اسماعیل در ۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۴۵ در پاسخ به مجتبی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷:
نظر شما کامل ترین تفسیر هست از خرابات و فقط انسان کامل میتونه همچین درکی داشته باشه
خمش در ۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۳ - مهلت دادن موسی علیهالسلام فرعون را تا ساحران را جمع کند از مداین:
در بیت ۵۲ تا ۵۴ مولانای جان نکته ی قشنگیو بیان میکنه ، در بیت ۵۲ بیان میکنه که اون کسی که قران رو افسانه ی گذشتگان خوانده از روی نفاق و دورویی اینو گفته ، بعد شرح این مطلبو اینطور بیان میکنه ک در پیشگاه الهی و عالم لامکان ، چیزی ب نام گذشته و آینده و حال وجود نداره و ازین دیدگاه ، قرآن پر از حرف تازه هستش ، برای انسان اسیر زمان ، گذشته و آینده معنی داره ولی برای پروردگار دو عالم ، چیزی بنام گذشته و آینده وجود نداره و همه چیز همواره در حضورش در حالت مطلق وجود دارن
Hadi Golestani در ۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۵:
هزار سپاس و ستایش پروردگار زیبا، برای آفریدن و پروراندن این همه زیبای در چند سطح خط.،چگونه انسان را در خیال به واقعیتی حقیقی میرساند
Hadi Golestani در ۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۲۵ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۵:
سپاس آقا رضا،. خیلی لذت بردیم
سفید در ۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶:
ای که مهار میکشی صبر کن و سبک مرو
کز طرفی تو میکشی، وز طرفی سلاسلم...
راه ز پیش و دل ز پس، واقعهایست مشکلم...
سفید در ۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶:
ذکر تو از زبان من فکر تو از جنان من
چون برود که رفتهای در رگ و در مفاصلم...
ممد در ۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۷:
سلام
تو به یک جرعهٔ دیگر ببری از دستم
قبلاً فکر میکردم منظور این مصراع یک جرعه بیشتر است تا اینکه متوجه شدم که منظور یک جرعه از نوع دیگر است. شاید در جواب تعارف ساقی گفته که لازم نیست خودم دارم، تو آن را میبری، بده به دوستان لازم دارن، دمت گرم
سید علی انجو در ۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۲۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۹:
تا رسمی نشود و دهی خراب گردد ... (جای دیگر دیدم : دیهی ...)
در نسخه ای که من دارم که به تصحیح محمد علی فروغی ذکاءالملک است
کاف - حقی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:
خیلی جالب..
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت چندان که بازبیند دیدار آشنا را
فرحناز یوسفی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۳۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۰:
سپه را ز (تَم) چشم ها تیره شد
تَم=آفتی است در چشم و آن را به عربی غشاوه گویند ، نابینایی.
فرحناز یوسفی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹:
شصت خم=اصطلاحی است برای کمند بلند.
سید ادیب در ۲ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۴۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » هوشنگ » بخش ۲ - کشف شیوهٔ برافروختن آتش به دست هوشنگ و سابقهٔ جشن سده:
با سلام
آیا بین این بخش و بخش قبل تناقض وجود ندارد؟
نخستین یکی گوهر آمد به چنگ
به آتش ز آهن جدا کرد سنگ
سر مایه کرد آهن آبگون
کز آن سنگ خارا کشیدش برون
به نظر می رسد در بخش قبل اشاره به این شده که آتش کشف شده بود و این ابیات ممکن است همانگونه که جناب آرش در بالا گفته اند الحاقی باشد.
فرحناز یوسفی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹:
تو با این سپه پیش من راندهای
همی گوز بر گنبد افشانده ای
گوز، جوز =گردو
گردو بر گنبد افشاندن ضرب المثلی است قدیمی و به معنای کار بیهوده کردن است.
محمد مهدی فتح اللهی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۱ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:
احسنت
مسعود جمالی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۴۱ دربارهٔ صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط در نعت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها:
بند ۲۹ مصراع آخر: چشمشان غلط است و باید حشمشان باشد. من نفهمیدم چطور این غلط املایی را تصحیح کنم
بند ۲۰: اولین مصراع: ذات محمد غلط و ذات ممجد درست است
همیرضا در ۲ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۲۰ در پاسخ به اریب آغا ناشناس دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۱:
اگر مبنا فقط وزن باشد، وزن «دوری» است و تنفس بین رکنهای وزن اجازهٔ ظاهر شدن هجای کشیدهٔ منتهی به ساکن را در این جایگاه میدهد (در این گلستان --- ندانم امروز --- که کج کلاهِ -- که میخرامد). ترجیح جنابعالی که نمیخواهید «ز» را در انتهای رکن دوم بخوانید و متعلق به آنش بدانید و آن را برای حرکت دادن به ابتدای رکن بعد نگه میدارید باعث القای اشکال وزنی شده ( ... ندانم امرو --- ز کج کلاهِ ...). باید به نسخههای مرجع نگاه کرد و دید آیا بیدل از این عادتها (جایگزینی هجای کشیدهٔ منتهی به ساکن در این وزن در جایگاه دور وزن) داشته یا خیر.
اریب آغا ناشناس در ۲ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۱:
در شعرِ پنجم، مصرعِ دومی یک کهِ اضافی دارد که وزنِ شعر را خراب میکند. درست این طور هست:
در این گلستان ندانم امروز کجکلاهِ که میخرامد
روبیل در ۲ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶:
سعدی همه ساله پند مردم
می گوید و خود نمیکند گوش
چقدر زیبا حضرت سعدی در این بیت اشاره به عالمان بی عمل دارد و زیباتر اینکه؛جای طعنه زدن به این و آن، در وهله نخست سراغ خویش میرود .
برگ بی برگی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰:
ای هد هد صبا به سبا می فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می فرستمت
بزرگواران به تفصیل داستانِ هد هد و سلیمان را شرح دادند که جای سپاس دارد ، اما نکته قابل توجه اینکه احتمالن حافظ قصدِ بازگویی این داستان را نداشته و منظور دیگری از سرودنِ غزل مورد نظر وی بوده است . حافظ خود را همچون هدهد می داند که با همکاری باد صبا پیوسته در سبا که همان مُلکِ یکتایی و کوی جانان است در رفت و آمد بوده ، پیغامهای زندگی بخش را در قالب غزلهای ناب از سوی معشوق برای عاشقان و دلباختگان به این دنیای خاکی می آورد ،حافظ این شرفِ حضور در منزل و بارگاه معشوق را قدردان است ، پس می فرماید ببین چه شگفت انگیز است که انسانِ خاکی قابیلت پرواز از این عالم پست و مادی به جهانِ ملکوت و عالم معنا را دارد ، البته که انسان با جسم خود قادر به چنین عروجی نیست ، بلکه جانی که امتداد و از جنسِ جانان است می تواند به چنین مرتبه ای از تعالی دست یابد که از جایی چون زمینِ فُرم و ماده به کوی جانان و عالمِ معنا راه یابد .
حیف است طایری چو تو در خاکدانِ غم
زین جا به آشیان وفا می فرستمت
مخاطب در این بیت همه انسانها هستند و حافظ ادامه میدهد وقتی او می تواند به چنین مرتبه متعالی برسد که در کوی حضرت معشوق راه یابد ، تو نیز توان و پرِ چنین پروازی را داری ، همه انسانها بطور ذاتی پرنده هستند و حیف است دائماً در این جهانِ خاکی و جسمی که سراسر غم و دردِِ فراق از معشوق است بسر بری ، پس اگر به پیغامهای معنویِ این هدهد که از سوی زندگی یا عشق برای پرورشِ پرهایت به این جهان می آورد گوش فرا دهی ، او می تواند تو را از اینجا به سرزمین سبا که آشیانه وفاداری ست پرواز داده و به آنجا بفرستد . میفرماید "آشیانه وفا" از این جهت که خاستگاهِ وفا در الست است و اولین مرتبه انسان در آنجا با این واژه آشنا شد ، یعنی اقرار به الست و هم جنس بودن با خدا نموده ، متعهد به بازگشت بسوی او گردید.
در راه عشق مرحله قُرب و بعد نیست
میبینمت عیان و دعا می فرستمت
حافظ برای اینکه کسی به اشتباه نیفتد خطاب به حضرت معشوق می گوید او واقف است که همه جا و این جهانِ خاکدان نیز ، درگاه و مُلک اوست و راه عاشقی قابلِ مرحله و تقسیم بندی به نزدیک و دور نمیباشد ، یعنی چنین نیست که انسان در یک جهانی باشد و خداوند در جهانی دیگر و دور از انسان ، و اینگونه سخن گفتنهای قیاس به مجاز فقط برای بیان و رساندنِ مطلب است ، پسهر آنکس که دلش به عشق زنده شود در همین جهان مادی و خاکی نیز آشکارا تو را می بیند و حمد و ثنای تو می گوید .
هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر
در صحبتِ شمال و صبا می فرستمت
حافظ بار دیگر مراتب قدردانی خود را به حضرت دوست اعلام می کند ، صحبت یعنی همنشینی و شمال بادِ موافقِ زندگی ست، پس حافظ موفقیت خود در گشودن پرِ پرواز و اوج گرفتنِ هدهدِ جانش تا ملکوتِ جانان را مرهون باد شمال و باد صبا می داند ، اتفاقاتی بنا به خواست خداوند رقم خورده است تا باد موافق شمالی وزیده و حافظ بشود هدهدِ سلیمان ، پس هر لحظه دعا و ثنای حضرتش را می گوید که با لطف و عنایت و قضا و کن فکانش او را در مسیر و بادِ زندگی قرار داد تا به این مرتبه متعالی دست یابد و برای جبران چنین الطافی هر صبح و شام قافله ای از غزل و پیغامهای زندگی را برای قافله بشریت می فرستد تا...
تا لشکرِ غمت نکند مُلکِ دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
مُلکِ دل انسان تا سنینِ نوجوانی آباد است اما پس از گذشتِ هفت یا هشت سالی از ورودذ انسان به جهان ، خویشِ توهمی و جسم اندیشِ دیگری بر روی خردِ و خویشِ اصلی انسان تنیده می شود و لشکرهای غم در برابر انسان صف آرایی می کنند ، لشگری عظیم از تعلقات و دلبستگی های دنیوی که پیوسته در حال افزایش هستند تا خویشتنِ جدید را با توهم برتری نسبت به دیگران از هر نظر ، یاری رسان باشند ، این خواست ها و توهمِ برتری ایجاد شده جز تولید غم و درد برای انسان ثمر دیگری ندارند و حافظ یا دیگر بزرگان که همگی هدهد های سلیمان یا خداوند هستند ، از جان خود مایه میگذارند تا شاید از ویرانی دل ابنای بشر جلوگیری کنند و یا پس از ویرانی ، در آبادانی دوباره آن یاری رسانِ انسانها باشند . به عبارتی دیگر از هر نوا یا ساز و برگی بهره می برند و حتی اگر لازم باشد از گذشتن از جان عزیز خود برای رسیدن به این مهم کوتاهی نمی کنند .
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا می فرستمت
پس از آنکه حافظ مانع خراب شدن دل خود می شود آن غایب از نظرها ،یعنی خداوند یا عشق همنشین دلش می شود ، پس هر انسان عاشقی که چنین کند نیز دلش همشینِ عشق یا به عشق زنده میشود و برای سپاسگزاری از این موهبت باید دعا و ثنای آن معشوق ازلی را بگوید .
در روی خود تفرُجِ صُنعِ خدای کن
کایینه خدای نما می فرستمت
و پس از این همنشینی عشق با دل است که عاشق به وحدت با خداوند رسیده و همانند هدهد و سی مرغی که برای دیدارِ سیمرغ رنجها کشیدند تا به دیدارش نایل شوند آیینه ای در برابر خود می بیند تا تفرج و گشت و گذاری نموده ، شگفتیِ آفرینش ، یعنی رخساری که مایه مباهات خداوند به فرشتگان شد که همانا رخسارِ خود یا خداوند است را در آن ببیند ، حافظ در ین بیت تاکید می کند که سلیمان ، هدهد و بلقیس همه یک خرد و هشیاری هستند ، تفکیک و جدایی درکار نیست ، سلیمان یا انسان کامل و هدهد همان خداوند است که عاشقِ خود است و دیگر انسانها نیز از این قابلیت برخوردار هستند تا سلیمان شوند و چون در آیینه بنگرند خداوند را می بینند و قلبشان نیز بر اثر همنشینی با عشق آیینه ای شده است تا خداوند خود را در آن ببیند ، و این یعنی یکتایی و یگانگیِ مطلق .
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا می فرستمت
مطربان یا خنیاگرانِ عشق مقربانِ درگاه حضرت دوست هستند و حافظ که خود نیز مطرب عشق است برای نشان دادن شوق دیدار ، قول و گفتارِ خداوند را بصورت غزلیاتِ خوش آهنگ و بعنوان ساز و برگی تحفه درویش به آن درگاه کبریایی میفرستد تا قدسیان نیز از اینهمه ذوق بی بهره نمانده ، شعرش را از بر کنند و به آواز بخوانند .
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد / نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می فرستمت
پس انسان عاشقی همچو حافظ که قول و گفتارهای حضرت دوست را برای رشد و تعالی خود و دیگران بصورت چنین غزلهای عارفانه ای بیان می کند ، مصداق سوره والعصر می شود و سرانجام از هاتف غیب مژده ای به او می رسد که با این غم هجران بساز و صبر را پیشه خود کن ، پس حافظ ساقی را طلب می کند تا دوای دردِ موعود را در جام بریزد .
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا می فرستمت
پس آن هاتف غیبی در ادامه مژده خود ، حافظ را مطلع می کند که سرود مجلسِ قدسیان سروده های حافظ است و ذکر خیر او ، پس شایسته است که حافظ نیز برای حضور در این جمع شتاب کند ، به همین منظور اسب تیز تک و خلعت و قبای پادشاهی را برای حافظ که لایق آن است میفرستد زیرا حیف از طایری چون حافظ است که در خاکدان غم بسر برد و این یعنی تحقق وعده خداوند برای عاشقان .
یوسف شیردلپور در ۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۰۲ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶ - وحشی شکار: