گنجور

 
سنایی

روز دین دستِ دست رس نبود

نسب کس شفیع کس نبود

نقد تو چون ترا برانگیزد

همه در گردن تو آویزد

بوته خود گویدت چو پالودی

که زری یا مس زراندودی

گر بدی آتشت بپالاید

ور بدی صافی از تو آساید

چون رسیدی به آتش موعود

خود بگوید که چندنی یا عود