گنجور

 
سنایی

دنیی ارچه ز حرص دلبر تست

دست زی او مبر که مادرِِ تست

گر نه‌ای گبر پس به خوش سخنیش

مادرِ تست چون کنی به زنیش

همچو قرعه برای فالش دار

گه بیندازش و گهی بردار

گرچه گزدم ز نیش بگزاید

دارویی را همت به کار آید

مار اگرچه به خاصیت بدخوست

پاسبانِ درخت صندل اوست

چون ز بانگ سگان شوی دلتنگ

سنگ برگیر و ده سگان را سنگ

وآن سگی را که کرد پای افگار

نان بی‌سوزنش مده زنهار

مورکی را اگر بیازاری

چیره گردی به ظلم و خون‌خواری

از پی رستن از سرای خسان

حیله کن لیک بد به کس مرسان

با خسان خود نشست و خاست مکن

قطع کردن ز خس رواست مکن

پس اگر ناگهی درافتادی

سازگاری بهست و دل شادی

باش بر دست راست همچو بهشت

دوزخ از دست چپ شناس و کنشت

باز بر دست راست رَو چونان

بافر و دست دست دستان مان

راست بر دست راست رَو رستی

ورنه کج رَو چو عهد بشکستی

من ندیدم سلامتی ز خسان

گر تو دیدی سلام من برسان

چون ترا گشت نوش وحدت بیش

بده آن نوش را به حدّت نیش

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]