احمد خرمآبادیزاد در یک ساعت قبل، ساعت ۰۰:۴۴ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱:
1-«بوستان افروز» = گل تاج خروس
2-برای «ده آیت» حاشیۀ مربوط به قصیدۀ شماره 114 را ببینید.
به استناد زیرنویس دیوان خاقانی–نسخه عبدالرسولی–«سیمین تخته» کنایه از رخسار است و، شاید در اینجا «ده آیت» کنایه از دو زلف، دو گوش، دو چشم، دو ابرو و دو لب باشد.
ali solgi در یک ساعت قبل، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶:
از گذشته تا الان همه فقط بیان کلمه شراب ومی حافظ را واضح میبینند واینکه به وضپح خپد راباشیخ پرهیزکار مقایسه میکند که ازکجامعلوم که خداوند ازبین این دوشخصیت حافظ کارش واعمالش پاک تر نباشد اینجا معلوم میشه که تاکید حافظ اول بر دلنبستن به دنیااست یعنی مرکز وقلب حافظ هیچ دلبستگی نیست وهیچ بت درونی ندارد و مرکز عدم است و واز ساقی میخواهد که شراب بریزد و اومست شود وداستان پادشاهی جم اگاهی بدست اورد و چون در اصل روزه برای تسلط برنفس است که حافظ از نفس عبورکرده و در فضای یکتایی باخداوند است اصل روزه رویعنی ماندن در عدم ونیامدن به ذهن است وبرحسب ان عمل نکردن اینجاست که میگوید شیخ درذهن وباروزه گرفتن تازه میخواهد به درهیزگاری برسد درحالی که حافظ در عدم است ویکتایی اما چون من ذهنی ندارد دلیلی هم برای تظاهر وخودنمایی ندارد و میخواهد پایان ماه روزه را بادیدن روی شاهنشاه یعنی خداوند اعلام کند و دریافت شراب وبقیه ماجرا
علی احمدی در یک ساعت قبل، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵:
به زعم اینجانب موضوع این غزل خود عشق است .نه پادشاه نه معشوق زمینی و نه معشوق متعالی بلکه خود عشق.
اگر روم ز پِیاش فتنهها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
وقتی به سوی عشق می روم فتنه ها از هر سو برپا می شود اتهام ها بدگویی ها حسادت ها همه و همه پیش می آیند .وقتی به دنبالش نروی از تو کینه به دل می گیرد چون عین حقیقت است. حق دارد کینه به دل بگیرد .
و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری
چو گَرد در پِیاش افتم چو باد بُگْریزد
وقتی از روی وفاداری مثل گردی بر راهش می نشینم تا بر من گذر کند و پایش را بر من گذارد مثل باد از من گذر می کند تا من به پایش نچسبم گویا نمی خواهد اثری از او در من باشد.
و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس
ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فرو ریزد
و اگر از او نیم بوسه بخواهم از صندوقچه دهانش افسوس مثل شکر می ریزد.و لب از من دریغ می کند گویا نمی خواهد بر من مهر تایید بزند .(چه کنم باید تحملش کنم )
من آن فریب که در نرگسِ تو میبینم
بس آبروی که با خاک ره برآمیزد
در چشم نرگس مانند تو فریبی می بینم که آبروی افراد زیادی را بر خاک ریخته و با خاک آمیخته است .یعنی به خاک ریخته و اثری از این آبروریزی بر جا نگذاشته یعنی در ظاهر مقصر نبوده است تا سایرین هم فریب بخورند و در دام عشق بیفتند
فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد
آری هم بلندی و هم پستی بیابان عشق مثل دام بلاست و هیچ فرد شجاعی نیست که از بلای عشق نترسد.چه بلندت کند یا بر زمین ات زند گرفتاری .
تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز
هزار بازی از این طُرفهتر برانگیزد
تو عمری بخواه همراه با صبر و تحمل چرا که روزگار شعبده باز بازی های زیادی شگفت آور تر از این خواهد داشت. از دایره عشق نمی توان بیرون رفت .
بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه حافظ
که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد
بر درگاه تسلیم سر بگذار ای حافظ چون اگر سر دعوا داشته باشی روزگار هم با تو سر جنگ خواهد داشت.
عشق و راه عاشقی یک مسیر حقیقی است و در برابر حقیقت باید سر تسلیم فرود آورد چون ستیز با عشق یعنی ستیز با حقیقت که نتیجه ای جز ضرر برای خود فرد ندارد .در تاریخ انسانهای بسیاری بوده اند که عمری به دنبال حقیقت بوده اند غافل از اینکه آیا اگر حقیقت را بشناسند می توانند تسلیم آن شوند ؟ پاسخ همه آنها مثبت است ولی معلوم نیست در عمل چه کنند.
سام در یک ساعت قبل، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۰:
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حکایت به قلم "ســاده و روان"
📚 باب دوم : در اخلاق درویشان🌺 حکایت ۱۰
💫 مفهوم حکایت: چنانکه گویند: شخصی از حضرت یعقوب پرسید (چطور شد که تو در کنعان، بوی خوش پیراهن یوسف را پیش از رسیدن به کنعان، از مصر شنیدی ولی خود یوسف را در چاه بیابان کنعان ندیدی ؟ )
یعقوب در پاسخ گفت : حال ما مانند برق جهنده آسمان است که گاهی پیدا و گاهی ناپیدا است. پای طایر جان ما بر فراز گنبد برین جای گیرد و همه چیز را بنگریم و گاهی پشت پای خود را نمی بینیم. اگر عارف همیشه در حال کشف و شهود بماند، هر دو جهان را ترک می کند و بر فراز بیرون از هر دو جهان دست می یابد.
🔸یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
🔹که ای روشن گهر پیر خردمند🔸ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
🔹چرا در چاه کنعانش ندیدی ؟🔸بگفت احوال ما برق جهان است
🔹چرا در چاه کنعانش ندیدی ؟🔸گهی بر طارم اعلی نشینم
🔹گهی بر پشت پای خود نبینم🔸اگر درویش در حالی بماندی
🔹سر و دست از دو عالم بر فشاندی
علی علائی در دیروز جمعه، ساعت ۲۳:۴۵ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۵ - فی بیان حاله و حسب احواله رحمةاللّٰه علیه:
درک بالایی میخواد فهم این جمله که:
«هزل من هزل نیست تعلیم است»!
احمد خرمآبادیزاد در دیروز جمعه، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹:
«گِرد پایۀ/پایِ حوض گشتن» یعنی سر در گم دنبال چیزی بودن (لغتنامه دهخدا)
«پایۀ حوض» یعنی جای بدنامی و رسوایی (لغتنامه دهخدا)
ناشنیده پند در دیروز جمعه، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۱:
درینجا به فضل و هنر خویش میبالد و دل خود را به اینگونه سخنان تسلی میبخشد که اگر مالی نداری فضلی و طبعی و حالی داری.
ناشنیده پند در دیروز جمعه، ساعت ۲۲:۴۴ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸۶ - مدح سدید فقیهی:
دو بیتی بسیار هنرمندانه ای است که نشان از ذکاوت و تیزهوشی شاعر میدهد.
«سدیدفقیهی»نام ممدوح میباشد که در مصراع آخر تکرار شده است.
ali solgi در دیروز جمعه، ساعت ۲۲:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۱:
دیدن معشوق به دل است ودریافتی نووجدید که در گذشته نباشد ونوومتعلق به این لحظه باشد هرگاه ما تحت تاثیرعمل دیگران واکنش منفی وتحت تاثیرمخرب وتاریکی قراربگیریم یعنی در گذشته ایم نه در حال ولحظه یکتایی
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز جمعه، ساعت ۲۰:۲۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰
سرمست ، به بوستان برآمد
از سرو و ز گل ، فغان برآمدبا حسن ، نظارهٔ رُخ اش کرد
هر گل ، که ز بوستان برآمدنرگس چو بدید ، چشمِ مست اش
مخمور ، ز گلسِتان برآمدچون ، لاله ، فروغِ رویِ او یافت
دلسوخته شد ، ز جان برآمدسوسن ، چو ز بندگیِّ او ، گفت
آزاده و دَه زبان برآمدبگذشت به کاروان ، چو یوسف
فریاد ، ز کاروان برآمداز شیرینیِ خندهٔ او ست
هر شور ، که از جهان برآمدوز سر تیزیِ غمزهٔ او ست
هر تیر ، که از کمان برآمدکردم شِکُری طلب ، ز تنگ اش
از شرم ، رخ اش چنان برآمدکز رویِ چو گلستان ش ، گویی
صد دستهٔ ارغوان برآمدخورشیدِ رخِ ستاره ریز اش
از کنگرهٔ عیان برآمداز یک یک ذرهٔ دو عالم
ماهی مه از آسمان برآمددر خود نگریستم ، بدان نور
نقشی م ، به امتحان برآمدیک موی ، حجاب در میان بود
چون موی تنَم ، از آن برآمددر حقّه مکن مرا ، که کارَم
زان حقهٔ دُرفِشان برآمداز هر دو جهان ، کناره کردم
اندوهِ تو ، از میان برآمدهر مرغ ، که کرد ، وصفَت آغاز
آواره ز آشیان برآمدزیرا که به وصفَت ، از دو عالم
آوازهٔ بی نشان برآمددر وصفِ تو شد ، فرید خیره
وز دانش و از بیان برآمد
برمک در دیروز جمعه، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱۲ - ستایش سلطان محمود:
پیداست بیتهایی که در ان عربی هست همه سست است و از فردوسی نیست مانند این که از بیخ نیازی بدان نیست :
دل من چو نور اندر آن تیره شب
نخفته گشاده دل و بسته لب
Nima در دیروز جمعه، ساعت ۱۸:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲:
«یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود»
عکس یارم در پروفایلش چه چاق افتاده بود
گفتمش :عکسی دگر بگذار از قاب رُخَت
لیک آن عکس دگر شکل الاغ افتاده بود
باز هم گفتم به تعویضش بکن همت ،بکرد
در یکی عکس دگر مثل کلاغ افتاده بود
گفتمش: ای سروقامت قامتی بنما چو سرو
قامتش در عکس اما چون چماق افتاده بود
گفتمش در گوشه رو ،بنشین و تصویری بگیر
این یکی شکل شبح کُنج اتاق افتاده بود
گفتمش: یارا حبیبا دلبرا بی عکس باش
رفت و دیگر برنگشت و بس فراق افتاده بود
گیتی قاسم زاده در دیروز جمعه، ساعت ۱۵:۰۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:
بیت اول که معنایش معلوم هست.
اما بیت دوم:
بر گرد پیاله آیتی هست مقیم
کاندر همه جا مدام خوانند آن را
درگذشته جام ها هفت خط(آیت) داشت که از بالا به پایین چنین خوانده میشد: جور، بغداد، بصره، ارزق، اشک، کاسهگر و فرودینه و بسته به تحمل هرکس در نوشخواری، ساقی پیاله را تا آن خط پر میکرده.
شاید منظور از این بیت اشاره به همین موضوع هست؟
افسانه چراغی در دیروز جمعه، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:
ادمین گرامی تمنا میکنم این حرکتگذاریهای افراطی و نابجا و غیرضروری را تایید نفرمایید.
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز جمعه، ساعت ۱۴:۱۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴
ای ، آفتابِ سرکش ، یک ذرّه ، خاکِ پایَت
آبِ حیات ، رشحی ، از جامِ جانفزایَت
هم خواجه تاشِ گردون ، دل بر وفا ، غلامَت
هم پادشاهِ گیتی ، جان بر میان ، گدایَت
هم چرخ ، خرقهپوشی ، در خانقاهِ عشقَت
هم جبرئیل ، مرغی ، در دامِ دلربایَت
در سر گرفته عالم ، اندیشهٔ وصالَت
در چشم کرده کوثر ، خاکِ درِ سرایَت
کوثر ، که آبِ حیوان ، یک شبنم است از وی
دربسته تا به جان دل ، در لعلِ دلگشایَت
سِرّی که هر دو عالم ، یک ذرّه مینیابند
جاوید ، کف گرفته ، جامِ جهان نمایَت
نوباوهٔ جمالت ، ماهِ نُو است و هر مَه
بنهد کلَه ز خجلت ، در دامنِ قبایَت
تو اَبرشِ نکویی ، میتازی و مَه و مهر
چون سایه در رکابَت ، چون ذرّه در هوایَت
تا بویِ مُشکِ زلفَت ، پُر مُشک کرد جانم
عطّارِ مُشک ریز ام ، از زلفِ مشک سایَتعطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴
ای ، آفتابِ سرکش ، یک ذرّه ، خاکِ پایَت
آبِ حیات ، رشحی ، از جامِ جانفزایَت
هم خواجه تاشِ گردون ، دل بر وفا ، غلامَت
هم پادشاهِ گیتی ، جان بر میان ، گدایَت
هم چرخ ، خرقهپوشی ، در خانقاهِ عشقَت
هم جبرئیل ، مرغی ، در دامِ دلربایَت
در سر گرفته عالم ، اندیشهٔ وصالَت
در چشم کرده کوثر ، خاکِ درِ سرایَت
کوثر ، که آبِ حیوان ، یک شبنم است از وی
دربسته تا به جان دل ، در لعلِ دلگشایَت
سِرّی که هر دو عالم ، یک ذرّه مینیابند
جاوید ، کف گرفته ، جامِ جهان نمایَت
نوباوهٔ جمالت ، ماهِ نُو است و هر مَه
بنهد کلَه ز خجلت ، در دامنِ قبایَت
تو اَبرشِ نکویی ، میتازی و مَه و مهر
چون سایه در رکابَت ، چون ذرّه در هوایَت
تا بویِ مُشکِ زلفَت ، پُر مُشک کرد جانم
عطّارِ مُشک ریز ام ، از زلفِ مشک سایَت
محسن عبدی در دیروز جمعه، ساعت ۱۳:۴۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۴:
این بیت به نظر اشتباه نوشته شده
قافیه نداره
ابوذر غفاری در دیروز جمعه، ساعت ۱۳:۲۴ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۶۸ - ذکر ابوبکر کتانی قدس الله روحه العزیز:
خداوند به گرسنگی او عالم نیست ؟که شکایت میکنی؟
کنایه از این است که خداوند میداند که درویش گرسنه است .
ابوذر غفاری در دیروز جمعه، ساعت ۱۳:۰۶ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۶۶ - ذکر عبدالله مغربی قدس الله روحه العزیز:
وفات او به طور سینا بود یعنی در طور سینا وفات کرد
دکتر حافظ رهنورد در دیروز جمعه، ساعت ۱۲:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸:
خواجه حافظ گرامی از این گونه غزل که گفتگوییست و با گفتم گفت ادامه مییابد، یک غزل دیگر نیز دارد که آن مشهورتر است. گفتم غم تو دارم...
باید در نظر داشت که اینگونه چارچوبها باعث سخت شدن کار شاعر می.گردد.
حافظ پژوهان معتقدند که این شعر از غزلهای مدیحتیست برای خواجه عبدالصمد که از بزرگان شیراز بوده و با خواجه نیز دوستیای داشته.
این غزل زمانی به او تقدیم شده که این توانگر گویا در شرف ازدواج در سنین بالا بوده؛ البته که این غزل نیز چون باقی غزلهای مدیحتی خواجه فرم خودش را حفظ کرده و غیرقابل تأویل نیست.
خواجه در غزلی دیگر نیز از خواجه عبدالصمد یاد کرده است.
شد لشگر غمم بیعدد از بخت میخواهم مدد
تا فخردین عبدالصمد باشد که غمخواری کند
برخی معتقدند منظور خواجه از عبدالصمد، بهاءالدین عبدالصمد بن عثمان البحر آبادی السفراینی است که از علمای بزرگ قرن هشتم در شیراز است؛ امّا قطعیت آن نامعلوم است.
برمک در ۱۴ دقیقه قبل، ساعت ۰۱:۳۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان اکوان دیو » داستان اکوان دیو: