گنجور

 
مولانا

دیدن روی تو هم از بامداد

درد مرا بین که چه آرام داد

در دل عشاق چه آتش فکند

جانب اسرار چه پیغام داد

چون ز سر لطف مرا پیش خواند

جان مرا باده بی‌جام داد

صافی آن باده چو ارواح خورد

کاسه آلوده به اجسام داد

صافی آن باده ز ارواح جو

زانک به اجسام همین نام داد

در تبریزست تو را دام دل

رحمت پیوسته در آن دام داد