نه.

🌿 بیت ۹

ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید

🔵 صنایع بدیعی

تشبیه: کلام شاعر = مروارید

استعاره: نوشتن از شوق

مراعات نظیر: نوشت / حرف / نظم / خواندن

🔵 صنایع معنوی

مبالغه: شعرش مروارید است.

مختارِ مجبور در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۲:۵۳ در پاسخ به بهنام دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱:

کار خود گر به کرم بازگذاری ...

همه این چیزایی که نوشتی تصور شماست و خدا نیست...
اصلا هر چیزی که در ذهنت بگنجه و بتونی تصور یا تعریفش کنی خدا نیست  و نهایت تصور شماست.
آنچه پیش تو بیش از آن ره نیست
غایت فکر توست الله نیست

گرفتاری آدما اینه که میخوان خدا را وصف کنن و چون محدود هستن و اسیر ذهن در وصف خدا دچار اشکال و اشتباه میشن.
ما باید خدا را باید عبادت کنیم نه اینکه وصفش کنیم.

سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ

مختارِ مجبور در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۲:۵۲ در پاسخ به شهریار آریایی دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:

حضرت خیام غلط کرده .....

عباس صادقی زرینی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۲:۲۸ دربارهٔ حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۴۱:

رایض . رام و دست آموز. (ناظم الاطباء). رام . (آنندراج ) (منتهی الارب ). ج ، راضة، رُوّاض . (ناظم الاطباء). فرهنگ دهخدا 

تو رایض من به خوشخرامی
من توسن تو به بدلگامی 

نظامی 

عباس صادقی زرینی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۳۴:

شاهیک. ( اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند. فرهنگ دهخدا 

پس مصراع آخر این معنی را میدهد

بهشت روی زمین شاهیک می باشد ، اطراف زادگاه خود نزار قهستانی است.

عباس صادقی زرینی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۲:۰۵ دربارهٔ حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۳۰:

در مجلس عشّاق قراری دگر است

وین بادهٔ عشق را خماری دگر است

آن علم که در مدرسه حاصل کردند

کار دگر است و عشق کاری دگر است

 

در دیوان شمس تبریزی آمده است . به تصحیح استاد بدیع الزمان فروزانفر 

در رباعیات منسوب به عین القضات همدانی هم‌ آمده است 

عباس صادقی زرینی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۱:۲۷ دربارهٔ حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۱۵:

خنب 

چونان «خونابه» در گویش محلی قهستانی به خم می گویند 

سنب 

هم به معنی دخمه درویشان است. 

(سُ) (اِفا.) در ترکیب به معنی «سنبنده» (سوراخ کننده) آید. خانه زیرزمینی جهت درویشان.

 

عباس صادقی زرینی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۹:

هرگز وجودِ حاضرِ غایب شنیده‌ای؟

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

یاد آور این بیت شیخ اجل 

بزرگمهر در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۱:

ای دل آمد دلبری کاندر ملاقات خوشش

همچو گل در برگ ریزان, از حیا می‌ریختی

بهنام در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۹:۴۱ در پاسخ به علی عابد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱:

کار خود گر به کرم بازگذاری ...

سلام عابد عزیز

من یک ایده دارم، که برای اولین بار اینجا مکتوبش می‌کنم، چرا که احساس می‌کنم مکان هندسی هم‌فکرانم همین‌ جاست، شاید بتواند اختلاف و عناد و تشتت آرا در رابطه با خداوند را برطرف کند، در همه‌ی عالم.

همه‌ی عالم را تصور می‌کنم، از دورترین ستاره‌ی کشف شده (نوری که از او به ما رسیده، ۲۸ میلیارد سال پیش راه افتاده، با سرعت ۳۰۰ هزار کیلومتر در ثانیه)، تا ریزترین اجزاء شناخته شده (اگر پنجاه میلیون اتم را به خط کنیم طولش می‌شود یک سانت).

خودم را از این مجموعه کسر می‌کنم. این "خود"م، فقط تصوریست از من، در ذهنم. یعنی بدنم و جسمم در همان مجموعه جا می‌ماند.

اسم این مجموعه را می‌گذارم "خدا"

تمام صفات خدا بر آن صدق می‌کند، رحمان، رحیم، مالک، قادر، جمیل، بسیط، کریم، علیم، حکیم، رزاق، جبار ... 

هر تصوری که هر کس به هر نام از خدا دارد در آن هست. سرنوشت، کاینات، طبیعت، تصادف، توهم. چون هر کس، همراه با ذهنیتش، جزوی از آن مجموعه است.

خدای منِ مسلمانِ شیعه‌ی اثنی‌عشری، با خدای هر برادر هم‌کیشِ همدینِ هموطنِ هم‌فکرِ هم‌عصرم هم فرق دارد، ولی این خدا، این مجموعه، این "کُل"، برای همه یکیست.

حالا وقتی یک سرخپوست مایایی یا یک هندوی بودایی، یا اصلا یک ایرانی شیعه‌ی اثنی‌عشری، می‌گوید خدا، می‌بینم که خدای او در درون این خدای من هست. و اگر او هم اینطور فکر کند قضیه تمام می‌شود و همه می‌رویم پی کارمان.

توضیح: این ایده از من نیست. تمام متفکران و مصلحان و پیامبران هم این را گفته‌اند، ولی نشده، چرا که یک "اگر" دارد.

در کف هر یک "اگر" شمعی بدی

اختلاف از گفتشان بیرون شدی

 

۱
۲
۳
۵۶۵۱