شهریار آریایی در ۶ ساعت قبل، ساعت ۰۱:۳۷ در پاسخ به مختارِ مجبور دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا بادهی گُلگون آرند
تو زر نهای اِی جاهل و نادان! که تو را
در خاک نهند و باز بیرون آرند
حضرت خیّام نیشابوری
.
حضرت خیّام قرنها پیش از فیلسوفان بزرگ اروپایی، همچون شوپنهاور، فلسفهی کامل، دقیق و واقع بینانهای از زندگی را در رباعیّات گُهربارشان بیان کردهاند که سرمشق زندگی اندیشَندگان و دانایان است.
اهل جهل و اهل خرافات البتّه همیشه با توهینهای بیجا و ناروا پاسخ میدهند؛ زیرا دلیل و برهانی ندارند و صرفا گرفتار ایمان جزمی هستند.
درود بیکران به حضرت خیّام، به خاطر دانش و بینش عمیقِشان.
ایشان مایهی فخر ایرانیان در سرتاسر جهان و تاریخ هستند؛ و بزرگان جهانِ اندیشه همچون ویلیام دورانت آمریکایی و کریستوفر هیچِنز انگلیسی از ایشان به بزرگی یاد کردهاند.
یار در ۷ ساعت قبل، ساعت ۰۰:۲۸ در پاسخ به سیروس شیرزادی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴:
نظر شما دارای اشکال وزنی است
جاوید مدرس اول رافض در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۲:۵۱ در پاسخ به ملیحه رجائی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵:
این بیت، از ژرفترین لایههای نگاه عرفانیست؛
پیرما گفت
و «پیر ما» در اینجا انسانِ به حضور رسیده است، نه صرفاً یک مرشد تاریخی.شرح موجز اما ریشهای:
«پیر ما گفت خطا بر قلمِ صنع نرفت»
یعنی:
در نگاه کلانِ هستی، چیزی «اشتباه» آفریده نشده است.
آنچه ما خطا میبینیم، حاصلِ نگاهِ جزئی، محدود و انسانمحور ماست.
از منظر «هوش کیهانی» یا عقلِ کل، هر پدیده جای خود را دارد،
حتی رنج، حتی سقوط، حتی شرّ.«آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشش باد»
درود بر آن نگاهی که بهجای قضاوت، میفهمد؛
نگاهی که میداند نقص، محصول فاصلهٔ ما با کل است، نه ایراد در آفرینش.لبّ معنا در یک جمله:
وقتی به جای «منِ داور»، با «کل» نگاه کنی،
خطا محو میشود و معنا پدیدار.این بیت، تمرینِ دیدن است؛
نه توجیهِ رنج،
بلکه عبور از قضاوت
جاوید مدرس اول رافض در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵:
پیر ما گفت خطا برقلم صنع نرفت
این بیت، از ژرفترین لایههای نگاه عرفانیست؛و «پیر ما» در اینجا انسانِ به حضور رسیده است، نه صرفاً یک مرشد تاریخی.
شرح موجز اما ریشهای:
«پیر ما گفت خطا بر قلمِ صنع نرفت»
یعنی:
در نگاه کلانِ هستی، چیزی «اشتباه» آفریده نشده است.
آنچه ما خطا میبینیم، حاصلِ نگاهِ جزئی، محدود و انسانمحور ماست.
از منظر «هوش کیهانی» یا عقلِ کل، هر پدیده جای خود را دارد،
حتی رنج، حتی سقوط، حتی شرّ.«آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشش باد»
درود بر آن نگاهی که بهجای قضاوت، میفهمد؛
نگاهی که میداند نقص، محصول فاصلهٔ ما با کل است، نه ایراد در آفرینش.لبّ معنا در یک جمله:
وقتی به جای «منِ داور»، با «کل» نگاه کنی،
خطا محو میشود و معنا پدیدار.این بیت، تمرینِ دیدن است؛
نه توجیهِ رنج،
بلکه عبور از قضاوت.
علی احمدی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۲۲:۳۵ در پاسخ به بابک چندم دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:
یعنی همیشه بمانید
محمد حسن گنجی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۴ - گفتار اَندر آفرینشِ مَردُم:
به جای کلمه پدیدار بهتر از از کلمه وجود آمودن استفاده شود
هر چند هردو یک معنا دارند اما باعث فهم بهتر خواننده های نوجوان میشود
سوشیانت در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۸:
ظاهرا این متن با دیگر نسخ موجود کمی در تضاد است. برای نمونه تعدادی از واژگانی که در این متن آمده با کتاب گلستان سعدی، (تصحیح ذکاءالملک فروغی) کمی متفاوت است. این موضوع میتواند کمی مخاطب وسواس را آزرده نماید. هرچند این مغایرتها آنچنان نیست.
پورداد وفائی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۵:۱۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳۴:
به نام خدا - شلاین همان شلائین است که معنایی همچون درگیر کننده، دامنگیر و چسبنده دارد؛ مانند بیت دیگر صائب:
خار این وادی شلائین تر ز خون ناحق است
از علایق چیدن دامان رغبت سهل نیست
علی میراحمدی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب میکرد و خدا خطابش را لبیک گفت:
زهی فضل و کَرم که هیچ را هم در آن درگاه وزنی مینهند و میخرند!
عشق است و بی نیازی
فضل است و بنده نوازی
«دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو»
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۴:۳۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹
چون ، سیمبَران ، روی به گلزار نهادند
گل را ، ز رخِ چون گلِ خود ، خوار نهادندتا با رخِ چون گل ، بگذشتند به گلزار
نار از رخِ گل ، در دلِ گلنار نهادنددر کار شدند و مِیِ چون زنگ کشیدند
پس عاشقِ دلسوخته را ، کار نهادندتلخی ، ز میِ لعل ببُردند ، که مِی را
تُنگی ، ز لبِ لعلِ شکربار نهادندای ساقیِ گلرنگ ، درافکن میِ گلبوی
کز گل کلَهی ، بر سرِ گلزار نهادندمِینوش ، چو شنگرف به سرخی ، که گلِ تَر
طفلی است ، که در مهدِ چو زنگار نهادندبویِ جگرِ سوخته بشنُو ، که چمن را
گلهایِ جگر سوخته در بار نهادندزان ، غرقهٔ خون گشت تنِ لاله ، که او را
آن داغِ سیَه ، بر دلِ خون خوار نهادندسوسن چو زبان داشت ، فرو شد به خموشی
در سینهٔ او ، گوهرِ اسرار نهادنداز بر بِنَیارد کَس و از بحر نزاید
آن دُر ، که در این خاطرِ عطّار نهادند
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۴:۲۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹
چون ، سیمبَران ، روی به گلزار نهادند
گل را ، ز رخِ چون گلِ خود ، خوار نهادند
تا با رخِ چون گل ، بگذشتند به گلزار
نار از رخِ گل ، در دلِ گلنار نهادند
در کار شدند و مِیِ چون زنگ کشیدند
پس عاشقِ دلسوخته را ، کار نهادند
تلخی ، ز میِ لعل ببُردند ، که مِی را
تُنگی ، ز لبِ لعلِ شکربار نهادند
ای ساقیِ گلرنگ ، درافکن میِ گلبوی
کز گل کلَهی ، بر سرِ گلزار نهادند
مِینوش ، چو شنگرف به سرخی ، که گلِ تَر
طفلی است ، که در مهدِ چو زنگار نهادند
بویِ جگرِ سوخته بشنُو ، که چمن را
گلهایِ جگر سوخته در بار نهادند
زان ، غرقهٔ خون گشت تنِ لاله ، که او را
آن داغِ سیَه ، بر دلِ خون خوار نهادند
سوسن چو زبان داشت ، فرو شد به خموشی
در سینهٔ او ، گوهرِ اسرار نهادند
از بر بِنَیارد کَس و از بحر نزاید
آن دُر ، که در این خاطرِ عطّار نهادند
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۴:۲۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲
زهی زیبا جمالی ، این چه روی است
زهی مشکین کمندی ، این چه موی استز عشقِ روی و مویِ تو ، به یکبار
همه کُون و مکان ، پُر گفت و گوی استاز آن ، بر خاکِ کویَت ، سَر نهادم
که زلفَت را ، سَری بر خاکِ کوی استچو زلفَت ، گر نشینم بر سرِ خاک
نمیرم نیز و اینَم آرزوی استچه جایِ زلفِ چون چوگان ت آنجا
که آنجا صد هزاران سَر ، چو گوی استبرُو ای عاشقِ دستار ، بگریز
که اینجا ، رستخیز از چار سوی استتو مردِ نازکی ، آگه نه ، کاینجا
هزاران مرد را ، زِه در گلوی استنبینی رویِ او ، یک ذرّه هرگز
تو را یک ذرّه ، گر در خلق ، روی استدلا ، کِی آید او در جست و جویَت
که او ، دایم ورایِ جست و جوی استاگرچه ، ذرّه هم ، جوینده باشد
نه چون خورشید ، رنگ اش بر رکوی استگر ات او در کشد ، کاری بوَد این
که گر کارِ تو ، کارِ شست و شوی استبسی ، گر تو به جویی آب ندهد
که هرچ آن از تو آید ، آبِ جوی استز کارِ تو ، چه آید یا چه خیزد؟
که اینجا ، بی نیازی سدِّ اوی استتو کارِ خویش میکن ، لیک میدان
که کارِ او ، برون از رنگ و بوی استبه خود ، هرگز کجا داند رسیدن؟
اگر عطّار را ، عزمِ عُلوی است
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳
هر دیده ، که بر تو ، یک نظر داشت
از عمر ، تمام بهره برداشتسرمایهٔ عمر ، دیدنِ تو ست
وان دید ، تو را ، که یک نظر داشتکور است ، کَسی که هر زمانی
در دیدِ تو ، دیدهٔ دگر داشتجاوید ، ز خویش ، بیخبر شد
هر دل ، که ز عشقِ تو ، خبر داشتمرغی بپرید در هوایَت
کز شوقِ تو ، صد هزار پر داشتدر شوقِ رخِ تو ، بیشتر سوخت
هر کو ، به تو قُربِ بیشتر داشتدل بی رخِ تو ، دمی سَرِ کَس
سوگند به جانِ تو ، اگر داشتدر عشقِ رخِ تو ، یک سرِ موی
ننهاد قَدم ، کَسی که سَر داشتبس مُرده ، که زنده کرد در حال
بادی ، که به کویِ تو گذر داشتبا چشمِ تو ، کارگر نیامد
هر حیله ، که چرخِ پاک برداشتخوارم کردی ، چنان که عشقَت
بر خاکِ دَر ام ، چو خاکِ دَر داشتخوار ، از چه سبب کنی ، کَسی را
کز جانِ خود ات ، عزیزتر داشتبا بوالعجبیِّ غمزهٔ تو
نه دل قیمت ، نه جان خطر داشتدر پیشِ لبَت ، ز شرم بگداخت
هر شیرینی ، که آن شکر داشتدر جنبِ لبِ تو ، آبِ حیوان
هر شیوه که داشت ، مختصر داشتدر نقرهٔ عارض ات ، فرو شد
هر نازکییی ، که آبِ زر داشتبر گِردِ میانِ تو ، کمر گشت
آن حرف ، که در میان ، کمر داشتشکلِ دهنِ تو ، طرفه برخاست
زان ، نقطهٔ طرفه بر زبر داشتچون رویِ تو ، زیرِ پردهٔ زلف
چه صد ، که هزار پرده در داشتدر هر بنِ موی ، بی رخِ تو
عطّار ، هزار نوحهگر داشت
سیدمحمد جهانشاهی در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴
تابِ رویِ تو ، آفتاب نداشت
بویِ زلفِ تو ، مُشکِ ناب نداشتخازنِ خلد ، هشت خُلد بگشت
در خورِ جامِ تو ، شراب نداشتذرّهای پیشِ لعلِ سیرابَت
چشمهٔ آفتاب ، آب نداشتلعلَت ، از آفتاب کرد سؤال
کانچه او داشت ، آفتاب نداشتگفت : تا سرگشاد چشمهٔ تو
آبِ حیوان ، چنین گلاب نداشتهمچو من ، آبِ خِضر و کوثر هم
زیرِ سی لؤلؤِ خوشاب نداشتچشمه بیآب ، کِی به کار آید
زین سخن ، آفتاب تاب نداشتهمه دعویِّ او زوال آمد
زرد از آن شد ، که یک جواب نداشتدور از رویِ همچو خورشیدَت
چشمِ من ، نیم ذرّه خواب نداشتکیست ، کز چشمِ مستِ خونریزَت
باده ناخورده ، دل خراب نداشتکیست ، کز دستِ فرقِ مِشکینَت
دست بر فرق ، چون رَباب نداشتکیست ، کز عشقِ لالهٔ رخِ تو
رخ چو لاله ، به خون خضاب نداشتگرچه صید ام ، مرا مکُش به عذاب
کَس ، چو من ، صید را عِذاب نداشتمن چنان لاغر ام ، که پهلویِ من
جز دل ، از لاغری کباب نداشتکَس ، به خونریزیِ چنان لاغر
تا که فربه نشد ، شتاب نداشتتا که صیدِ تو شد ، دلِ عطّار
سینه ، خالی ز اضطراب نداشت
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۲:۳۰ در پاسخ به گلی اشرف مدرس دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:
اجازه بدهید حداقل در سخن استاد سخنوری دست نیاوریم.
در این صورت هیچ معنی که ندارد بلکه معنی نادرستی هم دارد.
این سخن خداوندگار است:
هر گیاهی که به نوروز نجنبد، حَطَباست
یعنی اگر بهار بیاید و گیاهی حرکت نکند، آن گیاه هیزم است.
سعدی میگوید: عشق حرکت و جنبش است و همان طور که اگر گیاه در بهار سرسبز نشود؛ هیزمی بیش نیست؛ آدمی هم اگر عاشق نشود آدم نیست. یک موجود مرده است.
مجید آزاد در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶:
با درود و احترام
دوستان بعضاً به بیت سوم ایراد وزنی گرفتن و خاطرنشان کردند که سرودههای جناب رودکی سخت به دست نسل ما رسیده
بنده شاگرد کوچک ادبیات بزرگ پارسی هستم و صرفاً نظر شخصیم دربارهی بیت مذکور(با توجه به اینکه احتمالاً اونچه به نسل ما رسیده ممکنه دقیق نباشه) اینه که:
اگر جای دوتا کلمه رو عوض کنیم شاید تغییر ایجاد شده وزن رو اصلاح بکنه به اینصورت:
ای پرغونه و جهان باژگون
سایر عزیزان البته نظر تخصصیتر ارائه میکنن.
بی هیچ در دیروز پنجشنبه، ساعت ۱۰:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳:
سلام این هوش مصنوعی چیه مگه فهم و شعور داره حذفش کنید لطفا یه سرج میزنیم چیز دیگه میاره.
جعفر عسکری در دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۲:۳۱ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴:
سلام.
قافیه در بیت دوم حذف شده و گویا این رباعی، ترکیبی از دو رباعی باشه!
جعفر عسکری در دیروز پنجشنبه، ساعت ۰۱:۲۴ در پاسخ به پیروز دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰:
پیروزجان سلام!
وزن این شعر، "مستفعلُ مستفعلُ مستفعلُ فع" یا "مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلُ فعَل" هست که در مصرع سوم، "مستفعلُ" به "مفعولن" (طبق اختیارات) و در کل به "مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلن فع" تبدیل شده و هیچ اشکال وزنی نداره.
شاد باشی!
مختارِ مجبور در ۱۹ دقیقه قبل، ساعت ۰۸:۰۷ در پاسخ به شهریار آریایی دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸: