گنجور

 
مولانا

دیدن روی تو هم از بامداد

درد مرا بین که چه آرام داد

در دل عشاق چه آتش فکند

جانب اسرار چه پیغام داد

چون ز سر لطف مرا پیش خواند

جان مرا باده بی‌جام داد

صافی آن باده چو ارواح خورد

کاسه آلوده به اجسام داد

صافی آن باده ز ارواح جو

زانک به اجسام همین نام داد

در تبریزست تو را دام دل

رحمت پیوسته در آن دام داد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۹۹۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اوحدی

پیر شراب خودم از جام داد

زان تپش و درد سر آرام داد

طفل بدم، حنظل و صبرم نمود

کهل شدم، شکر و بادام داد

سایهٔ من گم شد و او باز جست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه