گنجور

 
مسعود سعد سلمان

چو اشک ابر به گل برچکیده بینم خوی

بر آن دو عارض گلگون و آن دو زلف نگون

شگفت نیست ز آتش بکاهد آب ولی

ز آتش دلم آب دو دیده گشت فزون

چرا فروخته تر باشد آتش رخ تو

ز آب آن دو سیه زلفکان غالیه گون

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode