گنجور

حاشیه‌های حمیدرضا

حمیدرضا 🌐


حمیدرضا در ‫۲۱ روز قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

آقای محمدرضا بهرام‌پور در کانال تلگرامیشان در مورد عبارت «دهان‌بندی» در بیت آخر مطلبی نوشته‌اند و در آن متذکر شده‌اند که یای این عبارت علی‌رغم اتفاق نظر عموم اساتید دیگر یای مصدری نیست و «دهان‌بند» در این بیت به معنای «ساحر دهان‌بند» است و با این حساب معنی کل بیت این خواهد شد:

«از آن‌جا‌که از دست ساحری دهان‌بند کف‌دستی افیون خورده‌ام و زبان‌ام با جادوی او بسته‌شده، نمی‌توانم چیزی بگویم».

 

حمیدرضا در ‫۲۲ روز قبل، یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۳ در پاسخ به محسن صبوری دربارهٔ سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت » بخش ۱ - سر آغاز:

با سپاس از تذکر جنابعالی، درست می‌فرمایید. این بیت اشتباه خوانده شده است.

 

حمیدرضا در ‫۲۳ روز قبل، شنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۵۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

آقای وحید عیدگاه در کانال تلگرامیشان نوشته‌اند (خلاصه شده):

«از ص ۱۲۶ر تا ۱۳۰ر نسخۀ ش ۲۹۰۰ کتابخانۀ مغنیسا، رساله‌ای به ثبت رسیده که در پایان آن چنین آمده است:
«رسالة‌الظرفا تألیف شیخ نجم‌الدین دایه مؤلف کتاب مرصادالعباد من‌المبدء الی‌المعاد قدس‌الله روحه‌العزیز»
یعنی کاتب نسخه، رساله‌ای را به نجم رازی نسبت داده که تا به اکنون نشانی از آن نبوده است.

...

اگر نسبت این رساله را به نجم رازی بپذیریم، با عنایت به اینکه نجم رازی حدود ۴۰ سال پیشتر از سعدی درگذشته است، به نظر می‌رسد، بتوانیم این متن را منبع سعدی برای شعر معروف «بنی آدم اعضای ...» بخوانیم که اتفاقاً ضبط «بنی آدم اعضای یکدیگرند» را تأیید می‌کند.

...
نویسندۀ رساله‌الظرفا گوید: «دوستان را چنان باید داشت که هر یک چون عضوی‌اند از اعضای او چون چشم و گوش و زبان [بنی آدم اعضای یکدیگرند] هر عضوی از دیگری دربایسته‌تر ... هیچ آفریدۀ عاقل قاصد هلاک اعضای خود نشود [که در آفرینش ز یک گوهرند]... چنانکه اگر عضوی را آفتی رسد یا رنجی حادث شود [چو عضوی به درد آورد روزگار] مال فدا باید کردن تا آن عضو صحّت یابد [دگر عضوها را نماند قرار] ... دوستان را باید همین مراتب نگاه دارد».

اما در سدۀ هفتم، مولانا نیز در فیه‌مافیه سخنی در همین مضمون دارد که سخت یادآور شعر سعدی و سخن نویسندۀ رساله‌الظرفا است:
«درویشان حکم یک تن دارند. اگر عضوی از اعضا درد گیرد باقی اجزا متألم شوند: چشم دیدن خود بگذارد و گوش شنیدن و زبان گفتن ... شرط یاری آن است که خود را فدای یار خود کند ... زیرا همه رو به یک چیز دارند و غرق یک بحرند» (فیه‌مافیه ص۱۹۹، به تصحیح فروزانفر، انتشارات نگاه).

خلاصه اینکه تاکنون معلوم شده محققان سدۀ هفتم، این مضمون را شبیه به هم به کار برده و از ظنّ خود، خاصیت گروه بودن را در این دیده‌اند که اعضای آن می‌توانند و باید به مثابه اعضای یکدیگر باشند و ایشان را در حکم یک تن و وجود واحد دیده‌اند؛ تفاوت کاربرد این مضمون در آثار ایشان در این بوده که آن را برای گروه و دسته‌ای که بدان تعلق خاطر داشته‌اند به کار برده‌اند. چنان که صاحب رساله‌الظرفا، دوستان را، مولوی درویشان را و عزیز نسفی در سال 680ق –چنان که فاضل ارجمند جناب میرافضلی در یادداشت: سندی در باب اعضای یکدیگر بودن! قلمی کرده‌اند- اهل وحدت را واجد چنین صفتی دیده‌اند.
اندیشمند فاضل جناب جویا جهانبخش با عنایت به شواهدی که جناب دکتر ضیایی در اختیار ایشان گذاشته‌اند، سابقۀ این مضمون را در سدۀ یازدهم، در کتاب جواهرالخیال نشان داده‌اند که تأییدی بر این نکته است که از پیش از اسلام –چنان که جناب جهانبخش طی جمع‌بندی خویش، به سابقۀ حضور این مضمون یا شبیه به آن در سخن مینوی و یوسفی و دیگران اشاره کرده‌اند- تا حداقل سدۀ یازدهم هجری، هم شواهد موجود در متون دیگر و هم نسخه قدیم گلستان سعدی، به ضبط گفته شده اشاره داشته‌اند (رک. مقالۀ منتشر شدۀ ایشان در ش 199 آینۀ پژوهش).
 لذا دیگر سخن از چیزی غیر از ضبط «بنی آدم اعضای یکدیگرند» معقول و منطقی نمی‌نماید و پافشاری بر ضبط «بنی آدم اعضای یک پیکرند» توجیه علمی ندارد.
»

 

حمیدرضا در ‫۲۵ روز قبل، پنجشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۵ در پاسخ به Mahmood Shams دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۸:

ملاک منبع کاغذی است که همان تصحیح قزوینی-غنی است (زیر تصویر با همین عنوان مشخص شده است).

 

حمیدرضا در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

آقای محمدرضا ضیاء در کانال حافظ‌خوانیشان در شرح این غزل اشاره می‌کنند که حافظ این غزل را در استقبال از غزلی از شاعری با نام اسماعیل بابا قزوینی با این مطلع سروده است:

که می‌برد خبر آن شوخ‌چشم رعنا را

که بی جمال تو خون گشت جان و دل ما را

 

حمیدرضا در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

آقای محمدرضا ضیا در کانال حافظ‌خوانیشان در شرح این غزل راجع به صنعت غلو در قافیه برای قافیهٔ بیت اول توضیحات مفصلی داده‌اند و چند نمونهٔ دیگر از شاعران دیگر آورده‌اند.

 

حمیدرضا در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:

آقای محمدرضا ضیاء عنوان می‌فرمایند که این غزل علی رغم تفاوت در ردیف، ممکن است در پاسخ به غزل رفیع‌الدین لنبانی به مطلع زیر سروده شده باشد:

به سنبلی که عذارت بر ارغوان افگند

هزار شور در این جان ناتوان افگند

همینطور حدس می‌زنند حافظ در این غزل تحت تأثیر این غزل از کمال اسماعیل بوده باشد.

 

حمیدرضا در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۵۳ در پاسخ به عباسی-فسا @abbasi2153 دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:

با درود، هر دو ایرادتان به نظر من وارد نیست.

مورد اول «شان» بی‌توجه به معنی به لحاظ جایگاه قافیه قطعاً نمی‌تواند شأن باشد و خوانده شود. اما شان با همین تلفظ در ادب فارسی متداول است و کلمه‌ای مأخوذ از شأن عربی شمرده می‌شود. اینجا را ببینید.

مورد دوم را من گوش کردم، به وضوح و با تأکید یای نکره می‌خوانند، نمی‌دانم چطور شما مصدری می‌شنویدش.

 

حمیدرضا در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۳۶ در پاسخ به محمد خراسانی دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۴۶:

با سلام، با سپاس از زحمت شما اگر بتوانید وزن‌ها را با ویرایش وارد کنید (دکمهٔ ویرایش) قطعاً مفید خواهد بود. در حالت فعلی وزن درج شدهٔ شما تنها می‌تواند راهنمای بازدیدکنندگان باشد و از لحاظ مشابه‌یابی در گنجور قابل استفاده نیست. دوستانی هم که از ویرایشگر برای تصحیح وزن استفاده می‌کنند عمدتاً نیاز به راهنمایی جداگانه ندارند و می‌توانند وزن‌یابی کنند.

 

حمیدرضا در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۱۴ در پاسخ به رضا جهانگیری دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳ - مکاتبۀ منظوم:

این حاشیه را پیشتر احتمالاً پای همین شعر در پاسخ دوستی دیگر نوشته بودم. چون حاشیه‌شان را پاک کرده‌اند جواب من هم پاک شده بود:

یکی از اشعار سده‌های آغازین شعر پارسی (از شاعری که نام کوچکش منصور است) این شعر است:

«یک موی بدزدیدم از دو زلفت

چون زلف زدی ای صنم به شانه

 

چندانش به سختی همی کشیدم

چون مور که دانه برد به لانه

 

با موی به خانه شدم پدر گفت:

منصور کدام است از این دوگانه؟!»

 

این شعر گویا ترجمه یک شعر عربی است یا آن شعر عربی ترجمه این شعر است (درست خاطرم نیست و یادم نیست این شعرها را دقیقاً در کدام کتاب دیده‌ام) که در این شعر عربی عبارت «سم الخیاط» به همان معنایی که به درستی اشاره فرمودید آمده:

«سرقت من طرته (یا طرتها) شعرة

حین غدا یمشطها (یا تمشطها) بالمشاط

 

ثم تدلحت بها مثقلا

تدلح النمل بحب الحناط

 

قال ابی من ولدی من کما؟

کلاکما یدخل سم الخیاط؟!»

 

البته من عربی نمی‌دانم و این شعر را فقط به خاطر ضرب آهنگ و ارتباطش با آن شعر فارسی در خاطر دارم و احتمال این که متن را مغلوط نوشته باشم زیاد است.

 

حمیدرضا در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۴۱ در پاسخ به علی بنی‌اسد دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - اندرز و نصیحت:

احتمالاً مثالی که زده آن است که اگر شخص گاوی که برای کار کشاورزی استفاده می‌شود را بدون این که به فکر سال آینده‌اش باشد به همراه محصول بکشد و بخورد در کاشت و برداشت محصول سال بعد به مشکل برمی‌خورد و نباید این کار را بکند. نباید بدون فکر به آینده اسبابی که به کارش خواهد آمد را از بین ببرد و خرج عیش اکنونش کند.

 

حمیدرضا در ‫۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۳۹ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۳ - در انجام کتاب گوید:

الا تا در جهان باشد زمانه زمانه عمر بادت جاودانه

همچنان که در سوابق ویرایش مشخص است (ویرایش => سوابق ویرایش)، از این بیت به بعد پیشنهاد ویرایشی یکی از کاربران گرامی گنجور است.

با توجه به این تصویر نسخهٔ کاغذی این متن هنوز در گنجور در دسترس قرار نگرفته است، از دوستان خواهشمندیم در ذکر ابیات جا افتاده مشخصات نسخهٔ چاپی را هم ذکر کنند.

 

حمیدرضا در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۴۲ دربارهٔ حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - قصیدهٔ در مدح شاه شیخ ابواسحاق:

نکال شب که کند در قدح سیاهی ...

به نقل از کانال تلگرامی از گذشته و اکنون (احمدرضا بهرام‌پور):

 

«نَکالِ شب» و «سَوداءُ‌العروس» (از ایهام‌ها و اشاراتِ شعرِ حافظ):

نکالِ شب که کند در قَدَح سیاهیِ مشک

در او شرارِ چراغِ سحرگهان گیرد

این بیت که ضمنِ قصیده‌ای آمده، یکی از پیچیده‌ترین ابیاتِ دیوانِ حافظ است و از روزگارِ علّامه قزوینی بحث‌‌های بسیاری برانگیخته‌است. آخرین نکتهٔ روشنگرانه را استاد علی رواقی طرح‌کرده‌اند. این نکته نخست در مجلهٔ «کلک» (ش۲۱، آذرِ ۱۳۷۰) منتشرشد و بعدها به‌شکلی گسترده‌تر در «نامهٔ انجمن» (ش۲) و آخرین‌بار نیز در دانشنامهٔ حافظ و حافظ‌پژوهی (به‌سرپرستیِ استاد خرمشاهی، انتشاراتِ نخستان، ۱۳۹۷، ج۴، صص۲۵۳۲_۲۵۲۲).   نخست، خلاصهٔ اختلافِ‌نظرها را به‌نقل از نوشتهٔ استاد رواقی مرورمی‌کنیم و سپس به نکته‌ای اشاره‌خواهیم‌کرد در تأییدِ نظرِ استاد رواقی:  علّامه قزوینی ترکیبِ «نکالِ شب» را تصحیفی از «زکالِ (زغالِ) شب» دانستند؛ و درعینِ‌حال دربابِ پیوندِ آن با «که کند در قَدَح سیاهیِ مشک»، نوشته‌اند: «درست واضح نیست». استاد احمدعلی رجایی، «نکال» را «عقوبت»، و «مشک در شراب» را کنایه از «بی‌هوش‌کردن» دانسته‌اند و معنی‌کرده‌اند: «خالِ سیاهِ نگار بر روی لاله‌گونِ او، به دانهٔ مشکی که در قَدَحِ سرخِ شراب است تشبیه شده‌است». استاد زریابِ خویی تصحیحِ قیاسیِ علامه قزوینی را درست و صورتِ درستِ «قَدَح» را نیز «قَدْح» دانسته‌اند: «زگالِ شب که کند قَدْح در سیاهیِ مشک». و زنده‌یاد هاشمِ جاوید و استاد هوشنگِ ابتهاج نیز حدسِ علامه قزوینی و استاد زریاب را صائب دانسته‌اند.  اما استاد علی رواقی با ارجاع به سطرهایی از «منتخبِ رونق‌المجالس» (که ازقضا استاد رجایی مصحِّحِ آن ‌اند)، دریچه‌ای تازه به روی فهمِ بیت گشودند:  «آن زن را که پیش‌از جلوهٔ عروس بیرون‌آرند، آن را نکال خوانند؛ پیوستگانِ شاه [داماد] نخست او را بینند. آن‌گاه عروس را؛ آن جهان عروس است و این جهان نکال؛ ابله کسی باشد که دل بر نکال بندد و از عروس روی‌بگرداند. عارفان و زاهدان روی دنیا را که نکال است به خلق زشت گویند».   استاد رواقی درادامه به نمونه‌هایی استناد‌کرده‌اند که «نکال» در آن‌ها چنین کاربردی دارد:  نگیرم پیشرو مر جاهلی را که نشناسد نگاری از نکالی (ناصرخسرو)  نیستی آگه مگر که چون تو هزاران خورده‌است این گنده‌پیرِ زشت نکاله (ناصرخسرو)  «آینهٔ زدوده معذور باشد از پذیرابودنِ نگار و نکال» (مکاتیبِ سنایی)  یقین بدان که عروسِ جهان همه‌جایی است کز اندرون به‌نکال است و ازبرون به‌نگار (دیوانِ عطار).  در تأیید نظر استاد رواقی باید افزود، در ثمارالقلوبِ ابومنصور ثعالبیِ نیشابوری که مجموعه‌ای است از مضاف و منسوب‌های مشهورِ زبانِ عربی، ذیلِ مدخلِ «سَوداء‌العروس» توضیحی آمده که با بیتِ بحث‌برانگیزِ حافظ سخت در پیوند است:  «سَوداءُ‌العروس»: به کنیزِ سیاهی گویند که پیشاپیشِ عروس راه‌می‌رود و دربرابرِ او می‌ایستد تا زیبایی‌های عروس جلوه‌گر‌ شود و او حرز و بلاگردانِ زیبایی و والاییِ عروس باشد. [...] ابواسحاقِ صابی در وصفِ جوانی زیبا که شرابِ سیاه در‌دست‌داشت، گفته:  بِنفسی مقبلٌ یَهدی فُتوناً  إلی الشّربِ‌الکِرام بحُسنِ قَدِّه  و فی یده من التَّمریَّ کأسٌ  کسَوداءِ‌العروسِ أمام خدِّه»  «یعنی: جانِ من برخیِ آن ساقیِ بلند‌بالای نکواندام باد که هرگاه روی به باده‌نوشانِ بخشنده آرد، همه را به مستی و شیفتگی وادارد؛ در دستِ خود پیاله‌ای از شرابِ سیاهِ خرما دارد که در برابرِ سپیدیِ رخسارِ وی به کنیزِ سیاهِ عروس می‌ماند».  (پارسی‌گردان، دکتر رضا انزابی‌نژاد، انتشاراتِ دانشگاهِ فردوسیِ مشهد، ۱۳۷۶، صص۱_۲۹۰).  

 

حمیدرضا در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۹ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۴ در پاسخ به محمد حافظ دوست دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹:

وزن عروضی شعر مضارع است که با دو هجای بلند شروع می‌شود. قطعاً فرمودهٔ جنابعالی که «شُکر» باشد با هیچ اختیار عروضی در این وزن نمی‌گنجد. کلمهٔ درست همانطور که در متن فعلی آمده «شِکَّر» با تشدید روی کاف است که با «صبر» به لحاظ تلخی گیاه صبر هم تناسب دارد. شاید جنابعالی تشدید روی کاف را در نظر ندارید که آن را خارج از وزن می‌یابید.

 

حمیدرضا در ‫۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۵ در پاسخ به ahmad aramnejad دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱:

فاعل حذف شده از این جمله و جملات بعد «عقل» است که در بیت پنجم نامش آورده شده.

 

حمیدرضا در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۰۲ در پاسخ به مهدی حاجی‌صادقیان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

از مایهٔ بیچارگی قطمیر مردم ...

البته اینجا در مصرع دوم کلمهٔ «سگ» دلالت می‌کند که در مصرع اول «قطمیر» می‌بایست نام سگی باشد حالا یا سگ اصحاب کهف که در فرهنگنامه‌ها اشاره شده یا نام سگ بلعم باعور (که در مصرع دوم به نام او اشاره شده: بلعام) که اینجا متناسب‌تر به نظر می‌رسد. بلعام یا همان بلعم باعور قدیسی بوده که عاقبت به خیر نشده و سقوط کرده است.

 

حمیدرضا در ‫۳ ماه قبل، شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

کمر کوه کم است از کمر مور این ...

کمر علاوه بر معنی متداول دور شکم آدمیزاد معنای دیگری متناسب با کوه دارد: به صخره‌های کوه هم کمر گفته می‌شود که در این بیت نوعی تناسب و ایهام در عبارت «کمر کوه» ایجاد کرده.

 

حمیدرضا در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۰۴ در پاسخ به حمیدرضا دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵:

در مورد تلفّظ کهن واو عطف مطلب جدیدی دیدم. در صفحهٔ ۳۶ کتاب «تلفّظ در شعر کهن فارسی» نوشتهٔ وحید عیدگاه طرقبه‌ای که ابتدای آن در این نشانی در دسترس است به نقل از فرهنگ جهانگیری نوشتهٔ جمال‌الدین حسین بن فخرالدین حسن اینجوی شیرازی مربوط به دورهٔ گورکانیان هند (پایان بازنگری ۱۰۳۳ هجری قمری) آمده است که او اعتقاد داشته واوهای ابتدای اشعار را می‌بایست به فتح خواند. نمونه:

و دیگر که گیتی ندارد درنگ - سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ

و به نقل از وحید عیدگاه در همان صفحه «این سخن او نشان می‌دهد که ادیبان قدیم واوهای آغازین مصراع را در شعرهای کهن به فتح می‌خوانده‌اند و آنچه  پژوهشگران امروز دربارهٔ تلفّظ وُ می‌گویند و متن‌های کهن از قبیل شاهنامه را بر اساس آن حرکت‌گذاری می‌کنند در نوشته‌های ادیبان گذشته تأیید نمی‌شود».

 

حمیدرضا در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۲۶ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۰:

قدوه و عمده شاهان جهان غازان ...

خطاب شعر به غازان خان ایلخانی است و با شجاعت و حتی زبان طنز و تمسخر در آن از اوضاع ممکلت انتقاد می‌کند.

 

حمیدرضا در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۲۱ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳:

در همهٔ ابیات این غزل کلمهٔ «چشم» دست کم یک بار آمده.

 

۱
۲
۳
۳۲