جهن یزداد در ۲ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۳۶ در پاسخ به مهدی کمالی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۸ - به پا خاستن فریدون در برابر ضحاک:
سپاس از نوشته تان . مگر ای کاش این همه واژگان را که با نشانه زیر نوشته اید جای سخن دارد - در پارسی میتوان گفت که اوای زیر هیچ جایی ندارد - در دبیره میخی هخامنشی که واجها با اوای ان نوشته شده همه واجها زبر دارند و هفت واج با پیش (ضمه) است و تنها چهار حرف ج د م و اوای زیر میگرفتند از انجا که در پارسی باستان و پهلوی ج د جای هم مینشستند و م و نیز جای هم مینشستند میتوان گفت تنها دو حرف انهم بسیار اندک زیر میگرفتند یعنی میتوان گفت که در پارسی هخامنشی صدای زیر جز به شمار انگشتشمار نمی امده - (در دبیره میخی پارسی حروغ با صدا می امدند نمونه سه حرف دَ دُ دِ بود بجز دِ تنها سه حرف جِ وِ مِِ صدای زیر داشتند و این چهار حرف هم بسیار کم کاربرد بودند . دگر حروف به هیچ روی صدای زیر نمیگرفتند -
در پارسی پهلوی و دری نیز صدای کسره نبود و نشان ان اینست که در نوشته های سده های نخستین اسلامی تا سده پنج و شش صاحب و ناصر را صاحَب و ناصَر میگفتند و در شعر پارسی سبک خراسانی و اذربایجانی اینها را قافیه شب و سر کرده اند -
بسیاری واژدر این دو سه دهه کوشش فروانی برای زیر نهادن بر واژگان پارسی میشود با انکه من خود به یاد دارم که ان واژگان را همگان با زبر میگفتند مانند واژه یک خانه پروانه نامه مه -اکنون این واژگان را وانهیم واژگانی چون واژه هند نیز در پارسی با زبر گفته میشد و این فردوسی بزرگ که هند را با پرند اورده
گر از کابل و زابل و مای و هند
شود روی گیتی
چو سگسا
جهان پر درفش و زمین پر پرند
و کسی نگوید این ضرورت شعری است که قانون شعر را نیک میدانیم و فردوسی را نیک میشناسیم و سخن کوتاه کنم که در پارسی باستان نیز هند را هَیدوش میگفتند زیر دادن به واژه هند و سند از زبان عربی امده و در پارسی با زبر بوده و فردوسی سند را نیز با زبر اورده و هم قافیه کرده - زه مه مهتر که کهتر از چند واژه ای که در این چند دهه بسیار شگفت اور به زیر ان نشانه زیر مینهند با اینکه فردوسی و سخنوران بزرگ انرا با شه و اگه و ره و تبه هم قافیه کرده اند وانگهی نام مهین و مهستی گواه دگری است همچنین که مه را ماه نیز گویند و پیداست که صدای کشیده در ماه نشان از زبر در مه دارد همچنین میدانیم که مه را مس و که را کس نیز میگفتند و این واژه مسمغان است که همه انرا مَسمغان گویند و تا کنون در بسیاری جاهای ایران مس و کس گقتند رواج دارد نزد زرتشتیان و نزد سمنانیان و نزد بلوچان مس کس و مستر و کستر جای مه و که و کهتر و کهتر گفته میشود و در سمنان مسین و کسین گویند و زرتشتیان یزد نیز مس و کس گویند شوربختانه میبینم که به تازگیها از سوی دانشگاهیان واژگان دهند و نهند و نهان و جهان را نیز با زیر (کسره) میگویند زبر داشتن دهند از دادن پیداست و برای نهان و جهان را نیز سخنوران بزرگ با شهان و مهان و اگهان قافیه کرده اند - من میبینم که زیر نهان و فریدون زیر نهاده اید دست کم اینست که این واژگان را هیچ نشانی ننهید تا هرکس به خواست خود بخواند - شما رنگ مشکی را چه میگویید بیدمشک را چه میگویید ؟ از روزگار کهن مشک و پشک میگفتند و هیچکس مشک نمیگفت برای گفتن مشک با پیش هیچ پشتوانه دانشیک نیست ما خود نیز هشتن و هل را با زیر میگوییم اما هم در نوشته های پارسی دری دیده ام که انرا با گشت و دشت اورده اند و هم بسیاری از ایرانیان انرا هَشتن و هل گویند (درباره هشتن و هل سخنی ندارم و ما در خانواده خود انرا هِشتن و هِل میگوییم )
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامَه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه
حافظ
وازگانی چچون خانه و اشیانه و خامه و جامه در پهلوی خانگ و اشیانگ و خامگ و جامگ بودند چون گ را نگفتند همچنان واپسین واج صدا دار میماند و از انجا که نمیشد انرا جام و خام نوشت امدند یک حرف ا که صدای کشیده فتحه است بر سر ان افزودند (چون خانا خاما جاما ) و انرا گرد و نیمه کردند که نیم صدای بلند صدای کوتاه میشود چون ا را برگردانی و نیمه کنی فتحه شود خانه جامه خامه شد و این که پایان است حرف ه نیست ا خمیده و صدای فتحه است - در واژه امل نیز چون ل را انداختند آمُ میشود انرا امو نوشتند و این نام رود امو است و نباید انرا امو بر اهنگ اهو خواند - مانند تو که تُ است -
گستاخی مرا ببخشید - این روده درازی نه از سر خویش نمایاندن که از سر دلسوزی به زبان پارسی بود . یادممان نرود که این زبان را به هزار خون دل به ما رسانده اند نباید انرا به پندار لهجه پایتخت اسیب رساند
منطقی ایرانی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۹:
حقیقتا لذت بخش و پر معنا🌺🙏🙏
مهدی نظام زاده در ۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۱۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:
مرحوم فردوسی واقعا حکیم بوده. در این بیت
به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را
که اشاره ای به داستان لن ترانی حضرت موسی دارد، به زیبایی تصویر شده که:
به وسیله ی چشمان ظاهر خود خالق را نمی توانی ببینی، پس دو چشم خود را در این باره مرنجان و اذیت نکن.
توکل در ۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۶:
استاد سروش آیینه این غزل را با همراهی سه تار استاد رضا موسوی زاده خوانده اند. خیلی زیبا هم اجرا کرده اند
توکل در ۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۳۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۶:
دکتر اصغر دادبه در مورد این غزل بیدل دهلوی سخنرانی کردند که فایل صوتی آن در کانال تلگرامی شان هست پیشنهاد میکنم دوستداران ادب فارسی گوش کنند . ایشان در این سخنرانی از اندوه بیدل دهلوی و نگرانی که بیدا از نابودی زبان فارسی در منطقه شبه قاره داشته میگوید .به نظر ایشان بیدل دهلوی خیلی با درایت و دقیق بوده و تحولات را می دیده است که توانسته به درستی آینده زبان فارسی را در منطقه شبه قاره پیش بینی نماید وبگوید (( ز بعد ما نه غزل نی قصیده می ماند ز خامه ها دو سه اشک چکیده می ماند ))
محمد مهدی فتح اللهی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۱۹ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۶:
احسنت
حافظ شیرازی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۷:
خوانش کاش داشته بود
فرهاد گلزار در ۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دهم در مناجات و ختم کتاب » بخش ۱ - سرآغاز:
امید است آنان که طاعت کنند.حرف از باعث سکته در خواندن این بیت میشود
برگ بی برگی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱:
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوخت و به دل دوست می دارمت
نظر در اینجا دیدن با چشم ِ حسی نبوده ،بلکه منظور از نظر همان هشیاریِ حضور و دیدنِ جهان از دریچه چشم خداوند است ، و همانطور که در دو غزل پیش از این نیز به آن پرداخته شد یارِ همراه انسان که بی وفایی انسان نسبت به عهد و پیمان الست با خداوند را می بیند رخت بربسته ، به سفر میرود و در همان دم هشدار می دهد که با این سفر ، انسان دچار دردهای بسیاری می گردد ، باشد که انسان با مشاهده درد و غمها به فقدانِ یار که امتدادِ خداوند است آگاه شده و درصدد بازگرداندن آن یارِ غایب از نظر برآید ، پس حافظ در این غزل یاری که ادامه خداوند و از لحظه پیدایشِ انسان یار و همراه وی بوده است را به خدا می سپارد ، یعنی انسان با گفتنِ بدرود براحتی اجازه می دهد تا یارش به سفر رود ، در حالیکه میتوانست با خروجِ به موقع از ذهن مانعِ سفرِ وی شود ، بعد از این سفر انسان اقرار می کند جانش از این فراق سوخته است ، همچنان و به دل یا باطن و ذاتِ خود او را دوست می دارد ، سوخته است یعنی پس از این سفر و غیبتِ آن یار ، کلیه امورِ وی را ذهن و خویشِ در خدمتِ تن بر عهده می گیرد که کارش فقط جانسوزی ست .
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست از دامن بدارمت
حافظ میفرماید اما بدلیل اینکه ذاتِ انسان نیز از جنسِ عشق بوده و در الست از دستِ آن ساقی باده عشق نوشیده است بدون شک تا پایانِ عمرِ جسمانی خود در این جهان همواره در جستجوی یارِ سفرکرده خود است و دست از دامن او نمی دارد ، حتی انسانهایی که عمرِ خود را در حال ثروت اندوزی و طلبِ خوشبختی از انواعِ داشته های خود سپریمی کنند نیز درواقع بدنبالِ کمال و تعالی هستند اما این ذهن و خویشِ توهمی ست که انسانها را گمراه می کند و به همین جهت پس از رسیدنِ به همه آرزوهای دنیوی خود ، بازهم احساس نیک سرانجامی و آرامش نمی کنند و متأسفانه برخی در میانسالی و در اوج موفقیت هنری یا تجاری به مواد مخدر پناه می برند و یا خودکشی می کنند .
محراب ابرویت بنما تا سحرگهی
دست دعا بر آرم و در گردن آرمت
محرابِِ ابرو کنایه ای ست از گوشه چشم نمودن و موردِ عنایتِ خداوند قرار گرفتن ، سحر گاه یعنی در همان پگاهِ عمر و سنینِ نوجوانی ، دست دعا بر آوردن یعنی کار معنوی ، پسحافظ از خداوند درخواست می کند تا به او و همه انسانها لطف و عنایتی داشته باشد تا در همان آغاز جوانی کار معنوی را شروع کرده و موجبات بازگشت آن یار و همراهش از سفر را فراهم کند و در گردن بازش آورد ، منظور همان جمله معروف که خدا نزدیکتر از رگِ گردن است به انسان ، یعنی بازگشت کاملِ یار و معشوق.
گر بایدم شدن سوی هاروتِ بابلی
صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت
هاروت و ماروت دو فرشته ای بودند که پساز مشاهده جنگ و فسادهای انسان بر روی زمین از خداوند اجازه خواستند تا از عالمِ ملکوت به مُلک و زمین پایین آمده و سحری به انسان بیاموزند تا او را از جادویِ دیوِ درون یا خویشتنِ توهمیِ خود رها کنند و انسان در یابد گمشده و یارِ سفر کرده اش چیزهای بی ارزش این جهان نیستند ، اما خداوند به آن دو فرشته هشدار داد که ممکن است نتوانند بار دیگر به ملکوت باز گردند و آنان نیز اسیرِ ذهنِ خود شوند ، اما آن دو فرشته که به خود مطمئن بودند اصرار ورزیده و سرانجام با این ماموریت خود خواسته موافقت می شود ، اما این دو ملک پساز آمدن بر روی زمین علاوه بر آنکه موفق به باطل کردنِ جادوی خویشتنِ متوهمِ انسان نشدند ،بلکه خود نیز سحر شده و در چاهِ ذهن گرفتار شدند و نتوانستند به عالمِ یکتایی بازگردند ، پسحافظ میفرماید حتی اگر لازم باشد بسوی هاروتِ بابلی رود تا سحرِ خروج از ذهن را از وی بیاموزد ، به این کار مبادرت خواهد کرد و صدها جادو را بکار خواهد بست تا یار سفر کرده اش باز گردد .
خواهم که پیشمیرمت ای بی وفا طبیب
بیمار بازپرس که در انتظارمت
پسحافظ که می داند شکستنِ این طلسم در دستانِ شخص اوست و هاروت هم نمی تواند کمکی بکند میخواهد که پیشمرگِ آن غایب از نظر شده یا یارِ سفر کرده اش شود ، مرگِ آن یار وقتی اتفاق می افتد که انسان از این قالبِ جسمانی خارج و به جهانِ باقی شتابد ، حافظ میفرماید مباد که انسان پیش از رفتنِ از این جهان یارِ خویش را که از آغاز حضور و تولد در این جهان با خود داشته است بدست نیاورد ، پسبهتر است انسان به خویشِتن متوهمِ ذهنی بمیرد تا آن یار زیبا روی باز گردد و همچون اوانِ کودکی از رگ گردن به او نزدیکتر ، با او یکی شده و به وحدت برسد . زیرا پس از آنکه یار نیز بدلیل بی وفایی انسان به عهدِ الست ، بی وفایی را پیشه خود کرد و غایبِ از نظر شد دلِ انسان نیز بیمار شده و همانگونه که او هشدار داده بود پر از غم و درد شده است و حافظ یا انسان عاشق پس از قبولِ بیماری خود به اهمیتِ حضورِ این طبیب پیبرده ، در انتظارِ بازگشتش ، از او می خواهد به احوال پرسی بیمارِ خود بیاید .
صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار
بر بویِ تخمِ مهر ، که در دل بکارمت
اشک نشانه طلب و خواستِ حقیقی عاشق است که با جاری شدن از دیدگانش صدها جویِ آب رحمت بر کنار ( دوش و آغوش) وی جاری می شود ، و اینها همه بر امیدِ کاشتنِ تخمِ مهر و عشق در دلِ معشوق و یارِ غایب شده از نظر میباشد ، تا این عشق در دلِ او جوانه زند و آهنگِ بازگشت کرده ، و این انتظارِ طولانی و کُشنده را به پایان رساند .
خونم بریخت وزِ غم عشقم خلاص داد
مِنًت پذیرِ غمزه خنجر گذارمت
تنها راه رهایی از غمِ عشق وصال است و لازمه چنین وصالی ریخته شدنِ خونِ خویشتنِ متوهمِ انسان است که با جادوی خود انسان را برده ای مطیعِ خود نموده است ، پس اکنون که بار دیگر تخمِ عشق در دلِ معشوق کاشته شد و ببار نشست ، وقتِ آن رسیده است که انسان منت پذیر غمزه آن یارِ غایب از نظر باشد ، یعنی با رضایت و خوشنودی اجازه دهد که او با خنجر و تیرهای مژگان خود ، خویشتنِ متوهمِ انسان را کشته و از میان بر دارد تا جایگاه خود را در دلِ عاشق بازپس گرفته و به او زنده شود .
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوزِ دل
در پای ، دم بدم گُهر از دیده بارمت
پس از بازگشتِ پیروزمندانه آن غایب از نظر است که دلِ انسان عاشق به عشق زنده می شود و رویای بار یافتن به درگاه کبریایی خداوند از اندیشه اش گذر می کند ، پس از او می خواهد تا با دریای کرامتش به او بار داده و تقاضای ملاقاتش را بپذیرد تا با سوز و آتشِ آن عشق اشکهای گوهر بار خود را بر پای او بریزد ، اشکِ عاشق نشانه اشتیاق و طلبِ اوست و به گوهر تشبیه شده است ،یعنی ترکِ هر یکی از تعلقات و دلبستگی های دنیوی ، گوهری گرانبهاست که عاشق نثار قدمهای معشوق می کند .
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست
فی الجمله می کنیَ و فرو می گذارمت
حافظ همه این سخنان و مطالبی که در این غزل به آن اشاره شد را شرحِ شراب و شاهد و رندی توصیف می کند و با فروتنی یا شکسته نفسی این همه را در وضعیت خود نمی بیند ، پس از زبان خداوند میگوید که این حرفها در اندازه تو نیستند ، اما فی الجمله یعنی همگی را بیان و تقریر می کنی و من به تو لطف کرده فرو می گذارمت ، یعنی یقه ات را نمی گیرم که ، تو همه چیز را می دانی و عمل نمی کنی ؟ ، پس لطف و عنایتی بیشتر از این را جستجو مکن . درواقع روی سخن حافظ با ما می باشد که صِرفِ دانستن یا عرفانِ نظری راهگشا نبوده و خداوند وقعی به آن نمیگذارد تا بار دهد و رخسار بنماید ، بلکه کار عملی ست که راستیِ عشق را اثبات می کند .
محسن جهان در ۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۹۱:
تفسیر رباعی فوق:
عارف بزرگوار قرن چهارم در این رباعی از علم اندوزی بی ثمر میگوید:
ای انسان، چناچه اندوخته علمی تو با عملت در زندگی تطابق داشته باشد، میتوانی امیدوار باشی که مسیر درستی را انتخاب کردی و در جهان باقی و فانی رستگار خواهی بود و به مقصود خود خواهی رسید.
آگاه باش که با علم اندکی که در این جهان فراگرفته ای مغرور نشوی و تفاخر نکنی. و بترس از روزی که اوضاع و احوال دگرگون شود و خود را تنها یافته و کسی از تو یادی نکند.
حسین ربیع نژاد در ۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:
با سلام من با نظر سرکار خانم مریم در خصوص این بیت هم نظر هستم.
خمش در ۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۶ - جواب گفتن ساحر مرده با فرزندان خود:
جا داره این نکته اضافه بشه که در تفکرات مولانا ، علم مدرسه و تدریس اون جایی نداره و بقول خودش اون علم عاریتی هستش و اعتباری نداره ، برای همین در شعر بالا مفهوم همین معنی گنجانده شده . اینکه اون ساحران علمی که دارند در سحر و جادو عاریتی هستش و برای همین اعتباری نداره . اون علمی اعتبار داره که از طرف خدا باشه و اون علم غیر قابل ابطال و غیر قابل شک و تردید هست ، یقین محض
همیرضا در ۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۳۴ در پاسخ به قطره بقایی دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۴:
با سلام،
وزن درج شده معادل وزن پیشنهادی شماست و این دو فرقی ندارند.
پیشنهادتان برای مصرع اول مشکل وزنی دارد.
قطره بقایی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۰۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۴:
وزن این غزل را شما اشتباه درج کردید، اصل وزن چنین است:(مفاعلاتن مفاعلاتن مفاعلاتن مفاعلاتن) و مطلع غزل باید اینطور باشد:
(به تامُلِ عارفان چه دارد به کارگاهِ جهانِ حادث)
اشتباهات دیگری هم وجود دارد
تشکر
سیاوش احمدی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۵:
سلام عزیزان.
بیت آخر در چگونه تلفظ میشود ؟ منظور درون هست یا درب ؟ ممنونم
سیّد محس سعیدزاده در ۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷:
مارا به مستی افسانه کردند--پیران جاهل شیخان گمراه
ازقول زاهد کردیم توبه--وزفعل واعظ استغفر الله(دیوان حافظ؛نسخه تصحیح شده مسعودفرزاد،به کوشش علی حصوری، تهران، اول، 1362، انتشارات همگام،ص368).
حافظ ازسازمان صنفی روحانیّت اسلام درعصر خودش شکوه دارد ووازآنان انتقادمیکند؛میگوید:شیخی که خود راه بلد نبود،وپیری که علم نداشت،وزاهدی که فعل اش خوب وقول اش بد بود ،وواعظی که قول اش خوب وفعل اش بد بود؛مارا به اسلام دعوت میکردند.شیخ وپیر مست خیال بودند وافسانه میساختند وروایت میکردند؛وهدف آنان مستی مابود؛اما من ازهیچ یک ازاین مقامات الگو نگرفتم.
اگر به جای «مستی» ازکلمه ی «رندی» استفاده کنیم،معنی اش این است که شخان کمراه وپیران جاهل ،وزاهد وعابدبد قول وواعظ بدعمل،ازسر سیاست(مکر وبدجنسی)برای ما افسانه میخوانده اند. اگر افسانه نبود چرا خود شیخ وخود پیر وجناب زاهد عابد وجناب واعظ هیچ حظّی ازهدایت ندارند؟وقتی اینها -که سران سازمان صنفی روحانیّت اند-خود ازروحانیّت بی بهره هستند،چگونه میتوانند به دیگران فیضی برسانند؟درجایی دیگر میگوید:
واعظان کاین جلوه درمحراب ومنبر میکنند--چون به خلوت میروند،آن کار دیگر میکنند
پرسشی دارم زدانشمند مجلس بازپرس--توبه فرمایان چرا خودتوبه کمتر میکنند؟
گوئیا باور نمیدارند روزداوری---کاین همه قلب ودغل درکارداور میکنند
شهریار شاهیندژی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۳۲ - تهدید فرستادن سلیمان علیهالسلام پیش بلقیس کی اصرار میندیش بر شرک و تاخیر مکن:
با سلام و درود بر عزیزان
مصرع :
جزو جزوت لشکر از در وفاق
شکل صحیحش به این صورت باید باشد:
جزو جزوت لشکرِ او در وِفاق
سپاس
جهن یزداد در ۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۲۲ - به آقا محمد ابراهیم دائی فرخ خان به خراسان نگاشته شده:
گویی جز واژه غمان هیچ واژه بیگانه ای ندارد مصرع و شعر را در نوشته های کهن برای پیدا شدن مینوشتند و از نوشته به شمار نمی اید . نباید در نوشته ویراستاری شده اورد قلاوز و ترکمان و میرزاعبدالحسین و نواب نامست .
همایون در ۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۳:
غزل حیرانی
نخستین ویژگی انسان، حیرانی است
احساس شگفتی، بودن انسان را رقم میزند
این احساس در حیوان تا حد ترس و گرسنگی فراتر نمیرود
در انسان اما این شگفتی هرگز حد و مرز نمی شناسد و بسیار بالاتر از عشق می پرد و عشق سایه آن بر روی زمین است
جلال دّین حیرانی را دلبر عقل می نامد و عقل را به تماشای دلبرش فرا میخواند
مستی هنر انسان است در برون جستن و بکار گرفتن حیرانی و پرواز با بال حیرانی
نیمه پنهان ماه در ۲ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۴: