گنجور

حاشیه‌گذاری‌های فاطمه زندی

فاطمه زندی

تاریخ پیوستن: ۲۲م مرداد ۱۴۰۰

معلم بازنشسته ای هستم .. عاشق طبیعت ،شعر و ادبیات ..و دلم می خواهد روزی بیاید ..هیچ کجای این کره خاکی جنگی نباشد ..عشق و صلح و انسانیت بر جوامع انسانی حاکم باشد...

به امید آن روز..🌺🙏

آمار مشارکت‌ها:

حاشیه‌ها:

۲۷۲


فاطمه زندی در ‫۸ روز قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۴:

فَلَئِنْ قُمْتَ اَقَمْنا وَلَئِنْ رُحْتَ رَحَلْنا

چو بِخوردی تو، بِخوردم؛ چو نِشَستی تو، نِشَستم

اگر اقامت کنی مقیم می‌شوم و اگر بروی سفر می‌کنم

فاطمه زندی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۸:

@داداش صادق

تا عشق سرآشوب تو همزانوی ما شد

سر بر نگرفتم به وفای تو ز زانوی را لطف می‌کنید؟

درود 

سر آشوب =پریشان کننده سر ،مایه‌ی بی سر و سامانی 

ظاهرا این واژه از ساخته های حضرت سعدی ست

هم زانو=کسی که زانو به زانوی دیگری بنشیند ،همدم ،همنشین 

سر از زانو بر نگرفتن = همواره سر بر زانو نشستن (غمگین بودن،زانوی غم در بغل گرفتن 

معنی بیت : از روزی که عشق بی سر و سامان کننده ی تو همنشین ما شده است به وفای،تو سوگند که همواره زانوی،غم در بغل دارم..

موفق باشید 

فاطمه زندی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۸:

@پوریای حیران

از دست تو در پای فتادند چو گیسوی" را لطف میکنید ؟

درود.

گیسوی یار از بس بلند است روی پاهای او ریخته است،زیبا رویانی که با کمند گیسوی خود دل عاشقان را ربوده اند ..خود چنان دلباخته و عاشق تو شدند که مانند گیسوی تو بر پایت افتاده اند.

موفق باشید  

فاطمه زندی در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۵ - حکایت آن گاو کی تنها در جزیره‌ای‌ست بزرگ، حق تعالی آن جزیرهٔ بزرگ را پر کند از نبات و ریاحین کی علفِ گاو باشد. تا به شب آن گاو همه را بخورَد و فربه شود چون کوه پاره‌ای. چون شب شود خوابش نبرَد از غصه و خوف کی همه صحرا را چریدم فردا چه خورم تا ازین غصه لاغر شود. هم‌چون خلال روز برخیزد همه صحرا را سبزتر و انبوه‌تر بیند از دی؛ باز بخورَد و فربه شود باز شبش همان غم بگیرد سالهاست کی او هم‌چنین می‌بیند و اعتماد نمی‌کند:

نفس آن گاوست و آن دشت این جهان

کاو همی لاغر شود از خوف نان..

نفس اماره ،همان گاو ست 

و صحرانیز دنیاست ..انسانی که اسیر هوای نفس هست،حریص است .و دائم در فکر آینده هست و از حال غافل می شود ..

مثنوی معنوی و غزلیات مولانای جان روح تشنه ما را سیراب می سازد .

حکیم عطار نیشابوری هم چنین حکایتی در الهی نامه دارند.

پس کوهی که آنرا قاف نام است 

مگر آن جایگه او را مُقام است

بر او هفت صحرا پر گیاه است

پس او هفت دریا  پیش راهست 

در آنجا هست حیوانی قوی تن 

که او را نیست کاری جز که خوردن ...

چوفارغ گردد از خوردن به یکبار 

نخفتد شب دَمی از رنج و تیمار 

که فردا من چه خواهم خورد اینجا 

همه خوردم چه خواهم کرد اینجا ...

انسانی که اسیر هوای،نفس نیست ، توکلش به ذات حضرت حق معطوف ست و خیالش راحت هست .چون خداوند را رزّاق می داند .

والله یرزق ما یشا بغیر حساب ...

چو فردا شود فکر فردا کنیم .

فاطمه زندی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۱:

به به 

معشوق گفت لب من مانند شکر هست 

و به اندازه گنج گوهر می ارزد

عاشق می گوید گنج گوهر ندارم 

معشوق می گوید اگر نداری،

برو بخر 

معشوق می گوید : گوهر من را مانندی دامی،کن ،اگر نداری 

برو وام بگیر ،قرض بگیر 

معشوق می گوید : عاشق بی سیم و زر اشتباهی آمده ای

قیمت روی چو زر چیست؟ بگو لعل یار قیمتش هست.اگر که به دلیل عاشقی رویَت زرد شد ، می ارزد ،به جای روی زردت لعل یار نصیبت می شود..و قیمت اشک مانند دُرَت چیست؟ نگاه یار جبرانی هست برای اشک مانند دُر

.و چه زیبا گفت ،که عشق پدر ندارد .خودش خودش را به وجود آورده و کسی او را نزاییده .در حقیقت عشق مظهر وجود حضرت حق ست  .اگر که تو اینگونه نیستی ،عقب نشینی کن .

روح مولانای جان  در اعلی علیین باد ...

 

فاطمه زندی در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۲:

عشقْ مهمانِ بَس شِگَرف آمد

خانه‌ها خُرد بودویران شد.

پیش از آنکه عشق را به خانۀ وجودت مهمان کنی، باید آن را بسیار وسیع و مهیا کنی وگرنه خانۀ خُرد و کوچک، با حضور عشق ویران خواهد شد.

به امید داشتن روحی وسیع ...

فاطمه زندی در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۳:

کسی که از نیروها، استعدادها و قابلیت‌های درونی خود استفاده می‌کند، به نیروهای بیرونی تکیه نمی‌کند. درست همانطور که وقتی گُلی شکفته شد و زیبایی خود را دید، از آن پس تایید و رد دیگران تفاوتی به حال او نمی‌کند. او قائم به خویشتن است، راه خود را دیده و می‌شناسد و مقصد خود را نیز می‌داند و با گام‌های استوار قدم برمی‌دارد.

وان را که مَدَد از اَندرون است

زین عالَمِ بی‌مدد نترسد

 

چون گُل بِشِکُفت و رویِ خود دید

زان‌پس زِ قبول و رد نترسد

آفرین خدای بر حضرت مولانا ...

فاطمه زندی در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۸:

تو چه دانی این اَبا را که ز مطبخ دماغ است

که خدا کند در آن جا شب و روز کدخدایی

اَبا=آش،...

خوشا به حال کسی که در آشپز خانه (مطبخ) ذهنش ،شب و روز حضرت حق حاضر باشد و کدخدایی کند ..و در آخر می،گوید :ای تبریز به شمس بگو که روبه ما ،نظری به ما کن ..بعد چه زیبا می،گوید : اشتباه کردم ،که تو شمس هستی و خورشید پُشت  و رو ندارد ..

خداوندا ،بابت وجود حضرت مولانا سپاسگزارم

 

فاطمه زندی در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۶:

درود خداوند بر روان پاک حضرت سعدی باد

اگر نادانی زبان درازی کند 

که فلانی انسان بدی هست (فلانی یعنی ما)و به فسق ممتاز و مشخص شده است ..بدی و فسق ما باید با دلیلی تبین بشود.یا فردی که پشت سرش حرف بد می‌زنند، باید ثابت بشود که اوانسان  بدی هست..و گفتهٔ ی یک  نادان حجت و دلیل نخواهد شد .اما حرف زدن سخن چین نشان دهنده ی بد بودن و فسق او به یقین هست...

و به قول حضرت سعدی : سخن چین بدبخت هیزم کش ست ...

فاطمه زندی در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۹:

@Omid Shojaee

درود 

آدمی که  اهل دل نیست یعنی معرفتی ندارد و حضرت سعدی ،چنین فردی را به گردو یا بادامی بدون مغز تشبیه کرده اند.چون در قدیم موقع خرید بادام یا گردو را ،سبک ،سنگین می کردند ،اگر سنگین بود،یعنی مغز دارد و سرمایه یا ارزش دارد.مغزهایی که پُر باشند سرمایه و ارزش پیدا می کنند .انسان نیز زمانی ارزش،پیدا می کند که معرفت یابد و از حضرت حق پیروی نماید. 

فاطمه زندی در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۲:

آن پریروی که در حقیقت معشوقه هست،و دم صاحب نظری دارد..هر که را ببینی از،زن و مرد و پیر وجوان ،

با دم سحر آمیزش(دم صاحب نظری )مورد عنایت قرار می دهد .یا با سخنانش (دم)عاشق را مست و مدهوش می کند ،همچنین با آستین افشاندن همه را مست و مدهوش می کند .... به همان ترتیب مرا هم مورد لطف و عنایت قرار داد و با دم سحر آمیز و آستین افشانی اش مست و مدهوش،شدم 

فاطمه زندی در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴:

درود و هزاران درود بر حضرت سعدی 

امسال هم عید نوروز با شبهای قدر تقارن پیدا کرده 

نور در راهست ...

فاطمه زندی در ‫۶ ماه قبل، شنبه ۱۵ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۱:

صبحی که همی‌راند خیال تو سواره

جان‌های مقدس عدد ریگ پیاده

اون روزی که خیال تو سواره به راه افتاد ،جانهای،مقدس که تعدادشون به اندازه ریگ هاست ،دنبال تو پیاده راه افتادند....‌و آنهایی که در تسبیح کردن در اسمانها معروفند و به نام هستند ..تسبیح را گسستند و سجاده را در گروه گذاشتند و رهرو تو شدند..

هزاران درود بر مولانای جان 

فاطمه زندی در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۴ - منجذب شدن جان نیز به عالم ارواح و تقاضای او و میل او به مقر خود و منقطع شدن از اجزای اجسام کی هم کندهٔ پای باز روح‌اند:

درود .هزاران درود بر روان پاک حضرت مولانا

این سخن را بعد از این مدفون کنم 

آن کَشَنده می کَشَد ، من چون کنم ؟

مولانای جان علّتِ توقف در بیانِ اسرار عاشق و معشوق را توضیح می دهد : زین پس من بیانِ اسرار و حقایق عشق را نهان می کنم و آن را در بیان نمی آورم .

زیرا تصرّفات و جذبه های الهی مرا به سوی مبحثِ دیگری می کشاند . من چه کنم ؟ یعنی بیان اسرار و عدم بیان آن دستِ من نیست . دستِ حضرتِ حق است .

از دست اند کاران سایت وزین گنجور بویژه جناب مهندس محمدی بسیار سپاسگزارم..خداوند به شما طول عمر با عزت و سلامتی عنایت فرماید 🙏💐

فاطمه زندی در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۳ - جذب هر عنصری جنس خود را کی در ترکیب آدمی محتبس شده است به غیر جنس:

جنسِ مایی ، پیشِ ما اولی تری بِه کز آن تن وارهی ، وز آن تری
تو همجنسِ مایی ، و شایسته تر این است که نزدِ ما باشی . پس بهتر است که از بدن و رطوبت های آن رها شوی .
گوید : آری ، لیک من پا بسته ام  گر چه همچون تو ز هجران خسته ام😔

فاطمه زندی در ‫۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۱۵ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹:

درود برداشت خودم را خدمتتان می نویسم 

احدا سامع المناجات،خدای یکتایی  که شنونده مناجات و دعاهای مایی ..

صمدا کافی المهمات،صمد یعنی بی نیاز  ،ای خدایی که بی نیاز هستی تو می توانی مشکلات زندگی مان را کفایت کنی 

هیچ پوشیده از تو پنهان نیست

عالم السر و الخفیات،دانای تمام راز ها و آن چیزهایی که پنهان هستند تویی ..

زیر و بالا نمی‌توانم گفت

خالق الارض والسموات،آفریننده زمین و آسمانها تویی 

شکر و حمد تو چون توانم گفت

حافظ فی جمیع حالات،در تمام حالات و لحظات تو محافظ،و نگهدارنده مایی ..

هر دعایی که می‌کند سعدی

فاستجب یا مجیب دعوات،ف=پس،اجابت کن ای کسی که دعاها را تو می توانی بر آورده سازی ...

شاد و سر بلند باشید 🙏💐

فاطمه زندی در ‫۷ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۳۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

هزاران درود بر روان پاک حضرت سعدی 

عالی جناب سعدی آیینه‌ داری‌ است‌ که‌ نه‌ فقط‌ صورت‌ عصر خود را در آثارش‌ باز می‌تاباند، بلکه‌ با شناختی‌ ژرف‌ و دقیق‌ چنان‌ سیمایی‌ از آدمی‌ عرضه‌ می‌دارد که‌ همگان‌ از توانگر و درویش‌ و عارف‌ و عامی‌ می‌توانند تصویر خویش‌ را در آیینه‌ کلام‌ او ببینند و با بهره‌ گرفتن‌ از زیورِ آموزه‌ها و اندرزهای‌ او، خوی‌ و خصلت‌ و گفتار و رفتار خود را به‌ زیبایی‌ و کمال‌ بیارایند. 

امیدوارم که توفیق انس با آثار این بزرگ مرد نصیب همگان گردد...

فاطمه زندی در ‫۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۰۹ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:

درود 

در بیت هشتم 

وقتی اگر برانیم بنده ی دوزخ بکن 

کاتشِ آن فرو کُشَد گریه ام از جدایی ایت

فرو کُشتن   =خاموش کردن 

اگر روزی مرا از درگاهت راندی و گرفتار دوزخ شدم ،از جدایی ات اینقدر گریه می کنم که اشکم آتش جهنم را خاموش کند ..همانطور که در بیت اول ،پیوستن به حق و لقا الله راروشنی  دیده اش می داند ..بنا براین ترس،از،دوزخ و عشق به بهشت هدف برای انسان کامل نیست..بلکه رسیدن به حضرت حق ملاک هست و بس 

موفق باشید 

فاطمه زندی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۱ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۳۶:

چقدر زیباست....

وقتی دلم در عالم عشق به پادشاهی رسید، از بند کفر و ایمان رها شدم ...یعنی همه قیدو بندها را پاره کردم و آزاد شدم. در مسیر عشق به خودم، فهمیدم که مشکل اصلی من در خودم است. منیت ما را از حق دور می کند ..وقتی از خودم(هواهای نفسانی ) و تعلقاتم گذشتم، راه برای رسیدن به حقیقت برایم هموار شد.تا باد چنین بادا

 

فاطمه زندی در ‫۹ ماه قبل، جمعه ۱۳ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴۲:

از برون خَسته و از درون رُسته

گویا جان ما این توانایی شگرف را دارد که در برابر‌ کدورت‌هایی که از بیرون می‌رسد صفای خود را حفظ کند. گویا جان ما از این توانایی حیرت‌انگیز برخوردار است که فارغ از طعم و بوی جهان بیرون، هر روز پاک‌تر و خوش‌بوی‌تر شود. گویا ما این توانایی را داریم که گر چه بیرون‌مان زخمی حوادث است(خستهٔ یار) اما درون‌مان در کار رُستن بماند(رُستهٔ یار).
البته که جان ما از حوادث بیرون اثر می‌پذیرد، اما خوش به حال جان‌هایی که به توانایی حیرت‌انگیز خود واقف‌اند و در اثر عشق به خداوند و اعتماد به او، هر روز خوش‌بوتر و صافی‌تر می‌شوند:

از برون خستهٔ یاریم و درون رُستهٔ یار
لاجرم مست و طربناک و قوی‌بنیادیم
(کلیات شمس، غزل ۱۴۸۲)

و گفت: «چون سِرّ من به وفا و به عهد ایستاده باشد، هیچ باک ندارم از حوادث که در روزگار پدید آید.»
▪️(ابوبکر واسطی: تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۸۰۶)

 

درود البته استاد شهبازی رَسته ی یار خواندند 

..و یار می تواند از درون ما را آزاد و رها کند و خلاصی بخشد  

۱
۲
۳
۱۴