گنجور

 
وحیدالزمان قزوینی

رزّازانش ز عیب پاکند

افروخته حُسن و تابناکند

از شیرینی به دست اطفال

چون شان عسل نموده غربال

در دست پری رخان ترازو

دلکش، ماننده ی چشم و ابرو

از قتل اسیر، غم ندارند

اینست که سنگ، کم ندارند

عشّاق به زیر پای خوارند

باشد که چو دنگ سر بر آرند