گنجور

 
وحیدالزمان قزوینی

شهرآشوب بزرگ و اصلی وحید قزوینی مثنوی دیگری بر وزن شاهنامه بالغ بر چهارهزار بیت است که از آن با عنوان «شهرآشوب بزرگ» یاد می‌کنیم.
آنچه در این بخش آمده «شهرآشوب کوچک» وحید است که مؤخره مثنوی «عاشق و معشوق» اوست و اثر مستقلی محسوب نمی‌شود. 


بخش ۱ - تعریف شهر اصفهان: بنمود سواد شهری از دور - مانند سواد دیده پر نور

بخش ۲ - صفت علاقه بندان: در راسته ی علاقه بندان - دام نگهی کشیده الوان

بخش ۳ - صفت نعل بندان: آن سخت دلان که خود پسندند - بیجاده لبان نعل بندند

بخش ۴ - صفت بزازان: بزازانش حریر خویند - ماننده ی نافه مشک بویند

بخش ۵ - صفت رزازان: رزازانش ز عیب پاکند - افروخته حسن و تابناکند

بخش ۶ - صفت عطاران: عطارانش عبیر بویند - هر چند که پیر و نافه مویند

بخش ۷ - صفت زرگران: زرگر پسران نازک اندام - هستند همه چو نقره ی خام

بخش ۸ - صفت بقال: فریاد ز حسن شوخ بقال - وان خط سیاه و چهره ی آل

بخش ۹ - صفت گازر: این گازر شوخ پاک دامن - ای آب ز دیدنت دل من

بخش ۱۰ - صفت جوهری: گوهر دارد چو دیده در بار - با جوهریان بود مرا کار

بخش ۱۱ - صفت قصاب: قصابان راست روی رخشان - پر نور چو صبح عید قربان

بخش ۱۲ - صفت سوزنگر: آن سوزنگر که دیده ام من - دارد دهنی چو چشم سوزن

بخش ۱۳ - صفت شانه تراشی: از شانه تراش بیقرارم - وز چاره گذشته کار و بارم

بخش ۱۴ - صفت کبابی: دایم ز نظاره ی کبابی - دارد دل زارم این خرابی

بخش ۱۵ - صفت خباز: خباز کزو بود فغانم - زان حسن برشته سوخت جانم

بخش ۱۶ - صفت کله پز: گر حرف ز کله پز کنم سر - گردد به دهانم آب کوثر

بخش ۱۷ - صفت دلاک: دلاک که صاحب سر ماست - کام دل درد پرور ماست

بخش ۱۸ - صفت شماعی: بینی چو جمال شمع ریزان - چون شمع ترا به لب رسد جان

بخش ۱۹ - صفت صحاف: صحاف که دل ز جورش آبست - گویای خموش چون کتابست

بخش ۲۰ - صفت حداد: حداد خبر ندارد از درد - بیهوده چه کوبم آهن سرد

بخش ۲۱ - صفت نجار: نجار پسر زند همیشه - بر پای دلم ز جور تیشه

بخش ۲۲ - صفت تخمه فروش: از تخمه فروش و آن لب شور - شد دیده ام آشیان زنبور

بخش ۲۳ - صفت رنگرز: از رنگرزان کشم بناچار - هر روز هزار رنگ آزار

بخش ۲۴ - صفت رفوگر: شد چاک دل من از رفوگر - بر من لب لعل او شد اخگر

بخش ۲۵ - صفت حلاج: حلاجانند چشم بد دور - هر یک شاهی ولیک منصور

بخش ۲۶ - صفت منجم: ای واقف گردش ستاره - در گریه ی من فکن نظاره

بخش ۲۷ - صفت شعربافان: با تار نظاره، رشته ی جان - افتاده بدست شعربافان

بخش ۲۸ - صفت سراج: سراج کزو بود خروشم - باشد به کفش عنان هوشم

بخش ۲۹ - صفت کمانگر: بر پیر خمیده قد مهجور - دایم رود از کمان گران زور

بخش ۳۰ - صفت کلاه دوز: سرگرم کلاه هر که گردید - هر دیده وری که روی او دید

بخش ۳۱ - صفت شمشیرگر: سیاف که خنده اش چو قند است - چون تیغ، نگاه او کشنده است

بخش ۳۲ - صفت شیشه گر: بر شیشه گران گذارم افتاد - آن جا دل خسته رفت بر باد

بخش ۳۳ - صفت کحال: کحال که دلبری فن اوست - چشمم روشن ز دیدن اوست

بخش ۳۴ - صفت چیت سازان: بینی به دکان چیت سازان - شیرین پسری چو شیره ی جان

بخش ۳۵ - صفت میوه فروش: از میوه فروش نرم شانه - خونست دلم چو هندوانه

بخش ۳۶ - صفت چاقشور دوزان: در رسته ی چاقشور دوزان - ماهی بینی چو مهر تابان

بخش ۳۷ - صفت رمال: رمال که از غمش چو نالم - دارد خبری ز کل حالم

بخش ۳۸ - صفت طباخ: طباخ ز پختگی مرا سوخت - از سوختنم رخش بر افروخت

بخش ۳۹ - صفت تیرگر: از دیدن تیرگر دل زار - گردید نشان تیرآزار

بخش ۴۰ - صفت قناد: قناد که خون عاشقان خورد - از شیرینی، دل مرا برد

بخش ۴۱ - صفت خیاط: خیاط پسر بگو چه ها کرد - پیراهن صبر من قبا کرد

بخش ۴۲ - صفت صرافان: از غش پاکست چون عیارم - با صرافان فتاد کارم

بخش ۴۳ - صفت حکاک: حکاک نظر به سویم افکند - مانند نگین، دل مرا کند

بخش ۴۴ - صفت باسمه چی: از بسمه چی ای دلم هواییست - چون باسمه رنگ من طلائیست

بخش ۴۵ - صفت اتوکش: تا چند ز دوری اتوکش - باشم چو اتو میان آتش

بخش ۴۶ - صفت ضرابی: ضرابی را عیار پاکست - از من دل اگر خرد چه باکست

بخش ۴۷ - صفت پینه دوز: از دوری پینه دوز، سینه - ما راست ز داغ پینه پینه

بخش ۴۸ - صفت دبستان: دل برد دگر به زنگ طفلان - پیرانه سرم سوی دبستان

بخش ۴۹ - صفت عصار: عصار که از فشار اویم - خون آب دود ز دل به رویم

بخش ۵۰ - صفت لواف: لواف که برده از سرم خواب - افکند از درد در رگم تاب

بخش ۵۱ - صفت مسگر: باشد ز خیال مسگرم سر - پر شور تر از دکان مسگر

بخش ۵۲ - صفت اهل دفتر: افتاد گذار من به دفتر - شد دفتر طاقت من ابتر

بخش ۵۳ - صفت تریاک فروش: تریاک فروش کیف پرداز - از چرت بود چو دنگ رزاز

بخش ۵۴ - صفت مدارس: دیدم چو صفای این مدارس - افتاد رهم سوی مدارس