گنجور

 
وحیدالزمان قزوینی

قصابان راست روی رخشان

پر نور چو صُبح عید قربان

دامن ها شان همیشه از خون

چون دامن آسمان شفق گون

چون دیده ی گوسفند قربان

بی شام بود صباح ایشان

سازند، ز خون، کارد، رنگین

با مهر، قران ماه نو بین

وصف مژه های شوخ ایشان

گر نظم کند کسی بسامان

سازد دل را ز شوق پاره

هر مصرع شعر چون قناره