گنجور

حاشیه‌ها

یوسف شیردلپور در ‫۵ ساعت قبل، ساعت ۰۸:۲۱ در پاسخ به میر ذبیح الله تاتار دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

جناب آقای میر ذبیح الله تاتار عزیز درودبرشما بسیار توضیحات تان عالی بود پیرامون این شعر وغزل حضرت حافظ درمورد ساقی وساغر بهرمند شدیم آرزوی بهترینها ❤️❤️🌷🌷👍🙏

وحید نجف آبادی در ‫۹ ساعت قبل، ساعت ۰۴:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹:

جرعت دارد حوادث (اتفاقات تلخ روزانه)

که اطراف ما بگردد

به در ‫۱۱ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۴۹ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » فی لسان الاصفهانیه » شمارهٔ ۲:

کسی معنای این ابیات را می‌داند؟

بابک چندم در ‫۱۳ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۳۳ در پاسخ به دکتر حافظ رهنورد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:

از مصرع آخر دو معنی کاملاً متضاد می توان گرفت:

۱- در تمامی وجودت کلاً و ابداً هیچ هنری نیست

۲-در تمامی وجودت هیچ هنری نیست که موجود نباشد-> وجودت سراپا مملو از هنر است

این یعنی منفی در منفی برابر است با مثبت(double negative) که در همین حاشیه چند نفر پیشتر توضیح داده اند...

دکتر حافظ رهنورد در ‫دیروز شنبه، ساعت ۲۳:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:

 

دوستان فرمودند که خواجه با خدا رازونیاز کرده در این غزل و چون وصال دوست فلان است و بیسار، خواجه فرموده غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است

ولی آیا حافظ به خدای خودش می‌گه در سراپای وجودت هنری نیست که نیست؟

 

جعفر عسکری در ‫دیروز شنبه، ساعت ۲۲:۲۳ در پاسخ به مهرناز دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۴ - رفتن پدر مجنون به خواستاری لیلی:

چون اختیارات شاعری دارن. یعنی شاعر میتونه به جای دو هجای کوتاه، یک هجای بلند بیاره، (برعکسش ممکن نیست) در وزن مشکلی ایجاد نمیکنه، صرفا در خوانش ممکنه ایجاد سکته کنه!

مهرناز در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۴ - رفتن پدر مجنون به خواستاری لیلی:

ابیات ۵,۷,۸چرا توی وزن درست خونده نمیشن ،میشه لطف کنید بفرمایید کجاها باید مکث کرد .من تا حالا به این مشکل نخورده بودم 

مهرانی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۶:۴۸ دربارهٔ میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶:

با توجه به معنا و آهنگ شعر در مصراع اول بیت اول مراد صحیح نمیباشد و این یک اشتباه چاپی در نسخه ارائه شده است .

بیت به صورت زیر بیان کننده مفهوم مورد نظر می‌باشد.

 

هیچ می گوئی مرا  دلداده ای دیوانه بود
با خیالم آشنا وز خویشتن بیگانه بود

علی ا.م در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۶:۱۳ دربارهٔ فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸:

آری درس یک مدرس خوانده‌اند

مژگان چگینی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۶:۰۹ در پاسخ به یوسف شیردلپور دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۷۲:

خیلی قشنگ بود

مژگان چگینی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۶:۰۲ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۷۰:

درازی شب از بیمار واپرس

دکتر حافظ رهنورد در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۴:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹:

و در بیت بعد که مدعی‌ست قدسیان شعرش را از بر می‌کنند به‌همین دلیل است که بیت قبل تضمینی‌ست بر آیه قدسی؛ پس قدسیان آن‌را از بر می‌کنند.

فاطمه زندی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۶:

درود خداوند بر روان پاک حضرت سعدی باد

اگر نادانی زبان درازی کند 

که فلانی انسان بدی هست (فلانی یعنی ما)و به فسق ممتاز و مشخص شده است ..بدی و فسق ما باید با دلیلی تبین بشود.یا فردی که پشت سرش حرف بد می‌زنند، باید ثابت بشود که اوانسان  بدی هست..و گفتهٔ ی یک  نادان حجت و دلیل نخواهد شد .اما حرف زدن سخن چین نشان دهنده ی بد بودن و فسق او به یقین هست...

و به قول حضرت سعدی : سخن چین بدبخت هیزم کش ست ...

یارمحمدی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۳:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۴ - حکایت مریدی کی شیخ از حرص و ضمیر او واقف شد او را نصیحت کرد به زبان و در ضمن نصیحت قوت توکل بخشیدش به امر حق:

این بیت آیا توی این شعر نیست؟

بر سر هر لقمه بنوشته عیان

کاین بود رزق فلان بن فلان

خلیل شفیعی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۳:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰:

✅ نگاه دوم :

عناصر برجستهٔ غزل ۲۵۰ حافظ

۱. ساختار دوگانه‌ی فنا و بقا

غزل با دعوت به فنا آغاز می‌شود: «روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر» و در میانه با اشاره به «دولت پیر مغان» و لزوم «طاعت استاد» به بقا در طریق حقیقت می‌رسد. حافظ در این ساختار، از خودبیخودی (فنا) به مرشدشناسی (بقا) گذر می‌کند.

۲. تقابل عاشق و معشوق در دو سطح زمینی و عرفانی

بیت‌های سوم و چهارم به‌ظاهر معشوقی زمینی را توصیف می‌کنند (زلف عنبرین، مژگان)، اما با نشانه‌هایی چون «خام طمع»، «آتشکدهٔ فارس»، «رخ دجلهٔ بغداد»، معنای عرفانی در پسِ ظاهر جلوه می‌کند. این دوگانگی، زیبایی رمزآلود غزل را می‌سازد.

۳. نمادهای جغرافیایی ـ فرهنگی: از فارس تا بغداد

در بیت چهارم، حافظ با آوردن دو مکان مهم تمدنی ـ «آتشکدهٔ فارس» و «دجلهٔ بغداد» ـ عمق تاریخی و فرهنگیِ بیان را افزایش می‌دهد. این کاربرد مکان‌ها، از عظمتِ سوز درون عاشق حکایت دارد که از آتشکده‌های باستان تا رودهای تمدن عباسی را به چالش می‌کشد.

۴. شخصیت «پیر مغان» به‌مثابه قطب هدایت

در بیت پنجم، «پیر مغان» نه‌فقط پیر خرابات است، بلکه مرشد عارفی است که حافظ همه چیز را در سایهٔ حضور او بی‌ارزش می‌داند. این شخصیت، هم جایگاه رندی دارد و هم منزلت عرفانی؛ هم پیر میخانه است و هم پیر طریقت.

۵. جوهر اخلاق سلوک: «سعی» و «طاعت»

بیت ششم یکی از اصول بنیادی طریقت را بیان می‌کند: بدون تلاش و اطاعت، به وصال نمی‌رسی. حافظ در این بیت، با زبانی ساده اما اثرگذار، حقیقتی بزرگ از اخلاق عرفانی را بازتاب می‌دهد.

۶. نگاه عارفانه به مرگ و دیدار

در بیت هفتم، حافظ از مرگ نمی‌هراسد، بلکه آن را موعد «وعدهٔ دیدار» می‌داند. این نگاه، یادآور تعلیمات غزالی و ابن‌عربی‌ است، جایی که مرگ «فراق» نیست، بلکه «لقاء» است.

۷. طنز ظریف تهدید معشوق

بیت هشتم با لحنی شوخ و در عین حال لطیف، تهدید معشوق به «کشتن با مژگان» را بازتاب می‌دهد. این «قتل عاشقانه»، نمایی از عشق بازی و گفت‌وگوی شبانه‌ی ذهن عاشق است که حتی ستم معشوق را با لذت بازگو می‌کند.

۸. نکته‌سنجی عاشق در رعایت خاطر یار

بیت پایانی، اوج پختگی عاشق است؛ دیگر از فغان دست می‌کشد تا دل نازک معشوق را نیازارد. اینجا عشق از شور به شعور می‌رسد، از ناله به نگه‌داری حرمت.

۹. پیوند خیال و حقیقت در سراسر غزل

تصویرهای غزل، بین خیال عاشقانه و حقیقت عرفانی نوسان دارند. از «سیل غم» و «آتشکده» تا «مژگان قاتل» و «وعدهٔ دیدار»؛ همه در مرز باریکی میان رؤیا و حقیقت، سماع می‌کنند.

✅ خلیل شفیعی: مدرس زبان و ادبیات فارسی

خردادماه ۱۴۰۴

پیوند به وبگاه بیرونی

خلیل شفیعی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۳:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰:

✅ نگاه اول: شرح مختصر غزل ۲۵۰ 

۱. روی بنمای و وجودِ خودم از یاد ببر

خِرمنِ سوختگان را همه گو باد ببر

◽️ ای معشوق! چهره ات را نشان بده تا در برابر جلوهٔ پرشکوهت از خود بی‌خود شوم و هستی‌ام را فراموش کنم.

▪️ آن‌گاه، بگذار باد، خرمن هستیِ سوختگان راه عشق را ببرد؛ چه اهمیتی دارد این توده‌های خاکسترشده، وقتی روی تو پیداست؟

♦️ این بیت، دعوتی است به فنا در جمال، و رها شدن از «خود» در برابر جلوهٔ معشوق.

۲. ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا

گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر

◽️ ما که دل و جان خود را به گرداب مصیبت و ابتلای عشق سپرده‌ایم، دیگر چه باک اگر سیلاب غم، اساس هستی‌مان را ویران کند؟

♦️ عاشقِ واصل به بلا، در برابر غم و ویرانی، دل‌آرام است.

۳. زلف چون عنبر خامش که ببوید؟ هیهات

ای دل خام طمع، این سخن از یاد ببر

◽️ زلف عنبرین و خالص معشوق را که می تواند بویید؟ دریغ که این رؤیا محال است.

▪️ ای دلِ خوش خیال، این آرزوی بعید را از یاد ببر.

♦️ در لایه‌ای عرفانی، اشاره دارد به بُعد محال وصال سالک بی عمل  با ذات مطلق.

۴. سینه گو شعلهٔ آتشکدهٔ فارس بکش

دیده گو آبِ رخ دجلهٔ بغداد ببر

◽️ بگو که در برابر سینهٔ من، آتشکده‌های پارس خاموش شوند، و چشم اشک‌بارم آبروی دجله را ببرد.

♦️ تصویر اغراق‌آمیز از جوشش درون عاشق و سرازیر شدن اشک حسرت، بیانگر شدت سوز و گداز عشقی بی‌وصال است.

۵. دولت پیر مغان باد که باقی سهل است

دیگری گو برو و نام من از یاد ببر

◽️ بخت و دولت پیر مغان، یعنی مرشد واصل، پاینده باد، که هر آنچه جز اوست ناچیز است.

▪️ به غیر بگو که اگر نامم را هم فراموش کند، اهمیت ندارد.

♦️ بی‌اعتنایی به خلق در برابر عارف کامل، و تأکید بر اولویت ولایت و هدایت حقیقی.

 

۶. سعی نابرده در این راه به جایی نرسی

مزد اگر می‌طلبی طاعت استاد ببر

◽️ بدون کوشش در این راه، به مقصد نمی‌رسی؛ اگر پاداشی می‌خواهی، باید فرمان استاد را گردن نهی.

♦️ راه حقیقت با رنج و اطاعت از مرشد همراه است؛ معرفت، بدون سلوک و ادب حاصل نمی‌شود.

 

۷. روز مرگم نفسی وعدهٔ دیدار بده

وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر

◽️ در لحظهٔ مرگم، یک دم وعدهٔ دیدارت را بده، تا با دل آسوده و آزاد، پای در گور نهم.

♦️ آرزوی عاشقانهٔ دیدار، حتی در لحظهٔ گذار از دنیا، ریشه در دیدگاه عرفانی  دارد: عارف، وعده‌گاه مرگ را غنیمت می‌شمرد چون «جای دیدار» است.

۸. دوش می‌گفت به مژگان درازت بکشم

یا رب از خاطرش اندیشهٔ بیداد ببر

◽️ دیشب معشوق گفت: با تیر مژگان بلند، جانت را می‌ستانم!

▪️ خدایا! اندیشهٔ این بیداد را از خاطرش دور ساز.

♦️ گفت‌وگوی در  خواب و خیال عاشق، گاه تهدیدی شیرین و گاه تمنایی جان‌فرساست.

 

۹. حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار

برو از درگهش این ناله و فریاد ببر

◽️ حافظ! از لطافت و رنجوری دل محبوبت آگاه باش؛ ناله و فغانت را از آستان او دور کن.

♦️ توصیه‌ای به سکوت در برابر معشوقی که نازک‌دل است؛ فریاد عاشق شاید دل معشوق را بیازارد.

✅ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)

خرداد ماه ۱۴۰۴

پیوند به وبگاه بیرونی

 

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۳:۱۰ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۳۲ - امر سیم که آدم آبی بیان کرد از بیوفایی دنیا:

در زیرنویس شمارۀ 2 نسخه مرجع این شعر (صفحه 67، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1362)، برای واژۀ «ایوار» در مصرع دوم بیت شماره 16 معنایی نوشته شده که با واژۀ «شبگیر» سازگاری ندارد. یادآور می‌شود که «شبگیر»، آغاز بامداد است و «ایوار»، آغاز شب!

 

بپذیریم که با نگرش سیستمی، نتیجۀ کار به مراتب دقیق‌تر خواهد بود.

امین مروتی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۲:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۹:

 

 

شرح غزل شمارهٔ ۱۱۲۹(عمر که بی‌عشق رفت)

 

محمدامین مروتی

 

غزل در بیان مزیت ها و نتایج عاشقانه زیستن است.

 

عمر که بی‌عشق رفت، هیچ حسابش مگیر

آب حیات‌ست عشق، در دل و جانش پذیر

عمر غیرعاشقانه را به حساب عمر مگذار. با عشق است که حیات جاوید می یابی.

 

هر که جز این عاشقان، ماهیِ بی‌آب دان

مرده و پژمرده است، گر چه بود او وزیر

عشق، مانند آبی است که ما در آن شناور می شویم. اگر آب نباشد ماهی وجودمان – هر مقامی داشته باشد- پژمرده می شود و می میرد.

 

عشق چو بگشاد رخت، سبز شود هر درخت

برگ جوان بر دمد، هر نفس از شاخ پیر

عشق است که درختان را سرسبز می کند و شاخه پیر را جوان می کند.

 

هر که شود صید عشق، کی شود او صید مرگ؟

چون سپرش مه بود، کی رسدش زخم تیر؟

عاشق نمی میرد زیرا سپری مانند ماه دارد که بلند مرتبه است و هیچ تیری به او نمی رسد.

 

سر زِ خدا تافتی، هیچ رهی یافتی؟

جانب ره بازگرد، یاوه مرو خیر˚ خیر

از خدا که برگردی، راه را گم می کنی.

 

تنگ شکر خر بلاش[1]، ور نخری سرکه باش

عاشق این میر شو، ور نشوی رو بمیر

بیت قدری اعوجاج معنی دارد. به نظر می رسد که می گوید از عارفان شکرفروش باش و از ایشان شکر بخر تا چون سرکه ترش نباشی وگرنه بر و بمیر.

 

جملهٔ جان‌های پاک، گشته اسیران خاک

عشق فروریخت زر، تا برهاند اسیر

همه پاکان اسیر خاکند و لی عشق طلاست و آن ها را از خاک می خرد و نجات می دهد.

 

ای که به زنبیل تو، هیچ کسی نان نریخت

در بن زنبیل خود، هم بطلب ای فقیر

اگر کسی نانت نداد، نومید مشو و نان از خود زنبیل بطلب. یعنی بی نان نمی مانی و از گرسنگی نمی میری چون خدا رزاق است.

 

چست شو و مرد باش، حق دهدت صد قماش

خاک سیه گشت زر، خون سیه گشت شیر

اگر از تو حرکت و قدم برداشتن باشد، خداوند برکتت می دهد. چنان که خاک با تابش خورشید، طلا می شود و خون مادر به شیر برای نوزادش تبدیل می شود.

 

مفخر تبریزیان، شمس حق و دین بیا

تا برهد پای دل، ز آب و گل همچو قیر

ای شمس تبریزی بیا تا از این عالم چسبنده چون قیر نجات مان دهی.

 

27 اردیبهشت 1404

 

[1] بلاش: عارفان

مهدی در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۲:۳۳ در پاسخ به مهدی عسگرپور دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:

با عرض سلام و درود مجدد‌. وقت بخیر. 

 


ممنونم از پاسخ. که با زبانی و ادبیاتی خواندنی بیان کردید. متوجهم وقتی کسی متن را با دقت می نویسد ( مثل کاری که شما کرده اید)، به دور از جهت گیری خاص نظرش را بیان می کند. پاسخ من ازین جهت بود که مدتی بود چه در بخش دیدگاه و نظرات اینجا و چه شبکه های اجتماعی دیگر نتیجه گیری های سطحی و کلی بعضی از افراد را می دیدم که بلافاصله دنبال مقصر کردن یک نفر یا یک گروه می گردند تا شاید خود پرسش رو پاسخ داده و به انگاری به یک آرامش نسبی برسند. حال آنکه شاید گاهی باید بنگریم دسته ای از اشتباهات و کوته بینی های یک ملت و دولت سبب شکست و از بین رفتن شکوه آن ها شده است ( چیزی که گمان میکنم شما هم به آن اشاره دارید). بعد ازینکه خودم دیدگاه را نوشتم و قبل ازینکه دیدگاه بعدی شما را بخوانم، دوباره با ریزه کاری بیشتر داستان مزدک را بررسی کردم. بله در نهایت من هم می پذیرم که مزدک در کارش دروغ هم بوده و آنچه که ادعا میکرده شاید هیچ وقت به حقیقت بدل نمیشد. ولی به هر روی، مزدک خود از اندیشه های مانی نیز بهره برد. مانی که پیامبری ایرانی بود. شاپور یکم ( به زانو در آورنده روم که شاه آن ها را اسیر کرد ) او را بسیار دوست داشت ( حالا یا به دلایل سیاسی و به دنبال کم کردن قدرت موبدان بود یا شاید واقعا به او اعتقاد داشت ). که پس از شاپور مانی به طرز وحشتناکی کشته شد. شاید بشود اینگونه برداشت کرد آیین مانی، شورش مزدک و پس از این ها شورش بهرام، همگی نماد و گواه بر این بوده ایران شهر نیازمند دست بردن در شیوه پادشاهی و مردم داری خود بوده و آن ها را به طور کامل جدی نگرفته ( واقیعتی برای ایران که به نظر محدود به یک زمان یا دوره خاص نیست ). حتی در شاهنامه هم خود استاد بزرگ فردوسی اشاره می کند به دوره ای که گویی شاهنشاه بهرام گور از عدالت دور شده و پیامدهای پس از آن چه بوده. داستان خسرو پرویز هم مشابه همین است. ایران ابر قدرت بود ولی آیا با شرایط پایدار ؟ در بازه کوتاهی چندین شاه عوض شد، و چندین شورش بزرگ رخ داد. هر کسی تا مدتی خود را شاهنشاه اعلام میکرد. از خاندان های قدرت مناطق مختلف. خاندان هایی که بعضا حتی به دلایل ازدواج و ... اصلا با یکدیگر و خاندان شاهی هم حتی نسبت فامیلی داشتند. اما چیزی که مهم هست شاهی واقعا شاه بزرگی است که علاوه بر دستاوردهای بزرگش و رضایت مردمانش، بتواند جانشین و میراث پایداری از خود به جای بگذارد. ( کاری که شاه عباس بزرگ و نادرشاه افشار هم به نظر از انجام آن ناتوان بودند ) شاید اگر خسرو و پدرش به درستی بهرام را مدیریت میکردند، یا اگر بهرام سعی میکرد به روش دیگری شاه را متوجه اشتباهش کند و شاه هم بالاخره با درس گرفتن از شورش های گذشته اصلاحاتی که خسرو انوشیروان دادگر آغاز کرده بود، ادامه می داد، هیچ گاه پایان اینگونه نمی شد. خسرو پرویز خودش پدرش را با کمک دایی هایش از خاندان اسپهدان ( که خاندان اشکانی است و رستم فرخزاد سردار بزرگ از همین خاندان است ) کنار زد. بعدها پسر خود خسروپرویز پدر و تمام برادرانش را کشت تا با خیال راحت شاه شود که پس ازین ایران روز خوش ندید. 

 

در این پاسخ نقدی به نوشتار شما نداشتم و صرفا یک دیدگاه کلی را بیان کردم. که شاید ایرادهای زیادی هم در آن وجود داشته باشد. اما گاهی میبینم که افراد می گویند اشکانیان که اصلا پارس نبودند! خاندان بویه که اصلا دیلمی بود ! سامانیان که تاجیک بودند ( که من فکر میکنم واژه خراسانی برای آن ها درست باشد ) و مثل های بزرگی ازین دست. من خودم اهل قوم یا گروه خاصی نیستم و لهجه ای هم ندارم. ولی نمیفهمم چرا گاهی ما فکر میکنیم تاریخ ایران را باید با دسته بندی های عجیب و غریب کوچک کنیم به جای آنکه دنبال سبب اشتباهات باشیم و از آن ها درس بگیریم. و این ناراحت کننده است. شاید اصلا دلیل نبودن داستان آرش کمانگیر در شاهنامه این باشد که از منابع در دسترس استاد بزرگ حذف شده بود ( احتمالا به دلیل تحریم تاریخ اشکانی توسط ساسانی ) ، او فقط اینگونه می گوید " ازیشان جز از نام نشنیده ام / نه در نامه ی خسروان دیده ام ". یا " بزرگان که از تخم آرش بدند / دلیر و سبکسار و سرکش بدند ".

 

مثال های دگیری هم یاد داریم حتی در خود اشکانی مثل سورنا که بعد از پیروزی بزرگ به دلیل ترس از محبوبیت ش کشته شد. یا همین داستان سردار زبده سوخرا ( باز هم از خاندان اشکانی ) که باز هم در زمان ساسانیان اتفاق افتاد‌ه بود.

 

در هر صورت ممنون از وقتتون

با احترام

میثم ق در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۲:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:

این هم یکی دیگر از اشعار ناب مولانا . منتها شعری بدون قافیه و دارای ردیف

۱
۲
۳
۵۴۲۶