گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید

قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

فصل گل می‌گذرد ، هم‌نفسان بهر خدا

بنشینید به باغی و مرا یاد کنید

عندلیبان‌! گل سوری به چمن کرد ورود

بهر شاباش قدومش همه فریاد کنید

یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان

چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنید

هرکه دارد ز شما مرغ اسیری به قفس

برده در باغ و به یاد منش آزاد کنید

آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک

فکر ویران شدن خانهٔ صیاد کنید

شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب

یاد پروانهٔ هستی‌ شده بر باد کنید

بیستون بر سر راه است مباد از شیرین

خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید

جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه

ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید

گر شد از جور شما خانهٔ موری ویران

خانهٔ خویش محالست که آباد کنید

کنج ویرانهٔ زندان شد اگر سهم بهار

شکر آزادی و آن گنج خداداد کنید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۶۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بیدل دهلوی

بیدلان چند خیال گل و شمشاد کنید

خون شوید آن همه کزخود چمن ایجاد کنید

کو فضایی که توان نیم تپش بال افشاند

ای سیران قفس خدمت صیادکنید

ما هم از گلشن دیدار گلی می‌چیدیم

[...]

حزین لاهیجی

میگساران چو هوای گل و شمشاد کنید

لختی از خون جگر خوردن ما یاد کنید

خوش قدان، خسرو وقت اید به اقبال بلند

ملک دل زآن شما شد، ستم آباد کنید

به وفا خاطر عشّاق توان داشت نگاه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه