گنجور

حاشیه‌گذاری‌های سیّد محس سعیدزاده

سیّد محس سعیدزاده 🌐

سلام به همه از مدیران محترم وزحمت  پذیر سایت تا حاشیه پردازان و خوانندگان عادی.

نویسنده ی مطالب حقوقی هستم اما علاقه مند به ادبیّات منظوم. درباره چهارتن اززنان شاعره مشهور فارسی گوی مقاله نوشته ام: زیب النساء- مستوره کردستانی- لاله خاتون کرمانی-رابعه قصداری


سیّد محس سعیدزاده در ‫۶ ماه قبل، شنبه ۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

مقایسه دومتن؛تفاوتها وافزایشها:اعتبار به متن است یا به سند وروایت؟

 

درباب متون ادبی مثل دیوان خواجه حافظ شیرازی یا مثنوی ملای رومی دو روش مختلف جهت ارزشگذاری،وجوددارد.اول روشی که تمام بهای متن را به روایت متن (نقل)مرتبط میکند وباز درهمین اعتبار سنجی نزدیک بودن به دوره حیات شاعررا یک ترجیح مسلم به حساب می آورد.بنابراین نسخه قونیّه مثنوی که درسال 677 کتابت شده،برترین نسخه مثنوی به شمار میرود.یکی ازطرف داران این روش دکتر توفیق سبحانی مصحح همین نسخه است.

(نگاه کنید به مقدمه این تصحیح چاپ اول بهار1373،سازمان  چاپ وانتشارات وزارت فرهنگ وارشاداسلامی ).

دوم-روشی که اعتبار متن را به محتوای آن وابسته میداند وتقدیم وتاخیر کتابت نسخه ونحوه روایت مثنوی را(مثل پس وپیش بودن ترتیب ابیات )دخیل نمیداند.وبرای درک  درست متن ازخود متن واحیانا ازدیگر آثای ملای رومی کمک میگیرد.نویسنده این یادداشت حامی این سبک است وبرای مثال دومتن مقدم وموخررادراینجا روایت،وبه ارزش سنجی محتوا ی  این دومیپردازد.

 

متن اول - نسخه گنجور:

1-بشنو این نی چون شکایت می‌کند

از جدایی‌ها حکایت می‌کند

2-کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

3-سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

4-هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

5-من به هر جمعیتی نالان شدم

جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

6-هر کسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

7-سر من از نالهٔ من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست

8-تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

لیک کس را دید جان دستور نیست

9-آتش است این بانگ نای و نیست باد

هر که این آتش ندارد نیست باد

10-آتش عشق است کاندر نی فتاد

جوشش عشق است کاندر می فتاد

11-نی حریف هر که از یاری برید

پرده‌هایش پرده‌های ما درید

12-همچو نی زهری و تریاقی که دید

همچو نی دمساز و مشتاقی که دید

13-نی حدیث راه پر خون می‌کند

قصه‌های عشق مجنون می‌کند

14-محرم این هوش جز بیهوش نیست

مر زبان را مشتری جز گوش نیست

15-در غم ما روزها بیگاه شد

روزها با سوزها همراه شد

16-روزها گر رفت گو رو باک نیست

تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست

17-هر که جز ماهی ز آبش سیر شد

هرکه بی روزیست روزش دیر شد

18-در نیابد حال پخته هیچ خام

 

پس سخن کوتاه باید و السلام

19-بند بگسل باش آزاد ای پسر

چند باشی بند سیم و بند زر

20-گر بریزی بحر را در کوزه‌ای

چند گنجد قسمت یک روزه‌ای

21-کوزه‌ی چشم حریصان پر نشد

تا صدف قانع نشد پر در نشد

22-هر که را جامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و عیب کلی پاک شد

23-شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علت‌های ما

24-ای دوای نخوت وناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما

25-جسم خاک از عشق بر افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد

26-عشق، جانِ طور آمد عاشقا!

طور، مست و خرَّ موسی صَاعِقا

 

27-با لب دمساز خود گر جفتمی

همچو نی من گفتنی‌ها گفتمی

28-هر که او از هم‌زبانی شد جدا

بی‌زبان شد گرچه دارد صد نوا

29-چون که گل رفت و گلستان درگذشت

نشنوی زآن پس ز بلبل سر گذشت

30-جمله معشوق است و عاشق پرده‌ای

زنده معشوق است و عاشق مرده‌ای

31-چون نباشد عشق را پروای او

او چو مرغی ماند بی‌پر وای او

32-من چگونه هوش دارم پیش و پس

چون نباشد نور یارم پیش و پس

33-عشق خواهد کاین سخن بیرون بود

آینه غماز نبود چون بود

34-آینه‌ت دانی چرا غماز نیست

زآن که زنگار از رخش ممتاز نیست

 

دوم متن نسخه ی قاینی:

 

 

1-بشنو از نی چون حکایت میکند

وز جداییها شکایت می‌کند

2-کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

وز نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

3-سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

4-من بهر جمعیتی نالان شدم

جفت خوشحالان و بد حالان شدم

5-هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

6-هر کسی از ظن خود شد یار من

وز درون من نجست اسرار من

7-سر من از نالهٔ من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست

8-تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

لیک کس را دید جان دستور نیست

9-آتشست این بانگ نای و نیست باد

هر که این آتش ندارد نیست باد

10-آتش عشقست کاندر نی فتاد

جوشش عشق است کاندر می فتاد

11-نی حریف هر که از یاری برید

پرده‌هایش پرده‌های ما درید

12-همچو نی زهری و تریاقی که دید

همچو نی دمساز و مشتاقی که دید

13-نی حدیث راه پر خون میکند

قصه های عشق مجنون میکند

14-محرم این هوش جز بیهوش نیست

مر زبان را مشتری جز گوش نیست

15-گر نبودی ناله نی را ثمر *

نی جهانرا پر نکردی از شکر

16-در غم ما روزها بیگاه شد

روزها با سوزها همراه شد

17-روزها گر رفت گو رو باک نیست

تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست

18-هر که جز ماهی ز آبش سیر شد

هرکه بیروزیست روزش دیر شد

20-در نیابد حال پخته هیچ خام

پس سخن کوتاه باید و السلام

21-بند بگسل باش آزاد ای پسر

چند باشی بند سیم و بند زر

22-گر بریزی بحر را در کوزه‌ای

چند گنجد قسمت یک روزه‌ای

23-کوزه‌ی چشم حریصان پر نشد

تا صدف قانع نشد پر در نشد

24-هر که را جامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و عیب کلی پاک شد

25-شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علتهای ما

26-ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما

 

27-جسم خاک از عشق بر افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد

28-عشق، جانِ طور آمد عاشقا

طور، مست و خرَّ موسی صَاعِقا

29-با لب دمساز خود گر جفتمی

همچو نی من گفتنیها گفتمی

30-هر که او از هم‌زبانی شد جدا

بی‌نوا *شد گرچه دارد صد نوا

31-چونکه گل رفت و گلستان درگذشت

نشنوی دیگر ز بلبل سر گذشت

32-چونکه گل رفت و گلستان شد خراب

بوی گل را از که جویم از گلاب

33-سر پنهانست اندر زیر و بم

فاش گر گویم جهان بر هم زنم

34-آنچه نی می گوید اندر این دو باب

گر بگویم من جهان گردد خراب

35-جمله معشوقست و عاشق پرده‌ای

زنده معشوقست و عاشق مرده‌ای

 

36-چون نباشد عشق را پروای او

او چو مرغی ماند بی‌پر وای او

37-من چگونه هوش دارم پیش و پس

چون نباشد نور یارم  همنفس

38-نور او از یمن و یسر وتحت و فوق

بر سر و بر گردنم چون تاج و طوق

39-عشق خواهد کاین سخن بیرون بود

آیینه غماز نبود چون بود

40-آیینه جانت چرا غماز نیست

زانکه زنگار رخش ممتاز نیست

41-آیینه کز رنگ آلایش جداست

پر شعاع از نور خورشید خدا ست

42-رو تو زنگار از رخ او پاک کن

بعد از آن آن نور را ادراک کن

 

سیّد محس سعیدزاده در ‫۹ ماه قبل، شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:

طرح یک نظریّه درباب انکار مدّعیات عوام الناس

توضیح بیت اول این غزل:

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد؟

دوستی کِی آخر آمد؟دوستداران را چه شد؟

 قبل ازتوضیح به این دوبیت ازغزل دیگر حافظ ارجاع میدهم:

*ما زِ یاران چَشمِ یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

تا درختِ دوستی بَر کِی دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

«یاری»درمطلع غزل موردبحث،به معنی دوستی است.حافظ میگوید من اصلا وابدا ازکسی تا به حال«دوستی» یاروابط دوستانه ندیده ام.حافظ دوستی نداشته ودوستی ازکسی دریافت نکرده بود.اول فکر میکند فقط دردور وزمان او دوست یافت نمیشود! بیشتر که می اندیشد وسراغ نسل های قبل ازخودمیرودودنبال تاریخ فقدان دوستی ها میگردد،که ازکی ودرچه زمانی رسم دوستی به انجام آمده وپایان یافته است؟پاسخی برایش ندارد . نتیجه میگیرد:

 «دوست» ولذا «دوستی» یک خیال است؛عِدلِ «عدالت».در غزل دیگربالصارحه گفته است«خود غلط بود آنچه میپنداشتیم»وخط بطلان برپندار «دوست»که پنداری عوامانه وفریبنده است،میکشد.حافظ میبیند که بذر دوستی درمیان بشر موجود نیست.وقتی بذر دوستی نباشد، دوستی هم وجودندارد.اینک اگربشر بخواهد به آرزوی خودبرسد چاره ای ندارد الا اینکه ازنوبذر دوستی بکارد ولذا  میگوید باید تخم دوستی بکاریم تا شاید دریک عصر وزمانی بروباربدهد.همینکه میگوید من تخم دوستی را کاشتم،یعنی اثری ازنهال دوستی برجای نبود.این سخن او شبیه کلام بسیارپرمعنا وپایه ای او است که میگوید:

آدمی درعالم خاکی نمی آید به دست

عالمی ازنو ببیاید ساخت وزنو آدمی !

 

 

سیّد محس سعیدزاده در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹:

عاشق گل:

«هرگلی نو که درجهان آید 

مابه عشق اش هزاردستانیم»

عشق به گل، عشق به لطافت،عشق به مهربونی،شعار ئدثار زنان ومردان عارف است.اگربریک نفر پیچیده اند،اورا نماد لطافت ومهر ومرام دانسته اند وفرد مورد نظر اصلا موضوعیّت نداشته است.به قول آصفی قاینی:

 مهربانی های لیلی کرد مجنون را اسیر

ورنه هرخوبی که لیلا بود مجنونی نداشت

معنی این بیت سعدی آن است که هردم وهرجا گلی ببینیم،مثل هزاردستان برایش زبان به حمد وثنا وغزل خوانی میگشاییم که ما برده گان  گل ایم.برده ی جان لطیف ایم وبه جسم(میوه) نظر نداریم.

 

 

سیّد محس سعیدزاده در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

*نفسِ بادِصبا مشک فشان خواهدشد

عالم پیر دگرباره جوان خواهدشد

معنی اش این است که دوره عسرت وسردی روابط که برحسب عوامل قهری مثل هجرت ودوری پدید آمده،سپری میشود.این مفهوم خیال انگیزازقانون گردش روزگاراستنجاج گردیده وآیت«ان مع العسر یسرا» را تلاوت می کند.

*ارغوان جام عقیقی به سمن خواهدداد

چشم نرگس به شقایق نگران،خواهدشد

روزگار یک جام ارغوانی رقیق وصاف وبی دُرد به مهجور(عاشق ِ هجران چشیده) خواهدداد.وچشم عاشق نگران،ازنگرانی درخواهدآمد.«خواهد شد»یعنی:ازبین خواهد رفت.

*این تطاول که کشیدازغم هجران بلبل

تا سراپرده گل نعره زنان؛خواهد شد

دست به دست شدن هجران به وصل ووصل به هجران یک تطاول بود وبی ثباتی محسوب می گشت.خود این بی ثباتی نیز ازمیان می رود وحالت ثبات برقرار می گردد.

کل بیت اول تا«نعره زنان»،همه اش یک جمله (مبتدا)است؛وجمله «خواهد شد» خبر این مبتدا یا جمله متمّم این گزاره است.

*گرزمسجدبه خرابات شدم،خرده مپیر

 مجلس وعظ دراز است؛وزمان خواهدشد

اگر می بینی که ازمسجد خارج وبه خرابات وارد شده ام برمن اشکال وایرادمگیر. چون مجلس وعظ طولانی بود وزمان رااز دست میدادم وعمر من کفاف این وعظ را نداشت .راه کوتاه تر یافتم وازراه طولانی واعظ که هیچ ثمری نیزنداشت وفقط اتلاف وقت بود،عدول کردم .

*ماه شعبان قدح ازدست منه،کاین خورشید

ازنظر تا شب عید رمضان خواهد شد

درماه شعبان به پیشباز رمضان مرو،وترک جام می وعقیق رخ دلدارمکن؛که خورشید حرارت بخش زندگی تا شب عید فطر ازنظر غایب میشود.«قدح» را خورشید دانسته است ومنظور جوشش وحرارت درون قدح است؛قدح مثل خورشیدمایه زندگی وتحرک وفعالیّت انسان است.«وجعلنا النهار معاشا».

 

سیّد محس سعیدزاده در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶:

گفت: آسان گیربرخود کارها کزروی طبع

سخت میگیردجهان برمردمان سخت گوش

این قرائت حدسی عقلانی من است وبرایش هیچ سندنقلی ندارم.برآنم تا روایتی به دست دهم که محتوای کلام را به ساگی تفهیم کند.درصورتی که پیام این  شاه بیت غزل حافظ را گرفته باشیم، هرقرائتی مارا به همین دریافت رهنمون میگردد؛ونباید هیچ تعصّبی روی کلمات داشته باشیم.

اگر به جای «میگیرد» کلمه میگردد نهاده شود بازهم تفاوتی درمعنی ندارد وگردیدن به معنی « واقع شدن» است ونه گردش لیلی ونهار.اگر کلمه آخر بیت را«کوش» بخوانیم باید آنراسخت گیر معنی کنیم. کسی که درذهنش کارهارا سخت میگیرد .نقطه مقابل آسان گیر.امادرحقیقت کارها اصلا سهل وآسان نیست وصعب وسخت است.بیت سوم«بادل خونین..»قرینه ی این تفسیر است.روزگار،طبیعت ومردم روزگا خون به دل وجگر ما میریزند.به قول خودش تا..لقمه نانی نمیدهد.مهم اما این است که ما این همه را ساده بگیریم ولبخند بزنیم وبگذریم.

به قول رابعه قصداری:زهرباید خوردوانگارید قند.

این بیت کاربردی ترین وراهبردی ترین تکنولوژی ذهنی(وحکمی) بشری معطوف به نکات قرآنی حافظ است؛ومعجزه میکند؛«کن فیکون»میکند.عرفای ما روانشناس ترین علمای روزگار اند.الحق که این تکنولوژی معجزه میکند.وقدرت اراده ی مارانشان میدهد.

 

سیّد محس سعیدزاده در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸:

سر، درمصرع اول مطلع غزل، همین سَربدن است،وسرنهادن برآستان دوست سجده کردن باشد. وسر دوم ،سر بدن نیست؛سر ذهن وجان آدمی است.این کلمه را اگرباکسر سین«سِر»بخوانیم که مخفف سِّر وعربی باشد، بهتر است ومنظور ازاین کلمه ضمیر(ذهن) انسان است.درذهن جز ارادت دوست چیزی نیست.

آینه نهادن،ابزار بینش وسنجش،و محک مقایسه به میدان آوردن است.یاررا باهچه سنجید یارخوشتر ودلرباترآمد.

ذهن عارف مثل غنچه است وباد صبا نمیتوانددرآن نفوذ کند وبویش را بپراکند.غنچه اگر دهن باز کند، رازش آشکار میشود.

بساسرا که دراین کارخانه سنگ وسبو است:برخی مردم دردنیا سبوکش اند وبرخی هم سنگ اند وسبوشکن

 

 

سیّد محس سعیدزاده در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۵ - قصهٔ هاروت و ماروت و دلیری ایشان بر امتحانات حق تعالی:

جان کلام درخوش مستی وبدمستی است.به تعبیر عرفا بحث ازعشق مادی وعشق معنوی یا عشق پاک وعشق خاک ویا عشق حقیقی ومجازی است.مستی معنوی به معراج میبرد ومستی مادی به دره هولناک می افکند.بحث ازهبوط فرشته وانسان وحیوان درنتیجه ی عشق خاکی است.ملّای رومی دراین بخش ازسخنش برآن است تا بگویدعشق حقیقی نیز کمینگاه دارد ومستی اش خطرناک است.هاروت وماروت دوفرشته ازسرمستان خوش الهی بودند،دراوج مستی هوای دیگری به سرشان زد.وهمین موضوع موجب هبوط ایشان گردید.بلافاصله عنان سخن را به مستی مجازی میکشاند وبزکوهی چست وچالاک را مثال میزندکه چگونه بوی ماده بز این چالاک را هلاک میکند

 

سیّد محس سعیدزاده در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۵ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳:

دلا نزد کسی بنشین که او ازدل خبردارد

با کسی هم نشین شو که درد دلت را بفهمد. کسی که راز درونت را بخواند؛بی آنکه بیان کنی.کسی که میتواند ضمیرخوانی کند وسکوت ترا معنی دار به زبان آورد.دوستی با اهل دل یعنی با کسی که ازدل آدمها باخبر هستند.به دلیل همین باخبربودن برای هم نشین خودمیوه های تر وتازه ای دارند وپیشکش میکنند.درسایه همجواری چنین هم نشینی میتوانی بروبار مناسب دلت رابرچینی.

 

سیّد محس سعیدزاده در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷:

مارا به مستی افسانه کردند--پیران جاهل شیخان گمراه

ازقول زاهد کردیم توبه--وزفعل واعظ استغفر الله(دیوان حافظ؛نسخه تصحیح شده مسعودفرزاد،به کوشش علی حصوری، تهران، اول، 1362، انتشارات همگام،ص368).

حافظ ازسازمان صنفی روحانیّت اسلام درعصر خودش شکوه دارد ووازآنان انتقادمیکند؛میگوید:شیخی که خود راه بلد نبود،وپیری که علم نداشت،وزاهدی که فعل اش خوب وقول اش بد بود ،وواعظی که قول اش خوب وفعل اش بد بود؛مارا به اسلام دعوت میکردند.شیخ وپیر مست خیال بودند وافسانه میساختند وروایت میکردند؛وهدف آنان مستی مابود؛اما من ازهیچ یک ازاین مقامات الگو نگرفتم.

اگر به جای «مستی» ازکلمه ی «رندی» استفاده کنیم،معنی اش این است که شخان کمراه وپیران جاهل ،وزاهد وعابدبد قول وواعظ بدعمل،ازسر سیاست(مکر وبدجنسی)برای ما افسانه میخوانده اند. اگر افسانه نبود چرا خود شیخ وخود پیر وجناب زاهد عابد وجناب واعظ هیچ حظّی ازهدایت ندارند؟وقتی اینها -که سران سازمان صنفی روحانیّت اند-خود ازروحانیّت بی بهره هستند،چگونه میتوانند به دیگران فیضی برسانند؟درجایی دیگر میگوید:

واعظان کاین جلوه درمحراب ومنبر میکنند--چون به خلوت میروند،آن کار دیگر میکنند

پرسشی دارم زدانشمند مجلس بازپرس--توبه فرمایان چرا خودتوبه کمتر میکنند؟

گوئیا باور نمیدارند روزداوری---کاین همه قلب ودغل درکارداور میکنند

 

سیّد محس سعیدزاده در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷:

این غزل خواجو،روایت گر حسّ درون او وبازتاب یک تجربه است. واقعا که معنی زندگی را نیک دریافته بود وبه احتمال زیاد این شعررا دردوره پختگی تجربی واواخر عمرش سروده است.دلنشین بودن کلام خواجو ازدل برآمدن سخنِ او است.مضمون نظری غزل همان چیزی است که گفته شد وبه روایت امام صادق هم اشاره کردند.مضمون(وچکیده ی)عملی یا بهتربگویم تجربی غزل بی وفایی وبی بنیادی روزگار است.پیام نهفته در این غزل دوچیز است که عرفا  وحکماوفلاسفه ی دیگر مثل خیّام بدان تصریح کرده اند.اول اینکه:فرصت را مغتنم بدان وااز زندگی لذّت ببر.دوم اینکه کسی را میازار به جایی وچیزی آسیب مزن.

 

سیّد محس سعیدزاده در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:

خیال حوصله بحر میپزم هیهات

چه ها است درسر این قطره محال اندیش

درذهنش خیال  به اندازه ای میپزد که اگر دریاها جوهر شود وآنرابنویسند،کم آورند. ذهن انسان خیال پردازی تا حد خیال محال را دارا است.میگویند خیال محال که محال نیست وبه «شریک الباری »مثال میزنند.محال اندیشی کار ذهن انسان است. این خیالات ممکن ومحال که درذهن آدمی جولان دارد، به اندازه ای وسیع است که میتوان محتوایش را با قطره قطره آب دریاها مقایسه کرد؛قطره های آب این دریا که خارج ازشمارش است. اگربتوانی قطره قطره ی آب دریارا بشماری،خواهی توانست، خیالهای ذهن را بشماری !!

از قول علی بن ابی طالب گفته اند:«اتزعم انک جرم صغیر--وفیک انطوی العالم الاکبر»فکر کردی که یک ذره بیش نیستی؛وحال آنکه تمام هستی در ذهنت جای گرفته است.انسان قطره ای از دریای هستی ها است ودرعین حال همه هستی دذهنش جای میگیرد.

 

سیّد محس سعیدزاده در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶:

من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود

وعده ی فردای زاهدرا،کجا باورکنم؟

(دیوان حافظ،به تصحیح مسعود فرزاد وبا کوشش علی حصوری،تهران، همگام، نوبت اول تیر 1362،ص5-304؛ بیت هفتم).

در این نسخه چاپی دیوان حافظ، این غزل در چهارده بیت درج است ودوبیت  گنجور(بیت ششم ونهم) راکه به نظر من از سوی مذهبی های افراطی جای گزین(بیت هفتم،فرزاد) است؛ندارد.بنده ادعا میکند که شاه بیت این غزل،همین بیتی است که درنسخه گنجور وجودندارد.چرا که ظاهر این بیت انکار معاد است واین انکار از نظر فقیه ومقلدان او( که همان زاهد ظاهر پرست وفقیه مدرسه وعابد و..است)کفر وارتداد شمرده شده است.عمدا ازدیوان حافط حذف شده واین دوبیت به جایش گذاشته شده :

من که ازیاقوت ولعل اشگ دارم گنج ها

کی نظردرفیض خورشید بلند اختر کنم

در نسخه مسعود فرزاد اما این بیت گنجور آمده :

گرچه گردآلودفقرم،شرم بادازهمّتم

گر به آب چشمه ی خورشید دامن تر کنم

به نظرم حق مطلب ادا شده ودوبیت ششم ونهم نسخه گنجور زاید است.

*

من که دارم درگدایی گنج سلطانی به دست

کی طمع درگردش گردون دون پرورکنم

چیزی که من ازاندیشه حافظ دریافته  ام این است که او برعقلانیّت وتجربه وباطن بینی تاکید داردوبر ظاهر بینی ونقل گرایی ونسیه پسندی انتقاد میکند وبا این منطق بیت حذف شده (در نسخه گنجور )جان اندیشه اورا حکایت کرده  است وازخود او است امامتاسفانه درنسخه گنجور محذوف است.

 

 

سیّد محس سعیدزاده در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۴ - حکایت:

درمورداین بیت معروف:«میازار موری که دانه کش است---که جان دارد وجان شیرین خوش است»،گفتنی آنکه :اول-علی بن ابی طالب گفت:اگرتمام دنیارا به من دهند وازمن بخواهند،دانه ازدهان موری بستانم؛نکنم!

دوم-درنزدعارفان،جان  مرکز توجه واهمیّت است.ازابوالحسن خرقانی نقل است که برپیشانه ی خوانگه(خانقاه)خودنوشته بود:هرکس به این مکان درآید نانش دهید وازمذهب اش مپرسید که هرکس نزد خدا به جان ارزد،نزدما به نان ارزد.

سوم-ملای رومی،سعدی وحافظ وشخصیّت هایی از این دست مفسران قرآن اند به لسان قوم خود.هرچه دارند تفسیر قرآن (واحیانا تفسیر سنّت)است.این شخصیّت ها درعصر خود قرآن را به بهترین وجه ممکن ترجمه وتفسیر کرده اند.حافظ خودش میگوید:زحافظان جهان کس چوبنده جمع نکرد--لطایف حکمی بانکات قرآنی».

 

سیّد محس سعیدزاده در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۵۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

داشتم آیه اول سوره النساء راترجمه میکردم؛فی الفور یاد این چکامه معروف سعدی افتادم وبی توجه به اختلاف نظر ادیبان وسخن شناسان فهیم،نوشتم:بنی آدم اعضای یک پیکرند--که درآفرینش زیک گوهرند.پس ازآن به سایت گنجورآمدم وهمه ی حواشی را خواندم.دونکته را برحسب تجربه پژوهشی ام یادمیکنم: نکته اول-چیزی که من فهمیدم این است که کلمه قادر نیست بار معنی رابکشد.بنابراین هرکلمه ای قابل انتقاد است.هرگز نمیتوانیم معنی راازخود کلمه استنباط کنیم.قراین وامارات(خارجی وداخلی اعنی موجود درنفس کلام وبیرون ازآن) به کمک ما می آیند.مانند شخصیّت نویسنده وگوینده،فرهنگ زمانه ی او،دیگر جملات یک فراز یا یک قصیده وغزل ورباعی،وایضادیگر سخنان ونوشته ها.در همین مصرع اول«بنی آدم اعضای یک پیکراند» جمله «بنی آدم» مورد اشکال واقع میشود؛چرا که بنی به معنی فرزند مذکر است.برای مونث بنات به کار میرود.اگر جمود برلفظ داشته باشیم، بنی آدم شامل زنان نمیشود.کسی هم میتواند ادعا کند که سعدی با حضور زنان موافقت نداشته ولذا عمداوبا توجه دقیق این کلمه را به کار گرفته تازنان را مخاطب خودنداند.نکته ی دوم-کلمه ها وجمله ها دقیقا به همان دلیل که یاد شد،باتساهل به کار گرفته میشودوگوینده ونویسنده کلمات مانوس با ذهن خودش را به کار میبرد وهیچ توجهی به معنی دقیق کلمه ندارد.همین جمله «بنی آدم» چنین حکایتی دارد،وسعدی اعم اغلب(اعنی مردان) را مورد نظر داشته است،وبا توجه به شخصیّت سعدی وآثار او میتوانیم ادعا کنیم که وی «بنی آدم »را منحصر به مردان نمیدانسته ولذا شامل زنان هم میشود.با این وصف کلمه«پیکر» برای جسم به کارنمیرود،ومراد سعدی ازاین کلمه جان است،روح است،همان «نفس واحده» است.بنابر این پیکر واحد که هیچ تبعیض برنمی تابد ومشترک بین همه ی آدمها اززن ومرد وسیاه وسفید و..است،روح است. وگوهر آفرینش هم همین است.اززاویه دید بنده کلمه گوهر وپیکر به یک معنی به کاررفته است.سعدی این گوهررا حتی خاص انسان نمیداند ومیگوید:میازار موری که دانه کش است--که جان دارد وجان شیرین،خوش است

 

سیّد محس سعیدزاده در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

دردایره ی قست ما نقطه ی تسلیم ایم

لطف،آنچه تو اندیشی؛حکم،آنچه توفرمائی

فکر خود ورای خود،درعالم رندی نیست

کفر است دراین مذهب،خودبینی وخودرأیی

*

به نظر میرسد که معنی مورد نظر حافظ از«دایره قسمت» نظام طبیعت باشد،همان چرخ روزگار که به خطا آنرا اجتماعی پنداشته اند.

نقطه ی تسلیم،نقطه صفر وهیچ بودن است،کنایه از اینکه هیچ ایم وهیچ نقشی نداریم.نقش اصلی دردست چزخه گردان است.بنابراین برای آسایش وآرامش خود هرآنچه را چرخه گردان بیندیشد،لطف میدانم وهرآنچه را او ازمن بخواهد، همان را حکم میدانم وتسلیم هستم ومطیع محض ام. این مطلب چکیده بیت نخست از این دوبیت منتخب ازغزل حافظ است.درباب تکمیل مطلب یادشده میگوید:

وقتی درطریقت رندان سلوک میکنی،ابدا نباید برای خود اندیشه ای درذهنت بپرورانی!  اساسا از خود بی خود باش وخودرامبین؛که خود بینی وخودرأیی سد راه تو میشود.این حقیقت را بارها درغزلهایش تکرار کرده است.مانند این بیت:

تکیه برتقوا ودانش درطریقت کافری است

راهرو گر صدهنر دارد،توکل بایدش

این بیت را برای دینداران میگوید؛ آنها که بر تقوی ودانش فقه تکیه کرده اند.تقوا کالای تجاری ایشان است که میخواهند با آن بهشت بخرند.ودانش هم دانش شریعت است که میخواهند با دانستن علم فقه مهارت زندگی کسب کنند وخسر الدنیا نباشند!!

ومانند این بیت:

تا فضل وعقل بینی،بی معرفت نشینی

یک نکته ات بگویم:خودرا مبین که رستی

این بیت را برای اهل حکمت وفلسفه گفته است، برای کسانی که بر فضل وعقل خود تکیه دارند.واین آدمها آن فضل را علم محسوب میکنند وعوام ایشان را عام ودانشمند وفرزانه و..خطاب میکنند. حافظ اما ایشان را فاضل میداند.وفضل چیزی زاید برنیازاست؛وفاضل چیزهایی آموخته که درزندگی به کاراو نمی آید.

راه عشق راه تعبد محض است،راهی است که فقط باید سربه زیر داشت وگوش به دهان راهنمای را.حالا این عشق واین راهنمای عشق چیست وکدام است؟ بماند. هرچه تفسیرش کنیم وهرمصداقی برای معشوق تعیین کنیم، مهم نیست. مهم همین است که خودبینی نداشته باشیم. عقل وفضل وایمان وتقوای خودرا که ثمن بخس است  به رخ نکشیم .

به نظر میرسد منظورحافظ از آن حکم فرما،دل پاک وپاکبازخود او است.ضمیر منیراو،جام جهان نمای وی.یعنی به حرف دلت گوش بده؛نه به حرف عقل ا ت؛نه به دیکته های دیگران که اسمش را فضل میگذارد وحساب شده این کلمه را به کار میبرد.

 

سیّد محس سعیدزاده در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹:

تنگ چشمان،چه کسانی هستند؟

تنگ چشمی نماد تنگ دلی است.وتنگ دلی به معنی باز نشدن ذهن آدمی برحسب دانش وتجربه پس ازاستعداد طبیعی است.اینجا تنگ دلی به معنی متضاد سعه صدر یا سینه ی گشاده وذهن منفتح است.واعظ وفقیه وزاهد نماد تنگ دلی اند.لازمه ی تنگ دلی خود رضایت مندی،خودپسندی،خودخواهی ،جزم اندیشی ومجق پنداری وصفاتی مشابه این است.تنگدل نسبت به هرچیزی احساس مالکیّت دارد وگمان میکند همه چیز برای او آفریده شده تا مصرف کند،دنیا را علف زاری میداند متعلق به خودش.دیگران را ومنافع ایشان را نمیبیند واگر ببیند خط میزند.تنگ دل ظاهر بین وپوسته پرست است،لهذا متحجر وجزم اندیش است؛ووهم پروری دارد.باباطاهرازنماینگی چشم به خوبی یاد کرده و گفته :

زدست دیده ودل هردو فریاد

که هرچه دیده بیند دل کندیاد

دل اگر یادکند، دیده ببیند،بنابراین دیده نمیشگر ذهن است.چشم دنبال چیزی میگردد که ذهن ازاو خواسته است .ما میتوانیم ازتنگ چشمی به تنگ دلی پی ببریم وازنگاهش بخوانیم دردل او چه میگذرد؟تنگ دلان قضا وقدررا قبول ندارندحافظ دراشاره به تنگدل ها گفته است

نصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است

دل اش بس تنگ میبینم مگرساغر نمیگیرد؟!

سعدی دریک بیت تمام اینها که گفته شد وبیشتر ازاینهارا مدنظر داشته است.وقتی میگوید:

تنگ چشمان نظر به میوه کنند

ما تماشاکنان بستانیم

آدم تنگ دل وکوته نظر به محض آنکه میوه ببیند،هوس خوردن میکند وبرآن است که میوه را بچیند وهیچ گزیه ای غیراز این ت ذهنش نیست.به محض آنکه کل میبیند آنرا میچند ودقایقی دردست میفشرد وبه گوشه ای می اندازد.تنگ چشم دنیارا تنگ میبند وبردیگران تنگ میکند.تنگ چشم را نفس بهیمی راه بر است.شکم وزیر شکمش فرمانده او است وازخردمندی وخرد گرایی(نه اصل جود خرد) بهره ای ندارد.

وقتی میگوید ما تماشکنان بستانیم، میگوید فکر میکند که این بوستان را کی وبه چه زحمتی وبا چه قیمتی آفرید؟نگاه اول او خوردن نیست،شکم نیست، نگاه اول او فکر کردن است نگاه اول او ازعقل اش خبر میدهد،پروا میکند وپروانه میشود چیزی از وجود بوستان کم نمیکند.هرچنددرنگاه بعدی میوه خور هم هست؛هوس هم دارد مثل همه آدم ها اما هوس او دررتبه ی بعدی قراردارد

 

سیّد محس سعیدزاده در ‫۱ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

به خلق ولطف،توان کرد صید اهل نظر

به بند ودام نگیرند،مرغ دانارا

اهل نظر همان مرغ دانا است،بنابراین دانایی در نزد حافظ به معنی قدرت تفکر ونظربازی است، نه حفظ کردن قرآن باچهارده روایت.مرغ دانا یامرغ زیرک آدم اندیشمندی است که قدرت تفکر درد وعقل او انفصالی نیست،محقق است نه مقلد.چنین کسی ابدا دردام نادان هاییکه رجال سیاسی خوانده میشوند،گرفتار نمیشوند. به عبارت دیگر محال است که رجال سیاسی بی اخلاق بلکه ضد اخلاق بتوانند مرغ دانارا به دام اندازند.این دانایان تسلیم احسان ولطافت روح وخلق نیکو اند؛چیزی که رجال سیاسی وافراد خبیث ولئیم جامعه ازآنها تهی هستند. درحقیقت او گفت محال است که دانا اسیر نادانی بشود که فلک زمان مراد را به دست او داده است!

 

sunny dark_mode