گنجور

 
سنایی

بخش ۱ - ذکر نفس الکلی نذیر ناصح و اهماله غرور فاضح: اندر آمد چو ماه در شبگیر

بخش ۲ - صفت کلماتی که با نفس کلی رود و جوابها که او گوید: گفتم ای ایزد سرشته ز نور

بخش ۳ - جوابها که با نفس کلی گوید: گفت من دست گرد لاهوتم

بخش ۴ - اندر صفت مرید: لب چو بگشاد پیر فرزانه

بخش ۵ - اندر عذر انبساط گوید: چون خرد در لبت به جان نگرم

بخش ۶ - در چشم نگاه داشتن گوید قال النبی علیه‌السلام: النظر سهم من سهام الشیطان: آنچه بر تن قبول بر جان رد

بخش ۷ - حکایت: آن شنیدی که در گه عیسی

بخش ۸ - اندر صفت خوب روی بدخوی گوید: آنکه با نقشهای زیبااند

بخش ۹ - اندر شرح خوب و زشت گوید: خوب را از برای دست فراخ

بخش ۱۰ - اندر صفت شاهدان گوید: شاهد پیچ پیچ را چکنی

بخش ۱۱ - در مذمت شهوت راندن: شهوت ار جانت باره باز کند

بخش ۱۲ - اندر صفت خوب رویان و شاهدان گوید: آن نگاری که سوی او نگری

بخش ۱۳ - حکایت: دید وقتی یکی پراگنده

بخش ۱۴ - اندر مذمت دنیا و وصف ترک او: کی بود جز به چشم ابله‌وش

بخش ۱۵ - اندر طلب دنیا: هرکه جست از خدای خود دنیی

بخش ۱۶ - اندر مذمت کسانی که به جامه و لقمه مغرور باشند: جامه از بهر عورت عامه است

بخش ۱۷ - در طلب دنیا و غرور او گوید: زینة اللٰه نه اسب و زین باشد

بخش ۱۸ - اندر مذمت مال دوست: سفله چون خواند رو به مهمانش

بخش ۱۹ - اندر مذمت شراب گوید: مرد دینی شراب تا چکند

بخش ۲۰ - حکایة و مثل: گفت بهلول را یکی داهی

بخش ۲۱ - حکایت: گفت مردی ز ابلهی رازی

بخش ۲۲ - التمثل فی اکل الربا، اکل الربا کمن یأکل ناراللظی: گفت روزی به جعفر صادق

بخش ۲۳ - حکایت: به گدایی بگفتم ای نادان

بخش ۲۴ - اندر نقص دنیا گوید: دنیی ارچه ز حرص دلبر تست

بخش ۲۵ - اندر ترک دنیا و ریاضت نفس گوید: ای بلندان به عقل و جان شریف

بخش ۲۶ - اندر بیان نسب آدمی من عرف نفسه فقد عرف ربه: تو به قوت خلیفه‌ای به گهر

بخش ۲۷ - در حرص و شهوت و خشم گوید: بر سه نوع از ستور و دیو و ددست

بخش ۲۸ - در معنی آنکه عاقلان بی‌غم نباشند: معرفت را شرفت پناه شماست

بخش ۲۹ - در متابعت نفس و هواناکردن گوید: ای همه ساله هم به مایه دیو

بخش ۳۰ - در رنج و زیان جان از تن: فاقه منمای بیش از این جان را

بخش ۳۱ - در معنی آن گوید که آنچه خاکی است به خاک باز شود: تنت از چرخ و طبع دارد ساز

بخش ۳۲ - اندر صفت نفس بهیمی و انواع شهوات: سبب خشم و شهوت از لقمه‌ست

بخش ۳۳ - اندر حشر و نشر الناس کما یعیشون یموتون و کما یموتون یحشرون: تا تو زین منزل آدمی نروی

بخش ۳۴ - فی التمثل: در طمع زین سگان مزبله پوی

بخش ۳۵ - ذکر اظهار حال آن سرای فی یوم‌القیامة فلا انساب بینهم یومئذ ولایتسائلون: روز دین دست دست رس نبود

بخش ۳۶ - فی ذکر انساب البشر من ارکان البشر: آدمی گرچه بر زمانه مهست

بخش ۳۷ - در انسانی و حیوانی گوید: هست ترکیب نفس انسانی

بخش ۳۸ - حکایت در این معنی: پیش از آدم ز دست کوتاهی

بخش ۳۹ - اندر آنکه آدمی پس از اشیاء و جهات پیدا آمد: از هوا و ز طبع در انسان

بخش ۴۰ - اندر بیان ظلومی و جهولی انسان کما قال‌اللٰه تعالی: وحملها الانسان انه کان ظلوما جهولا: هیچ بدنامی آدمی را پیش

بخش ۴۱ - فی مذمة الدنیا واهانته و ترکه، من ترح فرح: مرد کو عاشق دوگانه بود

بخش ۴۲ - حکایت و مثل فی لذة الدنیا مع شدة العقبی: آن بنشنیده‌ای که در راهی

بخش ۴۳ - اندر مذمت بددلی و بددل: مثلست این که در عذابکده

بخش ۴۴ - حکایت در شجاعت و غیرت: از زره بود پشت حیدر فرد

بخش ۴۵ - حکایت در این معنی: نه بپرسید از جحی حیزی

بخش ۴۶ - اندر نکوهش شکم خواری و بسیار خوردن: اولین بند در ره آدم

بخش ۴۷ - التمثل فی ترک الدنیا و قصة روح‌اللٰه و تجریده: روح را چون ببرد روح امین

بخش ۴۸ - حکایت روح‌اللٰه علیه‌السلام و ترک دنیا و مکالمه او با ابلیس: در اثر خوانده‌ام که روح‌اللٰه

بخش ۴۹ - فی ذم حب الدنیا و منع شرب الخمر: می همی خور کنون به بوی بهار

بخش ۵۰ - اندر مذمت افعال زشت که از خویهای بهیمی است ذکر المثالب للتوقی لا للقبول والتلقی: آز را از درون خود پیوست

بخش ۵۱ - در ذم مقابح و افعال نکوهیده و منع آن: مبر این زندگی به صدر سعیر

بخش ۵۲ - التمثل فی شأن اصحاب الغفلة و نظر السوء: آن شنیدی که در طواف زنی

بخش ۵۳ - اندر صفت ربیع و تشبیهات گوید ذکر الربیع یحیی القلوب المیتة و یشرح الصدور الضیقة: شکر انصاف بر زبان بهار

بخش ۵۴ - در تسویت پارسی و تازی: فضل دین در ره مسلمانیست

بخش ۵۵ - در بیان آنکه ادب به فارسی و عربی نیست: علم خوان تات جان قبول کند

بخش ۵۶ - اندر خوردن شراب و خواص آن گوید: مر سران را چو طامع و می خوار

بخش ۵۷ - اندر صفت نقص دنیا: مال بر کف چو پیل بر کشتیست

بخش ۵۸ - التمثل فی اصحاب المغرورین: آن شنیدی که بود مردی کور

بخش ۵۹ - حکایت: آن شنیدی که در ولایت شام

بخش ۶۰ - حکایت: خواست وقتی ز عجز دینداری

بخش ۶۱ - حکایت: بود در روم بلبل و زاغی

بخش ۶۲ - حکایت: بود در شهر بلخ بقالی

بخش ۶۳ - حکایت: آن سلیمان که در جهان قدر

بخش ۶۴ - حکایت: گفت در وقت مرگ اسکندر

بخش ۶۵ - حکایت: آن شنیدی که با سکندر راد

sunny dark_mode