گنجور

حاشیه‌ها

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰:

ای هد هد صبا به سبا می فرستمت 

بنگر که از کجا به کجا می فرستمت 

بزرگواران به تفصیل داستانِ هد هد و سلیمان را شرح دادند که جای سپاس دارد  ، اما نکته قابل توجه اینکه احتمالن حافظ قصدِ بازگویی این داستان را نداشته و منظور دیگری از سرودنِ غزل مورد نظر وی بوده است . حافظ خود را همچون هدهد می داند که با همکاری باد صبا پیوسته در سبا که همان مُلکِ یکتایی و کوی جانان است در رفت و آمد بوده ، پیغامهای زندگی بخش را در قالب غزلهای ناب از سوی معشوق برای عاشقان و دلباختگان به این دنیای خاکی می آورد ،حافظ  این شرفِ حضور در منزل و بارگاه معشوق را قدردان است ، پس می فرماید ببین چه شگفت انگیز است که  انسانِ خاکی قابیلت پرواز از این عالم پست و مادی به جهانِ ملکوت و عالم معنا را دارد ، البته که انسان با جسم خود قادر به چنین عروجی نیست ، بلکه  جانی که امتداد و از جنسِ جانان است می تواند به چنین مرتبه ای از تعالی دست یابد که از جایی چون زمینِ فُرم و ماده  به کوی جانان و عالمِ معنا راه یابد .

حیف است طایری چو  تو در خاکدانِ غم 

زین جا به آشیان وفا می فرستمت 

مخاطب در این بیت همه انسانها هستند و حافظ ادامه میدهد وقتی او می تواند به چنین مرتبه متعالی برسد که در کوی حضرت معشوق راه یابد ، تو نیز توان و پرِ چنین پروازی را داری ، همه انسان‌ها بطور ذاتی پرنده هستند و حیف است دائماً در این جهانِ خاکی و جسمی که سراسر غم  و دردِِ فراق از معشوق است بسر بری ، پس‌ اگر به پیغامهای معنویِ این هدهد که از سوی زندگی یا عشق برای پرورشِ پرهایت به این جهان می آورد گوش فرا دهی ، او می تواند تو را از اینجا به سرزمین سبا که آشیانه وفاداری ست پرواز داده و به آنجا بفرستد . می‌فرماید "آشیانه وفا" از این جهت که خاستگاهِ وفا در الست است و اولین مرتبه انسان در آنجا با این واژه آشنا شد ، یعنی اقرار به الست و هم جنس بودن با خدا نموده ، متعهد به بازگشت بسوی او گردید.

در راه عشق مرحله قُرب و بعد نیست 

می‌بینمت عیان و دعا می فرستمت 

حافظ برای اینکه کسی به اشتباه نیفتد خطاب به حضرت معشوق می گوید او واقف است که همه جا  و این جهانِ خاکدان نیز  ، درگاه  و مُلک اوست و راه عاشقی قابلِ مرحله و تقسیم بندی به نزدیک و دور نمیباشد ، یعنی چنین نیست که انسان در یک جهانی باشد و خداوند در جهانی دیگر و دور از انسان ، و اینگونه سخن گفتنهای قیاس به مجاز  فقط برای بیان و رساندنِ مطلب است ، پس‌هر آنکس که دلش به عشق زنده شود در همین جهان مادی و خاکی نیز آشکارا  تو را می بیند و حمد و ثنای تو می گوید .

هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر 

در صحبتِ شمال و صبا می فرستمت 

حافظ بار دیگر مراتب قدردانی خود را به حضرت دوست اعلام می کند ، صحبت یعنی هم‌نشینی و شمال بادِ موافقِ زندگی ست،  پس‌ حافظ موفقیت خود در گشودن پرِ پرواز  و اوج گرفتنِ هدهدِ جانش تا ملکوتِ جانان را مرهون باد شمال و باد صبا می داند ، اتفاقاتی بنا به خواست خداوند رقم خورده است تا باد موافق شمالی وزیده و حافظ بشود هدهدِ سلیمان ، پس هر لحظه دعا و ثنای حضرتش را می گوید که با لطف و عنایت و قضا و کن فکانش او را در مسیر و بادِ زندگی قرار داد تا به این مرتبه متعالی دست یابد و برای جبران چنین الطافی هر صبح و شام  قافله ای از غزل و پیغامهای زندگی را برای قافله بشریت می فرستد تا...

تا لشکرِ غمت نکند مُلکِ دل خراب 

جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت 

مُلکِ دل انسان تا سنینِ نوجوانی آباد است اما پس از گذشتِ هفت یا هشت سالی از ورودذ انسان به جهان ، خویشِ توهمی و جسم اندیشِ دیگری بر روی خردِ و خویشِ اصلی انسان تنیده می شود و لشکرهای غم در برابر انسان صف آرایی می کنند ، لشگری عظیم از تعلقات و دلبستگی های دنیوی که پیوسته در حال افزایش هستند تا خویشتنِ جدید را با توهم برتری نسبت به دیگران از هر نظر ، یاری رسان باشند ، این خواست ها و توهمِ برتری ایجاد شده جز تولید غم و درد برای انسان ثمر دیگری ندارند و حافظ یا دیگر بزرگان که همگی هدهد های سلیمان یا خداوند هستند ، از جان خود مایه می‌گذارند تا شاید از ویرانی دل ابنای بشر جلوگیری کنند و یا پس از ویرانی ، در آبادانی دوباره آن یاری رسانِ انسانها باشند . به عبارتی دیگر از هر نوا یا ساز و برگی بهره می برند و حتی اگر لازم باشد از گذشتن از جان عزیز خود برای رسیدن به این مهم کوتاهی نمی کنند .

ای غایب از نظر که شدی همنشین دل 

می‌گویمت دعا و ثنا می فرستمت 

پس از آنکه حافظ مانع خراب شدن دل خود می شود آن غایب از نظرها ،‌یعنی خداوند یا عشق همنشین دلش می شود ، پس هر انسان عاشقی که چنین کند نیز دلش همشینِ عشق  یا به عشق زنده می‌شود و برای سپاسگزاری از این موهبت باید دعا و ثنای آن معشوق ازلی را بگوید .

در روی خود تفرُجِ صُنعِ خدای کن 

کایینه خدای نما می فرستمت 

و پس از این همنشینی عشق با دل است که عاشق به وحدت با خداوند رسیده و همانند هدهد و سی مرغی که برای دیدارِ سیمرغ رنجها کشیدند تا به دیدارش نایل شوند آیینه ای در برابر خود می بیند تا تفرج و گشت و گذاری نموده ، شگفتیِ آفرینش ، یعنی رخساری که مایه مباهات خداوند به فرشتگان شد که همانا رخسارِ خود یا خداوند است را در آن ببیند ، حافظ در ین بیت تاکید می کند که سلیمان ، هدهد و بلقیس همه یک خرد و هشیاری هستند ،‌ تفکیک و جدایی درکار نیست ، سلیمان یا انسان کامل و هدهد همان خداوند است که عاشقِ خود است و دیگر انسانها نیز از این قابلیت برخوردار هستند تا سلیمان شوند و چون در آیینه بنگرند خداوند را می بینند و قلبشان نیز بر اثر همنشینی با عشق آیینه ای شده است تا خداوند  خود را در آن ببیند ، و این یعنی یکتایی و یگانگیِ مطلق .

تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند 

قول و غزل به ساز و نوا می فرستمت 

مطربان یا خنیاگرانِ عشق مقربانِ درگاه حضرت دوست هستند و حافظ که خود نیز مطرب عشق است برای نشان دادن شوق دیدار ، قول و گفتارِ خداوند را بصورت غزلیاتِ خوش آهنگ و بعنوان ساز و برگی تحفه درویش به آن درگاه کبریایی می‌فرستد تا قدسیان نیز از اینهمه ذوق بی بهره نمانده ، شعرش را از بر کنند و به آواز بخوانند .

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد / نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد

ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت

با درد صبر کن که دوا می فرستمت 

پس‌ انسان عاشقی همچو حافظ که قول و گفتارهای حضرت دوست را برای رشد و تعالی خود و دیگران بصورت چنین غزلهای عارفانه ای بیان می کند ،‌ مصداق سوره والعصر می شود و سرانجام از هاتف غیب مژده ای به او می رسد که با این غم هجران بساز و صبر را پیشه خود کن ، پس‌ حافظ ساقی را طلب می کند تا دوای دردِ موعود را در جام بریزد .

حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست 

بشتاب هان که اسب و قبا می فرستمت 

پس آن هاتف غیبی در ادامه مژده خود ، حافظ را مطلع می کند که سرود مجلسِ قدسیان سروده های حافظ است و ذکر خیر او ، پس شایسته است که حافظ نیز برای حضور در این جمع شتاب کند ، به همین منظور اسب تیز تک و خلعت و قبای پادشاهی را برای حافظ که لایق آن است می‌فرستد زیرا حیف از طایری چون حافظ است که در خاکدان غم بسر برد و این یعنی تحقق وعده خداوند برای عاشقان .

 

 

 

سید جعفر صامت در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۰۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

با سلام و درود

این غزل در بحر رمل مثمن محذوف است (فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن)مانند غزل بعدی اما اینجا

اشتباها بحر هزج ثبت شده است.

a P در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۲۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۷:

روانش شادباد

a P در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۲۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۷:

اوج امانت داری حکیم توس در این بیت نهفته هست

a P در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۲۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۷:

گر از داستان یک سخن کم بدی

روان مرا جای ماتم بدی

اکبر احمدی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۲:

با عرض سلام

ساده شده این حکایت برگرفته از کتاب «حکایت هایی شیرین در باره سکوت» تقدیم می گردد:

روزی بازرگانی در یکی از معامله هایش مبلغ زیادی ضرر کرد. بازرگان بیچاره که سرمایه اش را از دست داده بود رو به پسرش که در گوشه ای با ناراحتی نشسته بود کرد و با پختگی تمام گفت: پسرجان! در بارۀ این موضوع خاموش باش و سکوت کن و آن را از گوش و چشم دیگران پنهان بدار و مبادا که این ماجرا را برای دیگر بازرگانان و رقیبان تعریف کنی.

پسر بازرگان که فرزند مطیع و حرف شنوی بود خطاب به پدرش گفت: هرچه شما بفرمائید، پدرجان! از فرمان شما اطاعت می کنم و این موضوع را با هیچکس در میان نمی گذارم. اما چون اطمینان دارم که در این فرمان شما درس و نکته ای نهفته است می خواهم بدانم که فایدۀ این پنهانکاری در چیست؟

بازرگان با مهربانی جواب داد: پسرجان! فایده اش در این است که مصیبت و گرفتاری ما در این ضرر دو چندان و بیش از این که هست نمی شود. ما الان فقط درد ضرر دیدن در این معامله را داریم ولی اگر دیگران از این موضوع آگاه شوند زبان به سرزنش ما می گشایند و مثلا می گویند: از شما انتظار نداشتیم چنین کار پر خطر و بی ملاحظه ای بکنید و اینطور سرمایه تان را به باد بدهید، چرا چنین کردید و چرا چنان نکردید و از این قبیل سخنان سرزنش آمیز. و خلاصه اینکه ما پس از آن باید هم درد ضرر را تحمل کنیم و هم درد نیش سرزنش این و آن را. پس بهتر است که زبانمان در دهان آرام بگیرد و سکوت پیشه کنیم که گفته اند:

مگوی اندوه خویش با دیگران **که لاحول گویند شادی کنان

بازرگان سپس با پند و اندرز ادامه داد: آری پسرجان! غم و اندوه خود را با دیگران در میان مگذار زیرا آنان چه بسا به ظاهر و از روی دلسوزی بگویند: عجب! عجب! لاحول و لا قوه الا با... ولی در واقع از شنیدن غم و اندوه تو در دلشان شادی می کنند و خوشحال هستند. کلیپ صوتی در: پیوند به وبگاه بیرونی  اطلاعات بیشتر در: پیوند به وبگاه بیرونی

اکبر احمدی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۵۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱:

با عرض سلام

ساده شده این حکایت برگرفته از کتاب «حکایت هایی شیرین در باره سکوت» تقدیم می گردد:
استاد سخن سعدی در یکی از سال های عمر گرانبهایش سکوت و خاموشی را پیشۀ خود کرده بود. روزی دوست همدلی که از نزدیکان او به حساب می آمد به دیدنش رفت و از او احوالپرسی نمود و سپس با نارضایتی پرسید: ای رفیق عزیز! چرا مدتی است که مطابق با ایام گذشته با دیگران سخن نمی گویی و سکوت کرده ای؟ سعدی با گلایه مندی جواب داد: ای دوست عزیز! من به این علت خاموشی برگزیده ام و در گوشه ای ساکت نشسته ام که اغلب اوقات در هنگام سخن گفتن کلمات و سخنان زیبا و زشت یا نیک و بد هر دو بر زبان می آید ولی چون دشمنان بد اندیش فقط زشتی ها را می بینند و آنها را بر عَلَم می کنند و مایۀ رسوایی قرار می دهند پس بهتر است به جای سخن گفتن در گوشه ای بنشینم و خاموش باشم.
دوست سعدی خردمندانه به او گفت: ای رفیق شفیق و ای مرد بزرگوار! در درستی آنچه تو می گویی تردیدی نیست ولی چرا تو خاموش باشی و سکوت کنی؟ ای کاش دشمنان بد اندیش تو به یکباره کور و کر می شدند تا دیگر قادر به دیدن و شنیدن چیزی نباشند زیرا چنین افرادی نیکی های تو را نیز به گونه ای زشت و بد به مردم نشان می دهند که گفته اند:
نور گیتی فروز چشمۀ هور***زشت باشد به چشم موشک کور
او سپس خیرخواهانه در ادامه گفت: ای نکته پرداز شیرین سخن! تو این را بدان که در چشم دشمنان بداندیش هنرها و خوبی هایت بزرگترین عیب تو است و گل زیبای روی تو را آنان به سان خار می بینند که گفته اند: 
هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است***گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است
پس بیا و خاموشی و سکوت را کنار بِگُذار و بُگذار که آنان در دنیای تنگ خود از دیدن هنرهای تو بسوزند و از بدگویی در بارۀ تو آتش درون شان زبانه بکشد. پیوند به وبگاه بیرونی

رضا حسینی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۲۱ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱:

ظاهرا باید جنان درست باشد

یعنی بهشت

شاهر وطندوست در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۷:

قلاووز همان قلاویز در فارسی می‌باشد که معنای آن پیشرو و رهبر است و در اینجا منظور رهبر نوازندگان (رهبر ارکستر) می‌باشد ، قلاویز ابزاریست که داخل سوراخی را که با مته ایجاد شده رزوه میزند تا پیچ بسته شود در واقع کار پیشرو و راه باز کن انجام میدهد. ضرب المثل ترکی با قلاووز (قلوز،ghèlõz) : قلوزو قارقا اولانین بورنو آشغالدان چیخماز (کسیکه راهنمایش کلاغ باشد دماغش از آشغال بیرون نمیاد) (کنایه از انتخاب راهنمای نامناسب)

 

نوید احمدپور در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۱۵ در پاسخ به باربد دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:

البته بزرگوارانه فرمودید ولی استاد ناظری تصنیف خوانده اند و نه آواز فرق است بین این دو نوع موسیقی ولی استاد فقید شجریان آواز با تبحر خاص خودشان خواننده اند

میلاد قهرمانی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

باسلام. من از سه بیت ابتدایی این شعر برداشت متفاوتی دارم ، احساس میکنم یک معشوقه بعد پشیمانی از رفتار خود با عاشق ، مجدد با افسوس و پشیمانی به سراغ عاشق دیرینه ی خود آمده است....

در واقع یک لابه و پشیمانی اینبار از سوی شخصی که عاشق خود را دلآزار کرده است. 

همیرضا در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۱۷ دربارهٔ ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٠۵:

با تفاوت اندکی در واژگان در قطعات سعدی هم آمده است.

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۶

 

سفید در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۱:

 

پر کنم شکر آسمان و زمین

چون زمین بودم آسمانم کرد...

 

سفید در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷:

 

همه شاهدان به صورت، تو به صورت و معانی...

 

 

سفید در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۳:

 

بسیار زیبا...

 

چون میان من و او دست دهد جمعیت

که به دست آمدنش می برد از دست مرا...

 

فرخ فرخ در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۲۹ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶۵ - حکایت:

در مصرع دوم در بیت پنجم انتقال اشتباه است و صحیح ان اشتعال میباشد

رند تشنه لب در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:

با خوندن نظر بعضی از کاربران سرم رو از شرمندگی پایین میندارم. برخلاف خیلی نظرهای دیگر که نکات خوبی مطرح می کنند و واقعا به من می آموزند.

رفقا اینکه میاید این شعر و اثر ادبی رو سعی می کنید بکشید و بدوزیدش به چیزی که می خواهید، اول از همه یعنی برای خود اثر ارزشی قائل نیستید. البته اشعار حافظ طوریه که همه می تونن در عالم خود ما به ازایی برای منظور حضرت پیدا کنن ولی آیا دلیل میشه که هرکس بیاد هر تعبیری که خواست از شعر انجام بده و ادعا کنه که منظور فلان بوده یا فلان؟!

روی صحبتم خاصه با کسانیه که با وصله کردن مذهب به شعر، آگاهانه یا ناآگاه به آن توهین می کنند. دوست عزیز اگر منظور جناب حافظ حضرت عباس بود، چطوره که حافظ فقط همین یک شعر رو در مدح ایشون سروده و در هیچ شعر دیگه ای اشاره ی دیگه ای نکرده به ایشون؟ این چه معنی ای میده؟!

(البته اگه به شماها باشه که سعی دارین با خودخواهیتون همه اشعار رو جوری که می خواید تفسیر کنید)

حافظ چو آب لطف ز نظم تو می چکد / حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت

امیریا در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۰۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷:

و چه زیبا گفته است، هاتف اصفهانی:

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لا اله الا هو 

هیچ در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶١۴:

اسب تازی شده مجروح به زیرِ پالان

طوق زرّین همه در گردنِ خر می‌بینم...🥀

م سهرابی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۲۰ دربارهٔ سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب ششم » داستانِ زن دیبا فروش و کفشگر:

درود دوباره.

یادم آمد که من این داستان را سال‌ها پیش در وبلاکگام آورده‌ام. از رویِ چاپِ استاد روشن.

پیوند به وبگاه بیرونی

مقایسه‌یِ دو متن نشان خواهد داد که متنِ مرجعِ شما مشکلات جدّی دارد.

۱
۹۸۵
۹۸۶
۹۸۷
۹۸۸
۹۸۹
۵۴۵۹