آینهٔ صفا
گر آهناست دل تو ز سختیاش مگری
که صیقل کرمش آینهٔ صفا سازد
آینهٔ صفا در ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۰۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۸:
جلال الدین عاشقِ حقیقی را به سه چیز - یا بهتر بگوییم با سه عمل - توصیف میکند:
۱. همچون جان یا روح سبک و بیوزن باشد
۲. همچون ستارگان حولِ ماه در گردش باشد
۳. همچون پرچم به دست باد در حرکت باشد
صفت «سبک» نشان دهندهی رهایی از همه تعلقات است و اوج این سبکی در فنا و خیزش جان از تن است.
صفت «گردان» تعهدِ راسخ به معشوق است، چرا که در رهِ عشق مسیری جز گردش به دور ماهِ معشوق وجود ندارد، حتی اگر این گردش به وصل نیانجامد.
صفت «رقصندگی پرچم» نیز اشاره به چیرگیِ تامِ ارادهی معشوق بر هستیِ عاشق است. پرچم یا علم از خود جنبش و جانی ندارد و تنها باد است که آنرا به حرکت وامیدارد. تنها عامل حرکت و جنبندگیِ عاشق نیز باد و هوا و سودایی است که از جانب معشوق برمیخیزد.
آینهٔ صفا در ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹:
As the Vision of You we hold
no thirst for Wine, will ever be
Leave the cask sealed shut
for, the tavern smashed, will ever be
Be it Paradise Wine, pour out
for, without the Friend
Any delightful Nectar
nothing but torture, will ever be
Alas, the Beloved's gone and
within these weeping eyes
Any vision of her form I draw
mere pictures on a stream, will ever be
Awake, O’ eyes
for, none are secure
From this endless flood
which in this dream abode, will ever be
Before thee, the Beloved
strolls unveiled, yet
She finds strangers, thus
under Hijab, she will ever be
Should the Rose behold your colourful cheeks
dripping with the Sweat of Mercy
Aflame in Passion, from the Heart's sorrow
distilled with Rosewater, it will ever be
Green is the valley and the land
let us now, not forsake
Relish of a Waterside
for, a mirage the entire world, will ever be
Within my mind's den, seek not
room for advice and decree
For, this corner, filled with
whispers of Harp and Lute, will ever be
What matter, if Hafez is
in Love, a Rend and an Ogler
Many a peculiar act
integral to youthful years, will ever be
آینهٔ صفا در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳:
Your image, from the tablet of my heart and soul
shall never be gone
Your prancing Evergreen stature, from my memory
shall never be gone
The fantasy of your Lips
from the mind of I, the vagrant
Even by the cruelty of Heavens
and the sorrow of Fate
shall never be gone
At the time before time
my heart made a covenant with your tress
Forever, it shall abide and its pledge
shall never be gone
Whatever weighs on my wretched heart
save for your sorrow’s load
Shall be gone from my heart
for, “That” from my heart
shall never be gone
Your Love resided
on my heart and soul, much so that
If the head is severed
still, "That” from my heart and soul
shall never be gone
If my heart goes after the Beautiful
it should be forgiven
It is in pain, what’s it to do
if not in search of a cure
be forever gone
Whoever wishes not
to become a vagrant like Hafez
Should refrain from falling in Love
with the Beautiful and in pursuit of them
should never be gone
آینهٔ صفا در ۱ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰:
Why O’ Why, are you abandoning fidelity?
Frowning upon a weary like I,
Why O’ Why?
Upon my heart, your abode, the caldron of your fidelity
At each breath, piercing spears
Why O’ Why?
This new fortune, has surpassed Jupiter in fortune
O’ soul and the world, seizing my soul and my world
Why O’ Why?
You are the fountain of Youth and Eden, better than Life’s Nectar
By the fire of your separation, I am parched
Why O’ Why?
Your Love’s latent within the soul, Your seal is traceless
Yet, many marks and images of you, are in my heart
Why O’ Why?
She said, “I am the Soul of the Soul. Desire not, to see the Soul.”
But since your face is showing the image of the Soul,
Why O’ Why?
Since, you are the Eternal Light, abashment of the stars
Such doubt in my heart, due to the clouds of suspicion
Why O’ Why?
آینهٔ صفا در ۱ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۴۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۹۱ - بیان آنک هر حس مدرکی را از آدمی نیز مدرکاتی دیگرست کی از مدرکات آن حس دگر بیخبرست چنانک هر پیشهور استاد اعجمی کار آن استاد دگر پیشهورست و بیخبری او از آنک وظیفهٔ او نیست دلیل نکند کی آن مدرکات نیست اگرچه به حکم حال منکر بود آن را اما از منکری او اینجا جز بیخبری نمیخواهیم درین مقام:
کریم زمانی در «شرح جامع مثنوی معنوی» مینویسد:
«شَهِ شیرین زفان» اشاره است به سلطان العارفین حضرت بایزید بسطامی، که از او نقل است «آدمی، عارف نشود مگر آنکه هر تارِ مویش چشم گردد » (مثنوی مولوی معنوی ، ج 5 ، ص 193)
آینهٔ صفا در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۰۴ در پاسخ به محمود غفاری دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸۰ - بیان سبب فصاحت و بسیارگویی آن فضول به خدمت رسول علیهالسلام:
آقای محمد علی موحد در سال ۱۳۹۶ تصحیح جدیدی از مثنوی معنوی با اتکا به نسخههای خطی کتابت شده در ۱۵ سال پس از فوت جلالالدین به چاپ رساندند. در این تصحیح جدید، بسیاری از ایرادات، حذفیات و اضافاتی را که در طول قرون به مثنوی وارد گشته تصحیح کرده و نسخهی حاضر را با عنوان «نزدیکترین به آنچه مولوی سرود» در اختیار فارسیزبانان قرار دادهاند.
مثنوی معنوی در سایت گنجور از روی این تصحیح نگاشته شده است. اگر علاقهمند هستید، میتوانید به مقدمهی محمد علی موحد رجوع کرده و شیوهی تحقیق وی را مطالعه کنید و از صحت آن مطمئن شوید. همچنین با نظر به گنجینهی تصویری گنجور (در بالا) خواهید دید که در معتبرترین نسخهی دستنویس مثنوی (نسخه قونیه) نیز ابیات به همین شکل نگاشته شدهاند.
آنچه شما نوشتهاید احتمالا توسط دیگران برای تفهیم بیشتر و یا بنا به سلیقهی شخصی و یا اشتباه در کتابت وارد نسخهای گشته و سپس به عنوان اصل در نظر گرفته شدهاند.
آینهٔ صفا در ۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۵۱ در پاسخ به turba دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲:
هر که روید نرگس گل ز آب چشمش عاشقاست
هر که نرگسها بچیند دسته بند عاملاستنرگسِ گل در اینجا به معنی معانی و ذوق و شوری است که عارفِ عاشق از صحابهی الهی بر بامِ قلباش فرو ریخته و نقشِ دنیویِ (فیزیکی) آن سخنان و مطالب و نکاتی است که در وصف این حال ادا میکند. اگر مولوی را به عنوان «عاشق» در نظر بگیریم، این غزل خود یک نرگسِ گل است که از آبِ چشمِ مولوی (غم و فغان در فراق شمس) روییده (سراییده شده) است.
در مقابلِ «عاشق» - به مصداق چند بیت قبل - مولوی فردی را قرار میدهد با عنوان «عاقل» که ویژگیِ متمایزکنندهی آن اتکااش به عقل و منطق و زبان و کتاب و قال و قیل برای دستیابی به معانی و ذوق و شور عرفانی است. «عاقل» حتی اگر غمِ فراق را درک کرده باشد، از فغان و ناله و حصول به آن عاجز است. «عاقل» بامِ دل را بر صحابهی عشق نگشوده و در نتیجه آبی از دیدهاش روان نمیگردد و نرگسی نمیرویاند، بلکه او تبدیل به «دستهبند» میشود. یعنی آنکه نرگسهای دیگران را چیده، کنار هم جمع کرده و دسته گلی میسازد تا دانش و آگاهی و درک خود از عرفان را بر دیگران عرضه کند. «عامل» نیز در اینجا به معنی قدیمیترِ خود یعنی حاذق و چیرهدست است.
پس مولوی فرق بین «عاشق» و «عاقل» را در این بیت به این شکل نقش میکند که عاشق با اشکهای خود نرگسِ گل میرویاند ولی عاقل، نرگس گلهای دیگران را با مهارت به دسته گلی تبدیل میکند. اگر مولوی را عاشق و این غزل را یک نرگسِ گل در نظر گیریم، عاقل آن است که این غزل را از بر کرده و با مهارت و به آوازی خوش در جمعی بسراید، به این هدف که وجههی عارفانهای از خود بروز داده و نام و مقامی به دست آورد.
آینهٔ صفا در ۱ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۴۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۴ - فرستادن فرعون به مداین در طلب ساحران:
«سر نهادن» در اینجا به معنی «تسلیم شدن» و «زانو» مجاز از «نشستن روی دو زانو برای ادب و فروتنی یا التماس نزد کسی» است*. آن دو جادوگر زمانی که از جادوی موسی و هارون باخبر گشتند از روی شگفتی و احترام در مواجهه با همجنسان خود، سرِ تسلیم فروآورده و به مراقبه و ذکر پرداختند تا راه درست در مقابله با این دو جادوگر را دریابند. که نتیجهی آن طلب جستن از گورِ پدرِ جادوگرشان برای یافتن چاره بود.
*لغتنامه دهخدا
آینهٔ صفا در ۱ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۷ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۱۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۳ - حقیر و بیخصم دیدن دیدههای حس صالح و ناقهٔ صالح علیهالسلام را چون خواهد کی حق لشکری را هلاک کند در نظر ایشان حقیر نماید خصمان را و اندک اگرچه غالب باشد آن خصم و یقللکم فی اعینهم لیقضی الله امرا کان مفعولا:
در این بخش «صالح» کنایه از روح و روانِ پاکِ ولی یا پیرِ سالک است. «ناقه» کنایه از بدن و تنِ پیر است و «کرهی ناقه» کنایه از خاطر و احساساتِ پیر. «قوم ثمود» نیز کنایه از مریدان و سالکان راه.
جلالالدین از این روایت برای توصیف روابط میانِ مرید و مراد - و ساختار کلیِ خانقاهها - استفاده میکند. بدین شکل که پیر/مراد، دانش و خرد و انوار الهی (صالح) را در اختیار مریدان/سالکان (ثمود) گذاشته و آنها در ازایش از بدن پیر (ناقه) مراقبت کرده و به او خدمت میکنند. اما زمانی میرسد که نفس مریدان بر آنها غلبه کرده و از روی طمع، حسادت، کینه یا خشم، از پیرِ خود گله کرده و از خدمت به او سرپیچی میکنند (ناقه را میکشند) و موجب آزرده خاطر گشتنِ پیر میشود (کرهی ناقه سر به بیابان میگذارد). پیر در مواجهه با نفسِ سرکش و سرپیچیِ مریدان، آنها را به عذاب الهی و مرگ گواهی میدهد؛ یعنی اخراج آنها از خانقاه و توقفشان در مسیر سلوک. اگر از میان مریدان کسی قصد ماندن در خانقاه و ادامهی سلوک دارد باید ابراز پشیمانی و سرافکندگی کرده تا دل آزردگیِ پیر بر طرف گشته و رضایت خاطرش جلب شود (کرهی ناقه بجا آید) وگرنه هیچ امیدی به ادامهی سلوک وی نیست و پشیمان (ساعد گزان) میگردد و از خانقاه اخراج شده و از سلوک باز میماند(عذاب الهی).
دوباره خاطر نشان میکنم که جلالالدین در این بخش از این روایت استفاده میکند که رابطهی مرید/مراد را توصیف کند. در جاهای دیگر از این روایت برداشتهای دیگری کرده تا مفاهیم دیگری را عرضه کند.
آینهٔ صفا در ۱ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸۰:
«افتاد مرا با لب او گفتاری»
گفتار با لبِ یار مجاز از وصال و همنشینی و بوسیدن معشوق است. پس این رباعی در فضای وصال، مستی و «دویی=یکی» سروده شده و وقایعی که در این حال رخ داده را بیان میکند. همچنین مشخص میکند که «من=عاشق» و «او=معشوق»
«گفتم که ز من سیر شدی گفت آری»
سیر شدنِ معشوق از عاشق مجاز از پایان حالت مستی/وصال عاشق و آغاز ناز/هجران دوبارهی معشوق است. پس عاشق در لحظهی خروج از عالمِ وحدت/مستی و بازگشت به عالمِ هجران/خماری است. همچنین میتوان گفت که عاشق به کنایه از معشوق میطلبد که بگوید «نه از تو سیر نیستم» تا این حال ادامه یابد، ولی معشوق آری میگوید.
«گفتا بده آن چیز که جیم اول اوست»
معشوق این کنایهی عاشق را با ارائهی راهی برای به تعویق انداختن هجران پاسخ میدهد و چیزی را به ازایش از عاشق طلب میکند. اما چون در حال خروج از وصال است، روی جفاگر و پرناز او غالب آمده و سربسته طلباش را اعلام میکند: آنچه حرف اولاش جیم است.
«گفتم دومش چیست بگو گفت آری»
عاشق نمیفهمد و یا خود را به نفهمی میزند که این چیز که با جیم شروع میشود چیست و گویی از معشوق میخواهد ناز و جفا را کنار گذاشته و مثل چندی پیش که در حال گفتار با لب او بود، حرف دوم را هم بگوید تا عاشق بفهمد. اما معشوق از این عاشقِ پرتوقع سیر گشته و با همان «آری» به او میفهماند که زمان وصل ما تمام شده و تا زمانی که جیم را ندهی در هجران خواهی ماند.
حال اینکه «جیم» حقیقتا چیست، بر ما هم پوشیده است و تنها زمانی آشکار میشود که آن جیم را نثار معشوق خود کنیم، با امید به اینکه بیافتد با لب او گفتاری.
آینهٔ صفا در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۳۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴:
,Those who became
the apostles of merit and amenity
,For the virtuous brethren
became a candle of integrity
Never found a way out this dark night
Uttered some tale and entered nihility
آینهٔ صفا در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۱۰ دربارهٔ نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹:
You’ve targeted my chest with your eyelash blades, yet again
You’ve set fire of separation to my heart and soul, yet again
I continuously burn and endure in your love’s sorrow
Since you’ve shrouded your beauty behind kingly veils, yet again
Blood tears flow from the eyes of the wretched I
You’ve shot another arrow through my heart and soul, yet again
With that craft devised by your witchy face
Alas, you’ve helplessly derailed my faith, yet again
Nasimi demands redemption from you, since
You’ve forbidden my dark hair of redemption, yet again
آینهٔ صفا در ۲ سال قبل، یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵۷:
They falsely claim, Love is but an outcry for name
They falsely claim, the hope of Love is illusive
Saturn of redemption is in our embrace, within the soul
They falsely claim, it resides above the seven heavens
آینهٔ صفا در ۲ سال قبل، سهشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۱۸ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل چهل و هشتم - شخصی امامت میکرد و خواند اَلْاَعْرَابُ اَشَدُّ کُفْراً وَ نِفَاقاً:
به معنی «پس گردنی اصلاحات کرد» است
در این وبسایت فیه ما فیه را با ترجمه و اندکی تفسیر میتوانید بخوانید :)
آینهٔ صفا در ۲ سال قبل، یکشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۵۶ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۶۴ - خاتمه:
رحمت خدا بر شیخ محمود شبستری باد که این منظومهی یکه را خلق و در اختیار مریدان راه قرار داد.
و سپاس بیپایان از دکتر حسن امین لو که در درکِ پیچیدگیهای این معانی، مدد و یاری بیشائبهشان را از ما دریغ نکردند.
آینهٔ صفا در ۲ سال قبل، جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۹:
Come, for out of your Love, crazy I’ve become
and if I were a city, a wreckage I’ve become
Out of your Love, I forsook my home
with your Love’s pain, a cohabitant I’ve become
I were so idle that speak of it I would not
I saw your face and thus, virile I've become
As I regarded your soul, the fellow of my soul
from my fellows, for you, estranged I’ve become
I read, day and night, legends of Lovers
now in your Love, a legend I’ve become
آینهٔ صفا در ۲ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵۱:
In my mind, I yearn for your love, everyday
In your love, I am drunk and restless, everyday
The drunk's thirst lasts one single day
I am that drunk who is in thirst, everyday
آینهٔ صفا در ۲ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۵۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۲:
This wheel of heavens, in which we wander
Deeming “The Magic Lantern” as its exemplar
The Sun is the lamp and the World the lantern
We’re like the Images (Zodiac), in which we wonder
آینهٔ صفا در ۲ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۴:
شیرمردا تو چه ترسی ز سگ لاغرشان
برکش آن تیغ چو پولاد و بزن بر سرشان
شیر در اکثر نمادشناسیهای غربی و شرقی به معنیِ پروردگار، حق، شور، نیرو و خصوصا در اشعار مولوی نشانهی انسانی کامل و منزه است. سگ در فرهنگ فارسی یا نشانِ وفاداری است و یا (خصوصا در این شعر) بندهای خوار و خفیف، نجس و پر از سر و صدا و ادعاهای پوشالی. شمشیر نه تنها به معنیِ ابزارِ مبارزه و نشان از دلیری است، بلکه در نمادشناسیِ غربی به عنصرِ باد و قوهی فکر و ذهن مربوط است. در واقع فکر کردن، سخن گفتن، بحث کردن و تحلیل کردن به شمشیربازی تشبیه میشود. پس یکی از برداشتهایی که میتوان از بیت کرد بدین شکل است:
ای تو خوانندهی این شعر، که در هر لحظه از زندگی چون شیر، بر هستی و روزگارت حکمرانی کردهای و تا به اینجا زنده و پویا و عاشق بودهای، هیچ ترسی از واق واق و حرف و حدیثها و قضاوتهای این سگانِ لاغری که از روی حرص و حسادت بر تو خرده میگیرند، نداشته باش. شمشیرِ برانِ ذهن را بیرون بکش و با نشان دادنِ توان و خرد و دانشات بر آنها آشکار کن کی شیر و کی سگ است.
چون ملک ساخته خود را به پر و بال دروغ
همه دیوند که ابلیس بود مهترشان
در قرآن، ابلیس مقربترین، محبوبترین، بهترین و «مهترین» فرشتهی خدا بود که بر آدم حسادت کرد و از آن جایگاهِ والا به شیطان رجیم تنزل یافت. در این بیت مولوی انسانهایی که با دروغ و ریا و دورویی خود را در جامعه و میان مردم، دیندار و خداپرست و بشردوست و مهربان نشان میدهند ولی در خفا و در سینه پر از نفرت و کینه و حسادت و خودپرستی هستند به دیوهایی تشبیه میکند که بال و پرهای مصنوعی برای خود درسته کرده تا به خیال خود به بهشت برین برسند. زیباییِ این بیت در این است که مولوی در لفافه میگوید چه فرشتهی واقعی باشی و چه دیوِِ دروغین در هر دو صورت «مهترین» فرشته ابلیس و «کهترین» دیو شیطان است. تو «آدم» هستی، خلقتی ورای فرشته و دیو. به بیانِ دیگر، با صرفا آدمی مومن و درستکار بودن، تو شاید فرشته شوی ولی موهبت و جایگاهِ توی آدم بیشتر از اینهاست.
همه قلبند و سیه چون بزنی بر سر سنگ
هین چرا غره شدستی تو به سیم و زرشان
در گذشته که پولِ موجود در جامعه به شکل سکههای طلا و نفره بود، یکی از راههای شناختِ سکههای تقلبی (زراندود) از واقعی، ضربه زدن یا سهان کشیدن روی آن بود که مشخص شود این سکهای از آهن و مس و سرب با روکشی از طلاست یا خیر. مولوی در ادامهی توصیفِ این فرشته/دیو/سگان میگوید آنها
سکههایی تقلبی هستند که با زدن به سرشان حقیقتِ سیاهِ درونشان مشخص میشود. شاید اشاره به این دارد که اگر با آنها بحث کنی، این ظاهرِ سگ/فرشته/طلا کنار میرود و لاغری/دیوی/سیاهی آنها مشخص میشود. «غره» امروزه به معنی فخر فروشی است ولی در فارسی قدیمیتر به معنی فریفته شدن بود. پس مولوی به هشدار میگوید چرا با دیدنِ طلا و پول و مال و جاه و مقامِ اینها فریب خوردهای و خود را باختهای؟ در واقع تمامِ داشتههای دنیویِ ما (از پول تا فرزند و آبرو و ...) هرچقدر هم زیاد، هرگز نشاندهندهی والایی و ارزشِ ملکوتیِ دل و جانِ زیبای ما نیست.
در واقع هر سه بیتِ این غزل یک معنی را تکرار میکنند در سه تصویرسازیِ متفاوت:
ای خوانندهی شعر
تو مخلوقی برازنده، زیبا، شجاع و مستحق هستی
نگذار حرف و حدیثِ از سر حسودی، سخنانِ دروغینِ و قضاوتهای کوتهبینانهی دیگران این باور را از تو بگیرد و شک و ترس و ناامیدی در دلات بیاندازد
تو همچو شیری در مقابلِ سگان
تو همچو آدمی در مقابلِ فرشتگان و دیوها
تو همچو طلای زردی در مقابل سکههای سیاه
سخنان و اعمال و داشتههای تو از واق واقِ قضاوتشان و عبادتهای دروغینِشان و مال و منالِ دنیویشان بسی ارزشمندتر و قدرتمندتر است ... برکش آن تیغِِ چو پولاد و بزن بر سرشان ... تا خموش گردند.
آینهٔ صفا در ۳ سال قبل، پنجشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۱ - امتحان پادشاه به آن دو غلام کی نو خریده بود:
چشم کژ کردی دو دیدی قرص ماه
چون سؤالست این نظر در اشتباه
راست گردان چشم را در ماهتاب
تا یکی بینی تو مه را نک جواب
احتمالا این دو بیت به واقعهی شق القمر هم اشاره دارد. وقتی کافران از محمد خواستند معجزهای برای اثباتِ حقانیتاش ارائه دهد (سوالی اشتباه و از روی شک پرسیدند) محمد ماه را دو نیم کرد تا به آنها نشان دهد شکی که در حقانیت وحدت وجود دارند به همان سان بی پایه و اساس است که کسی با چپ کردنِ چشماش و دوتا دیدنِ ماه آن را دو تا بپندارد! پس همانطور که ما از یکی بودنِ ماه در آسمان مطمئن هستیم، شک و شبههای هم بر وحدتِ وجود وارد نیست، بلکه شک از کجیِ چشمِ درون میآید.