لطفاً توجه داشته باشید که حاشیهها برای ثبت نظرات شما راجع به همین شعر در نظر گرفته شدهاند. در صورتی که در متن ثبت شدهی شعر در گنجور غلط املایی مشاهده کردید، یا با مقابله با نسخهی چاپی در دسترستان اشتباهاتی یافتید، در مورد این شعر نظر یا احساس خاصی دارید یا مطلب خاصی در مورد آن میدانید یا دوست دارید دربارهی آن از دیگران چیزی بپرسید یک حاشیه برای آن بنویسید. لطفاً از درج مطالب غیرمرتبط با متن این شعر خاص خودداری فرمایید و حتیالامکان سعی کنید متن حاشیهی خود را با حروف فارسی درج کنید (حاشیهها بازبینی خواهند شد و موارد غیرمرتبط و ناقض این نکات حذف میشوند).
بحثهای مذهبی و اعتقادی و ارجاع توهینآمیز نسبت به بزرگان ادیان و همینطور بحثهای قومیتی و توهین به فرهنگها و قومیتها و زبانها از مصادیق حاشیههای نامناسب محسوب میشوند.
لطفاً در صورتی که اشتباهات را با استناد به نسخههای چاپی گزارش میکنید این مسئله را (حتیالامکان با ذکر نام مصحح) ذکر نمایید تا بتوانیم بین پیشنهادهای تصحیحی حدسی حاشیهگذاران و پیشنهادهای مستند تمایز قایل شویم.
حاشیه بگذارید
خوراک حاشیههای این شعر را با این نشانی به خبرخوان خود اضافه کنید.
گفتم به نگار من کز جور مرا مشکن،
گفتا به صدف مانی کو دُر به شکم دارد..
Comment by نادر.. — مهر ۱۹, ۱۳۹۶ @ ۶:۴۸ ب.ظ
زندگى و جان با بى نهایت هم أرز یک یگرند
راز هستى در این است که آن یک و یگانه در دل اجزا خود حضور دارد و این براى فهم ما راز گونه است در حالیکه همین حضور یک در دل بسیار، سازنده نامتناهیت است و پدید آورنده جان و زندگى است این از نظر اندیشه، حکمى فلسفى است به قول هگل نامتناهیت نسبت دیلکتیکى یک و بسیار است و فکر زندگى را در همین دیلکتیک منطقى میتوان بازیافت و زندگى خود این دیلکتیک است که جان را به تفکر دیالکتیکى (تحول معنوى و کیفى) وا میدارد
این موضوع اما براى جلال دین با ملاقات شمس و ارتباط زنده اى که بین آنها بود دیگر تفکرى فلسفى نبود بلکه تجربه اى آفاقى و انفسى بوده است
Comment by همایون — شهریور ۱۹, ۱۳۹۹ @ ۴:۵۶ ق.ظ