گنجور

حاشیه‌ها

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۸ دقیقه قبل، ساعت ۱۶:۳۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷
                 
هر که ، عزمِ عشقِ روی اش می‌کند
عشقِ روی اش ، همچو موی اش می‌کند

هر که ندهد ، این جهان را ، سه طلاق
همچو دزدِ چار سوی اش می‌کند

او نیاید در طلب ، امّا ز شوق
دل ، به صد جان ،جستجوی اش می‌کند

او نگردد نرم ، از اشک ام ، ولیک
اشک دایم شست و شوی اش می‌کند

هر که ، از چوگانِ زلف اش ، بوی یافت
بی سر و بن ، همچو گوی اش می‌کند

هر که ، در عشق اش ، چو تیرِ راست شد
چون کمان ، زه در گلوی اش می‌کند

سرخ‌رویِ او ، بباید شد ، به قطع
هر که را ، عشق آرزوی اش می‌کند

سخت‌دل آهن نه بر آتش نگر
تا چگونه ، سرخ روی اش می‌کند

از در اش ، عطّار را بویی رسید
آه ، از آنجا ، مُشک بوی اش می‌کند

nabavar در ‫۲۳ دقیقه قبل، ساعت ۱۶:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴:

کلبه ی احزان   ” نیا “

کاش این موشک پرانی های کور
محو می شد بلکه ما  انسان شویم
کاش جای این همه کشتار های بی امان
با محبت شاهد دنیای  گلریزان شویم 
نه مسلمان دشمن قوم یهود و نه یهود 
خصم یکدیگر درین دنیای بی سامان شویم
تا چنین خشم و عنادی در دل این مردم است
شاهد  این ملت درمانده ی گریان شویم
تا سیاست دست خونریزان و خونخواران بود 
در غم یک لحظه  آرامش به خود پیچان شویم
گر خدا تقدیرمان را از ازل تقریر کرد
از چه این سان مهره ی شطرنج هر شیطان شویم؟
گر بر این منوال هر دم بگذرد این عمرِ ما
صاحب رشد هزاران کلبه ی احزان شویم

۱۳۰۴ / مهر ماه

الهام در ‫یک ساعت قبل، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۹ - آواز دادن هاتف مر طالب گنج را و اعلام کردن از حقیقت اسرار آن:

🔆زیرکی و فضل و فضولی را می‌اندازم. باشد که با تعهّد خود را بنگرم و با ابلهی و حیرانی بگذارم او تیر را بیاندازد. مگر تبدیل شوم. ♾️💓

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۵۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱
                         
از قوّتِ مستی م ، ز هستی م خبر نیست
مست ام ز میِ عشق و چو من مست ، دگر نیست

در جشنِ میِ عشق ، که خون جگر ام ریخت
نُقلِ منِ دلسوخته ، جز خونِ جگر نیست

مستانِ می‌ِعشق ، درین بادیه رفتند
من ماندم و از ماندنِ من نیز ، اثر نیست

در بادیهٔ عشق ، نه نقصان ، نه کمال است
چون من ، دو جهان خلق ، اگر هست و اگر نیست

گویند برُو ، تا به در اش برگذری ، بوک
هیهات ، که گر باد شوم ، رویِ گذر نیست

زین پیش ، دلی بود مرا عاشق و امروز
جز بی‌خبری م ، از دلِ خود ، هیچ خبر نیست

جانا ، اگر ام ، در سرِ کارِ تو روَد جان
از دادنِ صد جان ، دگر ام بیمِ خطر نیست

در دامنِ تو ، دست کَسی می‌زند ، ای دوست
کو ، در رهِ سودایِ تو ، با دامنِ تر نیست

دانی که چه خواهم ، منِ دلسوخته ، از تو
خواهم که نخواهم، دگر ام هیچ نظر نیست

عطّار ، چنان غرقِ غم ات شد ، که دل اش را
یک دم ، دلِ دل نیست ، زمانی ، سَرِ سَر نیست

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۵۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴
                         
طمعِ وصلِ تو ، مجال ام نیست
حصّه زین قصّه ، جز خیال ام نیست

در فراقِ تو ، تشنه می‌میرم
کز لب ات ، قطره‌ای زلال ام نیست

تو چو شمعیّ و من چو پروانه
با تو بودن به‌هم ، مجال ام نیست

دور می‌باشم ، از جمالِ تو ، زانک
طاقتِ آن چنان جمال ام نیست

می‌زیَم با فراق و می‌گویم
که تمنِّایِ آن وصال ام نیست

گرچه وصلِ تو ، هست کارِ محال
کارِ بیرون از این ، محال ام نیست

اگر ام ، وصلِ تو نخواهد بود
سَرِ هیچی ، به هیچ حال ام نیست

بی خود ام کن ، که خود به خود ، تو بسی
زانکه من تا خود ام ، کمال ام نیست

گر بسوزی م بند بند ، چو شمع
دمی از سوختن ، ملال ام نیست

من ، به بال و پَرِ تو می‌پَرَّم
که دمی بر تو ، پَرّ و بال ام نیست

ور مرا ، بی تو ، پَّر و بالی هست
آن پر و بال ، جز وبال ام نیست

تا جگر گوشهٔ خود ات خواندم
گر جگر می‌خورَم ، حلال ام نیست

شرحِ دردِ تو ، چون دهد عطّار
زانکه ، یارایِ این مقال ام نیست

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۵۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳
                         
در رهِ عشّاق ، نام و ننگ نیست
عاشقان را ، آشتیّ و جنگ نیست

عاشقی تردامنی ، گر تا ابد
دامنِ معشوق ات ، اندر چنگ نیست

ننگ باد ات ، هر دُو عالم ، جاودان
گر دو عالم ، بر تو ، بی‌او ، تنگ نیست

پیکِ راهِ عاشقانِ دوست را
در زمین و آسمان ، فرسنگ نیست

مرغِ دل ، از آشیانی دیگر است
عقل و جان را ، سویِ او ، آهنگ نیست

ساقیا ، خونِ جگر ، در جام ریز
تا شود پُر خون ، دلی ، کز سنگ نیست

آتشِ عشق و محبّت ، برفروز
تا بسوزد ، هر که او ، یک رنگ نیست

کارِ ما بگذشت ، از فرهنگ و سنگ
بیدلانِ عشق را ، فرهنگ نیست

راست ناید ، نام و ننگ و عاشقی
دُرد در دِه ، جایِ نام و ننگ نیست

نیست ، منصورِ حقیقی ، چون حسَین
هر که او ، از دارِ عشق ، آونگ نیست

شد چنان ، عطّار فارغ از جهان
کآسمان ، با همّت اش هم سنگ نیست

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۵۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲:

عطّّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲
                         
دل خون شد و از تو ام خبر نیست
هر روز مرا ، دلی دگر نیست

گفتم ؛ که دلم به غمزه بردی
گفتا ؛ که مرا از این خبر نیست

زر می‌خواهی ، که دل دهی باز
جان هست مرا ، ولیک زر نیست

می‌نتوانم ، سر از تو پیچید
گر هست سَرِ من ات ، وگر نیست

در گلبنِ آفرینش ، امروز
از رویِ تو ، گل ، شکفته‌تر نیست

پُر ، پرتوِ رویِ تو ست ، عالَم
لیکن چه کنم ، مرا نظر نیست

دین آوردم ، که نورِ دین را
بی رویِ تو ، ذرّه‌ای اثر نیست

کفر آوردم ، که کافری را
از حلقهٔ زلفِ تو ، گذر نیست

کفر است ، قلاوُزِ رهِ عشق
در عشقِ تو ، کفر مختصر نیست

جز کافری و سیاه‌رویی
در عالمِ عشق ، معتبر نیست

خاک اش بر سر ، که همچو عطّار
در کویِ تو ، همچو خاکِ دَر نیست

برمک در ‫۲ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۵۸ در پاسخ به ناشناس دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:

بیگمان این بیت  بسیار سست است و با همه کوششی که کرده اند مانند حافظ بسرایند اما رسوایند  .  تا جایی که بیاد دارم در هیچ نسخه ای ندیدم مگر نسخه های بازاری که بی ارزشند زمان قاجار 

برمک در ‫۳ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۳ - در مدح شیخ العمید(ابوسهل زوزنی):

چنین خواندم امروز در دفتری

که زنده‌ست جمشید را دختری

نه بنشیند از پای و نه یک زمان

نهد پهلوی خویش بر بستری

مرا این سخن بود نادلپذیر

چو اندیشه کردم من از هر دری

بدان خانهٔ باستانی شدم

به هنجار چون آزمایشگری

یکی خانه دیدم ز سنگ سیاه

گذرگاه او تنگ چون چنبری

گشادم در او به افسونگری

برافروختم زروار آذری

چراغی گرفتم چنانچون بود

ز زر هریوه سر خنجری

در آن خانه دیدم به یکپای بر

بیوگی کلان، چون هیونی بری

سفالین  بیوگی به مهر خدای

بر او بر نه زری و نه زیوری

ببسته سفالین کمر هفت هشت

فکنده به سر بر تنک  چادری

چو آبستنان اشکم آورده پیش

چو خرمابنان پهن تار سری

بسی خاک بنشسته بر تار او

نهاده به سر بر گلین افسری

بر و گردنی تهم چون ران پیل

ته پای او گرد چون اسپری

دویدم من از مهر نزدیک او

چنانچون بر خواهری خواهری

ز تار سرش باز کردم سبک

تنکتر ز پر پشه چادری

ستردم رخش را به سرآستین

ز هر گرد و خاکی و خاکستری

 

به ساغر لب خویش بردم فراز

مرا هر لبی گشت چون شکری

   

خداوند ما باد پیروزگر

سرو کار او با پرندین بری

فرشته پورابراهیمی در ‫۴ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۵۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۹:

این داستان بسیار زیبا این ماجرا رو به تصویر کشیده که هیچ ادمی توانایی درک و فهم از درد دیگری رو نداره تا زمانی که خودش به درد مشابه اون دچار شده باشه! همونطور که در این داستان آمده در ابتدا مجنون برای اینکه اطرافیان و پادشاه حالش رو درک کنن میگه اگه شمام  لیلی رو میدید اینجور منو شماتت نمیکردید ولی بعد وقتی پادشاه  لیلی رو میبینه و باز بنظرش دلیل موحهی برای حال خرابی مجنون پیدا نمیکنه ؛ اینجا هم مجنون و هم ما به زیبایی منوجه میشیم که درد هیچ دردمندی رو نمیشه فهمید تا زمانی که خودت درد مشابه اون رو چشیده باشی.

مهر و ماه در ‫۵ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۱۲ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۱۵:

درود بر دوستان

 

بحث بر سر هفت و شش در خوشۀ پروین هست...

این خوشه، در واقع حدود هزار ستاره داره...

 

که با یک تلسکوپ کوچک، و حتی دوربین دوچشمی معمولی، ده ها عدد از اون ها رو میشه دید

و من دیده ام...

 

اما با چشم برهنه، گاهی شش و گاهی هفت ستاره دیده شده

به نظر نمیاد سببش این باشه که یکی از ستاره ها، به پشت دیگری رفته...

نه...

این خوشه به اندازه ای دور هست که حرکت ستارگانش در مدت چند هزار سال، از دید ناظر زمینی چندان مشهود نیست...

 

اختلاف بیشتر به این سبب هست که دو عدد از ستاره های پرنور، خیلی نزدیک به هم هستند، و ضمناً یکی از اون ها، ستاره ای متغیر هست، که گاهی کم نور میشه...

پس هر ناظری به شکلی دیده...

 

سایر عوامل موثر:

قدرت تفکیک چشم

تمرینات رصدی (چشم تمرین کرده بهتر میبینه)

سن ناظر

شفافیت آسمان 

و حتی توقع ذهنی برای دیدن شش یا هفت ستاره 

 

 

 

 

دوستان عزیز!

 

اینجا یک وبگاه ادبی هست، لطفاً متون خودتون رو از جهت ظاهری، بازبینی و ویرایش بفرمایید

اگر محاوره ای هست نوشتار شما، یا اگر رسمی و ادبی هست، بی غلط و آراسته باشه، و این نشانی از ارزش محتوایی متن، و نظم ذهنی نویسنده نیز هست

 

این پیام کوتاه برای دوستتون نیست که تایپ بفرمایید و فوراً ارسال کنید... 

 

این همه غلط ظاهری و املایی...؟

واقعاً زیبا نیست...

نمیتونم بگم چه حس بدی رو منتقل میکنید...

و ارزش محتوایی آنچه مینویسید، هم‌چنین وضعیت ذهنی خودتون رو هم زیر سوال میبرید...

 

حالا توهمات ادراکی و بینشی، و تعصبات کهنه که بماند...

در مورد اون ها صاحب اختیارید...

حمید حسنی HAMIDHASSANI۱۹۶۸@GMAIL.COM در ‫۸ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۱۲ در پاسخ به مِهتی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

درود و آفرین به شما.

مصراعِ «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند» کاملاً درست است. معنای مصراع، که در بسیاری از نسخه‌ها به همین شکل آمده، این است: بنی‌آدم [نسبت به یکدیگر مانندِ] اعضا[ی بدن] هستند.

حمید حسنی HAMIDHASSANI۱۹۶۸@GMAIL.COM در ‫۸ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۱۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

با سلام،

مصراعِ «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند» کاملاً درست است. معنای مصراع، که در بسیاری از نسخه‌ها به همین شکل آمده، این است: بنی‌آدم [نسبت به یکدیگر مانندِ] اعضا[ی بدن] هستند.

علی میراحمدی در ‫۸ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۰۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳:

کسی که از روزمرگی فاصله گرفته و اهل تفکر در کار دنیا باشد میتواند چنین حرفی بزند و چنین نتیجه ای بگیرد.
بسیاری از انسانها ازین واقعیت غافل هستند که تمام لذتهای دنیا و شوکت و ثروت آن لحظه و دمی بیش نمی‌پاید زیرا اهل تفکر در کار جهان نیستند.
شادیها، پیروزیها و غم ها و شکستها در گذر زمان بی اعتبار میگردند.
لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَیٰ مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ ۗ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ
بر آنچه از دست شما رفت، تأسف نخورید، و بر آنچه به شما عطا کرده است، شادمان و دلخوش نشوید، و خدا هیچ گردنکش خودستا را [که به نعمت ها مغرور شده است] دوست ندارد

سوره حدید

آیه ۲۳

علی سنجرانی در ‫۹ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۵۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی:

در کتاب فارسی دوران دبیرستان، سالها پیش از طلوع آفتاب، این شعر نیز آمده بود که در این نسخه نیست:

یکی جهود و مسلمان نزاع می کردند

چنانکه خنده گرفت از حدیث ایشانم

به طیره گفت مسلمان گر این قباله من

درست نیست، خدایا جهود می رانم

جهود گفت به تورات می خورم سوگند 

که گر خلاف کنم همچو تو مسلمانم

چو از بسیط زمین عقل منهدم گردد

به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم

این بیت در واقع نتیجه گیری سعدی از این جدل بوده، چرا حذف شده؟

بهرام خاراباف در ‫۹ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶:

دمدمه=افسون؛ مکر؛ فریب.شهرت؛ آوازه ،دهل و صدای دهل. گفتگوی مردم؛ هیاهو

عقار=[ ع َ ](ع اِ) خانه؛ ملک؛ آب و زمین زراعتی

. کالا، متاع دارو خوراندن , تخدیر کردن،دارو , دوا زدن , تخدیر کردن , ملک , املا ک , دارایی , دسته , طبقه , حالت , وضعیت

 

شهرت،آوازه،هیاهو ،حرف مردم مثل صدای طبل ودهل هستند دراین دم.ملک وخانه و متاع هم داروهایی هستندتخدیرکننده.مردن دراینجاخلاصی ازدمادم مردن است

کلمه ای که دراین بیت برانگیخته شده دم است دردمدمه.به گونه ای که صدای دم،دم،دم همه فضای مصرع راپرکرده.چون پتکی که برسر دم نواخته می شود.دو دم پی درپی و(ه)چسبیده آخرتداعی کننده نفس نفس زدن بی وقفه وبه انتهارساندن دم است

دم ازدمدمه عقارها چه جفاها که نمی بیند

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱۰ ساعت قبل، ساعت ۰۶:۱۲ در پاسخ به جاوید مدرس اول رافض دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

معنای موجز و عاشقانه:

عنقا ـ آن حقیقتِ بلند و دست‌نیافتنی ـ
شکارِ هیچ دام و ترفندی نمی‌شود.
دامت را جمع کن؛
چون در آن افقِ بلند،
آنچه در دست داری همیشه باد است، نه صید.

شرح کوتاه‌تر:
حافظ می‌گوید حقیقتِ والا با حیله، طلبِ حسابگرانه،
یا «می‌خواهم به دستش بیاورم»
به چنگ نمی‌آید.
هرچه دام پهن کنی،
جز توهّمِ مالکیت چیزی نصیبت نمی‌شود.

در یک جمله:

حقیقت را نمی‌گیرند؛
اگر بیاید، خودش می‌آید.

و در لحنِ آشنای تو:
این همان‌جاست که عقل دام می‌چیند
و عشق، دام را برمی‌چیند.

خلیل شفیعی در ‫۱۳ ساعت قبل، ساعت ۰۳:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹:

✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۸۷ حافظ

بیت ۱ «ای همه شکلِ تو مطبوع و همه جایِ تو خوش / دلم از عشوهٔ شیرینِ شِکرخایِ تو خوش»

ترکیب ستایش کلیه جلوه‌ها و عشوهٔ معشوق، تمرکز بر شادی و دل‌خوشی عاشق را نشان می‌دهد؛ تاکید بر تاثیر زیبایی بر احساس و روح.

بیت ۲ «همچو گلبرگِ طَری هست وجودِ تو لطیف / همچو سروِ چمنِ خُلد سراپای تو خوش»

تصویر لطافت و استواری معشوق، تضاد و توازن میان ظرافت و قامت استوار را برجسته می‌کند.

بیت ۳ «شیوه و نازِ تو شیرین، خط و خالِ تو ملیح / چشم و ابرویِ تو زیبا، قد و بالایِ تو خوش»

ستایش جزئیات معشوق؛ تاکید بر هماهنگی و زیبایی کامل در همه اجزاء، از ظرافت تا قامت و چشم.

بیت ۴ «هم گلستانِ خیالم ز تو پُر نقش و نگار / هم مشامِ دلم از زلفِ سَمَن‌سایِ تو خوش»

پیوند خیال و حس؛ تصویر ذهن و حواس عاشق با زیبایی معشوق آمیخته است، تاثیر بصری و رایحه همزمان.

بیت ۵ «در رهِ عشق که از سیلِ بلا نیست گذار / کرده‌ام خاطرِ خود را به تمنایِ تو خوش»

پذیرش مسیر پرخطر عشق با رغبت و آرامش؛ نشانگر تسلیم عاشقانه و رضایت از مسیر.

بیت ۶ «شُکرِ چشمِ تو چه گویم؟ که بدان بیماری / می‌کُنَد دردِ مرا از رخِ زیبایِ تو خوش»

قدرت جمال معشوق در شیرین کردن درد و بیماری عاشق؛ تاکید بر تاثیر مستقیم زیبایی بر روح و جسم.

بیت ۷ «در بیابانِ طلب گرچه ز هر سو خطریست / می‌رود حافظِ بی‌دل به تولّایِ تو خوش»

اعتماد کامل به حمایت معشوق و آرامش در مسیر پرخطر عشق؛ ترکیب رهایی دل با اطمینان از ارادت و دوستی معشوق.

👈 جمع‌بندی نگاه دوم

غزل بر سه محور می‌چرخد: ستایش زیبایی، تاثیر دل و حواس بر عاشق، و آرامش و اعتماد در مسیر عشق. همه تصاویر از لطافت و شور عاشقانه تا تسلیم و اطمینان در طلب معشوق، در یک بافت متعالی و هماهنگ جای گرفته‌اند.

 

✍️ خلیل شفیعی(مدرس زبان و‌ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

Shir Hazhir شیر هژیر در ‫۱۳ ساعت قبل، ساعت ۰۳:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

با درود

چون در نام نویسی مشکل داشتم اینبار که ظاهرا موفق شده این حاشیه را امتحانی نوشتم تا مطمئن شوم همه چی درست است

خلیل شفیعی در ‫۱۳ ساعت قبل، ساعت ۰۳:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹:

✅ نگاه اول: شرح بیت‌به‌بیت غزل ۲۸۷ حافظ:

بیت ۱

🔹 ای همه شکلِ تو مطبوع و همه جایِ تو خوش / دلم از عشوهٔ شیرینِ شِکرخایِ تو خوش

شاعر تمام جلوه‌ها و زیبایی‌های معشوق را تحسین می‌کند؛ دل او از ناز و عشوهٔ شیرین معشوق شاد و مسرور است.

(پیام: تحسین زیبایی و تاثیر مستقیم آن بر دل عاشق.)

بیت ۲

🔹 همچو گلبرگِ طَری هست وجودِ تو لطیف / همچو سروِ چمنِ خُلد سراپایِ تو خوش

وجود تو نرم و لطیف همچون گلبرگ تازه است و قامتت بلند و استوار مانند سرو بهشت.

(پیام: ترکیب لطافت و استواری در تصویر زیبایی معشوق.)

بیت ۳

🔹 شیوه و نازِ تو شیرین، خط و خالِ تو ملیح / چشم و ابرویِ تو زیبا، قد و بالایِ تو خوش

هر جزئی از تو—عشوه ، ناز، خط و خال، چشم و ابرو، قد و قامت—کاملاً زیبا و دلپسند است.

(پیام: ستایش جزئیات و تک‌تک جلوه‌های معشوق.)

بیت ۴

🔹 هم گلستانِ خیالم ز تو پُر نقش و نگار / هم مشامِ دلم از زلفِ سَمَن‌سایِ تو خوش

تصویر ذهنی پر از زیبایی‌های معشوق است و حس او با بوی زلف خوشبوی معشوق شاداب می‌شود.

(پیام: پیوند خیال و حواس با زیبایی معشوق.)

بیت ۵

🔹 در رهِ عشق که از سیلِ بلا نیست گذار / کرده‌ام خاطرِ خود را به تمنایِ تو خوش

گرچه مسیر عشق پرخطر است، با آگاهی و دل خوش، خود را تسلیم آرزوی تو کرده ام

(پیام: تسلیم عاشقانه و انتخاب مسیر پرمخاطره با رغبت.)

بیت ۶

🔹 شُکرِ چشمِ تو چه گویم؟ که بدان بیماری / می‌کند دردِ مرا از رخِ زیبایِ تو خوش

چگونه شکرزیبایی چشم تو با آن خماری‌را به جا آورم که درد من را شیرین می‌کند و لذت و رضایت می‌آورد.

(پیام: قدرت تأثیر جمال بر احساس و جسم عاشق.)

بیت ۷

🔹 در بیابانِ طلب گرچه ز هر سو خطریست / می‌رود حافظِ بی‌دل به تولّایِ تو خوش

با وجود خطرهای فراوان در مسیر طلب، حافظ با دل رها و مطمئن به حمایت و بندگی تو این مسیر دشوار را طی می کند

(پیام: اعتماد کامل به معشوق و آرامش در مسیر پرمخاطره عشق.)

⬅️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

۱
۲
۳
۵۶۶۷