گنجور

 
وحیدالزمان قزوینی

کحّال که دلبری فن اوست

چشمم روشن ز دیدن اوست

از بسکه فقیر و خاکسارم

گردیده چو توتیا غبارم

از میل رهش دو دیده ی من

گردیده چو میلِ سُرمه روشن

شد سبز،خط از رخ نکویش

چشمست، غبار دار رویش

خاک رَهِ آن نگار ساده

هر گاه به دست من فتاده

هم بیخته هم خمیر کرده

چشمم به سه آب و هفت پرده