گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

شوخی که به دیده بود دایم جایش

رفت از نظرم سر و قد رعنایش

گشت از پی او قطره ز نان مردم چشم

چندان که زاشک آبله شد بر پایش

اوحدالدین کرمانی

من خود به چه دل زنم دم سودایش

یا من چه سگم که دیده سازم جایش

گر دست رسد جملهٔ معصومان را

در دیده کشند جمله خاک پایش

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدالدین کرمانی
کمال‌الدین اسماعیل

آن سرو که نیست در جهان همتایش

از قامت اوست باغ را آرایش

در راستی ارچه کس ندارد پایش

هم زیر آمد ز قدّ تو بالایش

مجد همگر

ای روی تو آراسته بی آرایش

دیدار تو داده روح را آسایش

بخشود نیم گرت سر بخشش هست

کز بهر چنین روز بود بخشایش

قدسی مشهدی

گردون که ز هم نمی‌فتد اجزایش

کو سیل عدم که بر کند از جایش؟

هرگاه که لقمه‌ای گره شد به گلو

ناچار خورند آب بر بالایش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه