شمارهٔ ۱ - یار عنبر فروش را گوید: دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری
شمارهٔ ۲ - یار ترسا بچه را می گوید: ز آب چشم من ای دوست روی و موی بشوی
شمارهٔ ۳ - صفت یار رنگریز کند: رخ زرد کرد آن رخ رنگریز
شمارهٔ ۴ - صفت دلبر رقاص کند: ای بت پای کوب بازی گر
شمارهٔ ۵ - در حق یار میهمان گوید: میزبان کرد مرا دوش بتم
شمارهٔ ۶ - در حق دلبر صافی گوید: آن را که ز عشق تو بلا نیست بلا نیست
شمارهٔ ۷ - صفت دلبر فصاد بود: آمد آن حور و دست من بربست
شمارهٔ ۸ - صفت یار جعد زلف بود: زلف تو مگر جانا امید و نیازست
شمارهٔ ۹ - صفت دلبر خباز کند: اندر تنور روی چو سوسن فرو بری
شمارهٔ ۱۰ - صفت یار پای کوب کند: چو کوبی پای و چون گیری پیاله
شمارهٔ ۱۱ - در حق دلبر نابینا گفت: چشم تو اگر نیست چو نرگس چه خوری غم
شمارهٔ ۱۲ - صفت دلبر کشتی گیرست: ای دلارام یار کشتی گیر
شمارهٔ ۱۳ - در حق یار چاهکن گوید: زمین مبر بسیار و مکن ازین پس چاه
شمارهٔ ۱۴ - در حق دلبر خباز بگفت: آنکه او بر دکان ز بس خوبی
شمارهٔ ۱۵ - صفت یار گنگ می گوید: هر گه که آن نگار شکر لب کند حدیث
شمارهٔ ۱۶ - صفت یار خوش آواز کند: به نغمه خوش داودی و از آن آوا
شمارهٔ ۱۷ - در حق یار رگ زده گوید: چو راست گشت بر اکحلش نشتر فصاد
شمارهٔ ۱۸ - در حق دلبر نحوی گوید: من دوش بپرسیدم بر وجه یقینت
شمارهٔ ۱۹ - در حق دلبر شاعر گفته: شاعری تو مدار روی گران
شمارهٔ ۲۰ - صفت دلبر ساقی باشد: عیش و نشاط و شادی و لهوست مرمرا
شمارهٔ ۲۱ - صفت یار با خط و خال است: ای نگاری که ز خوبی رخت
شمارهٔ ۲۲ - صفت یار لشکری گوید: رفتی به جنگ و جز تو که دید ای صنم صنم
شمارهٔ ۲۳ - صفت دلبر صوفی مذهب: گفتم چرا نسازی با من تو
شمارهٔ ۲۴ - در حق دلبر نوخط گفته: نیکوتری به چشم من از دولت
شمارهٔ ۲۵ - صفت یار برزگر گوید: ای به دو رخ بسان تازه بهار
شمارهٔ ۲۶ - صفت دلبر فیروزه فروش: کی خرند از تو فیروزه هرگز
شمارهٔ ۲۷ - صفت دلبر زرگر باشد: مه سنگین دلی ای مهر دلجوی
شمارهٔ ۲۸ - صفت یار نیلگر گوید: نیلگر یاری و ز غم بر من
شمارهٔ ۲۹ - صفت دلبر فقیه بود: ز روی خواهش گفتم بدان نگار که من
شمارهٔ ۳۰ - صفت یار هندسی گفت: خورشید ملاحت است رویش
شمارهٔ ۳۱ - در حق دلبر مؤذن گوید: ای بت کشمیر و سرو کشمر
شمارهٔ ۳۲ - صفت یار خط برآورده: تا شد تمام منکسف آن آفتاب تو
شمارهٔ ۳۳ - وصف دلدار و درد دیده او: خواهی که درد ناید بر چشمت
شمارهٔ ۳۴ - عشق هم کیمیاگری داند: آن دلفریب دلکش و آن دلربای دلبر
شمارهٔ ۳۵ - سایبان کرده دلبر از پیکر: خواهی کز آفتاب کنی سایه مر مرا
شمارهٔ ۳۶ - صفات دلبر زرین کمرست: ای ماهروی لعبت جوزا کمر
شمارهٔ ۳۷ - صفت دلبر دبستانی: ای یار دبستانی و دبستان
شمارهٔ ۳۸ - صفت دلبر صیاد بود: تو را ای چو آهو به چشم و به تگ
شمارهٔ ۳۹ - صفت دلبر واعظ باشد: ای مزین شده به تو منبر
شمارهٔ ۴۰ - در حق حاکم شهری باشد: حکم تو بر هر دلی روان شده در شهر
شمارهٔ ۴۱ - صفت یار کبوترباز است: انس تو با کبوترست همه
شمارهٔ ۴۲ - صفت دلبر نایی گوید: ای دلکش و دلبند من فدیتک
شمارهٔ ۴۳ - صفت دلبر معبر گفت: ای صنم گر معبری دانی
شمارهٔ ۴۴ - صفت یار درودگر گفته است: نزار و تافته گشتم بسان ساروی تو
شمارهٔ ۴۵ - صفت دلبر چوگان باز است: تازان درآمد از در میدانش
شمارهٔ ۴۶ - سبل چشم خویش را گوید: ز بس که در غم هجرت ز دیده ریزم آب
شمارهٔ ۴۷ - در حق دلبر احول گفته: ای دو زلفت چو ماه در آخر
شمارهٔ ۴۸ - صفت یار فلسفی گوید: به علم فلسفه چندین چه نازی
شمارهٔ ۴۹ - صفت دلبر طبال کند: طبل از وصل تو چنان نالد
شمارهٔ ۵۰ - در حق دلبر نقاش بود: بخواست کاغذ و برداشت آن نگار قلم
شمارهٔ ۵۱ - صفت یار باغبان باشد: ای روی تو باغ و باغبانی تو
شمارهٔ ۵۲ - صفت یار لشکری گوید: آمد به عرض گاه دلارام من فراز
شمارهٔ ۵۳ - صفت یار خال در چشم است: ای روی تو چون تخته سیمین و نبشته
شمارهٔ ۵۴ - صفت دلبر خوشرو گفته: ای آفتاب حسن تو را آفتاب
شمارهٔ ۵۵ - صفت دلبر صیاد بود: ای بت صیاد جز از تو که دید
شمارهٔ ۵۶ - گفته در حق یار بازرگان: ای دلارام یار بازرگان
شمارهٔ ۵۷ - صفت یار زرگر است این شعر: تا کی تویی به تعبیه جنگ ساختن
شمارهٔ ۵۸ - صفت دلبر دیبا بافست: ای بت دیبا رخان به دو رخ دیبا
شمارهٔ ۵۹ - صفت یار به حج رفته بود: به حج شدی و من از اندهان هجرانت
شمارهٔ ۶۰ - صفت یار روزه دار بود: ای بت شکر لب شیرین دهان
شمارهٔ ۶۱ - در حق دلبر کاتب گفته: تا بدیدم که شد از دست تو ای جان پدر
شمارهٔ ۶۲ - صفت یار عرق کرده بود: چو اشک ابر به گل برچکیده بینم خوی
شمارهٔ ۶۳ - صفت یار غیر مسلم خویش: ای بت زیبا کافر دلی و کافر دین
شمارهٔ ۶۴ - صفت دلبر نوخط باشد: ای لب تو چنانک زو در عمر
شمارهٔ ۶۵ - صفت یار رگ زده گوید: خود را چرا رگ زدی بی علتی
شمارهٔ ۶۶ - صفت یار عقیقین دندان: زرد کردی رخم به انده و غم
شمارهٔ ۶۷ - صفت یار تیرگر باشد: دو گونه تیر داری بر کف و چشم
شمارهٔ ۶۸ - صفت دلبر سقا باشد: چون میل تو به آب همی بینم ای صنم
شمارهٔ ۶۹ - صفت دلبر چنگی گوید: ای صنم چنگ زن چنگ ساز
شمارهٔ ۷۰ - صفت دلبر آهنگر گفت: اگر آهنگریست پیشه تو
شمارهٔ ۷۱ - در حق یار مسافر گوید: یارم به سفر شد ای مسلمانان
شمارهٔ ۷۲ - دل دلدار چو مغناطیس است: ای خجسته بر چو سیم تو را
شمارهٔ ۷۳ - صفت دلبر قاضی باشد: من وقف کرده ام به تو مر دل را
شمارهٔ ۷۴ - صفت یار هندسی گوید: هندسی یاری ای یار عزیز
شمارهٔ ۷۵ - وله: جانا ز حسن گشت رخ تو چو جان من
شمارهٔ ۷۶ - صفت یار قلندر باشد: تیغ قهرت چو به وقت اندر دست
شمارهٔ ۷۷ - صفت دلبر خربنده بود: آهنین پوش ندیدم چو تو سرو
شمارهٔ ۷۸ - صفت دلبر گریان گفته: چون ابر مکن دیده را نگارا
شمارهٔ ۷۹ - صفت دلبر حاجب گفته: ای پسر حاجبی و محجوبی
شمارهٔ ۸۰ - صفت یار زاهد عابد: تو زاهدی و دو زلف تو آفتاب پرست
شمارهٔ ۸۱ - صفت دلبر قصاب بود: آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد
شمارهٔ ۸۲ - صفت دلبر عطار بود: عطر فروشی بتا تو دایم ازین روی
شمارهٔ ۸۳ - صفت یار باغبان گفته: از باغ مکن بیش بنفشه که بنفشه
شمارهٔ ۸۴ - صفت یار آشناگر گفت: نگارینا نرستی ز آب و در آب
شمارهٔ ۸۵ - صفت یار بربطی گفته: بتا زهره آسمان جمالی
شمارهٔ ۸۶ - صفت یار تیغ زن گفته: آهخته چه داری مدام تیغت
شمارهٔ ۸۷ - صفت دلبر طبیب بود: ای یار ماهروی طبیبی و حاذقی
شمارهٔ ۸۸ - صفت دلبر منجم شد: ای منجم نگاه نجم جبین
شمارهٔ ۸۹ - صفت یار فالگیر بود: ای فال گیر کودک فالم ز روی تو
شمارهٔ ۹۰ - صفت دلبر دیباباف است: دیبا بافی ای بت دیبا رخ
شمارهٔ ۹۱ - صفت دلبر تاجر باشد: ای آنکه به رخسار ارغوانی
شمارهٔ ۹۲ - شکر شاهی: نشکفت گر آراسته ای تو به ملاحت