گنجور

 
فروغی بسطامی

وقت مرگ آمد ز رحمت بر سر بالین من

تلخ شد کام حسود از مردن شیرین من

او پی جور و جفا، من بر سر مهر و وفا

من به فکر مهر او، او در خیال کین من

دلبری رسم وی و عاشق کشی قانون وی

عاشقی کیش من و حسرت کشی آیین من

کاش آن دیر آشنا با خنجر آید بر سرم

تا مگر از دل برآید حسرت دیرین من

تنگ شکر تلخ کام از خندهٔ شیرین او

گلبن تر سرخ روی از گریهٔ رنگین من

چون ز صحن گلستان گلهای رنگین می‌دهد

تازه می‌گردد جراحات دل خونین من

دوش بوسیدم لب نوشین آن مه را به خواب

خواب شیرین چیست تعبیر شب دوشین من

گفتم از نیش جدایی جان من بر لب رسید

گفت سهل است ار شبی بوسی لب نوشین من

گفتم آهنگ جنون دارد دلم، خندید و گفت

بایدش زنجیر کرد از طرهٔ مشکین من

گر فروغی دیدن خوبان نبودی در نظر

هیچ عالم را ندیدی چشم عالم بین من

 
 
 
سید حسن غزنوی

دوستان را من زره پنداشتم بودند هم

لیک بهر دشمنان جاهل بی‌دین من

راست خواهی تیرشان پنداشتم در راستی

همچنان بودند لیکن در دل غمگین من

گفت هرکس که نکوعهدان دلی دارند پاک

[...]

سعدی

ای به دیدار تو روشن چشم عالم بین من

آخرت رحمی نیاید بر دل مسکین من

سوزناک افتاده چون پروانه‌ام در پای تو

خود نمی‌سوزد دلت چون شمع بر بالین من

تا تو را دیدم که داری سنبله بر آفتاب

[...]

جهان ملک خاتون

تا به کی در پا کشد زلفت دل مسکین من

رحمتی بر حال ما کن ای مه و پروین من

چون من از دنیا و عقبا مهر تو بگزیده ام

نور چشمم از چه رو رفتی چنین در کین من

رویم از درد فراقت زرد و اشک دیده سرخ

[...]

صائب تبریزی

اهل معنی گرچه خاموشند از تحسین من

غوطه در خون می زنند از معنی رنگین من

سکته بی دردی از خواب عدم سنگین ترست

ورنه خون مرده گردد زنده از تلقین من

در جگرگاه نواسنجان این بستانسرا

[...]

بیدل دهلوی

تا فلک بر باد ناکامی دهد تسکین من

همچو اخگر پنبه بیرون ریخت از بالین من

بیخودی را رونق بزم حضورم‌ کرده‌اند

رنگهای رفته می‌بندد چو شمع آیین من

گرد رفتارت پری افشاند در چشم ترم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه