گنجور

 
وحیدالزمان قزوینی

ای واقف گردش ستاره

در گریه ی من فکن نظاره

یک ره به دل حزین گذر کن

در خانه ی طالعم نظر کن

این دل که ز عشق گشته بیتاب

چندین ورقست چون سطرلاب

بر هر ورقی به دست دیده

از زخم هزار خط کشیده

هر یک شده از قضای محتوم

در حلقه ی طاعت تو منظوم

خونم شده قطره قطره از بیم

در رگ چو رقوم سطر تقویم