گنجور

حاشیه‌گذاری‌های حامد سلطانیان

حامد سلطانیان


حامد سلطانیان در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۷:

شعر بسیار فوق‌العاده ای که از چشم همه گم مانده است.

در این ابیات، قدرت عشق و عتش مولانا به شمس را بیان می کند.

و بگمانم ارتباط مستقیمی با بیت

در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام

وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم

دارد. بردن نام عشق و غیرت ورزی بر نام عشق درجات اعلائی را نمایان می کند.

و بدون شک مولانا سناریو و صحنه پردازی بی مانند و بی همتایی برای به تصویر کشیدن عشق خود به شمس خلق کرده که از تدبیر در آن مایه آرام جان می شود... 

شبی مولانا دل را گم می کند، بدنبال او می گردد، دل را در مناجات می بیند، صدای غیبی از او نام معشوقش را طلب می کند، که در های عاشقی بر او باز شود، دل مقاومت می کند تا شب تمام می شود و سحر در سپیده دم دل نام تبریز را از صدای غیبی شنید و بی هوش شد و چون بی هوش شد هاتف متوجه شد که عاشق شمس است...

در آخر توصیه می کنم فیه ما فیه مولانا و مقالات شمس و شرح کامل تعاریف، ویژگی ها، صفات، کاربردها، قدرت و توانایی های دل را در کتاب کیمیای سعادت و یا احیا علوم ابوحامد محمد غزالی را بخوانید...

 

حامد سلطانیان در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۳۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱:

چرا بخش قبل از این بخش گذاشته نشده؟

(البته گفتند که این بخش از جهای دیگر شاهنامه جمع شده است...)

پادشاهی فریدون:

بیا تا جهان را بد نسپریم

به کوشش همه دست نیکی بریم

نباشد همی نیک و بد پایدار

همان به که نیکی بود یادگار

همان گنج دینار و کاخ بلند

نخواهد بدن مر ترا سودمند

سخن ماند از تو همی یادگار

سخن را چنین خوار مایه مدار

سخن را سخندان ز گوهر گزید

ز گوهر ورا پایه برتر سزید

تو ای آنکه گیتی بجویی همی

چنان کن که برداد پویی همی

فریدون فرخ فرشته نبود

ز مشک و ز انبر سرشته نبود

بداد و دهش یافت آن نیکویی 

تو داد و دهش کن، فریدون تویی

فریدون ز کاری که کرد ایزدی

نخستین جهان را بشست از بدی

یکی پیشتر، بند ضحاک بود

که بیدادگر بود و ناپاک بود

دو دیگر که گیتی ز نابخردان

نپردخت و بستد ز دست بدان

سدیگر که کین پدر بازخواست

جهان ویژه بر خویشتن کرد راست

جهانا چه بدمهر و بدگوهری

که خود پرورانی و خود بشکری

نگه کن کجا آفریدون گرد 

که از شاه ضحاک شاهی ببرد

ببد در جهان پانسد سال شاه

به آخر بشد ماند ازو جایگاه

برفت و جهان دیگری را سپرد

بجز درد و اندوه چیزی نبرد

چنینم اینجا که و مه، همه

تو خواهی شبان باش، خواهی رمه

 

 

منبع شاهنامه به تصحیح فریدون جنیدی

 

sunny dark_mode