ahmad aramnejad در یک ساعت قبل، ساعت ۰۷:۱۵ دربارهٔ میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴:
درود و عرض ادب به نظرم در مصراع 14 هر هفته اشتباه است و درست آن هرهفت است که بمعنی آرایش کامل است.
لغت نامه دهخداهرهفت. [هََ هََ] (اِمرکب) به معنی آرایش باشد. (برهان). کنایت از زیب و زینت بود و آن را هرهفت وند نیز گویند. (انجمن آرا).
رجوع به هرهفت کردن و هرهفت کرده شود.
|| مطلقاً آرایش زنان را نیز گویند که آن حنا و وسمه و سرخی و سفیدآب و سرمه و زرک باشد که زرورق است و بعضی هفتم را غالیه گفته اند که خوشبویی باشد و بعضی خال عارضی را گفته اند که از سرمه به کنج لب یا جاهای دیگر از رخساره گذارند. (برهان).
احمد خرمآبادیزاد در ۶ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۱۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲:
«سیم کُشی» یعنی «ریخت و پاش، ولخرجی، بخشش بی اندازه»
احمد خرمآبادیزاد در ۶ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۴۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳:
از 16 نسخه خطی مجلس، مصرع دوم بیت شماره 6 در 15 نسخه (13760/ص148، 22381/ص270، 91038/ص139، 11948/ص473، 64529/ص315، 4605/ص223، 212293/ص201، 13312/ص285، 61914/ص232، 35077/ص296، 7568/ص291، 44570/ص228، 44600/ص318، 64528/ص357 و 44461/ص421) به شکل زیرثبت شده است:
«سیم کُشی کن دو کوْن، بر کف زراق نه»
در نسخه خطی مجلس (به شماره ثبت 74633/ص286) به جای «سیم کُشی کن دو کون» از «هر دو جهان مردوار» آمده است. با توجه به اینکه «سیم کُشی» به معنی «ولخرجی، بذر و بخشش» است، معنی مصرع چندان تفاوتی ندارد.
گفتنی است که خاقانی «سیم کُشی» را در بیت 24 از قصیدۀ شمارۀ 211 نیز به کار برده است:
«از پس کنیت سگی چیست به شهر نام ما/درد کش ملامتی، سیم کُش قلندری»
غلامحسین مرادی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۲:۱۸ دربارهٔ ایرج میرزا » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۷:
این بیچاره هوش مصنوعی هم با این ترجمه هاش خیلی معصوم به نظر میرسه
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۲:۰۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱
نه دل ، چو غمت آمد ، از خویشتن اندیشد
نه عقل ، چو عشق آمد ، از جان و تن اندیشدچون آتشِ عشقِ تو ، شعله زند اندر دل
کم کاستیی ، آن کَس ، کز خویشتن اندیشدگر مدّعیِ عشقَت ، در چاهِ بلا افتد
کفر است درین معنی ، کانجا رسن اندیشدپروانه برِ معنی ، کِی محرمِ شمع افتد
گر در همه عمرِ خود ، از سوختن اندیشدعاشق که به صد زاری ، در عشقِ تو جان بدهد
خصمی ش کند جانش ، گر از کفن اندیشدعاشق همه رسوا بِه ، در انجمنِ عالم
کانجام نگیرد رَه ، گر زانجمن اندیشدجانا ، چو دلم خَستی ، راهِ سخنم بستی
عطّار ، به صد مستی ، تا کِی سخن اندیشد
علی احمدی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۹:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷:
دل از من بُرد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
معشوق با دلبری خود دلم را ربود و بعد از آن روی خود را پنهان کرد شما را به خدا با چه کسی می توان چنین بازی کرد .
داستان درد عاشقی اینچنین آغاز می شود.در ادامه مسیر می - مستی- عاشقی به دنبال جلوه یار ، نوبت به درد عاشقی به دنبال روی گردانی یار است .«که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها»
شب تنهاییَم در قصدِ جان بود
خیالش لطفهایِ بیکران کرد
تنهایی در شب قصد جان مرا می کرد ولی خیال معشوق لطفهای بی نهایت داشت .در زمان درد عاشقی عاشق خود را تنها حس می کند و فقط خیال معشوق او را آرام می کند.
چرا چون لاله خونین دل نباشم؟
که با ما نرگسِ او سر گران کرد
وقتی چشمان چون گل نرگس یار با ما سر سنگین است چرا مثل گل لاله دلم خون نباشد
که را گویم که با این دردِ جانسوز؟
طبیبم قصدِ جانِ ناتوان کرد
این داستان را به چه کسی بگویم که دچار درد جانسوزی هستم ولی یار من که خود طبیب من است قصد جان ناتوان مرا کرده .خودش را نشان نمی دهد تا از درد عشق بمیرم.
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صُراحی گریه و بَربَط فغان کرد
طوری مرا مثل شمع سوزاند که جام شراب برایم گریه می کند ( موقع ریختن شراب از گلویش ) و ساز بربط برایم ناله سر می دهد.
نکته جالب در اینجا این است که این گریه و آن ناله فقط برای همدردی با عاشق نیست . گریه جام شراب باده می دهد که غم عاشق را بزداید و ساز بربط نیز باناله اش معشوق را تصویر می کند و درد او را تسکین میدهد
صبا گر چاره داری وقت، وقت است
که دردِ اشتیاقم قصدِ جان کرد
ای باد صبا اگر از جانب معشوق پیامی داری که مشکلم را حل می کند حالا وقت آن است چرا که این درد اشتیاق مرا خواهد کشت.
میان مهربانان کی توان گفت؟
که یارِ ما چُنین گفت و چُنان کرد
حتی میان افراد مهربان نیز نمی توان گفت که یار موقع جلوه اش آن طور سخن گفت وکار دیگری کرد و رفت
عدو با جانِ حافظ آن نکردی
که تیرِ چشمِ آن ابروکمان کرد
حتی دشمن هم با جان حافظ چنین کاری نکرد که تیر مزگان چشمآن کمان ابرو کرد .روی گردانی کسی که دوستش داری از تیر دشمن هم سخت تر است.
سیدپور در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۹:۰۷ در پاسخ به محمد خدادادیان زردشتی دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
جناب زردشتی، به نظر من هوش مصنوعی را از گوشی خود پاک کنید.
علی میراحمدی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۸:۳۴ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » مدح حضرت علی (ع):
روانت شاد باد شاعر که با مدح مولا علی (ع) دستِ سخن گرفته ای و بر آسمان برده ای.
احمد خرمآبادیزاد در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۵:۵۴ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲:
مصرع نخست بیت شماره 1 (به شکل «ای تماشاگه جان بر طرف لالهستان تو») از نظر وزنی میلنگد. وانگهی، این شکل، معنای روشنی ندارد و با مصرع دوم نیز سازگار نیست.
این مصرع در 12 نسخه خطی مجلس به شکل زیر است:
«ای تماشاگاه جانها طرف لالهستان تو»
البته تنها در یک نسخه (به شماره 16760/ص 175، تاریخ کتابت 1274 قمری) به شکل «ای تماشاگاه جان بر طرف لالهستان تو» میباشد.
علی احمدی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۵:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶:
دست در حلقهٔ آن زلفِ دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد
زلف دوتا ، دو زلفی است که به صورت قرینه از دو طرف خمیده شده و پس از عبور از روی رخ یار در انتها به هم نزدیک می شوندو نمای یک حلقه را ایجاد می کند .اگر دست عاشق به این حلقه برسد یعنی کاملا روبروی یار است و این یکی از نشانه های وصال است.وصال از نظر حافظ امری دشوار یا شاید غیر ممکن است .لذا می فرماید:
به این حلقه زلف دوتا نمی توان دست یافت معشوق هم به عهدش برای وصال وفا نمی کند و باد صبا هم فقط پیام می آورد و نمی توان به وعده هایش دلخوش بود.
آنچه سعی است، من اندر طلبت بنمایم
این قَدَر هست که تغییرِ قضا نتوان کرد
من برای یافتن تو بسیار تلاش می کنم و این تلاش آنقدر هست که دیگر به حکم قضا و قانون عالم نتوان تلاش بیشتری کرد .
نکته بسیار مهم و جالب استفاده از کلمه قَدَر در کنار قضا است و این دو در مقابل سعی آمده است .اصولا قضا غیر قابل تغییر است و شامل همه قوانین طبیعی جهان می شود که اختیار انسان در آن نقش ندارد . اما قَدَر حد اقل در نگاه حافظ حد نهایی اختیارو سعی انسان را نشان می دهد و این ممکن است برای انسانهای مختلف تفاوت کند .به نوعی مرز بین اختیار و قضا را می توان قدر در نظر گرفت . برداشت مهم دیگر این است که حافظ برخلاف اعتقاد برخی از مفسران کاملا به اختیار انسان باور داشته و جبری مسلک نبوده است.
دامنِ دوست به صد خونِ دل افتاد به دست
به فُسوسی که کُنَد خصم، رها نتوان کرد
به راحتی نمی توان حتی به دامن دوست دست یافت چه برسد به وصال . دست یافتن به دامن دوست با خون دلهایی همراه بوده است و با دشمنی ها و بدخواهی های دشمن این دست از آن دامن رها نمی شود.یعنی من دست از این کار و راه عاشقی بر نمی دارم.
عارضش را به مَثَل ماهِ فلک نتوان گفت
نسبتِ دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
چهره چنین معشوقی را حتی به ماه هم نمی توان تشبیه نمود او لایق نام دوست است و هر بی سر و پایی را نمی توان دوست نامید.تاکید بر این است که هر کسی را نمی توان دوست و معشوق در نظر گرفت .( کار شارحین غزلهای حافظ آسان نیست)
سرو بالایِ من آنگه که درآید به سَماع
چه محل جامهٔ جان را که قبا نتوان کرد
معشوق سرو مانند من وقتی به رقص در آید و نقش آفرینی کند جانم بیقرار می شود و می خواهد از جامه ( پیراهن ) به در آید دیگر جامه به کار نمی آید چون قبا ( پیراهن روباز ) هم نمی توان بر جان پوشاند.
نظرِ پاک توانَد رخِ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
باید چشمها پاک باشد تا بتواند رخ معشوق را ببیند فقط در آینه است که می توان تصویر را بدون خلل دید .
اگر ما حضور یار را درک نمی کنیم چون چشم دل پاک و خالص نشده است.
مشکلِ عشق نه در حوصلهٔ دانشِ ماست
حلِّ این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد
دانش ما نمی تواند معمای عشق را حل کند این فکر خطایی است که بخواهیم با عقل و دانش این مشکل را حل کنیم .عاشقی وارد راه شدن و به آب زدن است و نمی توان تحلیل عقلانی برای آن نمود.
غیرتم کُشت که محبوبِ جهانی، لیکن
روز و شب عربده با خلقِ خدا نتوان کرد
تو ای دوست محبوب همه جهان هستی و با اینکه این موضوع حسادت مرا برمی انگیزد ولی نمی توانم با همه مردم دربیفتم . تملک تو معنایی ندارد.
من چه گویم؟ که تو را نازکیِ طبعِ لطیف
تا به حَدّیست که آهسته دعا نتوان کرد
چه بگویم که آنقدر طبع تو نازک است نمی توانم آهسته از تو درخواستی کنم .نکند به تو بربخورَد
بجز ابرویِ تو محرابِ دل حافظ نیست
طاعتِ غیر تو در مذهبِ ما نتوان کرد
حافظ به جز ابروی تو محراب دیگری برای نماز ندارد و در مذهب ما به جز تو کسی را نمی توان پرستید.
حافظ کسی را می پرستد که حضورش را درک کند ، دامنش دستگیره ای محکم چنان عروه الوثقی است . چهره اش اصل اصل است . و نقش آفرینی سرو گونه اش جان را بیقرار خود می کند.محبوب جهان است ولی حافظ حاضر نیست تا به آهستگی هم از وی درخواستی کند و خود را به او می سپارد.و به جز او کسی را نمی پرستد.
او که را می پرستد ؟ با عقل به دنبالش نباشید.
سناتور سنتور در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۵:۴۶ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷:
ای سلیمان اینقدر استادگی در کار نیست
می گشاید ناخن موری گره از کار ما
صائب صاحب سخن،شهسوار میدان خیال
خواهد رسید رتبه صائب به مولوی
گر مولوی به رتبه عطار میرسد
غلامحسین مرادی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۱:۲۴ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۵:
موافقم با جناب بهنام غفاری مخصوصا در ترجمه این بیت که میفرماید
کُسی برعکس کُسهای دگر تنگ، که با کیرم زتنگی میکند جنگ
علی الظاهر هوش مصنوعی هنوز به واژه های مثبت هجده آشنایی ندارد
علی احمدی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۱:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵:
چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد
مانند باد می خواهم به کوی یار بروم و نفسم را با بوی خوش او عطر آکین کنم.
اشاره به تسریع در انجام این کار دارد.گویا به دلایلی تعلل وجود داشته و بنا دارد تصمیم جدی تری برای عشق ورزیدن داشته باشد.
به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد
بِطالتم بس، از امروز کار خواهم کرد
بدون می و معشوق عمرم بیهوده می گذرد . دیگر بس است این بیهودگی ، از امروز باید دست به کار شوم .
تاکید بر این است که بدون عشق ورزیدن فقط روزمره گی است و زندگی ارزشی ندارد .این زندگی با غم و اضطراب همراه خواهد بود.
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد
هر اعتباری که از راه کسب دانش و دین به دست آورده ام را در راه رسیدن به معشوق فدا می کنم .
نکته زیبای این بیت این است که هدف از کسب دین و دانش رسیدن به عشق است و عشق هدفی کلی برای تمام اهداف دیگر در زندگی است .عشق ورزیدن به تصمیمهای ما برای رسیدن به همه اهداف زندگی رنگ دیگری می دهد.
چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
من مثل شمعی هستم که در صبحگاه با آمدن خورشید( مهر ) معشوق روشنی می یابم و خودم خاموشم چرا که عمر خود را برای این کار و بار عاشقبی گذاشته ام.
به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد
با یادآوری چشم تو مست خواهم شد و قرار قدیمی ام را دوباره برقرار می کنم .
از نظر حافظ عشق یک عهد قدیمی بین خداوند و انسان است و از ازل وجود داشته است.و هر انسانی باید بتواند دوباره آن را در زندگی پیدا کند.
صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل
فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد
باد صبا کجاست تا این جانم را که از خون دل به رنگ گل شده است فدای عطر خوش گیسوی یار کنم .گیسوی یارراه جذاب عاشقی است که دل عاشق را می رباید و او را آماده جان نثاری می کند.
نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ
طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد
دورویی و حقه بازی به دل صفا و پاکی نمی دهد.به همین خاطر راه رندی و عاشقی را انتخاب می کنم.. رندی نقطه مقابل نفاق و ریاکاری است و عشق در برابر حقه بازیاست چن راه عاشقی با صداقت همراه است . کسی که سعی کند صادق باشد و درونش بهتر از برونش گردد رند و عاشق است.
نیما در دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۹:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳:
چهار بیت اول بسیار زیباست. سعدی همیشه در تصویرسازیهای عاشقانه چند سر و گردن از بقیه بالاتره. روحش شاد.
نیما در دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۹:۱۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۹:
مگو سعدی مراد خویش برداشت
اگر تو سنگدلی من مهربانم
اگر تو سرو سیمین تن بر آنی
که از پیشم برانی من بر آنم
که تا باشم خیالت میپرستم
و گر رفتم سلامت میرسانم
دو بیت آخر موقوف المعانی هستند. شیوایی و سادگی کلمات و در عین حال جامع و کامل بودن معانی بیداد میکنه.
نیما در دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۶:۱۲ دربارهٔ فایز » ترانههای فایز بر اساس نسخهای دیگر » دوبیتیها » شمارهٔ ۴۹:
خوشاب (بر وزن گُلاب) به جواهری گفته میشود که صاف و شفاف باشد. گوهر خوشاب، دُرّ خوشاب، لعل خوشاب یا مروارید خوشاب به مرواریدی گفته میشود که سفید و صاف و براق و شفاف باشد.
سام در دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۳:۵۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴:
سعدی دانشمند ژنتیک نبوده چون علمش رو نداشته. از اولین حرف این حکایت نتیجه رو میدونسته . برای همین یک ' اما' ی بزرگ در ابتدا باقی میگذاره(و گفت: بخشیدم، اگرچه مصلحت ندیدم) که نتیجه حکایت رو به سرانجام دلخواهش برسونه. نه میخواسته علم وراثت و الل برتر رو ثابت کنه نه ادعایی هم داشته وگرنه با چند خط اضافه سناریویی تازه مینوشته که برای شیخ اجل مثل آب خوردن بوده. اگر بحث علم و اثبات دانشمندان و بقیه خیالبافی ها باشه خب چرا از علم روانشناسی صحبتی نمی کنید ؟ مثلا" از کجا معلوم که پسر نوجوان مورد شاهدبازی راهزنان دیگر نبوده و با او بدرفتاری شده . شاید خود وزیر هم بویی از انسانیت نبرده بوده و به همان خاطر خواهان بخشش نوجوان است و خود و پسرانش آن نوجوان رو مورد آزار اذیت قرار میدادند و همراهی پسرک با دزدان و کشتن وزیر و پسرانش یخاطر عدم سوُرفتار با نوجوان بوده ولی چون در زمان سعدی برخی مناسبات عادی ! بوده و خودش هم در اشعارش اشارات فراوانی به اشتیاقش به آن مورد خاص داشته حکایت را بدین گونه به سرانجام رسانده . سعدی تک ستاره ادب فارسی است و خداوند سهل و ممتنع نویسی ولی حکیم و دانشمند وراثت نبوده . لطفا" سعی نکنید از حکایات سعدی نتیجه علمی برای وراثت و ژنتیک بگیرید.
سیدامیرعباس موسوی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۱:۵۶ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۳ - گریه را به مستی ...:
وزن شعر:فاعلات مستفعلن فعولن
من نتوانستم وزن رو اضافه کنم اگر کسی از دوستان بلده لطفا وزن رو اضافه کنه برای دوستانی که هنوز با عروض اشنایی مطلوبی ندارن و به دنبال پیدا کردن وزن شعر هستند
با تشکر فراوان
mahii در دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰:
اگر بر من نَبَخشایی پشیمانی خوری آخر
به معنی اگر من را نبخشی، در آینده پشیمان خواهی شد . هوش مصنوعی گفته اگر ببخشی . من ویرایش کردم اما گویا ذخیره نشده
ahmad aramnejad در ۳۲ دقیقه قبل، ساعت ۰۸:۱۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۷: