گنجور

حاشیه‌ها

مختارِ مجبور در ‫۱۹ دقیقه قبل، ساعت ۰۸:۰۷ در پاسخ به شهریار آریایی دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:

توهینی نکردم عزیز من

من نوشتم:«خیام غلط کرده»

«غلط کرده» در ادبیات قدیم به معنای اشتباه کرده است نه به معنای امروزین که ما استفاده میکنیم!

برای خودت بت نساز عزیز من

ذهنت را باز کن و اهل تحقیق باش!

دین و فلسفه و علم و هنر هر کدام قلمروهایی جداگانه هستن و ممکنه اشتراکاتی هم پیدا کنن و مشکل شما و امثال شما اینه که با تکیه به فلسفه یا شعر و هنر و اسطوره نتیجه گیری اعتقادی و دینی میکنی!

«چرا ماستا را میریزی توی قیمه ها»

خیام باشه یا شوپنهاور... فیلسوف هم یه انسانه و ذهنش محدوده و ناقص و ممکنه دچار اشتباه بشه

اگه بشه با سند قرار دادن چارخط رباعی و خمریه ،معاد و روح و جاودانگی را انکار کرد که دیگه فاتحه همه چیز را باید خوند

شهریار آریایی در ‫۶ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۳۷ در پاسخ به مختارِ مجبور دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:

زان پیش که بر سرت شبیخون آرند

فرمای که تا باده‌ی گُلگون آرند

تو زر نه‌ای اِی جاهل و نادان! که تو را

در خاک نهند و باز بیرون آرند

حضرت خیّام نیشابوری

.

حضرت خیّام قرن‌ها پیش از فیلسوفان بزرگ اروپایی، همچون شوپنهاور، فلسفه‌ی کامل، دقیق و واقع بینانه‌ای از زندگی را در رباعیّات گُهربارشان بیان کرده‌اند که سرمشق زندگی اندیشَندگان و دانایان است.

اهل جهل و اهل خرافات البتّه همیشه با توهین‌های بیجا و ناروا پاسخ می‌دهند؛ زیرا دلیل و برهانی ندارند و صرفا گرفتار ایمان جزمی هستند.

درود بی‌کران به حضرت خیّام، به خاطر دانش و بینش عمیقِ‌شان.

ایشان مایه‌ی فخر ایرانیان در سرتاسر جهان و تاریخ هستند؛ و بزرگان جهانِ اندیشه همچون ویلیام دورانت آمریکایی و کریستوفر هیچِنز انگلیسی از ایشان به بزرگی یاد کرده‌اند.

یار در ‫۷ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۲۸ در پاسخ به سیروس شیرزادی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴:

نظر شما دارای اشکال وزنی است

جاوید مدرس اول رافض در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۲:۵۱ در پاسخ به ملیحه رجائی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵:

این بیت، از ژرف‌ترین لایه‌های نگاه عرفانی‌ست؛

پیرما گفت 
و «پیر ما» در اینجا انسانِ به حضور رسیده است، نه صرفاً یک مرشد تاریخی.

شرح موجز اما ریشه‌ای:

«پیر ما گفت خطا بر قلمِ صنع نرفت»
یعنی:
در نگاه کلانِ هستی، چیزی «اشتباه» آفریده نشده است.
آنچه ما خطا می‌بینیم، حاصلِ نگاهِ جزئی، محدود و انسان‌محور ماست.
از منظر «هوش کیهانی» یا عقلِ کل، هر پدیده جای خود را دارد،
حتی رنج، حتی سقوط، حتی شرّ.

«آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشش باد»
درود بر آن نگاهی که به‌جای قضاوت، می‌فهمد؛
نگاهی که می‌داند نقص، محصول فاصلهٔ ما با کل است، نه ایراد در آفرینش.

لبّ معنا در یک جمله:
وقتی به جای «منِ داور»، با «کل» نگاه کنی،
خطا محو می‌شود و معنا پدیدار.

این بیت، تمرینِ دیدن است؛
نه توجیهِ رنج،
بلکه عبور از قضاوت

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵:

 

پیر ما گفت خطا برقلم صنع نرفت

این بیت، از ژرف‌ترین لایه‌های نگاه عرفانی‌ست؛و «پیر ما» در اینجا انسانِ به حضور رسیده است، نه صرفاً یک مرشد تاریخی.

شرح موجز اما ریشه‌ای:

«پیر ما گفت خطا بر قلمِ صنع نرفت»
یعنی:
در نگاه کلانِ هستی، چیزی «اشتباه» آفریده نشده است.
آنچه ما خطا می‌بینیم، حاصلِ نگاهِ جزئی، محدود و انسان‌محور ماست.
از منظر «هوش کیهانی» یا عقلِ کل، هر پدیده جای خود را دارد،
حتی رنج، حتی سقوط، حتی شرّ.

«آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشش باد»
درود بر آن نگاهی که به‌جای قضاوت، می‌فهمد؛
نگاهی که می‌داند نقص، محصول فاصلهٔ ما با کل است، نه ایراد در آفرینش.

لبّ معنا در یک جمله:
وقتی به جای «منِ داور»، با «کل» نگاه کنی،
خطا محو می‌شود و معنا پدیدار.

این بیت، تمرینِ دیدن است؛
نه توجیهِ رنج،
بلکه عبور از قضاوت.

علی احمدی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۲:۳۵ در پاسخ به بابک چندم دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:

یعنی همیشه بمانید

محمد حسن گنجی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۴ - گفتار اَندر آفرینشِ مَردُم:

چو زین بُگذَری مَردُم آمد ...

به جای کلمه پدیدار بهتر از از کلمه وجود آمودن استفاده شود 

هر چند هردو یک معنا دارند اما باعث فهم بهتر خواننده های نوجوان میشود

سوشیانت در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۸:

ظاهرا این متن با دیگر نسخ موجود کمی در تضاد است. برای نمونه تعدادی از واژگانی که در این متن آمده با کتاب گلستان سعدی، (تصحیح ذکاءالملک فروغی) کمی متفاوت است. این موضوع می‌تواند کمی مخاطب وسواس را آزرده نماید. هرچند این مغایرت‌ها آن‌چنان نیست.

پورداد وفائی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۵:۱۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳۴:

به نام خدا - شلاین همان شلائین است که معنایی همچون درگیر کننده، دامنگیر و چسبنده دارد؛ مانند بیت دیگر صائب:

خار این وادی شلائین تر ز خون ناحق است
از علایق چیدن دامان رغبت سهل نیست 

علی میراحمدی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب میکرد و خدا خطابش را لبیک گفت:

زهی فضل و کَرم که هیچ را هم در آن درگاه وزنی می‌نهند و می‌خرند!
عشق است و بی نیازی
فضل است و بنده نوازی


«دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو»

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۴:۳۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹
                 
چون ، سیمبَران ، روی به گلزار نهادند
گل را ، ز رخِ چون گلِ خود ، خوار نهادند 

تا با رخِ چون گل ، بگذشتند به گلزار
نار از رخِ گل ، در دلِ گلنار نهادند

در کار شدند و مِیِ چون زنگ کشیدند
پس عاشقِ دلسوخته را ، کار نهادند

تلخی ، ز میِ لعل ببُردند ، که مِی را
تُنگی ، ز لبِ لعلِ شکربار نهادند

ای ساقیِ گلرنگ ، درافکن میِ گلبوی
کز گل کلَهی ، بر سرِ گلزار نهادند

مِی‌نوش ، چو شنگرف به سرخی ، که گلِ تَر
طفلی است ، که در مهدِ چو زنگار نهادند

بویِ جگرِ سوخته بشنُو ، که چمن را
گلهایِ جگر سوخته در بار نهادند

زان ، غرقهٔ خون گشت تنِ لاله ، که او را
آن داغِ سیَه ، بر دلِ خون خوار نهادند

سوسن چو زبان داشت ، فرو شد به خموشی
در سینهٔ او ، گوهرِ اسرار نهادند

از بر بِنَیارد کَس و از بحر نزاید
آن دُر ، که در این خاطرِ عطّار نهادند

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۴:۲۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹
                
چون ، سیمبَران ، روی به گلزار نهادند
گل را ، ز رخِ چون گلِ خود ، خوار نهادند

تا با رخِ چون گل ، بگذشتند به گلزار
نار از رخِ گل ، در دلِ گلنار نهادند

در کار شدند و مِیِ چون زنگ کشیدند
پس عاشقِ دلسوخته را ، کار نهادند

تلخی ، ز میِ لعل ببُردند ، که مِی را
تُنگی ، ز لبِ لعلِ شکربار نهادند

ای ساقیِ گلرنگ ، درافکن میِ گلبوی
کز گل کلَهی ، بر سرِ گلزار نهادند

مِی‌نوش ، چو شنگرف به سرخی ، که گلِ تَر
طفلی است ، که در مهدِ چو زنگار نهادند

بویِ جگرِ سوخته بشنُو ، که چمن را
گلهایِ جگر سوخته در بار نهادند

زان ، غرقهٔ خون گشت تنِ لاله ، که او را
آن داغِ سیَه ، بر دلِ خون خوار نهادند

سوسن چو زبان داشت ، فرو شد به خموشی
در سینهٔ او ، گوهرِ اسرار نهادند

از بر بِنَیارد کَس و از بحر نزاید
آن دُر ، که در این خاطرِ عطّار نهادند

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۴:۲۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲
                         
زهی زیبا جمالی ، این چه روی است
زهی مشکین کمندی ، این چه موی است

ز عشقِ روی و مویِ تو ، به یکبار
همه کُون و مکان ، پُر گفت و گوی است

از آن ، بر خاکِ کویَت ، سَر نهادم
که زلفَت را ، سَری بر خاکِ کوی است

چو زلفَت ، گر نشینم بر سرِ خاک
نمیرم نیز و اینَم آرزوی است

چه جایِ زلفِ چون چوگان ت آنجا
که آنجا صد هزاران سَر ، چو گوی است

برُو ای عاشقِ دستار ، بگریز
که اینجا ، رستخیز از چار سوی است

تو مردِ نازکی ، آگه نه ، کاینجا
هزاران مرد را ، زِه در گلوی است

نبینی رویِ او ، یک ذرّه هرگز
تو را  یک ذرّه ، گر در خلق ، روی است

دلا ، کِی آید او در جست و جویَت
که او ، دایم ورایِ جست و جوی است

اگرچه ، ذرّه هم ، جوینده باشد
نه چون خورشید ، رنگ اش بر رکوی است

گر ات او در کشد ، کاری بوَد این
که گر کارِ تو ، کارِ شست و شوی است

بسی ، گر تو به جویی آب ندهد 
که هرچ آن از تو آید ، آبِ جوی است

ز کارِ تو ، چه آید یا چه خیزد؟
که اینجا ، بی نیازی سدِّ  اوی است

تو کارِ خویش می‌کن ، لیک می‌دان
که کارِ او ، برون از رنگ و بوی است

به خود ، هرگز کجا داند رسیدن؟
اگر عطّار را ، عزمِ عُلوی است

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳
          
هر دیده ، که بر تو ، یک نظر داشت
از عمر ، تمام بهره برداشت

سرمایهٔ عمر ، دیدنِ تو ست
وان دید ، تو را ، که یک نظر داشت

کور است ، کَسی که هر زمانی
در دیدِ تو ، دیدهٔ دگر داشت

جاوید ، ز خویش ، بی‌خبر شد
هر دل ، که ز عشقِ تو ، خبر داشت

مرغی بپرید در هوایَت
کز شوقِ تو ، صد هزار پر داشت

در شوقِ رخِ تو ، بیشتر سوخت
هر کو ، به تو قُربِ بیشتر داشت

دل بی رخِ تو ، دمی سَرِ کَس
سوگند به جانِ تو ، اگر داشت

در عشقِ رخِ تو ، یک سرِ موی
ننهاد قَدم ، کَسی که سَر داشت

بس مُرده ، که زنده کرد در حال
بادی ، که به کویِ تو گذر داشت

با چشمِ تو ، کارگر نیامد
هر حیله ، که چرخِ پاک برداشت

خوارم کردی  ، چنان که عشقَت
بر خاکِ دَر ام ، چو خاکِ دَر داشت

خوار ، از چه سبب کنی ، کَسی را
کز جانِ خود ات ، عزیزتر داشت

با بوالعجبیِّ غمزهٔ تو
نه دل قیمت ، نه جان خطر داشت

در پیشِ لبَت ، ز شرم بگداخت
هر شیرینی ، که آن شکر داشت

در جنبِ لبِ تو ، آبِ حیوان
هر شیوه که داشت ، مختصر داشت

در نقرهٔ عارض ات ، فرو شد
هر نازکییی ، که آبِ زر داشت

بر گِردِ میانِ تو ، کمر گشت
آن حرف ، که  در میان ، کمر داشت

شکلِ دهنِ تو ، طرفه برخاست
زان ، نقطهٔ طرفه بر زبر داشت

چون رویِ تو ، زیرِ پردهٔ زلف
چه صد ، که هزار پرده در داشت

در هر بنِ موی ، بی رخِ تو
عطّار ، هزار نوحه‌گر داشت

سیدمحمد جهانشاهی در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴
                         
تابِ رویِ تو ، آفتاب نداشت
بویِ زلفِ تو ، مُشکِ ناب نداشت

خازنِ خلد ، هشت خُلد بگشت
در خورِ جامِ تو ، شراب نداشت

ذرّه‌ای پیشِ لعلِ سیرابَت
چشمهٔ آفتاب ، آب نداشت

لعلَت ، از آفتاب کرد سؤال
کانچه او داشت ، آفتاب نداشت

گفت :  تا سرگشاد چشمهٔ تو
آبِ حیوان ، چنین گلاب نداشت

همچو من ، آبِ خِضر و کوثر هم
زیرِ سی لؤلؤِ خوشاب نداشت

چشمه بی‌آب ، کِی به کار آید
زین سخن ، آفتاب تاب نداشت

همه دعویِّ او زوال آمد
زرد از آن شد ، که یک جواب نداشت

دور از رویِ همچو خورشیدَت
چشمِ من ، نیم ذرّه خواب نداشت

کیست  ، کز چشمِ مستِ خونریزَت
باده ناخورده ، دل خراب نداشت

کیست ، کز دستِ فرقِ مِشکینَت
دست بر فرق ، چون رَباب نداشت

کیست ، کز عشقِ لالهٔ رخِ تو
رخ چو لاله ، به خون خضاب نداشت

گرچه صید ام ، مرا مکُش به عذاب
کَس ، چو من ، صید را عِذاب نداشت

من چنان لاغر ام ، که پهلویِ من
جز دل ، از لاغری کباب نداشت

کَس ، به خون‌ریزیِ چنان لاغر
تا که فربه نشد ، شتاب نداشت

تا که صیدِ تو شد ، دلِ عطّار
سینه ، خالی ز اضطراب نداشت

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۲:۳۰ در پاسخ به گلی اشرف مدرس دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:

اجازه بدهید حداقل در سخن استاد سخنوری دست نیاوریم.

در این صورت هیچ معنی که ندارد بلکه معنی نادرستی هم دارد.

این سخن خداوندگار است:

هر گیاهی که به نوروز نجنبد، حَطَب‌است

یعنی اگر بهار بیاید و گیاهی حرکت نکند، آن گیاه هیزم است.

سعدی می‌گوید: عشق حرکت و جنبش است و همان طور که اگر گیاه در بهار سرسبز نشود؛ هیزمی بیش نیست؛ آدمی هم اگر عاشق نشود آدم نیست. یک موجود مرده است.

مجید آزاد در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶:

با درود و احترام

دوستان بعضاً به بیت سوم ایراد وزنی گرفتن و خاطرنشان کردند که سروده‌های جناب رودکی سخت به دست نسل ما رسیده

بنده شاگرد کوچک ادبیات بزرگ پارسی هستم و صرفاً نظر شخصیم درباره‌ی بیت مذکور(با توجه به اینکه احتمالاً اونچه به نسل ما رسیده ممکنه دقیق نباشه) اینه که:

اگر جای دوتا کلمه رو عوض کنیم شاید تغییر ایجاد شده وزن رو اصلاح بکنه به اینصورت:

ای پرغونه و جهان باژگون

 

سایر عزیزان البته نظر تخصصی‌تر ارائه‌ میکنن.

بی هیچ در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۰:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳:

سلام این هوش مصنوعی چیه مگه فهم و شعور داره حذفش کنید لطفا یه سرج میزنیم چیز دیگه میاره.

جعفر عسکری در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۲:۳۱ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴:

سلام.

قافیه در بیت دوم حذف شده و گویا این رباعی، ترکیبی از دو رباعی باشه!

جعفر عسکری در ‫دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۱:۲۴ در پاسخ به پیروز دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰:

پیروزجان سلام!

وزن این شعر، "مستفعلُ مستفعلُ مستفعلُ فع" یا "مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلُ فعَل" هست که در مصرع سوم، "مستفعلُ" به "مفعولن" (طبق اختیارات) و در کل به "مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلن فع" تبدیل شده و هیچ اشکال وزنی نداره.

شاد باشی!

۱
۲
۳
۵۶۶۰