گنجور

 
سنایی

سفله چون خواند رو به مهمانش

پس چه نانش شکن چه دندانش

بر درِ کارگاه طبع لئیم

نز پی ایمنی که از سرِ بیم

گرچه زنجیر حلقه نپذیرد

سفله را در بزن که خود میرد

برده چون طاعت و دل و دینت

بادهٔ تلخ و عمر شیرینت

کوی پر دزد و خانه پر ز قماش

پاسبان را چه خوش بود خشخاش

طمع خلق و دلق پستی تست

زورق بحر زرق هستی تست

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]