رضا از کرمان در ۹ دقیقه قبل، ساعت ۱۳:۰۸ در پاسخ به شمعی در باد دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰۳:
شمعی در باد گرامی درود بر شما
منظور شما را درست متوجه نشدم ولیکن از اینکه فرمودید چقدر سخت بیان شده احتمالا مقصود شما یا این است که ادبا ، چرا در ارایه متن ادبی ویا اشعار خود از واژگان عامه پسند وبقول خودمان کوچه بازی استفاده نکرده اند
یا اینکه چرا مفاهیم عرفانی واخلاقی را در لفافه وراز گونه بیان کرده اند ؟ در هر صورت بنظر بنده برای شعر یا هنر چه رسالتی را میشه متصور شد اگر هم رسالتی هم باشه برای شاعر یا هنرمنده
اینکه برای خود هنر ویا ادبیات وخصوصا شعر رسالت قایل بشیم اندیشه ای است نو که از تفکرات چپ گرایانه نشات میگیره . ایشان اعتقاد دارند که شاعر وهنرمند در مقابل مسایل اجتماعی مسیولیت دارند وباید صدای جامعه یا بقولی خلق قهرمان باشند واگر به هر دلیلی در موضوعی اجتماعی هنرمند قادر به ارایه اثری نباشد متهم به بی تفاوتی ومحکوم به انزوا و به حاشیه راندن میشدند واگر سروده ای داشتند چه بسا تا مقام یک قهرمان ستوده میشدند که نمونه های انان در ادبیات معاصر ما هم وجود دارد که ذکر نام ایشان جالب نیست مثال دیگر حضرت مولانا یا جناب عطار دقیقا در عصر وزمانه مغولان دارای آثار فراوان معنوی وحکیمانه میباشند ولی ایا در آثار ایشان نشانی از مهمترین مساله اجتماعی آن دوره یعنی کشتار وتوحش مغولان چیزی میبینید آیا ایشان به رسالت خود عمل نکرده اند یا اگر درباره موضوع روز گفته بودند این اثر جاودان میماند مشمول مرور زمان نمی گشت وتاریخ مصرف آن سپری نمیشد .
در هر صورت اگر مقصود سوال شما مشخص بود موضوع بهتر قابل بحث بود
شاد باشی عزیزم
محمد نبیزاده در ۳۸ دقیقه قبل، ساعت ۱۲:۳۹ دربارهٔ نیر تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۹:
مصرع آخر وزن درستی نداره به نظرم.
نردشیر در ۲ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۵۹ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱:
بیت آخر بناکامی روی هم نوشته بشه
نردشیر در ۳ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۰۱ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳:
به نیم جو نخرد خسروی ملکت پرویز
نردشیر در ۱۰ ساعت قبل، ساعت ۰۲:۳۱ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲:
چقدر زیباست این شعر...
زه زه زهازه....
محمدعلی نجفی در ۱۲ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۰۵ دربارهٔ اوحدی مراغهای » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸:
به نظر، «تشویش» باید باشد. نه تشویق.(فدای زلف مشوش او)
احمد خرمآبادیزاد در ۱۲ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۵۰ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۶:
مصرع نخست بیت شماره 1 به شکل «زیرش عطارد، آن که نخوانیش جز دبیر» نامفهوم است و باید چنین باشد «زادوش، عطارد، آن که نخوانیش جز دبیر».
*به استناد لغتنامه دهخدا (صفحه 12525 و 15944، چاپ دانشگاه تهران، 1377):
1-واژۀ عربی «عطارد» به معنی «نافذ در امور» است؛ برای همین به آن «دبیر» میگفتند.
2-در یونانی، آن را «هرمیس» (به معنی «مفسر ارادۀ خدایان») مینامیدند.
3-نامهای ایرانی «عطارد» عبارتند از «تیر»، «زادوش»، «زادوس» و «زاوْدُش».
علی احمدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۲:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶:
خواجه شیراز هر آنچه در باب خواص می در نظر داشته در این غزل آورده است .پیش از این دیدیم که دو نوع باده در اشعار حضرت حافظ مورد نظر است یکی می عشق که از معشوق می گیرد و دیگر آن می که در میخانه نصیبش می شود تا او را به مستی امیدوار نگه دارد .این باده امید خواصی دارد که در این غزل به آن اشاره شده است
گر مِیفروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند
اگر می فروش نیاز رندان عاشق به می را رفع کند خداوند هم گناه می خوردن را می بخشاید و گرفتاری آنها را دفع می کند .یعنی خداوند هم به می یعنی امید عاشقان نظر مثبت دارد .امید به بخشش گناهان و رفع گرفتا ی ها اولین خاصیت می است .
ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاوَرَد، که جهان پُربلا کند
ای ساقی میخانه می را بر اساس عدالت بین همه تقسیم کن تا گدا به علت ناامیدی از عدالت خشمگین نشود و جهان را پر از بلا نکند .امیدواری اگر همگانی شود و همگان به برقراری عدالت امیدوار باشند و برایش تلاش کنند جهان بی بلا خواهد شد.
حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان
گر سالِکی به عهدِ امانت وفا کند
به راستی که از این غمها می توان مژده امنیت و خلاصی از غم را دریافت کرد .البته اگر پوینده راه عاشقی به عهد خود یعنی رعایت امانتی که بر عهده اوست عمل کند .بار امانتی که خداوند در ابتدای خلقت بر دوش انسان گذاشت چنانکه در غزل۱۸۴ دیدیم امید بود .اگر انسان امید خود را در هر شرایطی حفظ کند از دل غم نیز مژده رهایی می بیند.
گر رنج پیشآید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که اینها خدا کند
ای دانای خرد مند که رنج ها و راحتی ها را به این علت و آن علت نسبت می دهی و فلسفه می بافی ،رنج و راحتی در اختیار خداست .البته او خوشی و خوشدلی را برای انسان می خواهد ولی قانون او این است که اگر به دنبال خوشدلی نباشی به رنجهای دنیای او گرفتار خواهی شد .اشاره زیبای حافظ به دو آیه ۷۸ و ۷۹ سوره نساء در قرآن است که در بالا به آن اشاره کردم .باری خداوند هم می خواهد انسان با امید(می) به دنبال خوشی و خوشدلی خود باشد .
در کارخانهای که رَهِ عقل و فضل نیست
فهمِ ضعیفْ رایْ فضولی چرا کند؟
اگر امیدوار باشی خواهی فهمید که در این کارخانه دنیا عقل و دانش جایی ندارند و سر از حکمت دنیا در نمی آورند چون بینش ضعیفی دارند و حق دخالت ندارند .این هم خاصیت امید است که عقل را همراهی و آگاه از حدود خویش می کند .
مطرب بساز پرده که کس بیاجل نمرد
وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند
ای مطرب که می نوازی این نغمه را بنواز که "هیچ کس بدون زمان از پیش مشخص شده نمی میرد" و هرکس غیر ازاین ترانه بسراید و بنوازد خطا کرده است .در اینجا نگرانی انسان از مرگ را بیان می کند و می گوید نگران نباش که چه موقع خواهی مرد زمان مرگ مشخص است و خواهد آمد تو سعی کن خوشدلی خود را با امید حفظ کنی و حتی به بعد از مرگ هم امیدوار باشی .
ما را که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت
یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند
ببین که ما در راه عاشقی از بس درد عاشقی کشیده ایم و دردسر خماری را تحمل کرده ایم بارها مرگ را چشیده ایم .چاره و دوای آن هم یا وصال و دیدار دوست است که به راحتی میسر نمی شود و یا با نوشیدن می خالص است یعنی همان امیدواری به مستی .
جان رفت در سرِ می و حافظ به عشق سوخت
عیسیدَمی کجاست که احیایِ ما کند؟
به هر حال جان ما در راه معرفی می (امید)از دست رفت و حافظ به خاطر عشق ورزیدن سوخت .کجاست آن عیسا دم که با نفس خود ما را دوباره زنده کند .(اشاره به معجزه حضرت عیسی که مردگان را زنده می کرد )
تلویحا در ادامه مطالب بالا اشاره دارد که امید حتی می تواند مرده را زنده کند و فرد ناامیدی را که قصد از میان بردن خود را دارد دوباره به زندگی امیدوار نماید.
احسان یزدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۵ - هشت شاعر در عرب و عجم:
در مصراع: درگه رامش «ظهیر» و «نابغه» هنگام خوف
نام درست اولین شاعر، زُهَیر است که مانند سه شاعر دیگر یادشده از اصحاب معلقات بوده است.
و لطفا بین «درگه» یک فاصله بگذارید: در گه.
همچنین امروزه صورت نوشتاری «توسی» بهجای «طوسی» استفاده میشود.
محسن تقویان فر در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹:
«دلی که غیب نمای است و جام جم دارد»
«ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان»
آیا این دو مصرع در تضاد مستقیم نیستند؟
به نظر اینطور میآید مگر اینکه «غیب» را نیز دارای اسراری بدانیم. با توجه به این که خود مفهوم غیب متضمن معنای سِر است چنانکه در واقع عالم غیب همان حقیقت پنهان جهان است، میتوان احتمال داد اعتقاد به اینکه در غیب نیز اسراری است که کس بدانها راه ندارد، و نتیجه منطقی این دیدگاه که صرف ارتباط با جهان غیب آدمی را دانای اسرار حق نمیکند، نکته بس گرانی بر صوفیان زمان حافظ بوده است چون لافیدن از آگاهی بر «اسرار حق» درمیان صوفیان رایج بوده است.
در ضمن گم شدن موقتی خاتم هم میتواند کنایه از موجه بودن جدایی موقتی از عبادات و بهره بردن از لذتهای مادی و شادیهای دنیایی مانند نوشیدن باده انگوری که عملی غیر قابل قبول برای صوفیان و عامیان است نیز باشد.
البته طرح کلی غزل به نظر بیشتر بیان آزردگی خاطر حافظ از آسان طلبان و مفت خواران است تا دعوت به باده خواری.
.
.
محسن عبدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۵:
تهیگاه: طرف راست یا چپ شکم، مابین آخرین دنده و لگن خاصره؛ پهلو.
حسین رحیمی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۹:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱:
با سلام و خسته نباشید
پیشنهاد میکنم برگردان های هوش مصنوعی به کلی از گنجور حذف شوند . به نظرم هوش مصنوعی در هنر و ادبیات چیزی برای عرضه ندارد . به خصوص ادبیاتی به غنای ادبیات فارسی
برمک در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۹:۴۶ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷ - چیم کیم:
برجاس به معنی نشانه است
نشانه کردم خود را به گونه گونه گناهنشانهٔ چه که برجاس تیر خذلانم
ابوالعباس عباسی ( از فرهنگ اسدی ).
منجمان آمدند خلخیان
ابا سطرلابها چو برجاسا.سوی او جست چو تیری سوی برجاسی
منوچهری.
بایکی داسی ماننده الماسی.برجاس او بسر بر گه باز و گه فراز
منوچهری.
چون چاکری که سجده برد پیش شاه ری.تیر وهم تو کز کمان بجهد
مسعودسعد.
نجم برجیس باشدش برجاس.دل حسود تو نالان و مضطرب بادا
سیدحسن غزنوی.
ز تیر حادثه مانند سینه برجاس.نشانه کردم خود را بگونه گونه گناه
سوزنی.
نشانه چه که برجاس تیر خذلانم.چون بسوی دل او تیر سؤال سائل
سوزنی
تیر غازی برود راست ببرجاس و هدف.
مهدی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲:
هر کسی از ظن خود شد یار من وز درون من نجست اسرار من.
عرفان ایرانی یک مکتب جهانی است نه محدود به مکان است و نه زمان. دانشمندانی چون حافظ، مولانا، سعدی و غیره در محدوده شیراز و در زمان حیاتشان نیستند که خواسته باشند وقایع تاریخ زمان خود و مکان خود را نگارش نمایند.
دوستانی که با مشاهده نام مهدی به ظهور میرسند. و یا منصور شاه به شاه شجاع و غیره به این سوالها چگونه می توانند پاسخ گویند؟ ایا حضرت مهدی در زمان حافظ ظهور کرده است؟ اگر ظهور کرده ایا نظر حافظ از ظهور، شاه شجاع است و شاه شجاع را مهدی میدانسته؟ قطعا اینگونه نیست. آیا وقتی میگوید حضرت یوسف از قعر چاه به ماه رسید واقعه یوسف در زمان حافظ روی داده است؟ ایا شیراز تمام هم و غم حافظ بوده که با رهایی شیراز توسط شاه شجاع حافظ به مقصود خود رسیده باشد؟ اگر حافظ جمال شاه شجاع را دیده و شاه شجاع نزد حافظ حاضر است چه لزومی دارد از باد صبا بخواهد پیغامش را به شاه شجاع برساند؟ شاه چراغ، مهدی، یوسف و زاهد دجال نمادند، نماد نیکی و زشتی. که حافظ میخواهد زشتی های ذهنی را زدوده و به نیکی زنده نماید.
دوستان عزیز قبل از اینکه بتوانند غزل های حافظ را درک نمایند باید به ایده و مقصود این عزیزان اشنایی داشته باشند وگرنه در اظهار نظر به خطا خواهند رفت. این دانشمندان از تمثیل های تاریخی، طبیعی اهداف زنده شدن به خدا را از طریق پاکسازی و حل تضادهای ذهنی جستجو میکنند. همانطور که از گل و بلبل.
برمک در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۴:۱۷ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در مدح وزیر شمس الملک:
ان بیت در این نسخه دستکاری شده سوزنی سروده
از کلک تست نصرت دین محمدی
ایتوک ده به شاه که کلکم حسام تست
ایتوک بچم نوید و مژده است گویا کسی که معنی ایتوک را میدانسته و ایتوک را نمی پسندیده انرا مژده کرده
از کلک تست نصرت دین محمدی
این مژده ده به شاه که کلکم حسام تست
و یکی که معنی ایتوک را نمیدانسته کلا بیت را دگرگون کرده
وحید سبزیانپور wsabzianpoor@yahoo.com در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳:
هرگز دل من ز علم محروم نشد / کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد
دانستن یا ندانستن
یک ضرب المثل ایرانی در امثال عربی[1]
«مَنْ تَرَکَ قَوْلَ لاَأَدْرِی أَصِیبَتْ مَقَاتِلُه: هر کس کلمه نمیدانم را به زبان نیاورد به هلاکت میرسد،»
مضمون این مثل نشانهی نگرشی علمی و مبتنی بر این حقیقت است که زنجیره آگاهی و معرفت، حلقههای بیشماری دارد که در هر مقطع از حیات بشر، چون نردبانی، پله به پله از زمین به آسمان در حال رشد و تعالی است، کاروان معرفت بشری در مسیر تکامل، از ازل به ابد و از صفر به بینهایت در هر مرحله جلوتر از مرحله قبل به پیش میرود، پردههای ابهام را یکی پس از دیگری کنار میزند، لحظهای از حرکت نمیایستد، از موانع عبور میکند، مخالفان سرسخت خود را زیر پا میگذارد و به راه خود راه ادامه میدهد. جهان خلقت برای افراد آگاه و خردمند، از یک سو لحظه به لحظه بزرگ و بزرگتر میشود، و از دیگر سو پیچیدهگی و ابهام آن افزون میگردد. با هر کشف علمی و پاسخ به هر سؤال، دهها و صدها سؤال جدید بوجود میآید که پاسخ به هریک به نوبه خود پرسشهای جدیدی را ایجاد میکند، پرسشهای بشر نسبت مستقیم با دانستههای او پیدا میکند، به این معنی که هرچه بیشتر میفهمد ابهام و پرسش او بیشتر میشود. نتیجه آن احساس کوچکی و ناچیزی در مقابل حقایق است، تا آنجا که به حیرت میانجامد.
این اندیشه درست در نقطه مقابل کسانی است که به سبب پیلهی جهل و نادانی، دنیا را کوچک و محدود میبینند، گمان میکنند به آخرین مرحله رشد کمال دست یافتهاند و چیزی از دانش و معرفت برای دیگران باقی نگذاشتهاند. کسانی که کمتر میفهمند، دنیای کوچکتری دارند، همه چیز برای آنها ساده و روشن است، کمتر میپرسند و کمتر دچار حیرت میشوند. این افراد سؤال بیپاسخ ندارند و برای هر پرسشی، بی رنج و زحمت، پاسخی آماده و از قبل تعیین شده دارند. بدیهی است نتیجه دیدگاه اول نرمش، آزاداندیشی، آزادگی، فروتنی و احترام به دیگران است. در مقابل پیامد دیدگاه دوم، خشونت، استبداد، تعصب و سختگیری، خودبزرگبینی و نادیده گرفتن دیگران است.
با این مقدمه به بررسی و تحلیل ضرب المثل بالا میپردازیم. میدانی (2003: 2/340) این ضربالمثل[i] را یک ضربالمثل غیرعربی و نوخاسته (مولد) دانسته است.
بر اساس تعریف، مثل مولد مثلی است که ریشه در فرهنگ عربی ندارد و از فرهنگهای بیگانه وارد ادب عربی شده است. نک: (ابن منظور،1408: 15/ 395) و (مفتاح الحداد، 1998: 30)؛ حال باید دید که این مضمون اگر عربی نیست از چه فرهنگی به فرهنگ عربی نفوذ کرده و نشانههای آن را در کجا میتوان پیدا کرد:
بنا به شواهد و اسناد زیر این مثل از متون پهلوی و فرهنگ ایرانیان باستان، در نهضت ترجمهی متون ایرانی به فرهنگ عربی نفوذ کرده است:
1- در پندهای منسوب بهایرانیان آمده است: مِنَ العِلمِ أن تَعلَمَ أنَّکَ لاتَعلَمُ. (ابن مسکویه، بیتا: 74): اینکه بدانی که نمیدانی بخشی از علم است. بزرگمهر: «دانا کسی باشد که بداند که نادانست.» (عنصر المعالی، 1366: 39)
این بیت از ابن یمین هم ناظر به همین منظور است:
آنکس که نداند و بداندکه نداند / آخر خرک لنگ به منزل برساند (دهخدا، 1352: 3/1340)
2- کَانَ بُزِرجْمِهرُ یَقُولُ: «قَـوْلُ لاأَعْلَمُ نِصْفُ الْعِلْمِ.» (ابن أبیالحدید، 1988: 16/5183): بزرگمهر: گفتن «نمیدانم»، نیمی از علم است.
عنصرالمعالی (1366: 39) گوید: و سخت دانا کسی باشد که بداند که نادانست و عاجز:
تـا بـدانجـا رسیـد دانـش مـن / کــه بـدانـم هـمی کـه نـادانـم (بوشکور بلخی، نقل از عنصر المعالی، 1366: 39)
3- از این سخن بهرام نیز نوع نگرش ایرانیان به گستردگی دانش و ناتوانی آدمی در دست یابی به آن فهمیده میشود:
بَهْرَامُ بْنُهُرْمُزَ یَقُولُ: «یَنْبَغِی لِلْعَالِمِ أَنْ یُورِثَ جُلَسَاءَهُ مِنْ بَعْدِهِ لاأَدْرِی؛ حَتَّی یَکُونَ أَصْلاً فِی أَیْدِیهِم، فَإذَا سُئِلَ أَحَدُهُم عَمَّا لایَدْرِی قَالَ: لاأَدْرِی.» (قرطبی، بیتا: 286): بر دانشمند سزاوار است که به نزدیکان پس از خود، گفتن «نمیدانم» را به ارث گذارد، تا به عنوان اصلی در اختیار آنان باشد، پس هرگاه از یکی از آنان سؤالی شد که جواب آن را نمیدانست، بگوید: نمیدانم.
4- بزرگمهر درک عظمت هستی را بسی بزرگتر از عمر و توان آدمی میداند:
لأنَّ العِلمَ أکثَرُ مِن أیَّامِ العُمرِ. (ابن مسکویه، بیتا: 48): زیرا گسترهی دانش بیشتر از روزهای زنـدگی آدمی است.
5- این دیدگاه در قابوسنامه و نصیحةالملوک از زبان بزرگمهر حکیم نقل شده است:
چنین شنیدم که به روزگار خسرو زنی پیش بزرجمهر آمد، از وی مسألهای بپرسید. مگر اندر آن وقت بزرجمهر سر آن نداشت که جواب بگوید گفت: ای زن این که تو میپرسی من آن ندانم. زن گفت: پس اگر تو این ندانی، نعمت خدایگان ما به چه میخوری؟ بزرجمهر گفت: بدان چیز که دانم؛ و مَلِک مرا بدان چیزها که ندانم چیزی ندهد؛ و اگر خواهی و توانی بیا و از ملک بپرس تا بدانی که بدآنچه ندانم ملک مرا چیزی دهد یا نه[ii]؟ (عنصرالمعالی، 1366: 39) و (نک: غزالی، 1389: 122)
6- از داستان زیر نیز معلوم میگردد که ایرانیان باستان دامنهی علوم را چنان وسیع میدانستند که هرگز گمان نمیکردند کسی را توان آن باشد که به همه آن دست یابد، حکایت زیر نیز مؤید این دیدگاه ایرانیان باستان است:
شنیدم که به روزگار خسرو در وقت وزارت بزرجمهر حکیم، رسولی آمد از روم. کسری بنشست، چنانکه رسم ملوک عجم بود؛ و میخواست بارنامه کند که مرا وزیر داناست. در پیش رسول با وزیر گفت: ای فلان! همه چیزها که درعالم است تو دانی؟ بزرجمهر گفت: من ندانم ای خدایگان جهان. خسرو از آن سخن طیره شده و از رسول خجل گشت. پرسید که: پس همه چیز که داند؟ بزرجمهر گفت: همه چیز را همگان دانند؛ و همگان هنوز از مادر نزادهاند. (عنصرالمعالی، 1366: 38)
از نـظر بـزرگمهر شگفتیهـای جهـان بـه قـدری زیاد است که انسانهای آگاه از یک سو رموز خلقت و پیچیدگیهای آن را عجیب و غیرعادی نمیدانند و از دیگر سو در مقابل عظمت هستی حیران و مبهوت هستند:
قِیلَ لِبُزِرجْمِهرَ: «مَنْ أَعْلَمُ النَّاسِ بِالدُّنیَا؟» قَالَ: «أَقَلُّهُم مِنْهَا تَعَجُّبَاً.» (زمخشری، 1412: 3/422): (به بزرگمهر گفته شد: داناترین مردم نسبت به دنیا چه کسانی هستند؟ گفت: کسی که کمترین تعجب را از آن، دارد.)
بزرگمهر بر همین اساس است که افراد با تجربه را متحیرترین انسانها میداند:
قِیلَ لِبُزِرجْمِهرَ: «مَنْ أَشَدُّ مَنْ تَدَّبرَ الأُمُورَ تَحَیُّرَاً فِیهَا؟» قَالَ: «العَاقِلُ ذُو التَّجَارِبِ.» (ابن مسکویه، بی تا: 34) (به بزرگمهر گفته شد: چه کسی در تدبیر امور حیرت بیشتری دارد؟ گفت: عاقل باتجربه.)
شباهت دو جمله بالا با این دو بیتی منسوب به ابوعلی سینا بسیار قابل تأمل است:
دل گرچه دراین بادیه بسیار شتافت / یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت / آخر به کمال ذرهای راه نیافت
فردوسی در بیت زیر اشاره به مرزهای بیانتهای دانش میکند:
چـو دیـدار یـابـی بـه شاخ سخن بـدانـی کـه دانـش نیـایـد بـه بن (فردوسی، 1387: 2)
از نشانههای واقعبینی ایرانیان این است که هیچ دانشی را بیارزش نمیدانستند.
بزرگمهر گفته است: مِنْ العِلْمِ أَنْ لَاتَحْتَقِرَ شَیْئًا مِن العِلْمِ، وَمِن العِلْمِ تَفْضِیلُ جَمِیعِ العِلْمِ. (ماوردی، 1407: 60): از نشانههای دانش این است که هیچ علمی را بیارزش ندانی و همهی انواع دانش را برتر دانی.
برای اطلاع از این مضمون در ادب فارسی و عربی نک: (دهخدا، 1352: 1/258؛ ذیل العجز عن درک الادراک ادراک)
دامن سخن را با این دو بیت از فردوسی برمیچینیم تا نشان دهیم:
1- فردوسی علاوه بر سیرابی از فرهنگ غنی اسلامی جرعه نوش فرهنگ ایرانی هم بوده است.
2- بیدلیل نیست که پس از گذشت بیش از 1000 سال از مرگ فردوسی، سخنانش تازه و آبدار است بر جان و دل مینشیند و با پیشرفتهای شگرف بشر در طی این دوران هنوز هم او را حکیم میدانیم.
هـر آنگه کـه گـویی که دانا شدم /بــهر دانــشی بــر تـوانــا شـدم
چنان دان که نادانتری آن زمان / مشو بـر تـن خـویش بـر بـدگمان (فردوسی، 1387: 2/: 1418)
[1] - این مقاله در سایت کتابخانه مجلس شورای اسلامی نمایه و در هفته نامه غرب شماره 435 و 437 در دو بخش به چاپ رسیده است.
پی نوشت
[i]- این جمله در نهج البلاغه (کلمات قصار، شماره 81) نیز آمده است. هرچند قراین مختلف نشان میدهد که این مضمون در ایران باستان رایج و مشهور بوده است ولی بعید نیست که به سبب گرایشهای شعوبی و ضد عربی، برخی نویسندگان و ادیبان عرب، سخنان علی (ع) را به حکیمان ایرانی نسبت داده باشند. از دیگر سو در نهج البلاغه به بیش از 100 آیهی قرآن، 50 حدیث از پیامبر و حدود 20 بیت از اشعار شاعران عرب استناد شده است و بر اساس تحقیق یکی از پژوهشگران معاصر بیش از 50 ضربالمثل عربی در نهج البلاغه به کار رفته که قبل از علی (ع) در بین عربها رایج بوده است. (نک: غروی، 1401: 1369) اینکه علی (ع) در نهج البلاغه میفرماید: «ضربت الامثال لکم: من برای شما ضربالمثل آوردم خ. 176» از قراینی است که احتمال استفادهی حضرت از امثال دیگران را افزایش میدهد.
[ii] - این داستان با کمی اختلاف، در منابع عربی آمده است: سَأَلْتِ امْرَأَةٌ بُزِرجْمِهرَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَقَالَ: «لا أَعْرِفُ جَوَابَهَا.» فَقَالَتْ: «أَنْتَ تَأْخُذُ مِنَ المَلِکِ مَا تَأْخُذُ وَلا تَعْرِفُ جَوَابَ مَسْأَلَةٍ لِی؟» فَقَالَ: «إنَّ المَلِکَ یُعْطِینِی عَلَی مَا أَعْلَمُهُ وَلَوْ أَعْطَانِی عَلَی مَا لا أَعْلَمُهُ لَمْ یَسَعنِی بَیْتَ مَالِهِ لِیَوْمٍ وَاحِدٍ.» (آبی، 1424: 7/34) (زنی مسألهای از بزرگمهر پرسید، بزرگمهر پاسخ داد: جواب آن را نمیدانم. آن زن گفت: تو این همه چیز از پادشاه میگیری ولی جواب سؤال مرا نمیدانی؟! بزرگمهر گفت: پادشاه، به خاطر چیزهایی که میدانم به من میبخشد و اگر به خاطر چیزهایی که نمیدانم به من میبخشید، در این صورت، بیت المال او برای یک روز هم کفاف مرا نمیداد.)
منابع
نهج البلاغه
ابن ابیالحدید، أبوحامد، عزالدین (المتوفی: 656هـ) (1988م)؛ شرح نهج البلاغة، المحقق: محمد أبو الفضل ابراهیم، دار احیاء الکتب العربیة عیسی البابی الحلبی وشرکاه. ابن مسکویه، ابوعلی احمد بن محمد، (بیتا)؛ الحکمة الخالدة، تحقیق عبدالرّحمان بدوی، بیروت: دار الأندلس. ابن منظور الأنصاری الرویفعی، محمد بن مکرم بن علی (1408)؛ لسان العرب، الطبعة الاولی، بیروت: دارالاحیاء التراث العربی. دهخدا، علی اکبر، (1352)؛ امثال وحکم، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ سوم. الزمخشری، جارا...، (المتوفی583 هـ) (1412هـ)؛ ربیع الأبرار ونصوص الأخیار، مؤسسة الأعلمی، بیروت، الطبعة الأولی. عنصرالمعالی، کیکاووس بناسکندر (1366)؛ قابوسنامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. الغروی، محمد، (1401)؛ الأمثال فی نهج البلاغة، قم: انتشارات فیروزآبادی. غزالی، امام محمّد (1389)؛ نصیحة الملوک، مصحّح: عزیزا... علیزاده، تهران: فردوس. فردوسی، ابوالقاسم، (1387)؛ شاهنامه، چاپ چهارم، انتشارات هرمس. قرطبی، الإمام ابو یوسف بن عبد ا... النمری (المتوفی: 671هـ) (بلا تاریخ)؛ بهجة المجالس و انس المجالس و شحذ الذاهن و الهاجس، تحقیق: محمد مرسی الخولی. ماوردی، أبوالحسن بن محمد بن حبیب البصری، (1407 هـ)؛ أدب الدنیا و الدین، بیروت، لبنان، دار الکتب العلمیة، الطبعة الأولی. مفتاح الحداد، فیصل (1998)؛ الامثال المولدة و اثرها فی الحیاة الادبیة فی العصر العباسی حتی نهایة القرن الرابع الهجری، بنغازی: منشورات جامعة قاریونس. المیدانی، ابوالفضل (2003)؛ مجمع الأمثال، تحقیق و شرح و فهرست الدکتور قصی الحسین، منشورات دار و مکتبة الهلال، بیروت، الطبعة الاولی.
احمد خرمآبادیزاد در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۲:۵۹ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۴:
«گز» (gaz) ابزاری بود برای اندازهگیری طول (برابر با 104 سانتیمتر). تا حدود 50 سال پیش، پارچه فروشان و خیاطان در برخی نقاط ایران، از «نیم گز» برای اندازه گیری پارچه استفاده میکردند. هر «نیم گز» هشت «گره» داشت و هر «گره»، دو «بهر».
زهره دیوانی در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۱:۴۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱ - سر آغاز:
احمد خرمآبادیزاد در دیروز یکشنبه، ساعت ۱۰:۲۰ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۴ - بر رخش «زلف» عاشق است چو من:
«خاک و ماک» از مجموعههای دو عضوی به شمار میآید که از دیرباز در ایران به کار میرفتهاند. لغتنامه دهخدا از آنها با نام «اتباع» یاد میکند. در واقع، میتوان آنها را «جفتِ مرتب» نامید که در آن، یک عضو «پایه» است و عضو دیگر «پیرو»؛ مرتب از آنرو که اگر عضوها را جابجا کنیم، مفهوم پیشین را نخواهد رساند. جفت مرتب همواره مفهومی گستردهتر از واژۀ پایه دارد.
سیدمحمد جهانشاهی در ۶ دقیقه قبل، ساعت ۱۳:۱۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷: