گنجور

حاشیه‌ها

شمعی در باد در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۶ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۰۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:

درود.

در واقع خیام عزیز، بابت سبک زندگی و عقائدش، خودش رو لایق بهشت آسمانی نمی دونه. ولی به لذتی زمینی دچاره، که براش یه بهشت دنیوی ساخته و از اونجا که خیام مرگ اندیش، منفعل و مایوسه، که تربیتش بر اساس طرح واره و یک سوپر ایگوی سخت گیره، چندان تقلای جدی برای تغییر شرایط نداره. خیام در واقع صادق هدایته، گرفتار جوکی ها، رقص مارها، صدای نی لبک، گرفتار سراب عقده ها. یک دریچه هست، یک زاویه ی دید مشترک مورد توافق و اون خودآگاهیه. خروج از نیمه هوشیاری، خروج از وضعیت ذهنیه بی زمانه ی یبس. همه می دونیم چی کار کردیم. درد هم زیاده. راه خروج هم مشخصه، اما همون مستی مالیخولیاییه زمینی، نمیذاره بلند شیم و یه آبی به صورت بزنیم. نظر من اینه خیام با واقعیت پیوند بگیره. اگه بابت درک زشتی، به صداقت درونی با خودش رسیده، نباید اینهمه لج باز بود ! بت حور سرشت خاص، خیام رو مشروط به وقت و موکول به تفاوت و فصل کرده. حتی شاید سالها خیام رو قال بذاره یا حتی ازش اخاذی عاطفی کنه ! مگه شوپنهاور هم با وجود ملال، یه وقتا تو کف امیال نبود ؟ اصلا همین بت، خیامو به این روز انداخته. جن عاشقی که دور و بر همه ی شاعرای ما چرخیده. حافظ با این جن به مسالمت رسیده، اما خیام باهاش خیلی جاها درگیره ! جناب خیام، چه دلش خوشه که چونه هم می زنه که لا اقل همون یک پیاله، باید پرو پیمون، مکش مرگ من و موثر باشه! شاید اصلا امید داره به ریشه گرفتن و بالیدن، از دست همون بت. بتی که خودخواهه. خود شیفته س. نارسیسته. اگه بت، اختلال شخصیت نداشته باشه که بت نمی مونه، چند تا حرکت مفید می زنه، به یه جایی می رسه، رشد می کنه، همه چی بدست می یاره. یه خودآیه ناواقع گرا می شه واسه خودش. نه اینکه همش ول بچرخه تو زندگی این و اون. اصلا می گم خیام، وابستگی معتاد گونه پیدا کرده، سودا زده تر از سهراب و نیما یا حتی خمارتر از ساقی. والا ما که گیج شدیم. اینهمه شکسته نفسی خیام از یک طرف و اونهمه خط و نشان برای نحوه ی بده بستان از یک طرف دیگه. جسارتا دشمنا، از همین فروتنی می خورن و افعی می شن! تعادل خیام بهم خورده. این بت هر جایی سنگ دل، قصد نابودی خیام بیچاره رو کرده. اگه نه، چرا دم به تله نمی ده ؟ خیام فقط ذکر بگه! خودشو به چیز دیگه ای مشغول کنه، با دوستای غیر شراب خوار ارتباط بگیره ! اصلا شاید امثال بت، حتی یه بارم دل به خیام نداده باشن. شاید الکی می گن قصد ادامه تحصیل دارن ! اصلا شاید سرشون جاهای دیگه گرمه. که از پیاله ی اون شاعر، پس مونده وردارن، دهنی شده، بریزن تو جام یکی دیگه ! بعضی بت ها، محقق اند، نویسنده ان، خودشون دنبال موش آزمایشگاهی، واسه استفورد ذهن اند! خیام خودش هم فهمیده، ولی انگیزه نداره ! خیام، غیرتت کجا رفته ! بهداشت روان مهم نیست برات؟! اینهمه آدم دور و برت اند. به خودت بیا برادر! کاسه و کوزه رو جم کن بذار کنار. چاره ش فقط، ذکر و تنبه از گذشته و رجعت به دارالسلام آینده س. گیرم هیچ کار بدی هم نکردی. اما واقعیت هر کس، حافظه ی اونه. چرا علف هرز درش رشد کنه ؟! حال و هول، مهمه، چون نیازه، حتی اصلا طبق نظریه نسبیت، زمان وجود خارجی نداره، اما تغییر، یه حقیقته. داریم می بینم. ما محکوم ایم به تغییر! چه بهتر که مسئولیت هامونو پیدا کنیم و در یه فضای نسبتا آزاد، یه معنای مفید برا وجودمون بسازیم. رج خوردن فریم های بیهوده، بدجور مهم و خطرناکه. مرزی ها و ضد اجتماعی ها رو ببین خیام! اصلا بدون کنترل، لذت هم، کم کم بی معنیه! در گوشی بگم، یه چند تا مطلب بی دی اس ام دیدم. بخدا می گفتن کنترل، خیلی هم بد نیست! اصلا، شاید خیام ما، وگانیسم شده باشه. قوت نداره انگار. مرد باید یه کم آلفا داشته باشه ! همش یه جا بشینی، زخم بستری، بگم! مگه ما چند بار عمر می کنیم، برای کسب رضایت و آرامش درون ؟! گور پدر بت بی پدر، که نذاشته دید ما، مرتفع، وسیع و پاک بشه. بت، مادام بوگاسیه، کولی دوره گرد، هند جگر خوار موذی، زن هوسبازه قاتل یحیای پیامبر، حتی کمی شبیه حوا و ذلیخاست، شاید یه جورایی عایشه اس و جسارتا، لایق پوزخند. نه حتی در حده یه ناسزای بد. چرا؟! چون تازه تو باید بری ازون مراقبت کنی. براش بشی از صفر، جای یه پدر، جای یه استاد راهنما! حوصله شو داری؟ زن ناخوب، ایگوش ضعیفه. منطق نداره. موطلاییه احمقه. مرلین مونرو، لیدی گاگا و هزار تای دیگه اس. پر مشکله. حسوده، حساسه، زودرنجه. می خواین تا آخر عمر، فقط مشاعره کنید و شب شعرا رو بچرخین؟ دیگه وقتی چیزی مبرهن بشه، برا آدم، شکوه و رمز واره گی نداره. قابل بهت نیست. می شه ازش به سادگی گذشت. دو تا دخترای بوگاسی ام، برن سراغ نفرای بعدی، نیچه و اوشو. خواستی زن بگیری هم، حتما چند جلسه مشاوره برو، افسردگی تو درمان کن، بعد! بدرود.

حفیظ احمدی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵:

با سلام و خسته نباشید !

زنده باد احمد ظاهر خواننده افغان این شعر شادروان ملک الشعرا بهار را در آهنگی سروده است.

فرزین نافعی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۳۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸:

نَتَوان کرد درست است.

رضا از کرمان در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۱۹ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰۳:

سلام بر آقا مرتضی

       بصورت اتفاقی حاشیه شما را دیدم وخیلی متاسفم که باوجود کثرت حاشیه نویسان که بعضی حتی روزانه  بر روی چندین غزل  حاشیه میگذارند پس از ۳ سال واندی شما را بی پاسخ گذاشته‌اند  بگذریم

  در ادب پارسی از تعبیر حباب وکف ودریا زیاد استفاده شده است خصوصا در اندیشه های مولانا زیاد با این مساله روبرو میشویم طلسم وجود همان حجاب خود بینی ومنیت است که مانع وصول شخص به دریای بیکران  حقیقت میگردد وفقط بر سطح دریا خود نمایی میکند واز خود عمقی ندارد وتا‌‌ در این حباب گرفتار باشی نمیتوانی با دریای وحدت یکی شوی واز این رو افسرده‌ای بیت آخر هم همین موضوع را به گونه‌ای دیگر عنوان میکند  سیاه مست به کسی اطلاق میشود که از فرط نوشیدن مسکرات در حالت بیهوشی واز ازخود بیخبری قرار گرفته  در اینجا صایب داره به ما هشدار میده که این مردم زمانه که به دریای حقیقت وصل نشده اند مست در خود بینی ومنیتند  وشاید به نظر مست بیایند یا تظاهر به مستی کنند ولیکن از جام حقیقی وشرب طهور بهره نبرده وغرق در خود بینی ومنیتند وبهتر است که از اینان دوری کنی 

 درست مثل کسی که یک کتاب تفسیر غزل را میخره و با عدم رعایت حق مولف وناشر فقط در سایتهای ادبی با نام خودش هرروزه نشر میده واظهار فضل میکنه  وامثال من وشما را بی پاسخ میگذارند .

حرف درویشان بدزدیده بسی   تا گمان آرند او هستش کسی

وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۴۵ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۵۷:

فراق و جدایی از یاران و عزیزان، شاید بدین­سبب جانکاه و جان­سوز است که یادآور جدایی آدمی از نیستان وجود و تبعید مرغ باغ ملکوت به محنت­آباد زمین است. وقتی عزیزی از دست می­رود، انگار نمک بر زخم کهنه پاشیده می­شود. درد و سوزش شدّت می­گیرد و چرک و خون بالا می­آید. در سنن ادبی ما، درد فراق وصف­ناپذیر دانسته شده است. به همین سبب باباطاهر در بیت دوم، غم یار را سه بار تأکید و تکرار کرده است. این سه تأکید، نهاد یا مسندالهی هستند که مسند آن­ها حذف شده است. باباطاهر نمی‌گوید غم یار چیست؛ زیرا آن را غیر قابل توصیف می­داند. گویی پس از غم یار سه نقطه گذاشته تا هرکس آن را با توجّه به تجربه و احساس خود بیان کند.

حافظ نیز این غم را غیر قابل وصف دانسته ترس و عذاب قیامت را ذرّه­ای از آن می­داند:

شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت / حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر

فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت / کنایتیست که از روزگار هجران گفت
خواجة شیراز در بیت دیگری وصف فراق را ناممکن می­داند:

آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات / در یکی نامه محال است که تحریر کنم
سعدی درد فراق را مساوی جان­کندن، فرورفتن نیشتر در استخوان و سرازیرشدن خون از صحن و سرای خانه می­داند:

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او / گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن / گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود
پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود / من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود
مولانا تاب و توان هر بلا و مصیبتی جز فراق را در وجود خود می­بیند؛ به همین سبب، از خدا می‌خواهد که ازمیان بلاها و مصائب، او را به درد فراق مبتلا نسازد:

نیست در عالم ز هجران تلخ­تر / هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن
باباطاهر در ابیات دیگری نیز سختی فراق را وصف کرده است:

مو کز سوته‌دلانم چون ننالم / به گل بلبل نشیند زار نالد

مو کز بی‌حاصلانم چون ننالم / مو که دور از گلانم چون ننالم
چون ننالم: استفهام در معنای امر است؛ یعنی باید ناله کنم. «سوته­دل»، «بی­حاصل» و «ناله»: تناسب.|| 2. گلان: استعاره از زیبارویان. «گل»، «بلبل» و «ناله»: تناسب. «به گل» و «دور»: تضاد.

بلبل با آنکه در کنار گل نشسته است؛ از ترس فراق ناله می­کند من که از گل­ها و عزیزان خود دور هستم، باید ناله کنم. شاعر خودش را به بلبل و محبوب را به گل تشبیه کرده، بلبلی که در فراق گل ناله می‌کند. تشبیه عاشق و معشوق به بلبل و گل از مضامین رایج در اشعار فارسی است.

بنال بلبل اگر با منت سر یاریست / که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست
(حافظ)

بی‌ته گلشن چو زندانِ به چشمم / بی‌ته آرام و عمر و زندگانی

گلستان آذرستانِ به چشمم / همه خواب پریشانِ به چشمم

آذرستان: جای پر از آتش.|| 2. مانند کردن گلستان بی‌یار، به زندان و آذرستان، ازنوع تشبیه تمثیل است. در بیت دوم نیز زندگی در فراق یار به خواب پریشان تشبیه شده است.|| 3. خواب پریشان: کابوس، خواب ترسناک.

اگر تو نباشی زندگی من مثل کابوس، ترسناک و غیر قابل تحمّلی می‌شود.

وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۴۲ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۲۰:

بوته ظرفی است که زرگر، طلا را در آن ذوب می­کند. در اینجا استعاره از قلب آتشین است که شعله­های عشق از آن زبانه کشیده است. شاعر نمی­گوید قلب من مانند کورة زرگری است، ادعا می­کند که در سینة من یک کورة مذاب وجود دارد. در این کوره به جای طلا، دل و جان من قرار دارد. همانگونه که زرگر طلا را در کوره می­گذارد تا ناخالصی آن جدا شده طلای ناب و خالص به دست آید، آنچه در کورة دل، به سبب عشق و دلدادگی خالص می­گردد، جان و دل است که مانند طلا گرانبها است و در عین حال نیازمند پالایش و تصفیه. عشق آتش است، قلب کوره است و طلای پالودة آن دل و جان آدمی است. (هرکه را جامه ز عشقی چاک شد / او ز حرص و عیب کلی پاک شد)

 در سنت­های ایرانی یکی از علائم استقبال از مهمان و شوق دیدار او، آب و جارو کردن راه اوست. (آب زنید راه را هین که نگار می­رسد.) در دو بیت زیر، پا را از حد محبوب به سگ او می­کشاند سگی که در فرهنگ اسلامی و سنّت­های ادبی ما، نماد ناپاکی، نجاست و فرومایگی است (سگ به دریای هفت­گانه مشوی که چو تر شد نجس­تر باشد) که اگر سگ تو با همة ناپاکی پا بر چشم من نهد. برای خوشامد او به استقبالش رفته با جارویی از مژگان دیده، خاک راهش را می­روبم، بدیهی است که در تضاد موجود بین پای سگ و مژگان چشم و تعبیر «جارو کردن خاک را برای پای سگ دوست آن هم با مژگان» اغراق شاعرانه­ای وجود دارد که شدت ارادت عاشق به محبوب را نشان می­دهد:

سوته: سوخته.|| 2. روته: جاروکرده.

آینهٔ صفا در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۰۴ در پاسخ به محمود غفاری دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸۰ - بیان سبب فصاحت و بسیارگویی آن فضول به خدمت رسول علیه‌السلام:

آقای محمد علی موحد در سال ۱۳۹۶ تصحیح جدیدی از مثنوی معنوی با اتکا به نسخه‌های خطی کتابت شده در ۱۵ سال پس از فوت جلال‌الدین به چاپ رساندند. در این تصحیح جدید، بسیاری از ایرادات، حذفیات و اضافاتی را که در طول قرون به مثنوی وارد گشته تصحیح کرده‌ و نسخه‌ی حاضر را با عنوان «نزدیک‌ترین به آنچه مولوی سرود» در اختیار فارسی‌زبانان قرار داده‌اند.

مثنوی معنوی در سایت گنجور از روی این تصحیح نگاشته شده است. اگر علاقه‌مند هستید، میتوانید به مقدمه‌ی محمد علی موحد رجوع کرده و شیوه‌ی تحقیق وی را مطالعه کنید و از صحت آن مطمئن شوید. همچنین با نظر به گنجینه‌ی تصویری گنجور (در بالا) خواهید دید که در معتبر‌ترین نسخه‌ی دستنویس مثنوی (نسخه قونیه) نیز ابیات به همین شکل نگاشته شده‌اند.

آنچه شما نوشته‌اید احتمالا توسط دیگران برای تفهیم بیشتر و یا بنا به سلیقه‌ی شخصی و یا اشتباه در کتابت وارد نسخه‌ای گشته و سپس به عنوان اصل در نظر گرفته شده‌اند.

مهدی رضایی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۲۵ - قصهٔ عطاری کی سنگ ترازوی او گل سرشوی بود و دزدیدن مشتری گل خوار از آن گل هنگام سنجیدن شکر دزدیده و پنهان:

در کتاب قلب سلیم شهید دستغیب در قسمت گناه نفاق این شعر به زیبایی آمده و ایشان منافقین رو به این فرد گلخواردتعبیر کرده است که به ظاهر فکر می‌کنند که بخدا نیرنگ می‌زنند اما زهی خیال باطل که خدا هست که به ان ها نیرنگ میزند. طبق ایه142 سوره نسا

حامد سلطانیان در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۳۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱:

چرا بخش قبل از این بخش گذاشته نشده؟

(البته گفتند که این بخش از جهای دیگر شاهنامه جمع شده است...)

پادشاهی فریدون:

بیا تا جهان را بد نسپریم

به کوشش همه دست نیکی بریم

نباشد همی نیک و بد پایدار

همان به که نیکی بود یادگار

همان گنج دینار و کاخ بلند

نخواهد بدن مر ترا سودمند

سخن ماند از تو همی یادگار

سخن را چنین خوار مایه مدار

سخن را سخندان ز گوهر گزید

ز گوهر ورا پایه برتر سزید

تو ای آنکه گیتی بجویی همی

چنان کن که برداد پویی همی

فریدون فرخ فرشته نبود

ز مشک و ز انبر سرشته نبود

بداد و دهش یافت آن نیکویی 

تو داد و دهش کن، فریدون تویی

فریدون ز کاری که کرد ایزدی

نخستین جهان را بشست از بدی

یکی پیشتر، بند ضحاک بود

که بیدادگر بود و ناپاک بود

دو دیگر که گیتی ز نابخردان

نپردخت و بستد ز دست بدان

سدیگر که کین پدر بازخواست

جهان ویژه بر خویشتن کرد راست

جهانا چه بدمهر و بدگوهری

که خود پرورانی و خود بشکری

نگه کن کجا آفریدون گرد 

که از شاه ضحاک شاهی ببرد

ببد در جهان پانسد سال شاه

به آخر بشد ماند ازو جایگاه

برفت و جهان دیگری را سپرد

بجز درد و اندوه چیزی نبرد

چنینم اینجا که و مه، همه

تو خواهی شبان باش، خواهی رمه

 

 

منبع شاهنامه به تصحیح فریدون جنیدی

Mahmood Shams در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۴۴ در پاسخ به محمد رضوانی دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۵:

با در‌ود و  احترام ، نمی دانم شما در کجا زندگی می کنید و کجا رشد کردید بنظرم این نگرش شما واقع بینانه نیست ، چرا که امروزه  با گسترش اینترنت و فضای مجازی اکثر جوامع و عموم مردم بخصوص نسل های جدید با مطالعه ، تفکر و تامل غریبه هستند ،  برخلاف شما بنده چنین برداشتی ندارم و مقایسه ایران را با کشور های سکولار و فرهنگ غربی اشتباه و مغالطه می دانم ، فرهنگ ایرانی در راستای اسلام است و ایران کشوری بر مبنای قوانین اسلام و شرع ، و متاسفانه با دور شدن مردم از معنویات و ادبیات و تاریخ و تمدن ایرانی ، از اخلاق و ادب و انسانیت فاصله گرفتند ( چنانکه بارها در سخنان کوروش گفتار نیک  پندار نیک و کردار نیک ، کتاب الهی ، سخنان و احادیث ائمه ع "و شاعران بزرگی چون مولانا ، سعدی و حافظ به رعایت اخلاق و ادب و کنترل زبان و خشم و دوری از دشنام و گستاخی توصیه شده است )‌ بخصوص در نسل های جدید که بسیار شاهد بی ادبی ، گستاخی و هرزه گویی و دشنام های رکیک  هستیم ( عادت به ناسزا گویی ، توهین و کلمات رکیک ناموسی به یکدیگر که یکی از نشانه های صمیمی بودن شده !! )  در بین دختران و پسران جامعه و بیشتر پسران نوجوان و جوان که جای بسی تاسف است نه افتخار و درود و بدا به حال نسلی که از شعر و ادب خالیست !!

البته به قول حضرت حافظ هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد ، و اینکه شاعر یا نویسنده ای در آثار خود از اندام تناسلی و اعضای بدن چون پستان و امثالهم به ضرورت وزن شعر یا انتقال آسان تر مضمون از اینطور کلمات که امروزه شاید ناسزا و دشنام تلقی می شود ، بهره می گیرد و استفاده می کند نشان بی ادبی نیست چرا که این کلمات و واژه ها هم مانند دیگر کلمات و واژه ها هستند و بستگی دارد به اینکه چه شخصی در چه مکانی و  زمانی و با چه ترکیبی و به چه علت و هدفی بیان کرده ! 

ضمن اینکه خود این شاعر در قالب مثنوی و شعر زیبای نصحیت به فرزند خود بیان کرده : 

چون خوی کند زبان به دشنام/ آن بِه که بریده باد از کام / 

و پسرش را از کودکی به ادب و اخلاق و آراستگی و راستگویی و انسانیت دعوت کرده که بسیار شعر زیبا ، پر مغز و دلنشینی و پیشنهاد می کنم دوستان گرامی بخصوص والدین حتما برای فرزندان بخوانند  ، 

در کوچه چو می روی به مکتب / معقول گذر کن و مودب 

چون با ادب و تمیز باشی / پیش همه کس عزیز باشی 

در مدرسه ساکت و متین شو / بیهوده مگوی و یاوه مشنو

بس سر که فتاده زبان است / با یک نقطه زبان زیان است

مثنوی بلندی که بسیار زیباست و پر از فضلیت های اخلاقی و رفتاری که متاسفانه امروزه بسیار کمرنگ شده و امیدوارم برگردیم به اصل و تمدن و فرهنگ غنی ایرانی اسلامی نیاکانمان 

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸:

وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن 

معنی بیت اول 

۱_ از آنجا که نمی توان از پرداختن به تو چشم پوشید ، پس ناگزیر باید همانند گوی ضربه های چوگانت را تحمل کرد

[احتمال : تحمل کردن / تناسب : میدان ،گوی ، چوگان ]

معنی بیت دوم 

۲ _ به حقیقت سوگند یاد می کنم که از تو قطع امید نخواهم کرد و به دوستی قسم می خورم که عهد و میثاق با تو را نخواهم شکست .

[ به راستی : قسم به راستی و حقیقت ، اگر قید در نظر گرفته شود به معنی در حقیقت .]

معنی بیت سوم 

۳_ اگر می پسندی که هلاکم سازی و چنانچه اراده کرده ای که مرا باقی بگذاری ، برایم یکسان است، زیرا هر چیزی که دستور دهی ،فرمانت روان و موثر است .

[ نافذ بودن فرمان : روان و جاری بودن فرمان و حکم / تضاد : هلاک ،بقا / جناس لاحق : گرم ، ورم / تناسب : حکم ، فرمان ]

معنی بیت چهارم

۴_ ای محبوب من ، اگر تو که عیدی میمون و خجسته هستی ، پیمان خویش نگه داری و بد آن عمل کنی ، بخیلم اگر خود را قربانی تو نسازم .

[ به عهد باز آمدن : به پیمان باز آمدن ، بر سر قول و میثاق باز گشتن / تشبیه : تو ( معشوق ) به عید همایون مانند شده است / تناسب : عید ، قربان ]

معنی بیت پنجم 

۵ _ دیگر ماه تمام روشنایی زیادی ندارد ، زیرا سپیدی گردن و سینه ات که چونان  آفتابی از گریبانت می تابد ، به آن مجال پرتو افشانی نمی دهد .

[ مه دو هفته : ماه شب چهار ده ، بدر / فروغ : روشنی و درخشش / گریبان : یقه /تناسب : مه ، آفتاب ، تابیدن /استعاره ء مصرحه : آفتاب ، سپیدی گردن و سینه ]

معنی بیت ششم 

۶  _ سرو نه حتی ، اگر درخت بهشتی طوبی هم به باغ می آمد و خرامیدن قامت تو را می دید ، شرمسار می شد.

[ خرامان : خوش رفتار ، رونده ء با ناز و تکبر / تناسب : سرو ، طوبی ، باغ /:تشبیه : قد خرامان یار به سرو طوبی و برتری قد معشوق بر آن دو ]

معنی بیت هفتم 

۷  _ هیچ صاحب دلی وجود ندارد که به چشمان فتان تو بنگرد و دل از کف ندهد.

[ نظر : نگاه /کنایه : صاحب دل ( بینا و آگاه ، پارسا و روشن دل ) بیدل ( دل خسته  و آزرده خاطر ، دل باخته و عاشق )/ ایهام تضاد : بین "بیدل " در معنای "نداشتن دل " که اینجا منظور نیست با" صاحب دل "]

معنی بیت هشتم 

۸ _ عزم و اراده ء سر خوشان و رندان عاشق پیشه را می ستایم که به تو صادقانه عشق می ورزند و بیزارم از کردار زاهدان که در نهان دل با تو دارند ، ولی شهامت آشکار کردن عشق در آنان نیست .

[ شنگولیان : جمع ِ شنگولی و شنگولی منسوب به شنگول در معنی زیبا و رعنا   ،شوخ و ظریف / رندان : جمع رند بیت دوم غزل ۱۱   / زاهد : پارسا ، بی میل به دنیا /نظر : نگاه / کنایه : غلام همت کسی بودن ]

معنی بیت نهم 

۹ _ گر چه یکسره با ما جفا کرده ای ، نیکی  نصیبت باد !  باز گرد که دعای نیکمردان تو را از چشم بد در امان می دارد .

[ چشم بد : " چشم زخم ، آزار و نقصانی که از اثر نظر بد به کسی و یا چیزی رسد ،چشم شور " /تضاد : بد ، نیک / آرایه ء تکرار : نیک ]

معنی بیت دهم 

۱۰ _ به خاک پایت سوگند یاد می کنم که اگر سعدی در راه عشق تو سر ببازد ،هنوز هم در ادای دین نسبت به نیکی تو کوتاهی کرده است.

[ به خاک پات : سوگند به خاک پای تو  / مقصر : آن که در کار سستی می کند ، کوتاهی  کننده / ادا : به جای آوردن ،گزاردن دَین و رساندن وام ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

مجتبی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۱۷ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۶۵ - این قطعه را در تعزیت پدر بزرگوار خود سروده‌ام:

 سلام، و چه شعر جانسوزی بود، و اشکی به دیده من گمارید...
خداوند رحمت کند هم پروین اعتصامی را و هم پدر و مادر این بانوی بزرگوار را..

ضمن تشکر از سایت گنجور؛ 
بعد از بیت دهم بیت زیر جا افتاده:
"من پشیمانم ازین هستی دور از تو وچشم
هرشبانگاه بگرید به پشیمانی من"

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۳۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰:

غزل ۱۵۰ سعدی 

وزن : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن 

معنی بیت اول 

۱_ تنها و یکتا به خوشی و خرمی می روی . تن عاشقان فدای جانت باد که یاران مهربان خویش را با این حرکات متحیر می سازی .

[ خوش : زیبا و دلپسند ، شاد و مسرور / مدهوش : مست و بی خود ، سرگشته و حیران / گذاردن : رها کردن و ترک گفتن / جناس مرکب : بین تنها و تن ها ]

معنی بیت دوم 

۲_ آیینه ای بطلب و خود را در آن تماشا کن تا از جمال خویش سخت به حیرت مانی !

[ حسن : زیبایی و جمال / کنایه : انگشت در دهان ماندن ( متحیر و متعجب گشتن )

معنی بیت سوم 

۳_ بر سر آنی که به شکار روی یا قصد داری به تفرج بستان پردازی ؟ برای اینکه بتوان عنانت را به سویی کشید ، لازم است عزم خویش بر یکی جزم نمایی و از تردید به در آیی .

[ عزم درست : ارادهء ثابت و استوار / عنان کشیدن : زمام مرکب را کشیدن و راندن به سویی / کنایه : اتفاق داشتن ( قصد و آهنگ داشتن )

معنی بیت چهارم 

۴_ ای زیبا روی خرامان ، نگاهی به جانب دوستان بینداز ،باشد که نسیم ، بوی خوشی از بوستان تو به ما رساند .

[ گل بن : درخت گل سرخ / خرامان : رونده ء با ناز و تکبر و تبختر ، خوش رفتار / با : در معنی " به " است / نسیم : رایحه و بوی خوش ./ جناس مضارع : بوستان ، دوستان / استعاره ء مصرحه : گل بن خرامان ( معشوق زیبای خوش رفتار )]

معنی بیت پنجم 

۵_ اسباب خانهء خردم را به دستیاری شوق به تاراج دادی. ای آن که چونان دزدی آشکارا غارتگری می کنی ،من تو را با چشم دل می نگرم .

[ تاراج : غارت و چپاول / نهان : باطن ، دل ضمیر /تشبیه : عقل به سرا و خانه ( اضافه ء تشبیهی ) / اضافهء تخصیصی : رخت سرای عقل / کنایه : رخت سرای عقل را تاراج نمودن ( عقل راربی سر و سامان کردن ) / تشبیه : عقل به سرای ( اضافه ء تشبیهی ) ]

معنی بیت ششم 

۶_ زلفان چون کمندت هر لحظه صیدی تازه به دام می اندازد و از ابروان کمانی تو غمزه ها هر دم چونان پیکانی در دل می نشیند .

[پیکان : آهن نوک تیزی که بر سر تیر نصب می کردند ،مطلق ِ تیر / غمزه : ناز و عشوه ، اشاره به چشم و ابرو / تشبیه زلف به کمند و غمزه به پیکان ( اضافهء تشبیهی ) و نیز ابرو به کمان مانند شده است /تناسب : کمند و پیکان و کمان و صید ، زلف و ابرو ]

معنی بیت هفتم 

۷_ ای فرمانروای سرزمین زیبایی ،می دانی چرا خواب به چشمانم نیامد ؟ زیرا حرام است که نگهبان تو خواب را به چشمان خویش راه دهد .

[ پادشاه حسن : پادشاه جمال و زیبایی ]

معنی بیت هشتم 

۸_ ما شایستگی وصال تو را نداریم ، مرغی زیرک تر از ما لازم است تا بتواند با تو هم آشیان گردد 

[ برازیدن : لایق و سزاوار بودن / لبق : زیرک و ماهر /تناسب : مرغ ، آشیان/تشبیه : من ( شاعر ) به مرغ مانند شده است ] 

معنی بیت نهم 

۹_ اگر تو نباشی ،من آب حیات نمی خواهم ،پس بگذار بر درگاهت جان سپارم ، زیرا زنده ماندن بعد از تو برایم ممکن نیست .

[ آستان : درگاه و پیشگاه/تناسب : آب ،خاک ] 

معنی بیت دهم 

۱۰ _ من در فصاحت و بلاغت فتنه و آشوبی در زمانه به پا کرده و بسیاری را مفتون حود ساخته ام ،اما دوستانی که گرد تو را گرفته اند ،تو را از اینکه مفتون من شوی ،بر حذر می دارند .

[ فتنهء زمان : مراد، سعدی است که خود را در فصاحت و بلاغت فتنهء زمانه پنداشته است و کارهای شگفت انگیز او سبب فریفته شدن دیگران می شود .]

معنی بیت یازدهم 

۱۱_ ای سعدی ، از آنجا که دوستی یکدل و مهربان داری ، حتی اگر همه کس در جهان با تو دشمنی ورزند ، آزاد و ایمن باشد 

[ چو : چون /دوست : یار و محبوب زیبا ] 

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱:

غزل ۱۵۱ سعدی 

وزن مفعول مفاعلن فعولن 

معنی بیت اول 

۱_ اگر جانم را بخواهی ،فدای جانت باد. پاسخ این آزمون که جانم را قربان تو سازم ، بسیار آسان است .

[ امتحان : آزمودن .]

معنی بیت دوم 

۲_ به جانت قسم یاد می کنم که مویی از سر تو را با هیچ کس در جهان عوض نخواهم کرد.

معنی بیت سوم 

۳_ با وجود آنکه تو مهر هیچ کس را به دل راه نمی دهی ، هیچ کس وجود ندارد که به تو مهر نورزد .

[ مهر : دوستی / مهربان : عاشق / جناس زاید : مهر ، مهربان / جناس تام : نیست ( وجود ندارد ) ، نیست ( فعل ربطی ).]

معنی بیت چهارم 

۴_ای ستمگر ، این اندیشه ای که در سر داری ، موجب می شود که سرهای زیادی در راه رسیدن به آستانت از دست برود .

[ آستان : درگاه و پیشگاه /مجاز : سر ( اول) فکر ، اندیشه / کنایه : سر بر آستان رفتن ( اظهار بندگی کردن ) / ایهام : بس سر برود بر آستانت ۱_ سرهای زیادی در راه تو به باد رود ۲_ سرهای زیادی بر آستانت نهاده شود .]

معنی بیت پنجم 

۵_ چه فتنه هایی که رخسار همانند ماه آسمان تو در زمین به پا کرده است .

[ فتنه : آشوب و غوغا ، عشق و شیفتگی / به پا شدن : آشکار گشتن ، به وجود آمدن ./ تشبیه : روی به ماه آسمان / تضاد معنوی : زمین ، ماه ، آسمان .]

معنی بیت ششم 

۶ _ آیا می توانم با جهد و کوشش به تو که از باد هم تندتر می روی برسم ؟ دور و بعید است ! 

[ سبق بردن : پیشی گرفتن / کنایه : سبق بردن عنان تو از باد سبق بردن ( پیش گرفتن تو بر باد ) ]

معنی بیت هفتم 

۷_ من هیچ وقت تو را فراموش نکرده ام که بخواهم بار دیگر تو را به یاد آورم .

" کی رفته ای زدل که تمنا کنم تورا " 

[ زمانی : لحظه ای آنی / دگر زمان : زمان دیگر ، تقدیم صفت بر موصوف ./ آرایه ء تکرار : باد ] 

معنی بیت هشتم 

۸_ کوته نظران تو را به سرو بوستان تشبیه می کنند و دریغا که خطا می کنند !

[ حیف : در فارسی کلمه ای است برای نشان دادن حسرت و تاسف ،دریغا ،افسوس و به فتح اول ( حَیف ) به معنی ظلم و ستم / کنایه : کوته نظران ،تنگ نظران و غافلان / تضاد معنوی : کوته نظران و سرو ( که نماد بلندی و راستی است ) / تشبیه تفضیلی : تو به سرو و برتری تو بر سرو .] 

معنی بیت نهم 

۹_ ای پری زاده ،با وجود ابروان کمانی خویش برای صید کردن چه نیازی به کمان داری؟ 

[ کنایه : پری زاد ( زیبا رو ) /تناسب : صید ،کمان / تشبیه مضمر : ابرو به کمان مانند شده است .]

معنی بیت دهم 

۱۰ _ پنداری که بدن لاغر و ضعیف سعدی نقشی است که آن را از روی کمر باریک تو کشیده اند .

[ نقش گرفتن : اثر گرفتن و صورت پذیرفتن / میان : کمر / تشبیه مضمر : بدن سعدی در لاغری و باریکی به نقش میان تو ( معشوق ) مانند شده است ]

معنی بیت یازدهم 

۱۱_ اگر کلام به عنوان میانجی برای توصیف دهانت به کار نمی رفت ، حتی نیروی وهم هم نمی،توانست دهانت را از غایت خُردی تصور نماید .

[ واسطه : میانجی ، علت و سبب / وهم : گمان و خیال قوه ادراک / تنگ بودن دهان معشوق : ---> بیت دوم غزل ۵۱ /غلو : کوچکی دهان معشوق که به وصف نمی آید .] 

معنی بیت دوازدهم 

۱۲_ هیچ سخنی از سخن من شیرین تر نیست و تنها چیزی که می تواند از آن شیرین تر باشد ، دهم شکر افشان تو است.

[کنایه : دهن شکر فشان ( شیرین سخن و نیک گفتار ) /تناسب : شیرین ، شکر / استثنای مقطع : شکر دهانی معشوق که از سخن شیرین استثنا شده است .]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳:

وزن:مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلاتُ (بحر مضارع مثمّن اخرب مکفوف مقصور)

١ - جناس تام:یار(معشوق)، یار(همراه) /تضاد :بیداد و داد، ردّ و قبول.

معنی :محبوب من کسی است که خداوند یار و نگه دار اوست. او مختار است که با من به دادگری رفتار کند، یا ستمگری پیشه سازد، براند یا بپذیرد.

٢-کنار:ساحل/اهل حقیقت :اهل معرفت، عارفان.

تشبیه:عشق به دریا(اضافه تشبیهی) /جناس تام:کنار(ساحل)، کنار(پهلو و آغوش) /

ایهام :پیش ١- نزدِ ٢- به عقیده ی، در نظرِ.

معنی :عشق مانند دریایی بی کران است، چنانچه بتوان بر آن ساحلی تصوّر کرد، این

ساحل در نظر حقیقت بنیان در کنار محبوب است.

٣-عهد:زمان،روزگار /لیلی و مجنون : -> ٧/١٠ /فتنه :آشوب و غوغا.

تناسب :لیلی، مجنون.

معنی:در روزگار لیلی شیفتگانی که بدو عشق ورزند زیاد نبوده اند و چنین آشوبی که در

روزگار یار ما بر پا شده، در عهد لیلی وجود نداشته است.

 ٤-کنایه:صاحب دل(بینا و آگاه).

معنی:در این دوره ی آغاز بهار هیچ عارفی یافت نمی شود که شیفته ی گل روی محبوب و آزرده ی خار دوری او نباشد.

٥-رشک:حسد/رهگذار:راه عبور.

معنی :آیامی دانی که به کدام خاک حسادت می ورزم؟ آن خاک نیکبختی که یار بر آن گام می نهد و از روی آن عبور می کند.

٦-صورت نگار:نقاش و صورتگر. در قرآن آیه ٢٤ سوره ی حشر(٥٩) به مصوّر بودن خداوند اشاره شده است. 

کنایه :صورت نگار(نقاش، خداوند). 

معنی :باور مکن که چهره ی او دل از من ربوده و عقل مرا زایل کرده باشد، بلکه آن کسی که چنین صورتی را نقش کرد و آفرید، عقل از من ربوده است. 

٧-منظر:نظر گاه، چهره و رو/نظر :نگاه. 

جناس زاید :گر، دیگر/جناس اشتقاق و زاید:منظر، نظر. 

معنی :اگر کسانی به چهره زیبای یار نظر می افکنند، نظر و توجه ما به توانایی کسی است که پرورنده ی اوست. 

٨-آستان :درگاه و پیشگاه/نسبت کردن:نسبت دادن. 

معنی :برای پذیرفته شدنم همین کافی است که بر درگاه یار جان دهم تا مرا جزو

خدمتگزاران او منظور نمایند. 

٩- درویشی :فقر و تنگدستی. 

معنی :کسی که بر ستم و ناکامی و فقر و نابودی در راه عشق شکیبا نباشد، عشق ورزی کار او نیست. 

١٠-رضا:رضایت و خشنودی/حظّ:نصیب و بهره/رای:خواست و تدبیر. 

معنی :ای سعدی، خشنودی دوست را آرزو کن نه لذّت جویی خود را، برای آن که بنده

کاری را انجام می دهد که تدبیر صاحب اوست.

با تشکر از دوست خوبم ، مهربانو پروین اختیارزاده🙏

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:

وزن:فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات (بحر رمل مثمّن مقصور)

١- کنایه :به چشم در آمدن(جلوه کردن). صورت بستن:(نقش وبه تصوّر در آمدن) /

آرایه ی تکرار :چشم/ایهام تناسب:بین((صورت)) در((صورت نبندد)) به معنای ((به تصوّر

در نیاید)) با((چشم)) /حاجب:مثل (واژه ای که پیش از قافیه به یک معنی تکرار شده است.)

معنی:هیچ کس در برابر دیدگان ظاهر نمی شود که برایم ارزشی داشته باشد و بگویم او

مثل یار من است، زیرا اصولاً نظیر و مانند دوست به تصور عاشقان در نمی آید.

٢-مستوری:تقوا و پاکدامنی، نجابت و پارسایی/خرابات: -> ٢٨/١

جناس زاید و تضادّ معنوی :مست، مستور/جناس لاحق :رو، جو(در آبرو و آب جو) /

کنایه :آب جو(چیز بی ارزش).

معنی :هر کس با مستان همنشین گردد، باید از پارسایی دست بشوید، زیرا آبرومندی و

خوشنامی در نظر اهل میکده همان قدر می ارزد که آب جوی.

٣-خداوندان معنی:صاحبان حقیقت ومعرفت/غلتاندن:تغییر دادن، دگرگون ساختن/سماع:

نغمه و آواز -> ٧١/٣.

کنایه :خداوندان معنی(عارفان) /مجاز:مغز به علاقه ی اَلیّت(خرد بصیرت) /کنایه :بیرون

آمدن از پوست(از خود بیرون آمدن وترک تعلّقات کردن) /تناسب :مغز، پوست /تشبیه

مرکّب:مصراع اول مشبّه، مصراع دوم مشبّهٌ به.

معنی :سماع صوفیانه فقط اهل معنی را به حرکت و جنبش وا می دارد و آنان را دگرگون می کند، همان طور که باید در زیر پوست مغزی وجود داشته باشد تا بتوان آن را از پوست بیرون آورد، به عبارتی دیگر، ذوق لازم است تا حال ایجاد شود.

  ٤-کنایه:تاج بر سر نهادن(بزرگ و با قدر گردانیدن) /تبر بر سر نهادن:(خوار و ذلیل کردن، رنج و مشقّت دادن) /تضادّ معنوی:تاج، تبر.

معنی :من بنده و تسلیم تو هستم، خواهی تاج بر سرم نه، خواهی با تبر سرم را بر گیر.

هر چه معشوق بپسندد، برای عاشقان همان نیکوست.

٥-باری:به هر حال،خلاصه /فرهاد:-> ٥٥/٢.

استعاره ی مکنیّه :عقل (به قرینه ی خسروی کردن) /تشبیه :وجود به ملک(اضافه تشبیهی) /ایهام

تناسب :بین((شیرین)) در معنای غیر منظورش، یعنی (معشوق فرهاد) با(فرهاد و خسرو)

معنی :به هر روی روزگاری بود که خرد بر سر زمین وجود من فرمان می راند و پادشاهی

داشت، اما اینک همانند فرهاد شیفته لبان نوشین معشوق گشته و تسلیم عشق شده است. 

٦-عنبرین:معطر - > ٥٧/٧/ چوگان و گوی: ->١٧/١/ استقصا: نیکو نگریستن، دقت بسیار کردن.

تشبیه:زلف به چوگان(اضافه تشبیهی)،دل به گوی مانند شده است/استعاره ی مکنیّه :دل

(به قرینه سر گردان بودن) /تشبیه:دل به گوی.

معنی :اگر در پیچ و تاب گیسوان خمیده و خوشبوی او جست و جو کنی، در خواهی یافت که در زیر هر تار موی او دلی سر گشته اسیر مانده است.

٧-حسن:جمال و زیبایی /قیاس:سنجش و اندازه /بسیارگو : پر حرف و لاف زن.

استعاره ی مصرّحه :گل(معشوق) و بلبل(سعدی).

معنی: ای سعدی،هر قدر که از چهره زیبای معشوق سخن بگویی نیکویی آن چهره بیش

از اوصاف فراوان تو خواهد بود، همان طور که بلبل سالیان درازی با نغمه سرایی خود

نتوانسته است اندکی از وصف روی گل را بیان دارد.

با تشکر از دوست خوبم ،مهربانو پروین اختیارزاده 🙏

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷:

غزل ۷۷ سعدی 

وزن : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن

معنی بیت اول 

۱_ خرقه پوشیدن برای من که می بامدادی نوشیده ام ،روا نیست .ای اهل مجلس ، راه خرابات را به من بنمایید تا در آنجا خودی خود را خراب کنم .

[ صبوحی : شراب بامدادی / زدن : نوشیدن ]

معنی بیت دوم 

۲_ هر کسی در دنیا به گونه ای به شادمانی سرگرم است ، ولی ای زیبا روی پری چهره ، اندوه عشق تو برای ما کافی است .

[ پری چهره : زیبا رو / تمام : بس /تضاد : خرمی ، غم / استعارهء مصرحه : ماه ( معشوق زیبا روی ) /تشبیه : پری چهره /ایهام تناسب : بین "تمام " که در معنای غیر منظورش ، یعنی " بدر " با " ماه " تناسب دارد .]

معنی بیت سوم 

۳_ بر خیز تا برویم و در سایه ء سروی بنشینیم .آری ، هر جا که تو بنشینی ، سرو با همه ء راست قامتی باید کمر به خدمت تو بندد و در پیش تو به پای ایستد .

[ قیام : به خدمت ایستادن / تشبیه مضمر و تفضیلی : تشبیه معشوق به سرو و برتری او به سرو / تضاد : بر خیز و قیام با بنشین .]

معنی بیت چهارم

۴_ خم گیسوانت چونان دامی دل اهل نظر را صید می کند و خال کنار بنا گوشت چونان دانه ای برای فریب دل در زیر این دام نهاده شده است .

[ صاحب نظران : روشن دلان و آگاهان / خم : پیچ و تاب / بنا گوش : نرمه و پس گوش / مگر : قید تاکید است ، همانا ، یقینا / تشبیه : خم گیسو به دام وخال و دانه ء دام ]

 

معنی بیت پنجم 

۵_ اگر محبوبی چون تو در چنین جای مناسبی و در این لحظه ء خوش شراب نوشم ، آن می حرام نه، بلکه مثل شراب بهشتی حلال است .

[ خمر بهشتی : شراب طهور بهشتی ]

معنی بیت ششم 

۶_ به مامور احتساب بگویید که مبادا سنگ در مجلس ما بیندازی ، زیرا در این مجلس جام های شکننده وجود دارد . جام شکنی مکن و محفل ما را بر هم مزن !

[ محتسب : اسم فاعل احتساب ، نهی کننده از امور ممنوع در شرع ، ماموری که کار او نظارت در اجرای احکام دین بود./زنهار : شبه جمله است ، بدان و آگاه باش / کنایه : سنگ انداختن ،آزار رساندن مزاحم شدن / تضاد : سنگ ،جام ]

معنی بیت هفتم 

۷_ غیرت و رشک به من اجازه نمی دهد تا کُشنده ء خویش را معرفی کنم ، زیرا در آن صورت ، مردم نام معشوق مرا خواهند دانست .

[ غیرت : رشک و حسد / جناس تام : که ( حرف ربط ) که ( ضمیر پرسشی ) ]

معنی بیت هشتم 

۸_ دریغا که در این آتش پنهان سوختیم !اما کسی که خام است و آتشی در درون ندارد ، از سوز دل ما آگاه نیست .

[ سوز نهانی : سوز و گداز دل / تضاد : پختن ، خام / تناسب : پختن ، سوز ، آتش / کنایه : پختن ، با تجربه شدن /آتش : غم و اندوه عشق /خام : بی تجربه و نا آزموده ] 

معنی بیت نهم 

۹ _ ای سعدی ، اندوه به خود راه مده ، زیرا اگر دوست ترا بپذیرد ،حتی در دهان نهنگ هم به آرزوی خویش خواهی رسید .

[ اندیشه بردن : ترسیدن ، بیمناک شدن / کام : (اول ) : دهان ،( دوم ) : مراد و آرزو / نظر : نگاه ، مقابل / جناس تام ( دهان ) ، کام ( آرزو ) ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

سید حمیدرضا عباسی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳:

‌ ‌

فرازکردن در به معنای بستن در است. چنانکه در خانه‌های قدیم، درها دولنگه‌ای بوده‌اند و برای بستن در لازم بوده است که دولنگۀ در را فراز کنند. کاربرد فراز در این‌جا دقیقاً همانی است که در زبان محاوره برای بستن در امر می‌شود:

«در را پیش کن»

‌ ‌‌ 

سفید در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲:

 

تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم...

 

۱
۱۰۴۱
۱۰۴۲
۱۰۴۳
۱۰۴۴
۱۰۴۵
۵۴۶۱