علیرضا بدیع در ۷ دقیقه قبل، ساعت ۱۷:۳۷ در پاسخ به علی اصغر نظارت دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۴:
درود احسنت بله نظر شما درست است. گر آن طلبی. میشود فع لن فعلن که مطابق ابدال درست میشود. احسنت
خلیل شفیعی در ۴۹ دقیقه قبل، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳:
✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۸۳ حافظ
بیت ۱
«سحر ز هاتفِ غیبم رسید مژده به گوش / که دورِ شاهشجاع است، مِی دلیر بنوش»
این بیت با تصویرِ سحر و پیامِ غیبی آغاز میشود: ترکیبِ «هاتِفِ غیب» و «مژده» حسِ الهام و فوران را میآورد. فعلِ امری «بنوش» فرمانی پرانرژی و بیواسطه است که فضای شعر را از سکوت سحر به اوج شور میبرد؛ هم نویدِ ملکوتی و هم دعوتِ زمینی به جرأت و سرمستی را همزمان منتقل میکند.
بیت ۲
«شد آن که اهلِ نظر بر کناره میرفتند / هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش»
در این بیت تضادِ ظریفِ «سخنِ بسیار در دهان» و «لبِ خاموش» برجسته است: جماعتِ بصیر که از صحنه کنار کشیدهاند، با نگاهِ متفکرانه حاضرند اما زبان را بستهاند. حالتِ عقب نشینیِ آنان میتواند شگفتی، احترام یا اختناق را نشان دهد — سکوتِ معنابخش در برابر غوغای ظاهر.
بیت ۳
«به صوتِ چنگ بگوییم آن حکایتها / که از نهفتنِ آن دیگِ سینه میزد جوش»
اینجا موسیقیْ کلیدِ افشاءست: «چنگ» بهمثابه زبانِ دل، حکایتهایی را میگشاید که «دیگِ سینه» از نهفتگیش جوشانده است. تشبیهِ «دیگ» شدتِ احساس را آشکار میکند؛ ترکیبِ هنرِ صوتی و فورانِ عاطفه، بیت را به صحنهای نمایشی از برونریزی درونی تبدیل میکند.
بیت ۴
«شرابِ خانگیِ ترسِ محتسبخورده / به رویِ یار بنوشیم و بانگِ نوشانوش»
این بیت با بازیِ معنایی و طنزِ ظریف روبهروست: «شرابِ خانگی» که «ترس زمان حکومت محتسبخورده» یعنی با بیمِ قضاوت، نوشیده میشود؛ اما کنشِ جمعی «بنوشیم» و بانگِ شاد «نوشانوش» روحِ شورآفرین و سرکشانه را نشان میدهد. ترکیبِ بیم و شیدایی، لذتِ ممنوعه را برجسته میسازد.
بیت ۵
«ز کویِ میکده دوشش به دوش میبُردند / امامِ شهر که سجاده میکشید به دوش»
این تصویر کنایی و طنزآمیز، همنشینیِ ضدیتها را نشان میدهد: رژهٔ میکدهایها و همراهیِ نمادینِ «امامِ شهر» که سجاده بر دوش دارد. تکرار «دوش به دوش» همسانپنداریِ انسانها را برجسته میکند و نگاهِ شاعر را به نقدِ ظاهر مذهبی و مرزهای اجتماعی معطوف میسازد.
بیت ۶
«دلا! دلالتِ خیرت کنم به راهِ نجات / مکن به فسق مباهات و زهد هم مَفُروش»
بیتِ پندی و اخلاقی است: خطابِ مستقیم «دلا» صدای خرد را فعال میکند؛ هم دعوت به راهِ نجات هست و هم نهی از دو سرکشیِ متضاد — فخر به فسق و ریا در زهد. اختصار و تقابلِ مفاهیم، حکمتی فشرده و مؤثر به بیت میبخشد.
بیت ۷
«محلِ نورِ تَجَلّیست رایِ انور شاه / چو قربِ او طلبی در صفایِ نیّت کوش»
بیت با زبانِ معنوی و سیاسی همزمان سخن میگوید: «رایِ انور شاه» به چشمهٔ تجلّی بدل میشود و شرطِ وصول «صفای نیت» عنوان میگردد. ستایشِ قدرتِ مرموزِ شاه با تأکید بر خلوصِ نیّت همراه است؛ پیشنهادی حکیمانه برای نزدیکشدن به پادشاه با نیتِ پاک.
بیت ۸
«به جز ثنایِ جلالش مساز وِردِ ضمیر / که هست گوشِ دلش محرمِ پیامِ سروش»
هشدار به زبانِ درونی: تنها ستایشِ جلالِ شاه سزاوار است؛ دلِ او شنوا و محرمِ پیامِ سروش است. این بیت بر حفظِ سکوتِ محتاطانه و احترام به رازِ درونی تأکید دارد و ارزشِ مراعاتِ حجب در حضورِ بزرگان را یادآور میشود.
بیت ۹
«رموزِ مصلحتِ مُلک خسروان دانند / گدایِ گوشهنشینی تو حافظا مَخروش»
بیتِ پایانی هشدارگونه است: اسرارِ مصلحتِ سلطنت را بزرگان دانند و آوازهسراییِ گدایِ گوشهنشین (حافظ) را مخاطرهآمیز میداند. دعوت به سکوت و تواضع می کند؛ پندِ نهایی این است که اهلِ خرد معمولاً دانایانِ نظم و مصلحتاند و فریادِ بیمحل زیانبخش است.
🖋️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)
خلیل شفیعی در یک ساعت قبل، ساعت ۱۶:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳:
✅ نگاه اول: شرح بیتبهبیت غزل ۲۸۳ حافظ
بیت ۱
🔹 سحر ز هاتفِ غیبم رسید مژده به گوش / که دورِ شاهشجاع است، مِی دلیر بنوش
صبحگاهان مژده ای از غیب به من رسید؛
مژده داد که دوران حکومت شاه شجاع رسیده شاه است، پس دلیرانه و بدون واهمه شراب بنوش.
بیت ۲
🔹 شد آن که اهلِ نظر بر کناره میرفتند / هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
گذشت آن زمانی که اهلِ بصیرت و نظر گوشه نشینی ومنزوی بودند
در حالیکه با دهان پر از هزار حرف لبانشان مجال و جرأت سخن گفتن نداشت.
بیت ۳
🔹 به صوتِ چنگ بگوییم آن حکایتها / که از نهفتنِ آن دیگِ سینه میزد جوش
بگذار با نغمهٔ چنگ و موسیقی، حکایتهای درون دل را بازگو کنیم؛
چون از نهفتن آن در زمان اختناق دلمان به ستوه آمده بود
بیت ۴
🔹 شرابِ خانگیِ ترسِ محتسبخورده / به رویِ یار بنوشیم و بانگِ نوشانوش
شراب خانگی را که از حکومت امیر مبارزالدین ترسیده وپنهان شده بود ، با دل خوش، به سلامتی یار و صدای بلند نوشتان باد ،بنوشیم
بیت ۵
🔹 ز کویِ میکده دوشش به دوش میبُردند / امامِ شهر که سجاده میکشید به دوش
امام شهر که سجاده بر دوش داشت و ادعای پرهیزگاری می کرد ، دیشب مست و بیخود از میخانه به دوش گرفته بودند و به خانه می بردندش.
بیت ۶
🔹 دلا! دلالتِ خیرت کنم به راهِ نجات / مکن به فسق مباهات و زهد هم مَفُروش
ای دل، با خیر و نیکی، تورا به راه نجات راهنمایی می کنم:
به فسق و گناه افتخار نکن و با زهد ظاهری ریاکاری را پیشه نساز.
بیت ۷
🔹 محلِ نورِ تَجَلّیست رایِ انور شاه / چو قربِ او طلبی در صفایِ نیّت کوش
فرمان نورانی شاه، محل نور و تجلّی است؛
اگر قصد همنشینی با او را داری، با نیت پاک و صفا تلاش کن.
بیت ۸
🔹 به جز ثنایِ جلالش مساز وِردِ ضمیر / که هست گوشِ دلش محرمِ پیامِ سروش
جز ستایش جلال او، دعایق در دلت نباشد؛
چون گوش دل او محرم پیامآور الهی است.
بیت ۹
🔹 رموزِ مصلحتِ مُلک خسروان دانند / گدایِ گوشهنشینی تو حافظا مَخروش
رموز و اسرار مصلحت سلطنت،را پادشاهان دانا آن میدانند؛
ای حافظ، تو گدای گوشهنشینی، به خود مغرور مشو و سکوت کن.
✅ چکیده نگاه اول
غزل با شور و مژده حاکم شدن شاه شجاع پس از دوران سخت حکومت امیر مبارز الدین آغاز می شود
به نغمه و حکایت درونی و شور دل میرسد،
از شراب و شادی دل در کنار یار سخن میگوید،
و با اخلاق، راهنمایی و ستایش حکمت شاه و نظم هستی پایان مییابد.
این غزل ترکیبی از شور، حکمت، رهایی و اخلاق است.
⬅️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)
فریما دلیری در یک ساعت قبل، ساعت ۱۵:۵۹ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲:
چقدر زیبا
حال و هوای رباعیات خیام را دارد
برمک در ۲ ساعت قبل، ساعت ۱۵:۱۸ دربارهٔ صانع بلخی » رباعی:
«همواره سری» کار تو با نیکان باد
«همواره سری» همبست با هم است
داود شبان در ۳ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۱۰ در پاسخ به فاطمه یاوری دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸:
میدونم توقع زیادیه استاد ولی اگر وقت میکردین شرح همه اشعار حضرت سعدی رو تایپ میکردین خدمت بزرگی به کسانی که به سایت گنجور مراجعه میکردن انجام داده بودین،بابت شرحیات قبلیتونم سپاسگذاریم.
علی احمدی در ۴ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشقِ رویِ گل با ما چهها کرد
داستان این غزل با سخن بلبل با باد صبا شروع می شود و ماجرای عشق گل را شرح می دهد و اینکه دیدن رخ زیبای گل با بلبل چه کرده است.
از آن رنگِ رُخَم، خون در دل افتاد
وز آن گلشن، به خارم مبتلا کرد
رنگ رخ گل باعث شد دلم به رنگ خون شود و از آن باغ گل مبتلا به خار شوم.چرا باید چنین شود .
غلامِ همتِ آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد
حضرت حافظ که خود را مثل این بلبل عاشق می داند از یاری یاد می کند که بدون ریاکاری برای کار خیرتلاش می کند و از بی مهری یار و خارهای راه عاشقی نمی نالد .او الگوی خوبی است .
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
من از غریبه ها دیگر نمی نالم چرا که فقط آشناست که با من جفا می کند.
گر از سلطان طمع کردم، خطا بود
ور از دلبر وفا جُستَم، جفا کرد
مثلا به سلطان که آشنای من بود چشم امید داشتم که خطا بود و از دلبر آشنا انتظار وفا داشتم که بی مهری کرد.
خوشش باد آن نسیمِ صبحگاهی
که دردِ شب نشینان را دوا کرد
دل آن باد صبحگاهی خوش باشد که این درد عاشقان شب بیدار را دوا کرد
نقابِ گل کَشید و زلفِ سُنبل
گره بندِ قبای غنچه وا کرد
این باد صبا نقاب گل را کشید و نمایان کرد و دستی بر زلف سنبل کشید و گلبرگهای غنچه را باز کرد و بوی همه آنها را به مشام بلبل رسانید
به هر سو بلبلِ عاشق در افغان
تَنَعُّم از میان، بادِ صبا کرد
در نهایت بلبل دوباره در هر طرف باغ شروع به ناله عاشقانه کرد و باد صبا هم در کنار گلها و در تماس با آنها بهره می برد. در واقع به مدد باد صبا دوباره بلبل عاشقی بدون طمع و بدون ریا را آغاز کرد.
بشارت بَر به کویِ می فروشان
که حافظ توبه از زهدِ ریا کرد
حافظ نیز مثل بلبل از زهد ریایی توبه کرد و ای دوستان این بشارت را به کوی می فروشان بدهید .
وفا از خواجگانِ شهر با من
کمالِ دولت و دین بوالوفا کرد
از میان سرشناسان شهر فقط کمال الدین بوالوفا با من از روی وفا رفتار کرد..
از کمال الدین بوالوفای شیرازی مطلب زیادی در کتابها نیست و فقط در یک کتاب شرح مختصری از وی وجود دارد . ولی مقبره وی در شیراز یادگاری از اوست . ظاهرا مردی بوده که در عین سر شناسی و انجام کارهای خیر ، به جز مردم شیراز، در نقاط دیگرکسی او را نمی شناسد.می توان دلیل ارادت حافظ به چنین فردی را به راحتی دریافت .او نمونه یک رند عاشق بود که زهد ریایی را کنار گذاشته و طمعی به سلطان ندارد و از بی مهری دلبر شاکی نیست و کار خود را می کند .حافظ همیشه چنین تلاشی را می ستاید. .
صدرا رحمتی در ۵ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷:
«فقیه نصیحت کند که عشق مباز»
یعنی اگر عالمِ ظاهرگرا تو را از عشق ورزیدن بازداشت و توصیه کرد از راه عشق دوری کنی.
«پیالهای بدهش گو دماغ را تر کن»
یعنی جامی به او بده و بگو ابتدا حال و هوای خشک و ذهنِ گرفتارِ جمود را تر کن؛ کنایه از اینکه کسی که طعم عشق و شور را نچشیده، صلاحیت داوری و نصیحت درباره عشق را ندارد.
مهدی طهوری در ۶ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ محمد وصیف سگزی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳:
دکتر محمدجعفر محجوب مصراع اول بیت دوم را به صورت زیر میخواند که به نظر درستتر است:
ازلی خطی در لوح که ملکی بدهید ...
حسین حسینیان در ۹ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۱۱ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴:
به نام یگانه وجود هستی بخش
سپاس بی انتها از وقتی که گذاشتین و متن حضرتعالی را باید چند بار خواند به دلیل پر مغزی و شیوایی بیان...
محمد حسین حسنی شلمانی در ۹ ساعت قبل، ساعت ۰۷:۴۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۴ - حکایت در معنی سلامت جاهل در خاموشی:
دواب به معنی ستوران باربر از مصدر عربی دوابه
احمد خرمآبادیزاد در ۱۴ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۵۴ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳:
به استناد لغتنامه دهخدا (صفحه 121، ستون دوم)، «کشتن بدون آزردن مو» در مصرع دوم بیت نخست، کنایه از وارد کردن سختترین رنجها میباشد. نمونههای دیگر:
«وصل هم نازمودهای که به لطف/خون بریزد که موی نازارد» (انوری، غزل 64)
«قهر تو همچو غمزۀ خوبان/خون بریزد که موی نازارد» (کمالالدین اسماعیل، قطعات، شماره 98)
«خون همی ریزد سرما که نیازارد موی/مگر از هیبت خشمت اثری در سرماست» (کمالالدین اسماعیل، قصیده 15)
علی احمدی در ۱۵ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹:
اگر نه باده غمِ دل ز یادِ ما بِبَرَد
نهیبِ حادثه بنیادِ ما ز جا بِبَرَد
اگر باده غم دل را از یاد ما نبرد از شدت حوادث روزگار از پا در می آمدیم .
هنر باده از یاد بردن غم است آن هم برای اینکه بتوان در حوادث روزگار تصمیم درستی گرفت وگرنه بدمستی کمکی به تصمیم گیری نمی کند .پس باده باید باده خاص و مستی هم باید مستی خاصی باشد.
اگر نه عقل به مستی فروکَشَد لنگر
چگونه کَشتی از این وَرطِهٔ بلا ببرد
اگر عقل به مستی لنگر نیندازد این کشتی وجود انسان را چگونه می تواند از بلا برهاند .
عقل نیاز به کمک دارد تا به انسان کمک کند .عقل نیاز دارد به مستی برسد یعنی نوعی هشیاری فراتر .حضرت حافظ از این بهتر نمی توانست منظور از باده و مستی را تشریح کند .
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دَغا ببرد
دردا که روزگار با همه کس با مخفی کاری بازی کرد طوریکه کسی نتوانست بر این حقه باز پیروز شود.
منظور از بازی غایبانه یعنی اولا گویا روزگار از آینده که در غیب است آگاهی دارد و فرصت ها و چالشهای آینده را می داند و چون ما از آن آگاه نیستیم به نحوی سر ما کلاه می گذارد .دوم اینکه وقتی ما غافلیم حرکتی را انجام می دهد که متوجه حقه او نشویم .
گذار بر ظلمات است، خِضْرِ راهی کو؟
مباد کآتش محرومی آبِ ما ببرد
پس ما بایک تاریکی بزرگ در راه عاشقی مواجه هستیم و نیاز به کسی همانند خضر نبی داریم که از این راه آگاهی داشته باشد و به ما تجربه بیاموزد.ما از او محرومین و مبادا این محرومی که مانند آتش ما را در بر دارد آبروی ما را ببرد.
دل ضعیفم از آن میکَشَد به طَرْفِ چمن
که جان ز مرگ به بیماریِ صبا ببرد
دل ضعیف به این خاطر مرا به سمت چمن می کشد که جانم را از مرگ برهاند .چه مرگی ؟ مرگ ناشی از بیم که توسط صبا آورده می شود . بیماری ترکیبی از بیم و آری است .بیمار کسی است که با خود بیم می آورد و علائمش اطرافیان را می ترساند .در اینجا می گوید ممکن است از ترس شدید ناشی از حوادث آینده قالب تهی کنم پس به سمت چمن می روم تا با باده ای به مستی برسم تا زنده بمانم .
حافظ به دنبال بقا است .و در چمن اسباب بقا را می بیند .چه چیزی به بقای او کمک می کند .چه چیزی به عقل کمک می کند تا تصمیم درست را در جهت حفظ بقا بگیرد؟همان باده ای که در ابیات بالا گفته شد.
طبیبِ عشق منم باده دِه که این معجون
فَراغت آرد و اندیشهٔ خطا ببرد
اینجا طبیب عشق مورد خطاب است و حافظ می گوید به من باده بده که این معجون باعث راحتی است و هر گونه فکر اشتباهی را می برد وقتی باده معجون است یعنی فقط شراب انگوری نیست بلکه معجونی ا ز مواد مختلف است شاید تلفیقی از امید ،صبر،توکل و رضایت است
بسوخت حافظ و کس حالِ او به یار نگفت
مگر نسیم پیامی خدای را ببرد
حافظ سوخت و از بین رفت و کسی احوال او را به یار نگفت .شاید نسیم به خاطر خدا پیامی برای یار ببرد .
شاید یار در اینجا همه دوستداران حافظ در آینده باشد.او می خواهد توصیف خود را از باده و نقش آن در بقای انسان در حوادث روزگار بیان کند .
امید را از یاد نبرید
خلیل شفیعی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۱:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲:
✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۸۲ حافظ
بیت ۱
«بِبُرد از من قرار و طاقت و هوش / بتِ سنگیندلِ سیمینبَناگوش»
این بیت بر دو محور روشن بنا شده:
۱) زوال کامل آرامش و توان عاشق؛ «قرار، طاقت، هوش» سهگانهٔ سقوط است.
۲) تصویر «بتِ سنگیندلِ سیمینبناگوش» که هم زیبایی خیرهکننده دارد و هم بیاعتنایی آزاردهنده.
تقابلِ جذابیت شدید و بیرحمی، هستهٔ عاطفی بیت است؛ زیبایی که نه مهربان است و نه پاسخگو.
بیت ۲
«نگاری چابکی شنگی کُلَهدار / ظریفی مهوشی تُرکی قباپوش»
چند تصویر پشتسرهم، معشوق را پر شور و خیره کننده نشان میدهد:
چابکی، شیطنت، لطافت، ماهرویی، و پوشش تُرکی.
این تنوع صفات، معشوق را از یک نماد ثابت به یک چهرهٔ پرتحرک و واقعی تبدیل میکند.
برجستگی بیت در همین پویایی و صحنهپردازی دقیق است.
بیت ۳
«ز تاب آتش سودای عشقش / به سان دیگ دائم میزنم جوش»
تصویرپردازی کاملاً محسوس است:
آتشِ عشق → تاب و سوز → جوشش بیوقفهٔ دل.
تشبیه به «دیگ جوشان» گرچه ساده است، اما شدت بیقراری را بیواسطه منتقل میکند.
هستهٔ بیت: عشق معادل التهابی مهارناپذیر.
بیت ۴
«چو پیراهن شوم آسوده خاطر / گَرَش همچون قبا گیرم در آغوش»
اینجا خیال به مرحلهٔ یکیشدن میرسد:
عاشق میخواهد «پیراهن» شود تا معشوق را همچون «قبا» در آغوش گیرد.
این تمثیلِ نزدیکترین تماس ممکن با یار است.
برجستگی بیت در آرزوی یگانگی جسمانی است؛ آرزویی که هم ظریف است و هم جسور.
بیت ۵
«اگر پوسیده گردد استخوانم / نگردد مِهرت از جانم فراموش»
دو سطح معنایی دارد:
۱) نابودی جسم تا حد پوسیدن استخوان.
۲) پایداری مهر تا پایان، حتی پس از فرسودگی تن.
محور اصلی بیت، ثبات عشق در برابر فنا است؛ یکی از ساختارهای تکرارشوندهٔ حافظ.
بیت ۶
«دل و دینم دل و دینم ببردهست / بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش»
تکرارهای پیاپی دو کارکرد دارد:
۱) نشاندادن استیلا و تسلط کامل معشوق.
۲) ایجاد ریتمی که شبیه تکرار ذهنیِ عاشقِ بیاختیار است.
این بیت بر عنصر ربایش مطلق تکیه دارد؛ معشوق هم دل را ربوده و هم دین را.
بیت ۷
«دوایِ تو دوایِ توست حافظ / لب نوشش لب نوشش لب نوش»
ساختار بیت بیپیرایه و مستقیم است:
تنها درمان عاشق، «لبِ نوش» معشوق است.
تکرار عبارتها شدت اشتیاق و تمرکز ذهنی را نشان میدهد.
برجستگی بیت در جمعبندی عاشقانه و شخصی است؛ پایان، کاملاً احساسی و تسلیمآمیز.
🖋️ خلیل شفیعی(مدرس زبان و ادبیات فارسی )
محمدامین شفیعی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:
این شعر بی نهایت زیبا و پر معنی
با صدای حضرت استاد شجریان شنیدن داره
خلیل شفیعی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲:
✅ نگاه اول: شرح بیتبهبیت غزل ۲۸۲ حافظ
بیت ۱
🔹 بِبُرد از من قرار و طاقت و هوش / بتِ سنگیندلِ سیمینبِناگوش/
معشوق سنگدلِ زیبارویی که گوشهایش همچون نقره میدرخشد، آرامش و توان و هوش مرا از من ربوده است؛
دل از من برده و مرا بیقرار و پریشان کرده است.
بیت ۲
🔹 نگاری چابکی شنگی کُلَهدار / ظریفی مهوشی تُرکی قباپوش/
معشوقی دارم چابک، شوخطبع و کلاهبهسر؛
ظریفچهره و ماهگونه زیبای روی ترکی که قبا بر تن دارد و به زیبایی میدرخشد.
بیت ۳
🔹 ز تابِ آتش سودای عشقش / به سانِ دیگ دائم میزنم جوش/
از حرارت و سوزِ شوق و عشق او، در درونم آتشی برپاست؛
آنقدر بیقرارم که مانند دیگی جوشان همواره در غلیان و آشوبم.
بیت ۴
🔹 چو پیراهن شوَم آسودهخاطر / گَرَش همچون قبا گیرم در آغوش/
اگر روزی همچون پیراهن بر تن او باشم، آرام میشوم؛
آرزوی من این است که چون قبایی او را در آغوش بگیرم و به او نزدیک شوم.(نهایت وصال و تقرب به معشوق)
بیت ۵
🔹 اگر پوسیده گردد استخوانم / نگردد مهرت از جانم فراموش/
حتی اگر استخوانم بپوسد و جان از تنم بیرون رود،
مهر و محبت تو از دل و جانم بیرون نخواهد رفت؛
عشق تو درونیترین بخش وجودم شده است.
بیت ۶
🔹 دل و دینم دل و دینم بُبردهست / بَر و دوشش بَر و دوشش بَر و دوش/
قامت ، شانه و اندام زیبای او دل و دین مرا از من ربوده است؛
تکرار *بر و دوش* ، شدت دلدادگی و بیاختیاری شاعر را نشان میدهد.
بیت ۷
🔹 دوایِ تو دوایِ توست حافظ / لبِ نوشش لبِ نوشش لبِ نوش/
ای حافظ، درمان درد تو فقط و فقط لبِ شیرینِ معشوق است؛
تکرار «لب نوشش» بیانگر تمنّا و نیاز عاشقانهای است که راه درمانی جز وصال نمیشناسد.
✅ چکیده نگاه اول
این غزل سرشار از آتش عشق و آشفتگی دل است.
از آغاز تا پایان:
ابتدا زیبایی خیرهکنندهٔ معشوق تصویر میشود؛
سپس بیتابی و اضطراب عاشقانه به اوج میرسد؛
بعد آرزوی وصال و نزدیکی بیان میشود؛
و در پایان، حافظ اعتراف میکند که درمان او فقط لب معشوق است.
غزل، آمیزهای است از شیفتگیِ بیمهار، سوز درونی، و محبتِ ریشهدار که حتی مرگ هم آن را از میان نمیبرد.
🖋️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)
خانم الف در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۰:۰۸ دربارهٔ فنودی » گزیدهٔ اشعار » شمارهٔ ۸ - شبنم گل چکیده:
بیش از حد شبیه اشعار حافظ است؛ مثلاً حافظ میگه: تا دل هرزهگرد من رفت به چین زلف او
امید دانا در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۸:۳۰ در پاسخ به روفیا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
سلام .
بهنظر من نکتهٔ مهمی وجود دارد که باید به آن توجه کرد:
عارفان بزرگ و برخی فیلسوفان به سطحی از درک، شهود و آگاهی رسیدهاند که توانستهاند وجود خود را فراتر از این بُعد مادّی تجربه کنند. در اینجا سخن از «حافظهٔ زیستی» نیست؛ بلکه از تجربهٔ لایهای بالاتر از آگاهی سخن میرود—لایهای که با ارتقای ذهن و تفکر درست قابل دستیابی است.این موضوع امروز در فیزیک کوانتوم نیز مطرح است؛ یعنی وجود ابعاد متعدد واقعیت که انسان معمولی در شرایط عادی به آنها دسترسی ندارد. همانگونه که انسان تنها جهان سهبعدی را درک میکند، اما این محدودیت به معنای نبودن ابعاد دیگر نیست.
تجربهٔ عارفان از ابعاد فراتر، برای کسی که هنوز در سطح معمولی ادراک باقی مانده،
طبیعتاً قابل انتقال نیست—درست مانند توضیح دادن «رنگ» به کسی که از کودکی کوررنگِ مطلق است.
رنگ وجود دارد، اما ابزار ادراک آن برای گیرنده فراهم نیست.در ویدیوی زیر نیز مفهوم «ابعاد وجودی» بسیار زیبا توضیح داده شده است (اگر لینک پذیرفته شود):
پیوند به وبگاه بیرونیهمچنین کتاب ارزشمندی با عنوان One, Two, Three… Infinity وجود دارد (که ترجمهٔ فارسی آن نیز در دسترس است) و نمونههای فوقالعادهای از شیوهٔ کار ذهن انسان ارائه میدهد؛ نمونههایی که نشان میدهند ذهن چگونه از الگوهای ساده، مفاهیم عظیم و پیچیده را میسازد.
ذهن انسان با منطق، الگو و تعمیم رشد میکند.
هیچکس در جهان پنج میلیون سیب را با پنج میلیون دیگر نشمرده است؛
اما کودکی که ۵+۵ را با انگشت درک میکند، همان منطق را به همهٔ مقیاسها تعمیم میدهد.مولانا نیز همین روش را بهکار میگیرد:
او «سیر تکاملی ماده»—از جماد، نبات، حیوان تا انسان—را بهعنوان الگوی قابل مشاهدهٔ طبیعت بهکار میگیرد تا امکان جهش آگاهی به مرحلهای بالاتر را توضیح دهد.در طبیعت نیز همین مسیر ادامه دارد:
سنگ میمیرد و خاک میشود، خاک میمیرد و گیاه میشود، گیاه در بدن حیوان ادامه مییابد، و حیوان در وجود انسان به کمال میرسد.
اینها «مرگ» نیستند؛ بلکه ارتقا و عبور از سطحی به سطحی بالاترند.پس وقتی در تمام این مسیر طولانی تکامل، هیچگاه «کم» نشدهایم و همیشه «بیش» شدهایم،
چرا باید از مرحلهٔ بعدی بترسیم؟نکتهٔ اساسی این است که عارفان نمیگویند حافظهٔ زیستیِ این مراحل در ما باقی مانده؛
بلکه میگویند ساختار هستی بهطور قانونمند همین مسیر را طی میکند، و انسان از مشاهدهٔ طبیعت میتواند این الگو را بفهمد—نه از حافظهٔ فردی.اگر فرصت داشته باشید، کتابهای زیر این مفاهیم را با روشنی بیشتری بیان میکنند:
انسان کامل
کشف الحقایق،
کە هردو اثر عزیزالدین نسفی هستند
بهویژه زمانی که با استادی مسلط مطالعه شوند، «ساختار بازی هستی» و هدف تکامل آگاهی بسیار روشن میشود.
خداوند استاد علی بیانی را رحمت کند؛ ایشان در چندین جلسه شرحهای بینظیری بر این دو کتاب و حتی بر بخشهایی از مثنوی ارائه دادند.
موحد در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۸:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:
سلام.
در معنای ابیات اول شعر باید گفت که در زمان سعدی امامزاده سازی با گنبدهای آبی رنگ (ازرق فام) رواج یافته بود و مر تب هم بر آن افزوده میشد (هر ساعت از نو قبله ای با بت پر ستی میرود) و مردم نادان هم نذر و نیاز و حاجات خود را از این امامزادهها در واقع بتهای جدید میخواستند در عوض اینکه از خداوند بخواهند. و این شرک جلی و آشکار است.بدین سان سعدی موحد هشدار میداد که خود را از این بتهای نو پدید بدور دارید و فقط هر چیزی را از خدا طلب کنید.
علی احمدی در ۴ دقیقه قبل، ساعت ۱۷:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱: