بیا گویم برایت داستانی
که تا تأثیرِ چادر را بدانی
در ایّامی که صاف و ساده بودم
دَمِ کِریاسِ در اِستاده بودم
زنی بگذشت از آنجا با خِش و فِش
مرا عِرقُ النِّسا آمد به جنبش
ز زیرِ پیچه دیدم غبغبش را
کمی از چانه قدری از لبش را
چنان کز گوشۀ ابرِ سیه فام
کند یک قطعه از مَه عرضِ اندام
شدم نزدِ وی و کردم سلامی
که دارم با تو از جایی پیامی
پریرو زین سخن قدری دودل زیست
که پیغام آور و پیغام دِه کیست
بدو گفتم که اندر شارع عام
مناسب نیست شرح و بسطِ پیغام
تو دانی هر مقالی را مقامیست
برای هر پیامی احترامیست
قدم بگذار در دالانِ خانه
به رقص آر از شعف بنیانِ خانه
پری وَش رفت تا گوید چه و چون
منش بستم زبان با مکر و افسون
سماجت کردم و اِصرار کردم
بفرمایید را تکرار کردم
به دستاویزِ آن پیغامِ واهی
به دالان بُردَمَش خواهی نخواهی
چو در دالان هم آمد شد فزون بود
اُتاقِ جنبِ دالان بردمش زود
نشست آنجا به صد ناز و چم و خم
گرفته رویِ خود را سخت محکم
شگفت افسانهای آغاز کردم
درِ صحبت به رویَش باز کردم
گهی از زن سخن کردم گه از مرد
گهی کان زن به مردِ خود چها کرد
سخن را گه ز خسرو دادم آیین
گهی از بی وفاییهایِ شیرین
گه از آلمان بَرو خواندم گه از روم
ولی مطلب از اوّل بود معلوم
مرا دل در هوایِ جستنِ کام
پری رو در خیالِ شرحِ پیغام
به نرمی گفتمش کای یارِ دمساز
بیا این پیچه را از رخ برانداز
چرا باید تو روی از من بپوشی
مگر من گربه میباشم تو موشی
من و تو هر دو انسانیم آخِر
به خلقت هر دو یکسانیم آخِر
بگو، بشنو، ببین، برخیز، بنشین
تو هم مثلِ منی ای جان شیرین
ترا کان رویِ زیبا آفریدند
برایِ دیدۀ ما آفریدند
به باغِ جان ریاحینند نِسوان
به جایِ ورد و نسرینند نِسوان
چه کم گردد ز لطفِ عارضِ گل
که بر وی بنگرد بیچاره بلبل
کجا شیرینی از شِکَّر شود دور
پَرَد گر دورِ او صد بار زنبور
چه بیش و کم شود از پرتوِ شمع
که بر یک شخص تابد یا به یک جمع
اگر پروانه ای بر گُل نشیند
گُل از پروانه آسیبی نبیند
پری رو زین سخن بی حدّ برآشفت
ز جا برجَست و با تندی به من گفت:
که من صورت به نامحرم کنم باز؟
بُرو این حرفها را دور انداز
چه لوطیها در این شهرند واه واه!
خدایا دور کن الله الله!
به من گوید که چادر واکُن از سر
چه پر رویست این الله اکبر
جهنم شو مگر من جِندِه باشم
که پیشِ غیر بی روبَندهِ باشم!
از این بازی همین بود آرزویت
که رویِ من ببینی، تف به رویت!
الهی من نبینم خیرِ شوهر
اگر رو واکنم بر غیرِ شوهر
برو گم شو عجب بیچشم و رویی
چه رو داری که با من همچو گویی
برادر شوهرِ من آرزو داشت
که رویم را ببیند شوم نگذاشت
من از زنهایِ طهرانی نباشم
از آنهایی که میدانی نباشم
برو این دام بر مرغِ دگر نه
نصیحت را به مادر خواهرت ده
چو عَنقا را بلندست آشیانه
قناعت کن به تخمِ مرغِ خانه
کُنی گر قطعه قطعه بندم از بند
نیفتد روی من بیرون ز روبند
چرا یک ذرّه در چشمت حیا نیست
به سختی مثل رویت سنگِ پا نیست
چه میگویی مگر دیوانه هستی
گمان دارم عرق خوردی و مستی
عجب گیرِ خری افتادم امروز
به چنگِ اَلپَری افتادم امروز
عجب برگشته اوضاعِ زمانه
نمانده از مسلمانی نشانه
نمیدانی نظر بازی گناهست
ز ما تا قبر چار انگشت راه است
تو میگویی قیامت هم شلوغست؟
تمامِ حرف مُلّاها دروغ است؟
تمامِ مجتهدها حرفِ مُفتند؟
همه بیغیرت و گردن کُلُفتند؟
برو یک روز بنشین پایِ مِنبَر
مسائل بشنو از مُلّای مِنبَر
شبِ اوّل که ماتحتت درآید
به بالینت نکیر و منکر آید
چنان کوبد به مغزت تویِ مَرقَد
که میرینی به سنگِ رویِ مرقد!
غرض آنقدر گفت از دین و ایمان
که از گُه خوردنم گشتم پشیمان
چو این دیدم لب از گفتار بستم
نشاندم باز و پهلویش نشستم
گشودم لب به عرضِ بیگناهی
نمودم از خطاها عذر خواهی
مکّرر گفتمش با مدّ و تشدید
که گُه خوردم، غلط کردم، ببخشید!
دو ظرف آجیل آوردم ز تالار
خوراندم یک دو بادامش به اصرار
دوباره آهنش را نرم کردم
سرش را رفته رفته گرم کردم
دگر اسمِ حجاب اصلا نبردم
ولی آهسته بازویش فشردم
یقینم بود کز رفتارِ این بار
بِغُرَّد همچو شیرِ ماده در غار
جَهَد بر روی و منکوبم نماید
به زیرِ خویش کس کوبم نماید
بگیرد سخت و پیچد خایهام را
لبِ بام آورد همسایهام را
سر و کارم دگر با لنگه کفشست
تنم از لنگه کفش اینک بنفشست
ولی دیدم به عکس آن ماه رخسار
تحاشی میکند، امّا نه بسیار
تغیّر میکند، امّا به گرمی
تشدّد میکند، لیکِن به نرمی
از آن جوش و تغیُّرها که دیدم
به «عاقل باش» و «آدم شو» رسیدم
شد آن دشنامهایِ سختِ سنگین
مبدَّل بر جوان آرام بنشین!
چو دیدم خیر بند لیفه سُستَست
به دل گفتم که کار ما دُرُستَست
گشادم دست بر آن یارِ زیبا
چو مُلّا بر پلو مؤمن به حلوا
چو گُل افکندمش بر رویِ قالی
دویدم زی اَسافِل از اَعالی
چنان از هول گشتم دستپاچه
که دستم رفت از پاچین به پاچه
از او جفتک زدن از من تپیدن
از او پُر گفتن از من کم شنیدن
دو دستِ او همه بر پیچهاش بود
دو دستِ بنده در ماهیچهاش بود
بدو گفتم تو صورت را نکو گیر
که من صورت دهم کارِ خود از زیر
به زحمت جوفِ لنگش جا نمودم
درِ رحمت به رویِ خود گشودم
کُسی چون غنچه دیدم نو شکفته
گلی چون نرگس اما نیم خفته
برونش لیمویِ خوش بویِ شیراز
دَرون خرمایِ شهدآلودِ اهواز
کُسی بَشّاش تر از روی مؤمن
منزَّه تر ز خُلق و خویِ مؤمن
کُسی هرگز ندیده رویِ نوره
دهن پر آب کُن مانندِ غوره
کُسی بر عکسِ کُسهای دگر تنگ
که با کیرم ز تنگی میکند جنگ
به ضرب و زور بر وی بند کردم
جِماعی چون نبات و قند کردم
سرش چون رفت خانم نیز وا داد
تمامش را چو دل در سینه جا داد
بلی کیرست و چیز خوش خوراکست
ز عشقِ اوست کاین کُس سینه چاکست
ولی چون عصمت اندر چهرهاش بود
از اوّل تا به آخِر چهره نگشود
دو دستی پیچه بر رخ داشت محکم
که چیزی ناید از مستوریش کَم
چو خوردم سیر از آن شیرین کُلُوچه
حرامت باد گفت و زد به کوچه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن داستانی است که درباره پسری است که به زنی با چادر برخورد میکند. او در ابتدا به زیبایی و جذابیت زن اشاره میکند و در تلاش است تا او را به گفتگو و نزدیک شدن ترغیب کند. زن اما با خشونت و سرسختی به او پاسخ میدهد و تأکید میکند که چادر و حجاب او جزء مقدساتش است و هیچگاه جز در برابر همسرش چهرهاش را نمینماید.
در ادامه، مرد سعی میکند با جملات دلگرمکننده و عذرخواهی، زن را به خود نزدیک کند، و تلاش میکند تا از افکار او درباره دین و حجاب بکاهد. اما زن بارها او را رد میکند و اعتراض میکند که به هیچ عنوان نظرش را تغییر نخواهد داد.
در نهایت، داستان به جایی میرسد که مرد به شدت تحت تأثیر زیبایی زن قرار میگیرد، ولی زن همچنان به قید و بند حجابش پایبند میماند و حتی در پایان داستان نیز به حرمت و عفت خود ادامه میدهد. داستان به نقدی از نگرشهای اجتماعی و فرهنگی نسبت به حجاب و جایگاه زنان نیز میپردازد.
هوش مصنوعی: بیا تا برایت داستانی بگویم که بتوانی تأثیر چادر را درک کنی.
هوش مصنوعی: در زمانهایی که بیتکلف و بیپیرایه بودم، در کنار دشت و صحرا ایستاده بودم.
هوش مصنوعی: زنی از آنجا عبور کرد و صدای لباسش من را به هیجان آورد.
هوش مصنوعی: از زیر پیراهنش کمی از فرم گردن و چانهاش و همچنین مقداری از لبش را دیدم.
هوش مصنوعی: چنان که از پناه ابر تیره، یک تکه از ماه بیرون میآید و خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: به او مراجعه کردم و سلامی را عرض کردم، چون از جایی پیامی برایت دارم.
هوش مصنوعی: دختر زیبا به خاطر این موضوع کمی در تردید مانده است که چه کسی پیامآور است و چه کسی باید پیام را برساند.
هوش مصنوعی: به او گفتم که در مکانهای عمومی مناسب نیست که توضیح و تشریح مفاهیم را بهطور مفصل انجام دهیم.
هوش مصنوعی: هر سخنی چه مقام و موقعیتی دارد، باید به آن احترام گذاشت.
هوش مصنوعی: به راهرو خانه قدم بگذار و این مکان را با شادی و نشاط پر کن.
هوش مصنوعی: زنی زیبا و افسونگر رفت تا ببیند که من چه میگویم و چون زبانم را با نیرنگ و جادو بستهام.
هوش مصنوعی: من خیلی اصرار کردم و با سماجت از شما خواستم که لطفاً بیایید و این عبارت را بارها و بارها تکرار کردم.
هوش مصنوعی: با استفاده از آن پیغام بیاساس، او را به جایی بردم که نمیخواست.
هوش مصنوعی: وقتی به دالان رسیدم، احساس کردم که فضای اتاقی که در کنار دالان است، بزرگتر به نظر میرسد. بنابراین به سرعت آنجا را ترک کردم.
هوش مصنوعی: او با ناز و elegance در آنجا نشسته و به شکلی سرسخت و جدی، چهرهاش را پوشانده است.
هوش مصنوعی: داستانی شگفتانگیز را شروع کردم و درِ گفتوگو را به روی او گشتم.
هوش مصنوعی: گاهی دربارهٔ زنان صحبت میکنم و گاهی دربارهٔ مردان، و گاهی نیز به این فکر میکنم که آن زن با مرد خود چه رفتاری داشت.
هوش مصنوعی: در مواقعی که سخن از خسرو میگویم، به نوعی از محبت و عشق اشاره دارم، و در زمانهای دیگر به بیوفاییهایی که در عشق وجود دارد.
هوش مصنوعی: گاهی از آلمان خواندم و گاهی از روم، اما در کل موضوع از ابتدا روشن بود.
هوش مصنوعی: دل من در آرزوی دیدن روی زیبا و دلربا است و در خیال خود مشغول توضیح دادن پیام و احساسی است که دارم.
هوش مصنوعی: به آرامی به او گفتم که ای دوستِ همدل، بیا این پیچ و تاب را از رویت کنار بزن.
هوش مصنوعی: چرا باید تو از من فاصله بگیری؟ آیا من مانند یک گربه هستم و تو مثل یک موش؟
هوش مصنوعی: من و تو هر دو انسان هستیم و در نهایت در خلقت، هیچ فرقی بین ما نیست.
هوش مصنوعی: بگو، بشنو، ببین، برخیز، بنشین؛ تو هم مانند منی ای جان شیرین.
هوش مصنوعی: تو را با چهرهای زیبا خلق کردهاند تا ما بتوانیم تو را ببینیم.
هوش مصنوعی: زنان به مانند گلهای زیبا در باغ جان، حضور دارند و به جای گلهای خوشبو و رنگارنگی چون ورد و نسرین، نماد زیبایی و لطافت هستند.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی گل به خاطر نگاه کردن بلبل بیچاره کاهش یابد، چه اندازه از لطف و زیبایی آن کم میشود؟
هوش مصنوعی: شیرینی شکر هرگز از کنارش دور نمیشود، حتی اگر دور او صد بار زنبور بچرخد.
هوش مصنوعی: هر چقدر که نور شمع بر یک نفر یا گروهی بتابد، تاثیر آن چه بر روی یک نفر و چه بر روی جمعی دیگر، چندان تغییر نمیکند.
هوش مصنوعی: اگر پروانه ای بر روی گل بنشیند، گل آسیبی نخواهد دید.
هوش مصنوعی: دختر زیبایی از شنیدن این حرف بسیار عصبانی شد و از جای خود بلند شد و با تندی به من گفت:
هوش مصنوعی: آیا من میتوانم به بیحجابی فکر کنم؟ برو و این صحبتها را فراموش کن.
هوش مصنوعی: چه آدمهای عجیبی در این شهر هستند! خدایا، از این افراد دورم کن!
هوش مصنوعی: به من میگوید که چادر را از سر بردار، چون اینطور که میگویی، خداوند بزرگتر از آن است که به این مسائل اهمیت بدهد.
هوش مصنوعی: هرگز اجازه نخواهم داد که بدون حرمتی، در برابر دیگران قرار بگیرم، حتی اگر به عذاب دچار شوم.
هوش مصنوعی: این بیت به بیان حس ناامیدی و دلخوری اشاره دارد. گویا فردی آرزو داشته که محبوبش را ببیند، اما اکنون از دیدن او ناراحت و دلزده است و به نوعی از او متنفر شده است. در واقع، انتظارش به بینتیجه مانده و این باعث ایجاد احساساتی منفی در او شده است.
هوش مصنوعی: خداوندا، اگر به کسی جز همسرم نگاه کنم، نیکی او را نبینم.
هوش مصنوعی: برو و خودت را دور کن، چقدر بیحیا هستی! چه رویی داری که اینگونه با من صحبت میکنی؟
هوش مصنوعی: برادر شوهر من تمایل داشت که چهرهام را ببیند، اما او مرا نپذیرفت.
هوش مصنوعی: من از زنهای تهرانی نیستم، از آن نوع که تو میشناسی نیستم.
هوش مصنوعی: به جای اینکه به من توصیه کنی، برو این مسأله را برای کسی دیگر حل کن و نصیحتت را به مادر خواهرت بگو.
هوش مصنوعی: اگر مرغ عَنقا، که پرندهای افسانهای و بلندپرواز است، لانهای بسیار بلند دارد، تو باید به همان تخم مرغی که در خانهات هست قناعت کنی. این جمله به معنای این است که به داشتههای خود راضی باش و از آرزوهای دور و دست نیافتنی صرفنظر کن.
هوش مصنوعی: اگر مرا هم به تکههای کوچک تقسیم کنی، از بند دلتنگی من خارج نخواهد شد و چهرهام از پس حجاب پنهان نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: چرا در چشمانت هیچ پارسایی وجود ندارد، در حالی که پوستت حتی به سختی یک سنگ پا هم نیست؟
هوش مصنوعی: چه میگویی؟ مگر دیوانهای؟ فکر میکنم که عرق نوشیدهای و حالتی مستی داری.
هوش مصنوعی: امروز در وضعیتی عجیب و غریب قرار گرفتم، انگار که به دام یک موجود افسانهای و نادر افتادهام.
هوش مصنوعی: عجب که اوضاع زمانه تغییر کرده و نشانهای از مسلمان بودن باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: نمیدانی که بازی با نگاه، چه گناهی دارد. فاصله ما تا قبر فقط به اندازه چهار انگشت است.
هوش مصنوعی: تو میگویی حتی روز قیامت هم شلوغ خواهد بود؟ پس تمام سخنان روحانیون اشتباه است؟
هوش مصنوعی: آیا تمامِ کارشناسان دین فقط حرفهای بیارزشی میزنند؟ همه بیعقل و نادان هستند؟
هوش مصنوعی: برو و یک روز در کنار منبر بنشین و از مسائل و آموزههای آن روحانی بشنو.
هوش مصنوعی: هنگامی که در شب اول پس از مرگ به بستر میرسی، دو فرشته به نام نکیر و منکر نزد تو میآیند.
هوش مصنوعی: به قدری با قدرت بر سرت میکوبند که مثل سنگی بر روی قبر، بیحرکت میمانی.
هوش مصنوعی: موضوع مورد بحث آنقدر درباره دین و ایمان سخن گفت که به خاطر رفتار زشت و نادرستم حسرت خوردم و به خودم آمدم.
هوش مصنوعی: وقتی این را دیدم، سخن را رها کرده و در کنار او نشستم.
هوش مصنوعی: من شروع به صحبت کردم و ابراز بیگناهی کردم و از اشتباهاتم عذرخواهی نمودم.
هوش مصنوعی: بارها به او گفتم که اشتباه کردم و از ته دل عذرخواهی کردم، لطفاً مرا ببخش!
هوش مصنوعی: دو ظرف آجیل برای خوراک آوردن، و یکی دو تا بادامش را به زور خوراندم.
هوش مصنوعی: دوباره فلز را نرم کرده و کمکم آن را شکل میدهیم.
هوش مصنوعی: من اسم حجاب را اصلاً ذکر نکردم، اما به آرامی بازویش را فشردم.
هوش مصنوعی: من مطمئن هستم که از رفتار این بانو، همچون شیری در غار، شگفتزده میشوم.
هوش مصنوعی: آنکه بر من زحمت میکشد و مرا پایین میآورد، کسی است که زیر پای خودم را میزند.
هوش مصنوعی: همسایهام به شدت مرا در موقعیتی سخت قرار میدهد و باعث میشود که در برابر یک مشکل یا چالش قرار بگیرم.
هوش مصنوعی: کار و بارم حالا با یک لنگه کفش است و به خاطر آن، بدنم هم الان به رنگ بنفش درآمده است.
هوش مصنوعی: ولی دیدم که چهرهی آن ماه زیبایی که دارد، از من دوری میکند، اما نه به اندازهای که خیلی محسوس باشد.
هوش مصنوعی: او تغییر میکند، اما با شدت و حرارت، اما با ملایمت و نرمی.
هوش مصنوعی: به خاطر تجربههایی که از تغییرات و هیجانات زندگی داشتم، به این نتیجه رسیدم که باید عاقل و انسان واقعی باشم.
هوش مصنوعی: آن دشنامهای سنگین و سخت که به تو گفته شده، حالا به آرامش و سکوت جوانی تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که متوجه شدم کارها در حال انجام است و به نتیجه میرسد، در دل خود گفتم که همه چیز در مسیر درستی قرار دارد.
هوش مصنوعی: دستم را به سوی آن یار زیبا دراز کردم، مانند ملا که به تکهای دسر میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی گلی را بر روی فرش گذاشتم، به سرعت از نقاط بالا به سمت پایین حرکت کردم.
هوش مصنوعی: به قدری از ترس و وحشت دچار آشفتگی شدم که نتوانستم کنترل خودم را نگهدارم و باعث شدم که چیزهایی که در دستم بود از دستم بیفتند.
هوش مصنوعی: او به شدت میکوشد و تلاش میکند، در حالی که من تنها در حال تپیدن و نگرانی هستم. او بسیار صحبت میکند اما من کمتر به حرفهایش گوش میدهم.
هوش مصنوعی: دو دست او فقط مشغول مراقبت و چرخاندن او بود و دستان من هم به خاطر قدرت و توان او در حال فعالیت بودند.
هوش مصنوعی: به او گفتم که زیبایی را در خود حفظ کن، چون من کار خود را از پسِ پرده انجام میدهم.
هوش مصنوعی: به سختی و تلاش، فرصتی برای خودم فراهم کردم و درِ رحمت و لطف الهی را به روی خودم باز کردم.
هوش مصنوعی: من شخصی را دیدم که همچون غنچه نو شکفته است، گلی زیبا شبیه نرگس، اما او هنوز نیمه بیدار و خوابآلود است.
هوش مصنوعی: بیرونش بوی خوش لیمو از شیراز را دارد و درونش مثل خرمای شیرین و آبدار اهواز است.
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازه مؤمن، باکمال و خوشرو نیست و او ازنظر خلق و خوی، پاکتر و نیکوتر است.
هوش مصنوعی: هیچ کس هرگز چهرهی روشن و زیبای او را ندیده که همچون یک خوشهی انگور پر آبدار باشد.
هوش مصنوعی: شخصی بر خلاف دیگران از تنگی وخیم خود ناراحت است و با سختی و مشکلاتی که دارد، دست و پنجه نرم میکند.
هوش مصنوعی: به واسطهی فشار و قدرت، او را به تسلیم واداشتم مانند اینکه گیاهی را برداشت کرده و یا قند را شکل میدهم.
هوش مصنوعی: وقتی سر او رفت، خانم هم تسلیم شد و تمام وجودش را مانند دلش که در سینهاش جا دارد، به او سپرد.
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف عشق و اشتیاق عمیق سخن میگوید و اشاره دارد به اینکه احساسات و عواطفی که از عشق نشأت میگیرند، میتوانند در زندگی به عنوان منبع لذتی ویژه و مطلوب محسوب شوند. در اینجا، عشق به جنبههای عمیقتر و جذابتر زندگی اشاره دارد که انسان را به سوی تجربههای شیرین و ماندگار سوق میدهد.
هوش مصنوعی: اما از آنجا که از ابتدا تا انتها چهرهاش به پاکی و معصومیت آراسته بود، هرگز چهرهاش را ناپاک نکرد.
هوش مصنوعی: او با دو دست با قوت بر روی چهرهاش قسمتی را پوشانده است، به طوری که هیچ چیزی از مخفیکاریاش کم نمیشود.
هوش مصنوعی: وقتی از آن شیرین کلوچه سیر شدم، کسی به من گفت حرامت باد و به سرعت از آنجا خارج شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
همین شعر » بیت ۴۲
چو عَنقا را بلندست آشیانه
قناعت کن به تخمِ مرغِ خانه
برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
همین شعر » بیت ۴۱
برو این دام بر مرغِ دگر نه
نصیحت را به مادر خواهرت ده
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.