مشتاق در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۰۳ در پاسخ به سیدعلی ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:
با درود به همه ادیبان و حافظ دوستان
سپاس از شرح و توضیح بسیار سودمند جناب سید علی ساقی عزیز . همنشین حافظ باشید.
Mir Boran در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷:
خیلی ممنون، متشکرم. لطف کردید.
سامان در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۵۱ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۱۷:
پور فریدون لغتنامه دهخداپور فریدون . [ رِ ف َ رِ ] (اِخ ) از اهالی شیراز و از شعرای ایران است . مردی صاحب دل و اهل حال بوده و اشعار دلکش سروده که از آن جمله است :
عزیزا مردی از نامرد تا کی [نایه ]
فغان و ناله از بیدرد تا کی [نایه ]
حقیقت بشنو از پور فریدون
که شعله از تنور گرم تاکی [نایه ].
همیرضا در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۴۲ در پاسخ به Mir Boran دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷:
سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول
که به حلقه حلقه زلفت نکند درازدستی
تطاول یعنی درازدستی و تجاوز از حد خود (کلمهای عربی است و از «طول» به معنای «درازی» میآید و با کلمهٔ «درازدستی» در مصرع دوم همین بیت تناسب دارد).
میگوید چون شانه (وسیلهٔ مرتب کردن مو) به موی تو درازدستی کرده بود آن را شکستم! (به بهانهٔ تطاول یعنی درازدستی شانه را به موی تو بهانه کردم تا آن را بشکنم).
تعبیری شاعرانه است از تعصب و غیرت عاشق نسبت به معشوق که حتی تماس شیء بیجانی مثل شانه را با موی معشوق تحمل نمیکند.
Mir Boran در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۳۸ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷:
سلام. اهل ترکیه هستم. آیا منظور از "به بهانه تطاول" چیست. سپاسگزارم.
شهزاد امیری در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱۵:
در بیت "خِرَد پوره آدم چه خبر دارد از این دم" واژه "پوره" در افغانستان به معنی "کامل بودن" به کار میرود. مثلا اگر تعداد اشخاص یک گروه کامل شود، می گوید آن گروه پوره شده است، یعنی گروه تکمیل شده است. یا هم اگر تعداد مهره های یک تسبیح کامل نباشد، می گوید آن تسبیح پوره نیست، یعنی کامل نیست. خِرَد پوره آدم یعنی خرد کامل آدم
سروناز رحمانی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۲۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد:
من از دوران متوسطه اول تا حالا که دانشجو ام حدودا پنج یا شش بار از ابتدا خسرو و شیرین را خوانده ام و میتوانم بگویم با اختلاف حتی از رمان های ویکتور هوگو هم سر تر است اما همیشه معنی شش بیت پایانی مناظره خسرو و فرهاد برایم جای سوال است از هر دبیری هم پرسیدم پاسخ نگرفتم لطفا اگر کسی آگاهه برایم شرح بده
سروناز رحمانی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۲۰ در پاسخ به مهرشاد اصغری دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد:
باید در پاسختان بگویم که هیچگاه شیرین این جمله را نگفت که من از عشق فرهاد بی نیازم ماجرا این بود که از ابتدای شعر داستان در مورد عشق شیرین و خسرو بوده و در این میان بین این دو دلداده مشکلاتی پیش میاد گاهی غرور هرکدام باعث نرسیدن آن ها میشه...در مورد فرهاد باید گفت که این شخص خودش بسیار عاشق شیرین میشه و اتفاقا شیرین خیلی نسبت بهش احساس ترحم میکنه حتی به دیدارش در بیستون میره تا بهش خسته نباشید بگه و بعد از فوت فرهاد بسیار به سوگ میشینه و دستور میده براش آرامگاه درخور شانی بسازند
همیرضا در ۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۱۰ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۷ - ای آن که غمگنی:
به نقل از گزیدهٔ اشعار رودکی به انتخاب و شرح دکتر جعفر شعار و دکتر حسن انوری:
«ابیات ۷ و ۸ یادآور ابیات زیر است که به حضرت علی (ع) منسوب است:
ألا ایّها الموت الّذی لست تارکی
ارحنی فقد افنیت کلّ خلیل
اراک بصیراً بالّذین احبّهم
کأنّک تنحو نحوهم بدلیل
مقالهٔ هادی حریری، مجلهٔ دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران، ج ۶، ش ۳ و ۴، ص ۵۴»
همیرضا در ۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۶ در پاسخ به مرتضی توکلی دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۷ - ای آن که غمگنی:
به نقل از گزیدهٔ اشعار رودکی به انتخاب و شرح دکتر جعفر شعار و دکتر حسن انوری:
«این قصیده به حدس استاد فروزانفر در تعزیت امیر شهید احمد بن اسماعیل (حکمرانی ۲۹۵ تا ۳۰۱ قمری) است در مرگ پدرش امیر عادل اسماعیل سامانی (حکمرانی ۲۷۵ تا ۲۹۵ قمری)»
مهدی مهاجر در ۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۵۹ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲:
دو بیت اول این شعر را حمید هیراد درآهنگی به نام «کنارم باش» خوانده است. بنظر این حقیر استفاده ی خوانندگان معاصر از غزلیات و اشعار کلاسیک ادبیات فارسی از یک سو باعث می شود چنین اشعاری از بوته ی فراموشی بیرون آمده و جان تازه ای بگیرند و از سوی دیگر موجب می شود غنای محتوایی فلان ترانه و آهنگ دوچندان شود.
برگ بی برگی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:
میر من خوش می روی کاندر سر و پا میرمت
خوش خرامان شو که پیشِ قدِ رعنا میرمت
امیر همان یار و خویش ِ اصلی انسان است که امتداد خداوند بوده و پس از مشاهده بی تفاوتی انسان نسبت به پیمان الست ، در همان آغاز نوجوانی رخت بربسته ، از انسان جدا گردیده و می رود ، حافظ او را مخاطبِ خود قرار داده و می گوید از علتِ این رفتن آگاه است ، خوش می روی یعنی با قهر و کینه ورزی نمی روی ، بلکه با نیتی خیرخواهانه و رقم زدنِ عاقبتی خوش برای انسان به این سفر تن در میدهی ، تو می روی که منِ انسان در سر و پا بمیرم ، سر در اینجا کنایه از سرِ ذهنی و توهمی انسان است و پا حرکت و طی کردن مسیرِ زندگی بر مبنای ذهنیت و خواستِ خویشتنِ انسان است که متوهمانه از داشته های دنیویِ خود طلب و توقعِ نیکبختی و آرامش می کند ، پس حافظ میفرماید که می داند چرا یار و امیر می رود ، او می رود تا انسان به درد وغم گرفتار شود و به خسارتهای فقدانِ وی پی ببرد ، تا پس از آنکه سرِ ذهنی و پای خود را قربانی نمود ، زمینه بازگشتِ دوباره آن میر را فراهم و سر و پایی پیدا کند که بفرمانِ او باشد و نه در اختیارِ خویشتنِ کاذب و متوهمش ، در مصراع دوم از میر و یارِ خود می خواهد تا خوش ، خرامان شده و با خرامیدنِ طنازانه خود چگونگی خرامیدن در چمنِ زندگی را به او بیاموزد ، تا در مسیر مستقیم زندگی گام بردارد و همچون امیر و یارِ خوش قامت جانش تعالی یافته و بلند مرتبه شود ، در اینصورت نه تنها در سر و پا ، بلکه تمامِ هستی خود را قربان و فدا می کند تا به نیستی مطلق برسد .
گفته بودی کی بمیری پیش من ، تعجیل چیست ؟
خوش تقاضا می کنی ، پیشِ تقاضا میرمت
میر و یارِ زیبا روی در این فاصله فراق و هجران با یادآوری درد و غمهای ایجاد شده ، بارها با زبانِ زندگی از انسان می خواهد در خویشتنِ متوهمش بمیرد تا او بازگشته و از اینهمه درد رهایش کند ، حافظِ رند و عاشق تحملِ دردِ آگاهانه برای رهایی از توهم ِ هستیِ خویشتنِ ذهنی را تقاضایی خوش از جانبِ امیر یا زندگی می داند و تکرارِ این تقاضا را خوش آهنگ و لذت بخش می بیند ، پس عجله ای نیست و او خود را پیشِ آن تقاضا ها فدا می کند تا نه یک بار ، بلکه بارها خود را قربانی کند .
عاشق و مخمور و مهجورم ، بتِ ساقی کجاست ؟
گو که بخرامد که پیش ِ سرو بالا میرمت
حافظ جانِ و اصلِ خدایی انسان را که امتدادِ خداوند است بتِ زیبا رویِ ساقی می بیند که همان میرِ عاشقان است ، همچنین بُت تجسم و استعاره ای مجازی ار معشوق است ، پس حافظ در حالیکه عاشق و دلباخته آن میرِ زیبا روست ، مخمور و مستِ می نابی ست که از او بستاند و دردِ هجران کشیده ای ست پریشان حال ، پس از خداوند می خواهد تا با لطفش از بُتِ زیبا روی خود بخواهد بسوی وی بخرامد تا پیشِ آن سروِ بلند و رعنا جان فدا کند و هجرانش به وصال و پریشانیش به آرامش مبدل شود ، همچنین مصراع دوم را می توان به اینصورت خواند که پیشِ آن سرو و در جوارِ اوست که می توان همچون سرو بالا رفت و تعالی یافت ( پیش ِ سرو ، بالا میرمت )
آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای او
گو نگاهی کن ، که پیشِ چشمِ شهلا میرمت
رندِ عاشقی همچون حافظ همه عمر در اندیشه و سودایِ بازگشت آن میرِ رعنا قامت و زیبا روی است که در واقع همان خدا یا زندگی ست و همچون سودا زدگان بیمارِ اوست ، پس از خداوند می خواهد نگاه و گوشه چشمی به این عاشقِ دیرینه خود بنماید که در برابر آن چشمان شهلا خویشتنِ خود را فدا کند ، چشم شهلا همان چشمانِ بینای سیاه است که در برابر چشمِ سفید و نابینا آمده است ، بینای مطلق میخواهد چشمانِ انسان نیز بینا و شهلا شده و از دریچه دیدهً جان بینِ خداوند و با صفاتِ او جهان را نظاره کند .
گفته ای لعلِ لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پیشِ درد و گه پیش ِ مداوا میرمت
لعلِ لب کنایه از کام گرفتن از معشوق است که همه وصل و شرابی ست دوای دردِ عشق ، اما چرا حافظ از زبان و قولِ معشوق آنرا درد بخش نیز توصیف نموده است ؟ بنظر میرسد منظور کشیدنِ دردِ آگاهانه است برای رهایی از دلبستگیهایی که در دلِ انسان قرار گرفته اند از قبیلِ عشق به مقام ، پول پرستی ، اعتبار و آبروهای تصنعی ، شهرت ، باور و اعتقادات از هر نوعش ، و چه بسیار چیزهای بیرونی و این جهانیِ دیگر ، پس انسانِ رند و عاشقی چون حافظ با وصل و لعل لب ، پیمیبرد که هنوز چیزِ دیگری برای مثال عشقِ به علم و دانشی که از آن برخوردار است در گوشه دلش وجود دارد ، پس عاشقانه و با رضایت ، دردهای ناشی از رها شدن از باقیمانده آن چیزهای ذهنی را پذیرفته و متحمل می شود تا از لعلِ لب و حضوری کامل بهرمند گردد ، مولانا میفرماید " هین مکش هر مشتری را با دو دست / عشقبازی با دو معشوقه بد است " پس حافظ یک بار به جهتِ خاصیتِ درد بخشی ، خویشتنِ متوهمِ خود را قربانیِ عشقِ واقعی می کند و گاه نیز مداوا با لبهایی که خاصیت و رنگِ لعل و شراب را دارند موجب می شود که عاشق حاضر به فدا کردن جانش باشد تا بار دیگر شگفتیِ تاثیر چنین لعلِ لبی را تجربه کند .
خوش خرامان می روی ، چشمِ بد از روی ِ تو دور
دارم اندر سر خیالِ آن که در پا میرمت
در این حال عاشق و معشوق یکی شده و به وحدت می رسند ، پسمخاطب در این بیت می تواند شخص ِ(حافظ) عاشق باشد که با پذیرش ِشادمانانه دردها بمنظور ِ رهایی از هرآنچه رنگِ تعلق پذیرفته است ، اکنون به وصالِ یار و معشوق خود می رسد و همانند او خوش خرامان می رود ، یعنی بر مبنای ریتمِ زندگی و به فرمانِ میرِ خود راهِ زندگی را طی می کند ، پس چشمِ بدخواهانِ ملامت گر از او دور باد تا مبادا بار دیگر بجز معشوق را در دل جای دهد ، و بمنظور دور ماندن از چنین گزندی حافظ خیالی در سر می پروراند که از این پس پایِ خود را فقط در جای پایِ معشوق قرار دهد ، یعنی یک میلیمتر هم منحرف نشود .
گرچه جای حافظ اندر خلوتِ وصل تو نیست
ای همه جایِ تو خوش ، پیشِ همه جا میرمت
خلوتِ وصل حضور و وصلِ دائم است و این بیت بر عدم راهیابی انسان به ذاتِ خداوند اشاره می کند که در این خلوت جای هیچ انسانی ، حتی رند و عاشقی چون حافظ نیست ، در مصراع دوم همه جا یعنی همین وصلِ گهگاهی که در این جهان برای عاشق رقم می خورد و حافظ همین مقدار را خوش دانسته و قدر دانِ زندگی ست ، پس هرجا که اینچنین عیشی دست دهد همان جا می رود . همه جا همچنین اشاره ای ست به جهانِ مادی و معشوق مجازی ، پسحافظ رهایی از تعلقات را مساوی ترکِ دنیا نمی داند زیرا زیبایی های این جهان نیز جزیی از جای جای او هستند و جلوه ذات خداوند ، پسحافظ و انسانِ عاشق تک بعدی نیست و پیشِ همه جا می رود ، یعنی علاوه بر کسب معرفت و شرابِ لعلِ لب ، خود را از مواهبِ جهان مادی هم محروم نمی کند ، میرمت در این بیت ( میرومت) یعنی بخاطر تو میروم ، چون تو را در همه جا می بینم بسوی مواهبِ این جهان نیز میروم ولی عاشق و دلباخته چیزهای آن نمی شوم ، در اینصورت است که انسان از ثروت ، قدرت ، مقام ، معشوق و همسر ، فرزندان ، باور و اعتقادات ، دانش و علمِ خود بطورِ حقیقی بهرمند میشود اما نیکبختی را فقط از او طلب کرده و بدست می آورد .
مرتضی توکلی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۰۰ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۷ - ای آن که غمگنی:
سلام به همه دوستان و اساتید. سوالی داشتم:
به نظر میآید که این شعر در سوگ کسی یا حادثهای سروده شده باشد. آیا اینچنین است؟ اگر بله آیا مستندی هست که دلیل سروده شدن این چکامه شورانگیز را روایت کند؟
محمد مهدی فتح اللهی در ۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱:
فکر کنم در بیت یازدهم مصراع اول بجای دارد ،،داد،، درست تر باشد
خشایار خندان در ۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹:
عرض = آبرو
دکتر صحافیان در ۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱:
اگر سراسر جهان را دربرابر یک لحظه غمانگیز ( از دست دادن حال خوش)به دست آوری،بهایی ندارد. جامه زهدمان را به شراب بفروش که بهتر ازین قیمت نمیخورد.( معاذ: همه عالم از اول تا به آخر، به ساعتی با غم به سر آوردن نمیارزد.طبقات الصوفیه، ۱۱۰)
۲- ولی در میخانه ما، جانماز پرهیزگاری به جام میای نمیارزد.
۳-نگهبان کویش سزنشم کرد که از تو روی گردانم، وای چه شده که سر و جانمان ارزش خاک دوست را ندارد؟!
۴- شکوه تاج پادشاهی که ترس از جان در آن پیچیده شده است، کلاه پر جاذبهای است، اما ارزش از دست دادن جان را ندارد(فقط خاک دوست چنین ارزشی دارد)
۵-سفر دریا به آرزوی سود ابتدا آسان و دلپذیر بود، ولی اشتباه کردم که این طوفان به صدگونه جواهرات نمیارزد.( خانلری: بس آسان-غلط گفتم)
۶- برای تو با این زیبایی، بهتر است که چهرهات را از مشتاقان بپوشانی، شهرت زیباییات گرچه شیرین است اما به غم رسیدگی به لشگر مشتاقان نمیارزد.
۷-مانند حافظ، به داشتههایت خرسند باش، که اندکی منت فرومایگان به صد من طلا نمیارزد.
چهار بیت آخر و بیت اول(یک لحظه غم- غم دریا- طوفان- بیم جان در تاج شاهی- قناعت و ...) اشاره به سفر حافظ در پاسخ به دعوت پادشاه دکن دارد که با طوفانی شدن دریا پشیمان میشود.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
یوسف شیردلپور در ۲ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۱۶ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶:
فوق العاده است درود برجهان ملک خاتون وچه وگم نام مانده اند این شاعران گرانمایه که حقی به حق گردن ادبیات دارند👌❤️🌹🙏
جهن یزداد در ۲ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۵:
سر تسلیم تا ننهد ببالین پر تیرش
وای وای چه میکند این بیدل بی جان و سر
نادر.. در ۲ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۰۱ دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۴:
به راهش روی افتادن سرشک ...
Mowlona Rumi در ۲ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳۰: