گنجور

حاشیه‌گذاری‌های فاطمه زندی

فاطمه زندی

معلم بازنشسته ای هستم .. عاشق طبیعت ،شعر و ادبیات ..و دلم می خواهد روزی بیاید ..هیچ کجای این کره خاکی جنگی نباشد ..عشق و صلح و انسانیت بر جوامع انسانی حاکم باشد...

به امید آن روز..🌺🙏


فاطمه زندی در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۱۵ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۱:

صبحی که همی‌راند خیال تو سواره

جان‌های مقدس عدد ریگ پیاده

اون روزی که خیال تو سواره به راه افتاد ،جانهای،مقدس که تعدادشون به اندازه ریگ هاست ،دنبال تو پیاده راه افتادند....‌و آنهایی که در تسبیح کردن در اسمانها معروفند و به نام هستند ..تسبیح را گسستند و سجاده را در گروه گذاشتند و رهرو تو شدند..

هزاران درود بر مولانای جان 

فاطمه زندی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۴ - منجذب شدن جان نیز به عالم ارواح و تقاضای او و میل او به مقر خود و منقطع شدن از اجزای اجسام کی هم کندهٔ پای باز روح‌اند:

درود .هزاران درود بر روان پاک حضرت مولانا

این سخن را بعد از این مدفون کنم 

آن کَشَنده می کَشَد ، من چون کنم ؟

مولانای جان علّتِ توقف در بیانِ اسرار عاشق و معشوق را توضیح می دهد : زین پس من بیانِ اسرار و حقایق عشق را نهان می کنم و آن را در بیان نمی آورم .

زیرا تصرّفات و جذبه های الهی مرا به سوی مبحثِ دیگری می کشاند . من چه کنم ؟ یعنی بیان اسرار و عدم بیان آن دستِ من نیست . دستِ حضرتِ حق است .

از دست اند کاران سایت وزین گنجور بویژه جناب مهندس محمدی بسیار سپاسگزارم..خداوند به شما طول عمر با عزت و سلامتی عنایت فرماید 🙏💐

فاطمه زندی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۳ - جذب هر عنصری جنس خود را کی در ترکیب آدمی محتبس شده است به غیر جنس:

جنسِ مایی ، پیشِ ما اولی تری بِه کز آن تن وارهی ، وز آن تری
تو همجنسِ مایی ، و شایسته تر این است که نزدِ ما باشی . پس بهتر است که از بدن و رطوبت های آن رها شوی .
گوید : آری ، لیک من پا بسته ام  گر چه همچون تو ز هجران خسته ام😔

فاطمه زندی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۱۵ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹:

درود برداشت خودم را خدمتتان می نویسم 

احدا سامع المناجات،خدای یکتایی  که شنونده مناجات و دعاهای مایی ..

صمدا کافی المهمات،صمد یعنی بی نیاز  ،ای خدایی که بی نیاز هستی تو می توانی مشکلات زندگی مان را کفایت کنی 

هیچ پوشیده از تو پنهان نیست

عالم السر و الخفیات،دانای تمام راز ها و آن چیزهایی که پنهان هستند تویی ..

زیر و بالا نمی‌توانم گفت

خالق الارض والسموات،آفریننده زمین و آسمانها تویی 

شکر و حمد تو چون توانم گفت

حافظ فی جمیع حالات،در تمام حالات و لحظات تو محافظ،و نگهدارنده مایی ..

هر دعایی که می‌کند سعدی

فاستجب یا مجیب دعوات،ف=پس،اجابت کن ای کسی که دعاها را تو می توانی بر آورده سازی ...

شاد و سر بلند باشید 🙏💐

فاطمه زندی در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۳۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

هزاران درود بر روان پاک حضرت سعدی 

عالی جناب سعدی آیینه‌ داری‌ است‌ که‌ نه‌ فقط‌ صورت‌ عصر خود را در آثارش‌ باز می‌تاباند، بلکه‌ با شناختی‌ ژرف‌ و دقیق‌ چنان‌ سیمایی‌ از آدمی‌ عرضه‌ می‌دارد که‌ همگان‌ از توانگر و درویش‌ و عارف‌ و عامی‌ می‌توانند تصویر خویش‌ را در آیینه‌ کلام‌ او ببینند و با بهره‌ گرفتن‌ از زیورِ آموزه‌ها و اندرزهای‌ او، خوی‌ و خصلت‌ و گفتار و رفتار خود را به‌ زیبایی‌ و کمال‌ بیارایند. 

امیدوارم که توفیق انس با آثار این بزرگ مرد نصیب همگان گردد...

فاطمه زندی در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۰۹ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:

درود 

در بیت هشتم 

وقتی اگر برانیم بنده ی دوزخ بکن 

کاتشِ آن فرو کُشَد گریه ام از جدایی ایت

فرو کُشتن   =خاموش کردن 

اگر روزی مرا از درگاهت راندی و گرفتار دوزخ شدم ،از جدایی ات اینقدر گریه می کنم که اشکم آتش جهنم را خاموش کند ..همانطور که در بیت اول ،پیوستن به حق و لقا الله راروشنی  دیده اش می داند ..بنا براین ترس،از،دوزخ و عشق به بهشت هدف برای انسان کامل نیست..بلکه رسیدن به حضرت حق ملاک هست و بس 

موفق باشید 

فاطمه زندی در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۱ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۳۶:

چقدر زیباست....

وقتی دلم در عالم عشق به پادشاهی رسید، از بند کفر و ایمان رها شدم ...یعنی همه قیدو بندها را پاره کردم و آزاد شدم. در مسیر عشق به خودم، فهمیدم که مشکل اصلی من در خودم است. منیت ما را از حق دور می کند ..وقتی از خودم(هواهای نفسانی ) و تعلقاتم گذشتم، راه برای رسیدن به حقیقت برایم هموار شد.تا باد چنین بادا

 

فاطمه زندی در ‫۴ ماه قبل، جمعه ۱۳ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴۲:

از برون خَسته و از درون رُسته

گویا جان ما این توانایی شگرف را دارد که در برابر‌ کدورت‌هایی که از بیرون می‌رسد صفای خود را حفظ کند. گویا جان ما از این توانایی حیرت‌انگیز برخوردار است که فارغ از طعم و بوی جهان بیرون، هر روز پاک‌تر و خوش‌بوی‌تر شود. گویا ما این توانایی را داریم که گر چه بیرون‌مان زخمی حوادث است(خستهٔ یار) اما درون‌مان در کار رُستن بماند(رُستهٔ یار).
البته که جان ما از حوادث بیرون اثر می‌پذیرد، اما خوش به حال جان‌هایی که به توانایی حیرت‌انگیز خود واقف‌اند و در اثر عشق به خداوند و اعتماد به او، هر روز خوش‌بوتر و صافی‌تر می‌شوند:

از برون خستهٔ یاریم و درون رُستهٔ یار
لاجرم مست و طربناک و قوی‌بنیادیم
(کلیات شمس، غزل ۱۴۸۲)

و گفت: «چون سِرّ من به وفا و به عهد ایستاده باشد، هیچ باک ندارم از حوادث که در روزگار پدید آید.»
▪️(ابوبکر واسطی: تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۸۰۶)

 

درود البته استاد شهبازی رَسته ی یار خواندند 

..و یار می تواند از درون ما را آزاد و رها کند و خلاصی بخشد  

فاطمه زندی در ‫۸ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۳۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۴۰ - گفتار اندر حذر از دشمنی که در طاعت آید:

درود 

انباز =شریک 

فاطمه زندی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۸ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در ستایش شمس‌الدین محمد جوینی صاحب دیوان:

دگر مگوی که من ترک عشق خواهم گفت

 

*که قاضی از پس اقرار نشنود انکار*

 

سعدی به زیبایی ،اقرار در پیش قاضی را مطرح کرده و تاکید حقوقی می کند انکار بعد از اقرار پذیرفتنی نیست 

گفتار حضرت سعدی برای تمامی مردم دنیا و دوران کار برد دارد ..کلام ایشان  ،تنها و تنها از یک انسان کامل بر می آید و بس..

درود خدا بر روان  حضرت عشق سعدی باد 

فاطمه زندی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۸ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۴۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در ستایش علاءالدین جوینی صاحب دیوان:

*ثنای طال بقا هیچ فایدت نکند*

 

*که در مواجهه گویند راکب و راجل*

 

*بلی ثنای جمیل آن بود که در خلوت*

 

*دعای خیر کنندت چنانکه در محفل*

 

دعای عمرت ،دراز باد ،در حضورت ،

وقتی اثر می کند ،که در غیابت نیز همان گویند (چقدر زیبا ...)

درود خدا بر حضرت سعدی

فاطمه زندی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۸ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۲۳ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در ستایش علاءالدین جوینی صاحب دیوان:

*نه زان سبب که مکانی و منصبی دارد*

 

*بدین قدر نتوان گفت مرد را فاضل!*

فقط به مقام و منصب نیست ..

چقدر این قصیده حرف برای گفتن  دارد..

درودو رحمت خدا بر حضرت سعدی

فاطمه زندی در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۱۸ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۲۳ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در ستایش علاءالدین جوینی صاحب دیوان:

پناه می‌برم از جهل عالمی، به خدای؛

 

که عالمست و به مقدار خویشتن جاهل

 

درود خدا بر حضرت سعدی 

 

در این بیت به نظرم خودشناسی را گوشزد می فرماید ..که گرچه دانای به علوم بیرون از خودشده ست 

اما نسبت به شناخت قدر و منزلت خودش جاهل ست ..

فاطمه زندی در ‫۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۵:

 

🔹شرح ابیات

🟣 موضوع: طلب یا جست و جوی عاشقان حق و در شرح وحدت وجود.

 

🔰طلب عاشقان حق و جستجوی مستمر آنان برای وصال معبود ازلی در واقع اشتیاق مفرط به اتصال تام با حقیقتی است که در وجودشان به موجب نفخت فیه من روحی به ودیعه نهاده شده است و آنان به سبب ادراک کلی به این نتیجه رسیده اند که در «هستی» یک حقیقت مطلق حضور دارد که تجلیات او که صفات جمال و جلال الهی است. در مراتب متعدد و در لباس های گوناگون ظهور یافته است.تجلی جمال او خلق را به طلب وا می دارد تا در نهایت، به عشق حق برسند و هم اوست که در پی عاشقان خویش و امدادگری آنان است؛ پس در واقع، او هم عاشق است و هم معشوق و اوست که جویا و طالب عاشقان حق است و در وجود آنان جذبه و شور و شوقی به وجود آورده؛ بنابراین تمام جد و جهد ایشان در پی نـ ر پی تحقق اهداف هستی و «اتصال جزو به کل» است:[با توجه به حدیث قدسی (داوود (ع) گفت: پروردگارا ! برای چه انسانها را خلق کردی؟ وحی آمد: «کُنتُ کَنزاً مَخْفَیًا فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَعْرَفَ وَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَیْ أَعْرَفَ من گنجی نهان بودم، دوست داشتم. به همین جهت آنها را خلق کردم تا شناخته گردم]

 

✍️ این جهان و آن جهان هر دو در واقع از یک گوهر واحد یا یک حقیقت فرد یگانه به وجود آمده اند.در لامکانی که این صرف وجود یا واجب الوجود موجود است و هنوز تجلیات حق با شدت و ضعف» و «قلت و کثرت» در لباس اسما و صفات در« عالم امکان» ظهور نیافته فقط حقیقت مطلقی موجود است که در آن واژه ها و مفاهیمی چون کفر»، «دین» و «کیش» مفهومی ندارند. این مفاهیم و معانی هنگامی که تجلیاتِ حق لباس «هستی صوری» می پوشند و در عالم کثرت ظاهر می شوند، مفهوم می یابند.ای انسان در وجود تو قابلیت و استعدادی هست که می توانی به جایگاه حقیقی خود یعنی مقام انسان الهی برسی و از دم عیسوی که زنده کننده و شفا دهنده است برخوردار گردی؛ پس هرگز خود را از حقیقت دور نپندار و از بعد سخنی نگو و از نزدیکی، قرب و وصل سخن بگو به موجب وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ: و ما از شاهرگ [او] به او نزدیکتریم ق؛ ۱۶/۵۰] من خود را غلام کسی میدانم که هرگز با عاقبت اندیشی و حسابگری های این جهانی خود را از درک حقایق محروم نمی کند. دم عیسی شفا بخش و زنده کننده.

 

📌 اگر بگویی که برای قرب افزون‌تر «پس می روم»، به تو می گویم نه نرو.اگر بگویی «پیش میروم خواهم گفت: راه پیش هم نیست؛ در واقع راه نه پیش است نه پس.به تو خواهم گفت که فقط به خودت متکی باش و آنچه میخواهی از خود بخواه؛ زیرا مرهم درد طلب که چون زخم سینه را می آزارد و جان را به جستجو وا می دارد، در همین وجود است. باید به اعماق جان فرو رفت حقیقت همین جا و در دل توست.اگر کسی معنای راستین درویش را بداند، دریافته است که او پس از «فنای فی الله» به «بقای بالله» رسیده است؛ پس از «هویت فردی» وی فقط نام و نشانی برجای مانده و با هستی حق هست شده است؛ پس نیک و بد هستی اجزای او به شمار می آیند.

✅ یعنی در جایگاه فقیر« الی الله» که در اتصال با «حقیقت» هستی است هر چه در عالم محسوس است؛ از وجود او بیرون نیست؛ یعنی در هستی او مختفی است؛ چون از تجلیات حق است که لباس اسماء و صفات پوشیده؛ یعنی وی از اولیای مقرب به شمار میآید هر کسی که به چنین مرتبه ای نرسیده باشد درویش راستین و جزو فقرای الی الله محسوب نمی شود.هر کسی که از جا رهایی یافت؛ یعنی از مکان رهید و در واقع از قیود «عالم ماده» نجات یافت بیشک جای او «دل» است.همانطور که «دلِ دلین» یعنی دل حقیقی که آینه تمام نمای انوار حق است، در این جهان جایی ندارد؛ زیرا بی جاست؛ چون به «لامکانی و لازمانی» پیوسته است.

موسی عبدالهی

فاطمه زندی در ‫۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹:

@abbasi2153

درود و عرض ادب .

ممنون از توضیحات ارزشمندتان 

فاطمه زندی در ‫۱ سال قبل، یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۵ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۲:

شرح ابیات:

نوشتن قصه شوق و آرزومندی و عشق بسیار مشکل است و شوق قابل بیان نیست همچنانکه ممکن نیست جلو امواج دریا را گرفت شوق) در قالب نگارش در نمی آید و دریای آرام مرده است.سد و بند در برابر سیل بی امان مقاومت نمیکند آری مشتاق و آرزومند بیقرار را نمی توان به زنجیر کشید.تمام نعمت روی زمین آزمندان را قانع نمیکند همچنانکه چشم روزنه را از پرتو روشنایی نمی توان سیر کرد بلکه درون آن همچنان تاریک خواهد ماند.چشم زیبا و سیاه و آهوانه را با افسانه میتوان به خواب برد اما چشم حیله گر تو را به هیچ شیوه نمی توان تسخیر کرد.

 پیری و کهنسالی به غیر از فروتنی دستگیری دیگر ندارد آری جسم انسان پیر مانند دیوار کهنه ای است که آن را نمیتوان تعمیر کرد و لاجرم باید فرو ریزد.خواب زاهد به سبب فکر و یاد بهشت ناخوش شده است. آری کودکان را از جوی شیر ترک کردن بسیار مشکل است.(زاهدی که به امید بهشت و کوثر و سلسبیل خدا را عبادت کند کودکی است که از شیر نمی تواند دست بکشد.)سخن غافلان و بی خبران از حقیقت قابلیت تفسیر و شرح ندارد. پایی که خفته باشد تعبیر و تفسیر ان مشکل است.(مصراع دوم مثل است و در جای دیگر گفته است که خواب مستی تعبیر ندارد غم حساب ندارم ز می پرستی ها که نیست قابل تعبیرخواب مستی ها.)معنی پیچیده زبان تقریر و بیان آدمی را می پیچد و به لکنت می اندازد همچنانکه آیه و عبارت آن زلف گره گیر دلبر را نمی توان تفسیر کرد.

 آسودگی خاطر در زیر چرخ گردون و گنبد دوار ممکن نیست. آری زیر آسمان به منزله دهان شیر است و در دهان شیر کسی به خواب خوش و راحت فرو نمی رود.در برابر صف لشکر مژگان خونریز یار چشم چرانی و نگریستن به چهره دلپذیر او کار هر کسی نیست چون هر که بنگر چشم خود را هدف و نشانه تیر مژگان محبوب کرده است.خط نورسته دلبر چنان غبار روح‌ پرور است که عاشق نمیتواند از آن دل بردارد. آری خط غبار یار خاک دامنگیر و جایگاه دلکشی است که عاشق آنجا را نمی تواند ترک کند.

 از شن خشک و نرم متحرک با یک قطره شبنم نمیتوان تشنگی را دفع کرد. آری چشم انسان‌های آزمند با قناعت سیر نمیشود.(شن خشک با قطره آبی سیر نمی شود.طمع کاران نیز هرگز از مال دنیا سیر نمی شوند.)با خیال خالی و بدون دیدار یار تاکی باید تنها سر به بالین گذاریم تصویر و صورت خیالی یار غیر ممکن است که صفای شور یار را داشته باشد.ای صائب درد عشق هیچ درمانی جز تسلیم ندارد سرنوشت خدایی چنین است که باید در برابر عشق تسلیم شد و کسی حریف تقدیر نمی‌شود و زور آزمایی کردن با قضای الهی غیر ممکن است.

فاطمه زندی در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۷ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۰:

🔹شرح ابیات:

 

✍️ عشق چیره شونده و قوی در روی زمین از وجود ما انسانها نشسته است. همچنانکه گرد یتیمی و صفا از وجود گوهر بر روی دریا نمایان شده است.(برای عشق نوعی تنزل رخ داده است. عشق توانا اگر خاک نشین شده بخاطر وجود نالایق ماست.)عشق از تنهایی مصاحبت و دوستی ما را پذیرفت هم چنانکه کوه بلند و عظیم قاف از تنهایی و بی کسی با عنقا همنشین شد و به عنقا پناه برد عشق مانند کوه قاف و انسان ها به منزله عنقا هستند. عشق چون مصاحبی شایسته پیدا نکرد به ناچار مصاحبت ما آدمیان را پذیرفت.زخم های عشق و دیوانگی مجنون دوباره زنده خواهد شد زیرا عشق و جنون ما شاهین شگفت دیگری است که بر سینه صحرای دیوانگی نشسته است.(مجنون با مشاهده چنین دیوانه عاشقی دیوانه تر خواهد شد و جنونش شدت خواهد یافت.)به تیز روی خود در راه عشق تفاخر مکن زیرا خار وادی عشق بارها در پای خود برق و آتش نیز فرو رفته است.(آتش نیز از رنج و خار عشق در امان نیست.)

 

📌 تن خاکی آدمی به صفا و پاکی دل خلل و رخنه ای نمی رساند. هم چنانکه غباری که بر جام مینشیند، شراب را غبار آلود و درد آمیز نمیکند.آیینه های صاف و درخشان تحمل همدم را ندارند چون نفس همدمان آن را مکدر میکند. آری ابری که با دریا همنشین باشد زود سنگین میشود.مانند شرر و پاره آتش هر کس میتواند در درون سنگ خارا جای بگیرد با این شرط که خار در پیش چشم او مثل گل لطیف مجلس آرایی بکند.(سختی ها در پیش او مانند راحتی و آسایش باشد.)

 

✅ اگر در راه عشق خاری به پای من فرو رفت موجب سرافرازی من شد. زیرا خار راه عشق بال و پر پرواز مرا بلند کرد و مرا اوج بخشید و من چون آتشی بودم که گویی در آن خار ریختند و موجب شعله ور شدن و بالارفتن آن شد.(خار راه عشق مرا از سیر و طلب بازنداشت بلکه بال و پر مرا قدرت بخشید و نیروی پرواز مرا بیشتر کرد و باعث عروج من شد چنانکه خار قدرت آتش را زیاد میکند.)کفر و دین عارف روشن دل را مشکوک و دو دل نمیکند و آنان را از توحید و یگانگی باز نمی دارد. آیا قطره شبنمی که بر چهره گل دو رنگ نشیند صفا و یکرنگی خویش را از دست میدهد؟ای صائب کسی که یک دم با اهل دنیا همنشین باشد آیینه بصیرت او حتماً غبار خودبینی و غرور میگیرد.(دنیاداران و کسانی که به تعلقات دنیوی وابسته اند، اهل تواضع و معرفت نیستند و اهل بصیرت با آنان همنشین نباشد. نفسی و دمی چهره درخشان آینه را مکدر و تیره میکند.)

👆جناب موسی عبداللهی 

فاطمه زندی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۴۸ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۸:

از دامن بخشش و نیکویی جستجو و یاد حق دست بر مدار تا در سایه تلاش و تکاپو بوی خوش وصال یوسف را از گریبان طلب و یاد حق بشنوی.حضرت یعقوب نیز در راه طلب یوسف ایستادگی کرد تا اینکه چشمانش بینا شد.سالک حقیقی بهتر است که از سرزنش دیگران شکایت نکند زیرا در بیابان طلب حق خارها نباید سالک را از جستجو باز دارد. زخم زبان مردم در راه طلب به منزله خار بیابان های سلوک است.سالک وادی عشق حق ممکن نیست که پریشان و خسته شود تاب و حرارت سوزان وادی طلب حق، عرق سرد بر جبین سالک نمینشاند و طالب مدام در گرمای طلب به جستجو می پردازد. معمولاً تب سوزان و سخت آدمی عرق سردی به دنبال دارد اما تب سوزان طلب حق عرق سرد به دنبال ندارد و سالک حق مدام در حرارت طلب و بدون توقف به راه ادامه می دهد.

 

 ناخن غیرت و حمیت پنجه تلاش تو کند شده است و گرنه در رگهای معدن طلب لعل و گهر فراوان است. طالب باید بیشتر سعی کند و از سیر و سلوک خسته نباشد. چون در سایه تلاش بیشتر از گنجینه های طلب حق گوهر به دست می آورد.چگونه دست از طلب بدارم؟ در حالیکه در هر چشم زدن که به رخسارت می نگرم ایمان و اعتقاد جستجوی حق در من تازه میشود چون به جمال زیبایت تماشا میکنم هر لحظه گل ایمان طلب در سرزمین وجود من تازه تر میشود پس با این سیر و اشتیاق چگونه میتوان دست از طلب کشید؟بهترین شاهد گویای طالبان کامل خاموشی است و از نشانه های روشن نقصان طلب شکوه کردن از دوری و رنج راه است.

 

 آسمانها با سیر دایمی خود بیهوده خود را به رنج و زحمت می اندازند. بیابان و وادی طولانی جستجوی مطلوب تنها با دویدن بدون آگاهی و عشق به سر نمی رسد.نابینا از نعمت چشم و بینایی چه لذتی میبرد؟ و تجلیات مطلوب و جلوه معشوق نیز بر سالکی که در وادی طلب حیران و سرگردان مانده است چه نور فیضی خواهد رساند؟خدایا کشش و جدبه ای عنایت کن تا عنان شوق مرا بگیرد و مرا بیشتر از این در وادی طلب حیران و شوقمند نگذارد چون بیشتر از این توانایی و اسباب و لوازم طلب را ندارم.

 

 آنقدر در صحرای جنون گریسته ام که خارهای آن بیابان از خون دل من سیراب شده اند و مانند من عاشق و دیوانه اند. در نیستانی که جایگاه شیران طالب است. آب آن نیستان دل و جرأت شیرانش را پیدا میکند.من در سیر وادی طلب سالکی بسیار ناتوان مانند گنجشک ضعیف هستم. در حالی که در سیرو سلوک بیابان طلب هزاران مرغ توانا و مرشد کامل بال و پر ریخته عاجز و درمانده از ادامه راه باز مانده اند.تا زمانی که آیینه روح طلب از غبار تعلقات زدوده نشود، پرتو رخسار زیبای مقصود و مطلوب در پرده میماند و چهره نمی نماید لازمه تجلی محبوب روشنی و صفای جان سالک و طالب است.

 

 کسی که صبر و بردباری را در زندان طلب مدتی حفظ کند و با شکیبایی انس گیرد دیری نمی پاید که از حلقه زنجیر زندان رهایی پیدا میکند و قدم بر تخت پادشاهی میگذارد.هر کس مثل غنچه دست نفوذ و دخالت خود را در گریبان خود کشد و سر به جیب مراقبه و ریاضت گذارد چه بسا که از گلستان طلب حق گلهای معنوی خواهد چید و فیض های لطیف خواهد برد.ای صائب عشق هرگز از طعن و ملامت دیگران ترس و بیمی ندارد. خار و خاشاک در مقام طلب حق در زیر پای سالک مثل سنبل و ریحان و پرنیان می آید. بیت بیانگر ملازمت و ملامت و عشق است آری عاشق چکند گر نکشد بار ملامت.

فاطمه زندی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۳۹ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۶:

شرح ابیات:

 

وزن:فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف).

قالب شعری:غزل.

اهل حق با آهن ربا و هر که با آهن و مردان خدا با آهن ربا:(معادله).

روشندل:دانا، آگاه، روشن ضمیر.

خاکساری:افتادگی، ذلیلی.

گوهر یتیم:گوهر گرانبها و بی نظیر.

همای:فرخنده.

روشندل با گهر و خاکساری با گرد یتیمی و قدر فزون شدن با سایه بال همای:(معادله).

قهرمان عشق:(اضافه تشبیهی).

قهرمان عشق با دریا و عاشق با غواص گوهر جو:(معادله).

سربلندان با نخل سرکش و شادمانی با خنده دندان نما:(معادله).

طفل مشرب:کودک طبع.

بی پرده:بی حجاب،مکشوف.

طبل در زیر گلیم پنهان داشتن:امری که ظاهر و هویدا و شهرت یافته باشد.

عید و روستا:از امثال سایر است یعنی روستایی عید را دوست دارد و عید بی روستایی در ردیف « بستان بی سرخر» است باز عید و روستایی را چنین به کار برده است.

پیران و جوانان:(تضاد).

آب سیاه:نام مرضی که چشم را نابینا گرداند.

موجه:یک موج، یک کوهه آب واحد موج.

آب سیاه و آب بقا:(تضاد).

چراغ آسیا:چراغی که بر آسیای کلان مثل خراس و آسیای آب روشن کنند تا به روشنایی آن کاری که در آسیابانی باید کرد خاطر خواه به عمل آید.(بهار عجم.)

*غبار دل با زیر خاک و زبان آتشین گفتار با چراغ آسیا:(معادله).

 

 هر کس به حلقه عرفای صاحب دل پیوندد در اثر معاشرت با آنان از مردان خدا به شمار آید. آری آهنی که با آهن ربا در تماس باشد خاصیت آهن ربایی پیدا میکند.از فروتنی و ذلیلی قدر و بهای انسان روشن ضمیر بیشتر می شود. همچنانکه گرد و غبار یتیمی در چهره گوهر به مثابه سایه سعادت بال هماست.(گرد یتیمی گوهر را به ارج می نشاند و گرهر یتیم بسیار گرانبهاست و مانند سعادت سایه همای است و سایه همای نیز انسان را اقبالمند میکند.)قهرمان عشق بر عاشق مهربان است. چنانکه کشتی غواصان گوهر جو به دریا آشنا است.(یعنی وقتی غواص در دریا شنا میکند گویی که با دریا کشتی میگیرد و دریا نیز غواص گوهرجو را از خود نمیراند و امان میدهد که با تلاش خود به گوهر مقصود برسد. اما دریا به دیگران مهربانی ندارد و آنها را غرق میکند و چون به کشتی گرفتن غواص آشناست نسبت به او مهربانی میکند و عشق نیز مثل دریا به عاشق طالب مهربان است.)

 

 سرفرازان و مغروران از عاقبت و سرانجام شادمانی خود بی خبرند. اره ای که این درخت گردنکش را از بیخ میکند همان خنده های بلند و شادیهای غافلانه اوست.(کسی که از عواقب بد سر خوشی ها و از فرجام نامبارک شادیهای زودگذر با خبر باشد هرگز از روی غرور به شادی نمی پردازد.)در چشم انسان دوراندیش خط مشکین و موهای تازه رسته رخسار یار چون سرمه موجب روشنایی چشم است. اما عاشقاب کودک مزاج از لطافت سیاهی خط یار بی خبرند.جمال زیبا را آشکار دیدن بسیار از ادب دور است. چشم ما عشاق شرمگین و خجل مانند زره ای است که در زیر قبا قرار گرفته و در پرده دلبر را می نگرد.

 

 پیران عشق خود را مانند طبل در زیر گلیم پنهان میکنند در حالی که هر دو هویدا می شود و قابل کتمان نیست اما عشق شورانگیز در جوانان مانند عید و روستا مناسب و برازنده است و نیازی به کتمان کردن نیست.چشم انسانهای تن پرست در سایه تن آسانی نابینا شده و حقایق را در نمی یابد. و گرنه شمشیر شهادت بر انسان موجی از آب حیات و جاودانی می آورد.صائبا! زبان من که گفتار آتشین دارد به سبب گرد و غبار تعینات دل مانند چراغ غبار آلود آسیاب زنده در زیر خاک مانده و روشنایی نمی بخشد.

فاطمه زندی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۳۲ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۱:

شرح ابیات:

 

وزن:فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف).

*قالب شعری:غزل.

*دشنام جانان با روی تلخ بحر و شکر با آب گوهر:(معادله).

*تلخ و شیرین:(تضاد).

*قبض و بسط:گرفتگی دل و گشایش دل دو حالت عرفانی که پس از ترقی بنده از حالت خوف و رجا پدید می آید. قبض و بسط ناخوشیهای حال حاضر است که بر دل عارف از وارد غیبی غلبه می یابد. (لغت نامه)

*قبض و بسط:(تضاد).

*نخل و شیرین:(تناسب).

*نی در ناخن شکستن:نوعی از تعذیب سخت و آن چنان است که نی را بسیار باریک و سر تیز تراشیده در زیر ناخن بشکنند.

*بیداری و خواب و تلخی و شیرین:(تضاد).

*سرد مهری:بی محبتی، بی مهری.

*ه سرد و گرم و بی حلاوت و شیرین تر:(تضاد).

*برگ،ثمر و نخل:(تناسب).

*تنگ شکر:بار شکر.

*گوش و سخن و شکر نیشکر و شیرین:(تناسب).

 

 نزد ما عشاق ناسزای معشوق از شکر خوشتر و شیرین تر است. روی تلخ دریا از آب گوهر خوشتر است. دشنام دلبر نشان توجه اوست و دریا نشانه بیکرانگی است هر چند که تلخ باشد.در نزد عرفا مرتبه قبض قبل از رتبه بسط است ابتدا در دل عارف گرفتگی و غم پدید می آید، سپس حالت گشادگی و شادی دل حاصل میشود گره پیوند بر درخت خرما از میوه شیرین آن خوشتر و شیرین تر است.زنبور عسل از خانه کوچک خود شکوه ای ندارد خانه هر قدر که کوچک و محقر باشد شیرین تر است. خانه کوچک زنبور نیز پر از عسل است.

 

 زنبور عسل از خانه کوچک خود شکوه ای ندارد خانه هر قدر که کوچک و محقر باشد شیرین تر است. خانه کوچک زنبور نیز پر از عسل است.در نظر هر موری که منت نی در ناخنش شکست و او را برنجاند، مور شکر آن نی را دیگر نمی پذیرد و خاک صحرای قناعت و خرسندی و صرفه جویی از شکر آن دلپذیرتر است.اگر کسی بتواند نبض و رگ تسلیم و رضا را به دست آورد و بر بلای الهی گردن نهد و در برابر قضا و قدر خوشنود باشد آنگه تیر دلخراش قضا بر او از نیشکر نیز دلپذیر خواهد شد و تمام ناملایمات را تحمل خواهد کرد.ناگواری و مرارت بیداری شبانگاهان در پیش چشم کسی که به سبب غفلت ها و تقصیرها اشکی نریخته و پشیمان نشده از خواب خوش و شیرین سحرگاهان شیرین تر و دلپذیرتر است.

 

 بی مهری شور زندگی را از بین میبرد و زندگی را تلخ میکند. آن میوه هایی که در محیط گرمسیر میرویند شیرینی و حلاوتشان بیشتر است. شیرینی و خوشی های زندگی نیز در سایه عشق و محبت افزون میشود و در هوای سرد مهری نشاط زندگی پیدا نمی شود.ما از نعمتهای آفرینش با زبان سپاس و تقدیر قناعت کرده ایم. برگ های درخت تنومند نعمت های خدا از میوه های آن شیرین تر و دلپذیرتر است. شکر کردن به نعمت های خداوند بسیار شیرین تر از آنست که انسان از نعمت های خداوند بخورد و سپاس گوید بلکه خود سپاس لذت بخش تر از کامیابی و بزرگترین نعمت شکر نعمت است.صائب گوش های شعر دوستان را با اشعار نغز و شیرین خود آکنده است. آری قلم شکر افشان ما از نیشکر شیرین تر و با حلاوت تر است. زیرا شیرینی شکر ظاهری و ناپایدار اما شیرینی قلم و شعر معنوی و پایدار است.

۱
۲
۳
۱۳