محسن عبدی در یک ساعت قبل، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۳ - جنگ خسرو با بهرام و گریختن بهرام:
مانند افراد دارای بیماری سرسام که به نور حساسیت دارند و آزرده می شوند.
سام در یک ساعت قبل، ساعت ۲۱:۰۱ دربارهٔ حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳:
ز رنج و راحت گیتیگل مقصود می چینم
گیتی گل سرهم نوشته شده که باید اصلاح شود
سیدمحمد جهانشاهی در یک ساعت قبل، ساعت ۲۰:۵۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲
مردِ رهِ عشقِ تو ، از دامنِ تَر ترسد
آن کَس که بوَد نامرد ، از دادنِ سر ترسدگر با تو دوصد دریا ، آتش بوَد اَم در رَه
نه دل ز خود اندیشد ، نه جان ز خطر ترسدجانی که بر افروزد ، از شمعِ جمالِ تو
میدان که ز پروانه ، کفر است اگر ترسدجایی که جگر سوزد ، مردان و جگرخواران
در خونِ جگر میرد ، هر کو ز جگر ترسدگفتی ؛ دلت از هجرَم ، میترسد و میسوزد
بی وصلِ تو هر ساعت ، دلسوختهتر ترسداز آهِ دلِ عطّار ، آخر بنَمیترسی؟
کان کَس که خبر دارد ، از آهِ سحر ترسد
علی میراحمدی در ۲ ساعت قبل، ساعت ۲۰:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰:
ابرِ آذاری برآمد بادِ نوروزی وزید
وَجهِ مِی میخواهم و مُطرب، که میگوید رسید؟
«یکی از فرهنگها و سنتهای ما در روزگاران قدیم این بوده است که هر گاه نیازمندی در میان جمع نیاز خود را بر زبان می آورده است کریمی از گوشه ای اعلام میکرده که «رسید»
یعنی من آن نیاز را برآورده خواهم کرد.
۳۶۵ روز در صحبت حافظ
حسین الهی قمشه ای
محسن عبدی در ۳ ساعت قبل، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۳ - جنگ خسرو با بهرام و گریختن بهرام:
سیماب در گوش ریختن کنایه از کر کردن و ناشنوا کردن است.
Mehrab Mehrabi در ۶ ساعت قبل، ساعت ۱۶:۱۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵:
هیچ وقت راستشو نمیگه
رضا از کرمان در ۷ ساعت قبل، ساعت ۱۵:۱۰ در پاسخ به لیلا سجودی دربارهٔ عبید زاکانی » موش و گربه:
درود
آرواد به معنی زن متاهل وقحبه به معنی بدکاره یا روسپی است ودقیقا فحش میباشند
شاد باشی
مِهتی در ۸ ساعت قبل، ساعت ۱۴:۲۳ در پاسخ به یشوآ جفری دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:
دقیقا
من نه اون دست از دوستانی که میخوان خیام رو شیخ مطلبه قعطی جلو بدن و نه اون دوستانی که قصد دارن خیام رو خداناباور یقینی نشون بدن موافقم.
فکر میکنم خیام هم مثل خیلی از انسان های امروزی، ندادم گرا بود. نمیدانست و میندانست که نمیداند. همین کفایت میکنه نه بگی قطعا خدا هست یا قطعا نیست. اما همیشه میلی داری که دنبال حقیقت باشی و سوال بپرسی.
این برداشت مقداری شخصی و فکر میکنم مقداری از مجموع برداشت افراد زیادی نسبت به اشعار خیامه.
علی احمدی در ۹ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰:
پیرانه سَرم عشقِ جوانی به سر افتاد
وآن راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد
پیرانه سر یعنی سر پیری پس معنی بیت چنین است : سر پیری عشق یک جوان به سرم افتاده است و طبعا هر عشقی با افشای رازی همراه است .وقتی دل به کسی می بندی چیزی برای مخفی کردن نداری و همه از آن آگاه می شوند.
از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دامِ که درافتاد
دل من شبیه پرنده ای است که از طریق چشم که معشوق را دیده هوایی شده و در دام او می افتد.پس ای چشم درست ببین که در دام کدام معشوق افتاده است .
چنین تعبیری نشان می دهد که حضرت حافظ به دنبال افرادی بوده که ویژگیهای یک دلبر قدرتمند را داشته باشند و بتوان روی آنها برای گسترش عشق ورزی در جامعه حساب کرد . حال که چشم رفتار خاصی را از کسی دیده که می توان به او امیدوار بود پس باید بادقت بیشتری در او تامل کند.
دردا که از آن آهوی مشکینِ سیه چشم
چون نافه بسی خونِ دلم در جگر افتاد
و پس از چنین تاملی در می یابد که با دیدن آن آهوی تیره رنگ چشم سیاه چه خون دلی بر جگر افتاده که مانند نافه شده است. مشهور است که منشاء نافه ای که در شکم آهو تشکیل می شود خون است.
از رهگذرِ خاکِ سرِ کویِ شما بود
هر نافه که در دستِ نسیمِ سحر افتاد
از خاک محل عبور شما دلبران قدرتمند است که بوی نافه به نسیم سحر می رسد و فضا را معطر می کند.
معمولا حافظ کلمه شما را به صورت جمع در نظر می گیرد . در اینجا هم بر همین روال است بخصوص که در بیت بعد برای خطاب قرار دادن معشوق از عبارت « تو » استفاده می کند.پس می توان چنین فهمید که افرادی هستند که مورد دقت حافظ قرار می گرفتند و این مختص زمان پیری نبوده بلکه در طول عمر حافظ این کار تداوم داشته است و حریفان ( دلبران قدرتمند) بسیار بوده اند.
مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد
بس کشتهٔ دل زنده که بر یکدگر افتاد
اینجا خطاب به معشوق می گوید مژه های تیز تو وقتی مثل شمشیری که همه جهان عاشقی را تحت پوشش و انقیاد خود می آورد کشیده شود بسیار عاشقان زنده دلی را خواهی یافت که کشته تو خواهند شد گویا کشتگانی بر روی هم هستند.
در واقع می گوید با حضور تو آنقدر فضای عاشقی گسترش می یابد که همه به سوی عشق ورزیدن حرکت می کنند.
بس تجربه کردیم در این دِیرِ مکافات
با دُردکشان هر که درافتاد برافتاد
ما در این دنیا که دار مکافات و تنبیه است بسیار دیده ایم که هر کس با دردکشانی چون تو دربیفتد نابود خواهد شد . چون تو ای معشوق با اینکه خوش طینت هستی، درویشان ته پیاله نوش را فراموش نمی کنی و آنها هوادار تو هستند پس کسی در مقابل تو توان ایستادگی ندارد.
گر جان بدهد سنگِ سیه، لعل نگردد
با طینتِ اصلی چه کُند، بدگهر افتاد
چون یک سنگ سیاه هر کاری کند نمی تواند لعل گرانبها شود چرا که طینت اصلی آن سنگ سیاه قابل تبدیل شدن به گوهر نیست و بد گهر است.پس بدگهران نمی توانند با معشوق خوش طینت و لعل وش مقابله کنند.
حافظ که سرِ زلفِ بتان دستکشش بود
بس طُرفه حریفیست کَش اکنون به سر افتاد
حافظ که همیشه سر زلف دلبران بسیاری به دستش بود یعنی راه و روش دلبران زیادی را تحت نظر داشت.این بار با دلبر عجیبی مواجه شده و عشقش در سر او افتاده است.
یعنی با معشوقی روبروست که بسیار به او امیدوار است.
F.S.Gh در ۹ ساعت قبل، ساعت ۱۳:۳۶ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » خاوراننامه » بخش ۱:
سلام و خداقوت
فقط بخش یک موجوده؟
علی میراحمدی در ۱۰ ساعت قبل، ساعت ۱۲:۲۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۶:
بخسپند یکی گوش بستر کنند
دگر بر تن خویش چادر کنن
قوم یاجوج و ماجوج که گوشهای بزرگی داشته و یک گوش را بستر و دگر را رو انداز میکرده اند.
ازین موجودات گوش پهن و گوش بزرگ در برخی کتابها با عنوان « لحاف گوش» نیز یاد شده است.
گمان میکنم این صهیونیستها از نسل همین لحاف گوشها باشند ؛زیرا اینها هم گوشهای بسیار بزرگ و پهنی نسبت به صورت خود دارند.
jafar mohammadian در ۱۱ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۳۴ دربارهٔ میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶:
سلام و احترام
یک بیت در نسخه های دیگر وجود دارد که در این صفحه آورده نشده
باد درسر چون حباب ای قطره تاکی خویش را بشکن از خود عین دریا کن کمال اینست و بس
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۱ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳:
گرچه کس نیست ، چون تو ، موی میان
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۱ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۱۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳:
با سرِ زلفِ تو ، دو عالم را
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۱ ساعت قبل، ساعت ۱۱:۰۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱
از سرِ زلفِ دلکشَت ، بوی به ما نمیرسد
بوی کجا به ما رسد ، چون به صبا نمیرسد
روز به شب نمیرسد ، تا ز خیالِ زلفِ تو
بر دلِ من ز چارسو ، خیلِ بلا نمیرسد
بوک دعایِ من شبی ، در سرِ زلفِ تو رسد
چون منِ دلشکسته را ، بیش ، دعا نمیرسد
میرسد از دو جَزعِ تو ، تیرِ بلا ، به جانِ من
گرچه صواب نیست آن ، هیچ خطا نمیرسد
در عجبَم ، که دستِ تو ، چون به همه جهان رسد
چیست سبب ، که یک نفَس ، سویِ وفا نمیرسد
خاکِ توییم لاجرَم ، در رهِ عشقِ تو ، ز ما
گَرد برآمد و ز تو ، بوی به ما نمیرسد
رحم کن ای مرا چو جان ، بر دلِ آنکه در رهَت
مینرهَد ز دردِ تو ، وز تو دوا نمیرسد
گرچه فرید فرد شد ، در طلبِ وصالِ تو
وصلِ تو کِی بدو رسد ، چون به سزا نمیرسد
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۱ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۵۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰
در صفتِ عشقِ تو ، شرح و بیان نی رسد
عشقِ تو خود عالمی ست ، عقل در آن نی رسدآنچه که از عشقِ تو ، معتکفِ جانِ ما ست
گرچه بگویم بسی ، سویِ زبان نی رسدجان چو ز میدانِ عشق ، گویِ وصالِ تو بُرد
تاختنیِّ دُو کُون ، در پیِ جان نی رسدگرچه نشانه بسی است ، لیک دراز است راه
سویِ تو ، بی نورِ تو ، کَس به نشان نی رسدعاشقِ دل خسته را ، تا نرسد هرچه هست
در اثرِ دردِ تو ، هر دُو جهان نی رسدبادیهٔ عشقِ تو ، بادیهای است بیکران
پس به چنین بادیه ، کَس به کران نی رسدسویِ تو ، عطّار را ، مویکَشان ، بُرد عشق
بی خبری ، سویِ تو ، موی کشان نی رسد
رضا از کرمان در ۱۲ ساعت قبل، ساعت ۱۰:۱۶ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶:
درود بر شما
در تعریف بیت مصرع آمده بیتی که در هر دو مصرع آن رعایت قافیه شده باشد مثل تمام ابیات قالب مثنوی یا اولین بیت غزل یا قصیده ،ممکن است شاعر در حین سرودن غزل بیت مصرع بیاورد که می گوییم تجدید مطلع کرده است.
اما سوال بنده از عزیزان این است در این غزل تمامی ابیات مصرع هستند در صنایع ادبی اینگونه غزل چه نامیده شده واصولا آیا صنعت خاصی است یا خیر؟
ممنونم اگر راهنمایی بفرمایید شاد باشید
نیما در ۱۳ ساعت قبل، ساعت ۰۹:۴۲ در پاسخ به ahmad aramnejad دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۹:
سلام؛ ضمیر "او" در عبارت "در بند او" برمیگرده به زلف یا موهای معشوق.
معنی مصرع: دلهای زیادی گرفتار زلف معشوقند، به طوری که به هر تار مویی از زلف معشوق، پریشان و عاشقی دچار هست.
لیلا سجودی در ۱۳ ساعت قبل، ساعت ۰۹:۳۸ در پاسخ به لیلا سجودی دربارهٔ عبید زاکانی » موش و گربه:
ای شهنشاه اولوم قوربانا .اینم یه اصطلاح ترکی هست
غلامحسین مرادی در ۵۵ دقیقه قبل، ساعت ۲۱:۵۴ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » شاهد افلاکی: