گنجور

حاشیه‌گذاری‌های جهن یزداد

جهن یزداد

پارسیدان و دوستدار زبان پارسی دری


جهن یزداد در ‫۴ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۱۰ دربارهٔ همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵:

بنگریم که  همام زبان تبریزی خود  را رازی میگوید پیداست که پهلوی آذری را با رازی یکی  و همگون  میدانستند

 

جهن یزداد در ‫۴ روز قبل، پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۰۸ دربارهٔ دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶:

بیهقی انرا در پایان بخش هفتم  از ابیطیب مصعبی اورده

جهانا همانا فسوسی‌ و بازی‌

که بر کس نپایی و با کس نسازی‌

چو ماه از نمودن‌ چو خار از پسودن‌

بگاه ربودن چو شاهین و بازی‌

چو زهر از چشیدن چو چنگ از شنیدن‌

چو باد از بزیدن‌ چو الماس گازی‌

چو عود قِماری‌ و چون مشکِ تبّت‌

چو عنبر سرشته یمان‌ و حجازی‌

بظاهر یکی بیت پرنقشِ آزر

بباطن چو خوکِ پلید و گرازی‌

یکی را نعیمی، یکی را جحیمی‌

یکی را نشیبی، یکی را فرازی‌

یکی بوستانی برآگنده نعمت‌

بدین سخت بسته بر آن مهر بازی‌

همه آزمایش همه پر نمایش‌

همه پردرایش‌ چو کرک‌ طرازی‌

هم از بست‌ شه مات شطرنج بازان‌

ترا مهره داده‌ بشطرنج بازی‌

چرا زیَرکانند بس تنگ روزی‌

چرا ابلهانند بس بی‌نیازی‌

چرا عمرِ طاوس و درّاج‌ کوته‌

چرا مار و کرکس زیَد در درازی‌

صد و اند ساله یکی مرد غرچه‌

چرا شصت و سه زیست آن مردِ تازی‌

اگر نه همه کارِ تو باژگونه‌

چرا آنکه ناکس‌تر او را نوازی‌

جهانا همانا ازین بی‌نیازیِ‌

گنهکار مائیم و تو جایِ آزی‌

 

جهن یزداد در ‫۶ روز قبل، چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۲۷ دربارهٔ خیام » نوروزنامه » بخش ۲۰ - یاد کردن تیر و کمان و آنچه واجب بود درباره ایشان:

  تیر وی کلکین=کلک نی

و نخست کس که تیر و کمان ساخت گیومرت بود، و کمان وی بدان روزگار چوبین بود بی استخوان، یکپاره چون درونه ، و تیر وی کلکین با سه پر، و پیکان استخوان، پس چون آرش وهادان بیامد بروزگار منوچهر کمان را بپنج پاره کرد هم از چوب و هم از نی، و بسریشم بهم استوار کرد، و پیکان آهن کرد، پس تیراندازی ببهرام گور رسید، بهرام کمان را با استخوان بار کرد و بر تیر چهار پر نهاد، و کمان را توز پوشید،

 

جهن یزداد در ‫۸ روز قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۴ - ذکر آنچه تازه گشت به نشابور:

امیر مرا آواز داد که کس فرست تا بونصر بیاید. من وکیل در را بتاختم‌،  بونصر بیامد

. اندرین بودند که دیده‌بانان که بر کوه بودند ایستاده‌ بیکدیگر تاختند و گفتند که سلطان آمد

بتور و بسلم آگهی تاختند
که ایرانیان جنگ را ساختند.

بسلم و بتور آگهی تاختند
که کین آوران جنگ برساختند.
به کاوس کی تاختند آگهی
که تخت مهی شد ز رستم تهی.
فردوسی
بی اندازه هر کس خورش آزمون
همی تاخت از پیش او گونه گون.
همه کس بد از بیم فرمانبرش
خورشها همی تاختندی برش.
گرشاسپنامه


تاختن =برانگیختن/ فرستادن

 

جهن یزداد در ‫۸ روز قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۵۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۲:

شاهنامه نیز از تازش تازی پرستان در پناه نماند گرچه فردوسی هیچ دشمنی با زبان عربی نداشته با اینهمه او از اغاز کار خود را میشناخته و زبان خدای نامک هم پاک و پاکیزه بوده دگر نیازی به کار بردن واژگان عربی نداشت  گرچه یک چند واژه عربی را گاهی بکار میبرد با اینهمه  از دستبردهای دیوانه واری که به شاهنامه زده اند  پیداست که باید به نود و پنج درصد واژگان عربی که به شاهنامه افزوده اند بدگمان باشیم  برای نمونه    خرداد ماه را که قافیه بوده  انرا خرداد شهر کرده اند سپس  در لخت روبرو  تخت و جاه را به  تخت بهر  جایگرین کرده اند

 دگر انکه هرچه دست نویسها پیشتر میایند  می بینیم که دیوانه وار  وازگان پارسی را به  واژ عربی   میگردانند

زین رو به هیچ گونه نمیتوان باور کرد که  فردوسی در شاه  نامه گفته باشد درع 

او شاهنامه را برای ایرانیان سرود برای همه ایرانیان برای چوپان  برزگر ودانشمند و شهریار  
برای درباریان  نگفته که بخواهد با عربی خایی خودشیرینی کند که بجای رخت بگید درع

درع یا هر واژ عربی در سروده خاقانی یا امیری معزی با واژگان دگر همخوانی دارد اما در سروده عربی جایی ندارند سروده باید یکدست باشند نمی توان شتر گربه گفت
حصن و درع در زبان فردوسی  جایی ندارند

چو نزدیک دژ شد همی برنشست

بپوشید رخت و میان را ببست

بدو گفت کاین نامهٔ پندمند

ببر سوی دیوار دژ بلند

بنه نامه و نام یزدان بخوان

بگردان  سر اسب و لختی ممان


 چو کاووس بر تخت زرین نشست

گرفت آن زمان دست خسرو به دست

بیاورد و بنشاند بر جای خویش

ز گنجور تاج کیان خواست پیش

ببوسید و بنهاد   تاجش بسر

به کرسی شد از نامور تخت عاج

بسی آفرین بر سیاوش بخواند

که خسرو به چهره جز او را نماند

ز پهلو برفتند آزادگان

سپهبد سران و گرانمایگان

به شاهی برو آفرین خواندند

همه زر و گوهر برافشاندند

جهان را چنین است ساز و نهاد

ز یک دست بستد به دیگر بداد

بدردیم ازین رفتن اندر فریب

زمانی فراز و زمانی نشیب

اگر دل توان داشتن شادمان

به شادی چرا نگذرانی زمان

به خوشی بناز و به خوبی ببخش

مکن روز را بر دل خویش تخش

ترا داد و فرزند را هم دهد

درختی که از بیخ تو برجهد

نبینی که گنجش پر از خواستست

جهانی به خوبی بیاراستست

کمی نیست در بخشش دادگر

فزونی بخوردست انده مخور



 

جهن یزداد در ‫۸ روز قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - در مدح امیر ابو احمد محمدبن محمود غزنوی:

پارسی بیخته فرخی را بنگرید

 

 

بکمرهای کوه، مردان تاخت
تا بتازند رنگ را ز کمر
راست گفتی که رنگ تازانرا
اندر آن تاختن بر آمد پر
بانگ برخاست از چپ و از راست
کوه لرزید و گشت زیر و زبر
راست گفتی بهم همی شکنند
سنگ خارا بصد هزار تبر
تازیان اندر آمدند ز کوه
رنگ و جز رنگ بیکرانه و مر
راست گفتی که دشت باغی گشت
گرد او سرو رست سر تاسر
پیش خسرو، بتان آهو چشم
یک بیک را بدوختند جگر

چه ستایش زیبایی گرچه شکار را خوش ندارم

راست گفتی که تیر شاه گشاد
زینجهان سوی آنجهان ره و در

 

وز دگر سو در آمدند بکار

شرزه یوزان چو شیر شرزه نر

رنج نادیده کامکار شدند

هر یکی بر یکی بنیک اختر

همه هامون ز خون ایشان گشت

لعل چون روی آن بت دلبر

پس بفرمود شاه تاهمه را

گرد کردند پیش او یکسر

راست گفتی که خفته مستانند

جامه هاشان ز لعل سیکی تر

راست گفتی ز بهر ایشان بود

آن شکار شگفت شاه مگر

راست گفتی که آفتابستی

بجهان گسترانده تابش و فر

 



 

جهن یزداد در ‫۸ روز قبل، یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۴ دربارهٔ ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هفتم » بخش ۴۱ - قصیدهٔ سوم اسکافی:

چندان که این بزرگ زیبا  نویس است شعر ناشناس است  از انهمه سروده های ابدار  فرخی و عنصری و رودکی نمونه نیاورده  این دو سروده بی ارزش و با بدترین قافیه که در همه پارسی یک سروده نیک در ان  پیدا نمیشود  از ان همه  سروده های  جانانه متنبی  یکی نیاورده  سست ترین سروده متنبی  را برگزیده

 

جهن یزداد در ‫۸ روز قبل، یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۳۹ دربارهٔ ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هفتم » بخش ۳۹ - فصل در معنی دنیا:

و نواخت براندازه بداشت
داشتن=حرمت نهادن

 

جهن یزداد در ‫۱۱ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۹ - در مدح یمین الدولة و امین الملة محمود بن ناصرالدین:

 

کسی ندانم کو را توان آن باشد
که با تو یارد بستن به کار زار میان
گمان مبر که ترا هیچ شاه پیش آید
اگر بگردی گیتی همه کران به کران

 

جهن یزداد در ‫۱۲ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۰۲ دربارهٔ ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹:

هزار کار بکردار تیر راست شود
هر آنگهی که زشست تو خم گرفت کمان
بپیش  فر تو بسیارها بود اندک
بفربخت تو دشوارها شود آسان
اگر بکوشد با خنجرت پلنگ دژم
وگر ببیند پیکان تو هژبر ژیان
پلنگ خون نشناسد برگ دراز خنجر
هژبر پی نشناسد بتن در از پیکان
هزار کار فرو بسته وز تو یک چاره
هزار گیتی آشفته وز تو یک فرمان

 

جهن یزداد در ‫۱۲ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۵۶ دربارهٔ ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹:

بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان
برنگ لاله می از یار لاله روی ستان
جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم
می کهن بجوان ده درین بهار جوان
بشادکامی امروز داد خویش بده
که نیست  روز دگر  را پذیره پایندان
نه کار کژ جهان را تو راست خواهی کرد
چگونه راست کنی؟ چون کژست کار جهان
کدام روز بشادی گذاره خواهد کرد
 کسی که او ببهاری چنین بود پژمان

 

جهن یزداد در ‫۱۲ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۴۸ دربارهٔ ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹:

می کهن بجوان ده در این بهار جوان

 

جهن یزداد در ‫۱۲ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۴۵ دربارهٔ قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۸ - در مدح امیر ابوالفتح:

پارسی بیخته در زبان قطران
بنگریم که نگاشتن را به چم خلق اورده

اگر نه یزدان درمان  درد بر تو نوشت
چرا دو چشم تو درد آمده است و لب درمان
اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین
چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان

اگر نه هست نشان از دهان تو سخنت
چرا به بی سخنی باشدت نهفته دهان
اگر نه چشم تو با من نبرد خواهد کرد
چرا نهاده بتیر و کمان سر پیکان
اگر نه گردون بر کام او گذارد گام
چرا هر آنچه بخواهد بدو رسد آسان

اگر نه هست چنین این سخن که می گویم
چرا چو پار نجوید مرا شه آران

 

 

جهن یزداد در ‫۱۲ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۳۵ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۴ - در مدح سلطان مسعود و فتوحات او و کشتن او شیر را:

کسی که سروده های فرخی را نخواند لذت شعر پارسی را در نیافته

گزاف داری چندان هزار مرد دلیر
که شوخ وار بجنگ شه آمدند چنان
دلاورانی بگزیده از سپاه عراق
 سوارگانی یک اسپه از که گیلان
زپای تا سر در آهن زدوده چو تیغ
گرفته تیغ بدست و دو دست شسته ز جان
ز پای تا سر ان کوه مرد کاری دید
ندید کوه و سپه را ز هیچگونه کران

خدایگان جهان روی را بلشکر کرد
بشرم گفت بلشکر که ای جوانمردان
پدر مرا و شمارا بدین زمین بگذاشت
جدا فکند مرا با شما زخان و زمان
بنام نیک ازینجا روان شدن بهتر
که باز گشتن نزد پدر بدیگر سان
دگر کز اینجا تا جای ما رهیست دراز
ز راست و زچپ ما دشمنان و ما بمیان
بدین ره اندر چندانکه مرد سیر شود
نه  توش یابد مرد شکست دیده نه نان
زیان رسید شما را زبهر من بسیار
چنان کنم که فرامش کنید نام زیان
همه سپاه نهادند رویها بزمین
وز آنچه شاه جهان گفت چشمها گریان
میان آن سپه اندر فتاد چونکه فتد
میان گور و میان گوزن شیر ژیان

 

جهن یزداد در ‫۱۲ روز قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۶ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۱ - در تهنیت جشن مهرگان و مدح سلطان مسعود غزنوی:

گویا در شمارش بندها  نیز لغزش بزرگی شده این سروده شش لختی است
 بند یک

شاد باشید که جشن مهرگان آمد
بانگ و آوای درای کاروان آمد
کاروان مهرگان از خزران آمد
یا ز اقصای بلاد چینستان آمد
نه ازین آمد، بالله نه از آن آمد
که ز فردوس برین وز آسمان آمد
‌بند دو

مهرگان آمد، در باز گشائیدش
اندرآرید و تواضع بنمائیدش
از غبار راه ایدر بزدائیدش
بنشانید و به لب خرد بخائیدش
خوب دارید و فراوان بستائیدش
هر زمان خدمت لختی بفزائیدش

بند سه

خوب داریدش کز راه دراز آمد
با دو صد کشی و با خوشی و ناز آمد
سفری کردش و چون وعده فراز آمد
با قدح رطل و قنینه به نماز آمد
زان خجسته سفر این جشن چو باز آمد
سخت خوب آمد و بسیار بساز آمد

بند چهار

نگرید آبی وان رنگ رخ آبی
گشته از گردش این چنبر دولابی
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش بر، اثر سبلت سقلابی
یا چنان زرد یکی جامعهٔ عتابی
پرز  برخاسته زو، چون سر مرغابی

بند پنج

وان ترنج ایدر چون دیبهٔ دیناری
که بمالی و بمالند و بنگذاری
زو به مقراض ارش نیمه دو برداری
کیسه‌ای دوزی و درزش نپدید آری
وانگه آن کیسه ز کافور بینباری
در کشی سرش به ابریشم زنگاری


وبهمین روال تا پایین
همچنان که هیچ چیزی از این سروده نیفتاده
ان بند اینگونه است

آن خداوند من آن فخر خداوندان
دو لبش درگه گفتن خندان خندان
قوتش چندان وانگه خردش چندان
که درو عاجز گردند خردمندان
مایهٔ راحت و آزادی دربندان
خدمتش را هنر و جود چو فرزندان



 

جهن یزداد در ‫۲۶ روز قبل، پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۲۱ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۸:

دل به یار بی وفای خویشتن
دادم و دیدم سزای خویشتن
زخم فرهاد و من از یک تیشه بود
او بسر زد من بپای خویشتن
آشیانی دیدم از هم ریخته
 یادم آمد از سرای خویشتن

هر که ننشیند بجای خویشتن

افتد و بیند سزای خویشتن

 

جهن یزداد در ‫۲۷ روز قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۰۰ در پاسخ به م. محمد زاده دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۱۲ - قطران تبریزی:

اینها که گفته شد چه پیوندی با شونیسم دارد  شما سامانیان را ترک می نامی  و تاریخ این سرزمین  را
غزنوی اگرچه ترک بود اما انان غلام زرخرید سامانی بودندو دربارشان همان دربار سامانی بود خود سلطان محمود تاسالهای پایانی  از سوی سامانیان فرمان میراند  نخستین ترکان که به ایران امدند  سلجوقیان بودند با اینهمه انان بسیار نبودند انان از بی سروسامانی زمان مسعود و قحطی  نیشابور بهره جستند هنگامی که سلطان مسعود با  قحطی روبرو بود با لجبازی  به مرو رفت و هرچه وزیران و سران گفتند لشکر  از مردان و ستوران همه از گرسنگی  دارند می میرند اکنون گاه   رفتن به جنگ نیست لج کرد و لشکر قحطی دیده را  در راه میان طوس و مرو گرفتار  ترکان تازه  بهار دیده کرد لشکر گرسنه  به ترکان گرایدند و مسعود را شکستند این سوی ایران هم دیلمیان سالها بود که رو به کاستی نهاده بودند بدین گونه ایران  به اسانی بدست  ده دوازده هزار  فز سلجوقی افتاد

ثقات اینگونه روایت کرده اند که اغاز امدن ترک ان بود که قبایل قره خطا ازبلاد چین و دیار مشرق به قیالیق و بلاساغون بیرون امدند قاضی جوزجانی منهاج سراج بنگریم  امدن انان را از چین  می گوید که به بلاساغون امده اند در راحه الصدور نیز که نخستین تاریخ  ترکان در ایران است و مستقیم  از سلجوقیان ان  را میگرفته انان  سرزمین نیاکانی خود را دورترین جای شرق  میگویند همچنین قره ختایان از پکن امدند انان  چینی بودند سلسله  لیاوچی هنگامی  که شکست به کاشغر امدند و نامشان قره ختا شد ختا نام چین است و در بسیاری زبانها  چین را ختا مینامند نام لیاوشی نیز یلداشی شد خرگه ترک و وثاق ترکمان بینی همه 
آنکه بودی مر عرب را خیمه کردان را کیان. عسجدی
ترک زبان شدن بخشهایی از ایران  زمان صفوی که  قبایلی را از روم به ایران امدند و عثمانی نیز  چهارصد سال ایران را  در  تازش و خونریزی نهاد و پیوسته اذربایجان را اشغال می کرد زبان  مردم اذربایجان کم کم ترکی شد بویٓه در پایان صفوی که تریز سی سال  در اشفال عثمانی بود
رساله روحی انارجانی در سده یازده هجری به گویش مردم تبریز نوشته شده که پاک مانند گویشهای ایرانیست
  نمونه ای از  زبان تبریزیان در سده یازده هجری که روحی انارجانی ان را از زبان زنان و لوتیان  با لهجه  غلیظ تبریزی نوشته تبریز تا دو سده پیش از ان به پهلوی غلیظتری گپ میزدند و نمونه سخنشان در نوشته ها هست اما پیداست با پایتخت شدن ان پهلوی انان  به دری نزدیک تر شده  با انهمه هیچ اثار ترکی تا سده یازده در ان دیده نمی شود

تو انمن خدایی تو دشمن خدایی - دستاچه بکشت آونگان واکُرد واکُردار واراه وارفتار آشان واشان دستار به پشت آونگان باکرد و با کردار با راه و رفتار آسوده و رقصان - مزیوانْد مرسانْد شوَرَکان این زمانه وامرد بد مجُش نیزه مزی با لشککان دوشگر با شوَرَکان جنگری عمر کُتا ضاع مکن بچه وربرُت مگیر فرومدار میزکی نی که چووکی دَ کونش نباشه سرمانا بان دستاچه بندیم که همه میبندند جان خوَر(خواهر) هرُت دندانی رنگی بخور سواری خر بکُر مستوری لکه پیسی مزیانْد و مرسانْد شوهران این زمانه با مرد بد مجوش و نیز مزی با مفلسان پرخاشگر با شوهران جنگی عمر کوتاه مگذران بچه بر مگیر و فرومگذار مُنج/گنج/ موش - زنبورککی نی که در کونش نیشکی نی میز/ منج /موش= زنبور سرمان بان دستمال بندیم که همه میبندد به هر دندان رنگی بخور خر سواری کن پوشیدگی از پیسی است - انه واست کر کنکُر انه شست آنه آیین آنه براز واست افتاده و انه واست سرکش است -بوف کور ناشسته نا آیین نا برازنده) ‌انه رک نا خراش - یار قوی اوُم بی حبه یی یار خوی انهم برای دانه ای یار خوی =دزدی - عیاری چشمه لانش بَخونیان میمانَه سینه اش بتخته بریان پزان میمانه چشمانش بخونیان می ماند ای وای پشتم دستاچه نمیرسد به کشتم مزیوا مرسا - - ستیر و ستر سنگین و نارس - بختُت بَکام - می باثم =ارزو میکنم هما = نَفَس پندمید پندام ورداشت - پندم آماس وا بوسه وا لوسه واطبق سنبوسه با بوسه و با لوسه دستاچه بکشت آونگان - چک چکوی هرزه گوی پلیته موی وراج هرزه گوی فتیله مو - - وا بلوس شراب خَدُته بشو لوی انار را وا مازو نارین کن با درد شراب خود را بشو لای انار را با مازو نرم کن یتیم ماناش رودُم سر بهیچ خانه مکناش ببالای هیچ زیلو مرواش - مرداد= مردار چامین=شاش - دختر مزیا مادر ما دل و رودش بزمین آیا پیر ما زیر و بالاش فرو ریزا پدر ما زیر و بالایش فرو ریزاد در ان چند سرودک کوتاه نیز هست عفریت و دیو دشتی تی بد شد از ما گشتی یارب چه خواهیمان کرد از ما چرا گذشتی تی = تو - آنچه حکیم میخوره بینام شوَا چرک و ریم نقیسه من عمل کن بری بریش حکیم - از آنگه دو شوور کُردم روز خش ندیدُم خش امدی خشُت با من مرسام آن رو را طبق شفتالورا بمیرام آن دهانا آن لب و آن دندانا قربان شوام ابرورا کمان چهار پهلو را - جانُم و جانت ور زدَه قفل رومی و در زده جانم وَجانت آلوده چو انگبین و پالوده لایق دوستان نان باشه جان بی َ مهمان باشه - واژگان عربی به پارسی نفس= هما عرقچین= چینه اثر= لکه

 

جهن یزداد در ‫۲۷ روز قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۱۱ در پاسخ به محمدعلی طهماسب زاده دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۱۲ - قطران تبریزی:

برادر تبریز را همه نوشته اند زلزله تبریز هم بلند اوازه است  توریز همان تبریز است ول ویران شد بازش ساختند تبریز زمان وهسودان ابادان بود تبریز در  تازش مغول ویران شد و سپس دوباره  ابادان گشت

 

جهن یزداد در ‫۲۷ روز قبل، چهارشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۵۳ در پاسخ به امین کیخا دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۱۰ - شمیران در ولایت دیلم:

چرا تنها مهتر خود مستر هم داریم اکنون در بلوچستان وبرخی جاهای دگر نیز میگویند در پارسی مَستر گفته میشود

 

جهن یزداد در ‫۲۹ روز قبل، یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۲۱ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۲ - باز گشتن شاه موبد از کهستان به خراسان:

 

نباشد مار را بچه بجز مار
نیارد شاخ بد جز تخم بد بار

برون رو تو به هر راهی که خواهی
همالت سختی و رهبر تباهی
همیشه بادت از پس چاهت از پیش
همه راهت ز نان و آب درویش
کُهش پر برف باد و دشت پُر مار
گیاه او کبست و آب او قار

 

۱
۲
۳
۳۷
sunny dark_mode