گنجور

 
سنایی

هرکه جست از خدای خود دنیی

مرحبا لیک نبودش عقبی

هردو نبود به هم یکی بگذار

زان سرای نفیس دست مدار

هست بی‌قدر دنیی غدّار

مر سگان راست این چنین مردار

وانکه از کردگار عقبی خواست

گر مر او را دهیم جمله رواست

زانکه گشتای خوب کاران راست

جمله عقبی حلال خواران راست

وانکه دعوی دوستی ما کرد

از تن و جان او برآرم گرد

هیچ اگر بنگرد سوی اغیار

زنده او را برآورم بردار

دانی از بهر چیست رنج و عنا

زانکه اللّٰه اَغیَرُ منّا

تن خود از دین به کام دارد مرد

هرچه جز حق حرام دارد مرد

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]