گنجور

 
اوحدالدین کرمانی

شماره ۱: سلطان خودم خدمت سلطان نکنم

شماره ۲: گر عاقلی آن بکن که یزدان فرمود

شماره ۳: در خدمت مخلوق امانی نبود

شماره ۴: چون نیستم از امیر جز دردسری

شماره ۵: بگسل دل خود را تو زپیوند امیر

شماره ۶: تا بتوانی ضد خداوندی گیر

شماره ۷: در دست مگیر سخت مال دگران

شماره ۸: تا در پی این فزون و آن کم باشی

شماره ۹: چندانک تو را به خود بود دسترسی

شماره ۱۰: بر نفس خودت نئی به کلی ظالم

شماره ۱۱: در راه کرم کوه به کاهی بخشند

شماره ۱۲: در راه توم گر زیم و گر میرم

شماره ۱۳: از بخت بدت اگر شکایت باشد

شماره ۱۴: چشم ار ز ادب به توتیایی نرسد

شماره ۱۵: با قوت پیل مور می باید بود

شماره ۱۶: هر چند کسی نیست که هست الا او

شماره ۱۷: چون می ناید زما دمی درخور او

شماره ۱۸: غواصان را اگرچه بیمی نبود

شماره ۱۹: این راز درونی مشمر کاری خرد

شماره ۲۰: گفتی به شب آیمت [که] بیگاه شود

شماره ۲۱: هر کاو به وفا گرفته مسکن دارد

شماره ۲۲: آنجا که عنایت خدایی باشد

شماره ۲۳: او را خواهی، بگیر یک دم کم خود

شماره ۲۴: شش پنج کسی زند که بازی داند

شماره ۲۵: گفتم اثری از غم تو می باید

شماره ۲۶: اشکم ز دو دیده تا به دریا برسد

شماره ۲۷: می آید و بی دل دو هزار از چپ و راست

شماره ۲۸: تا آتش رخسار تو را دود نبود

شماره ۲۹: آن خط که از آن ماه دل افروز دمد

شماره ۳۰: آن قوم که راه بین فتادند و شدند

شماره ۳۱: گر دل زتو بگسلد فراموشش باد

شماره ۳۲: نفس سره ام همت گردون نکشد

شماره ۳۳: در کوزه نشست گل چو رخسارش دید

شماره ۳۴: گفتم که شبی با تو توانم دم زد؟

شماره ۳۵: بلبل همه شب به درد دل می نالید

شماره ۳۶: گر هیچ سوی زلف تو راهی باشد

شماره ۳۷: قصاب چو گوشت از سر دست بداد

شماره ۳۸: هر کارد که از کشته خود برگیرد

شماره ۳۹: چشم سیهت که ناف آهو دارد

شماره ۴۰: فریاد که آن سرو چمن می‌جنبد

شماره ۴۱: بر حرف دم از دل چو نقط می‌افتد

شماره ۴۲: جان را دگر اقبال ز در باز آمد

شماره ۴۳: روز رخ تو کسوت شب می دارد

شماره ۴۴: آن یافت که بودم به ملولی گم شد

شماره ۴۵: گر دل زتو وصل دید اگر هجران دید

شماره ۴۶: دانی که چرا سیاه گشت آن رخسار

شماره ۴۷: گر دست به جانان برسیدی آخر

شماره ۴۸: بخشش نکند به جز که مولای دگر

شماره ۴۹: گر دیده تو بتافت کامل مردی

شماره ۵۰: بر دل که مقام تست گر نیش زنی

شماره ۵۱: گر حکم جهان زیر نگین داشتمی

شماره ۵۲: چون دید دلم که شکل موزون داری

شماره ۵۳: ای باد اگر گذر کنی بر صرصر

شماره ۵۴: گفتم طربی به صد دل و دین بخرم

شماره ۵۵: دل را چو فتاد با غم عشق تو رای

شماره ۵۶: بی وصل توم مباد هرگز نفسی

شماره ۵۷: من معذورم اگر شوم هرزه درای

شماره ۵۸: پرسید زدل دیده که گر ناشادی

شماره ۵۹: هر روز دلم در طلب دلداری

شماره ۶۰: چشمت که زناز می کند رعنایی

شماره ۶۱: چون است به درد دیگران درمانی

شماره ۶۲: ای شب مدد جان و جوانیم تویی

شماره ۶۳: با ما خبری نداری ای بینایی

شماره ۶۴: ای سوخته و ساخته در کار تو من

شماره ۶۵: سهل است مرا یاد تو افزون کردن

شماره ۶۶: هرگز نرود مهر تو پاک از دل من

شماره ۶۷: امروز چنان گفت نگارم با من

شماره ۶۸: بنگر تو بدان ماه فروز دل من

شماره ۶۹: ای عادت تو وعده باطل دادن

شماره ۷۰: دل را چه محل کاو بپذیرد غم او

شماره ۷۱: بی روی تو دل گفت چه کار آید ازو

شماره ۷۲: شاد است همه عمر نکوخواه از تو

شماره ۷۳: جزعت به کرشمه چون کند عهدی نو

شماره ۷۴: ای شب تو علی رغم بدآموز مرو

شماره ۷۵: ابروت که آسمان بیاراید ازو

شماره ۷۶: گر با همه ای که بی منی بی همه ای

شماره ۷۷: مستم کن و هرچه هست بستان و برو

شماره ۷۸: گفتی که تو دل برغم آن دلبر نه

شماره ۷۹: ای دیدن روی تو دل آرای همه

شماره ۸۰: او را که به رایگان گران خواهد بود

شماره ۸۱: در هر هوسی دل نگران کوشیدن

شماره ۸۲: ترکی مکن ای ترک خطایی با من

شماره ۸۳: ای عقل همیشه از طرب تنها باش

شماره ۸۴: گر با من خسته دل بیفتد رایش

شماره ۸۵: بادا! چو رسی به زلف مشک افشانش

شماره ۸۶: سیمین زنخت که حسن خواند استادش

شماره ۸۷: چون دید دلم عارض شهر آرایش

شماره ۸۸: یا من به چه دل زنم در سودایش

شماره ۸۹: آنها که فلک وفا نکرد ایشان را

شماره ۹۰: هر محنت و هر بلا که در جان من است

شماره ۹۱: ای گشته لبت آتش جان را تریاک

شماره ۹۲: انصاف زاختلاف ایام فرق

شماره ۹۳: من سوخته گر در طمع خام افتم

شماره ۹۴: از روی تو من همیشه گلشن بودم

شماره ۹۵: ای مست غمت عاقل و دیوانه به هم

شماره ۹۶: من مهر تو در میان جان بنهادم

شماره ۹۷: در پختن سودای تو چون من خامم

شماره ۹۸: ای غم تو مراد من به جان در مشکن

شماره ۹۹: چون تو به ادب شوی سوی حق نگران

شماره ۱۰۰: از آن لطیف تر بت دلکش بین

شماره ۱۰۱: ای دوست اگر گوهر کان می‌طلبی

شماره ۱۰۲: از بس که غم دنیی مردار خوری

شماره ۱۰۳: یک حاجت بی‌دلی روا می‌نکنند