بخش ۱ - مناجات: خداوندا ز جام عشق کن مست - که در مستی فشانم برجهان دست
بخش ۲ - فی مناجات: به هستی دیده چون نگشوده بودم - به خواب نیستی آسوده بودم
بخش ۳ - ایضا فی مناجات: به نام ساقی دور پیاپی - که هم جام است و هم مستی و هم می
بخش ۴ - فی نعت سرور کائنات صلی الله علیه و آله و سلم: دل از عشق محمد ریش دارم - رقابت با خدای خویش دارم
بخش ۵ - ایضا فی نعت: مهین پیغمبری از نسل آدم - جهان رحمت از یزدان مجسم
بخش ۶ - حکایت بر سبیل تمثیل: به چشم خویش دیدم عاشق مست - چو جان نقشی نهاده بر کف دست
بخش ۷ - در صفت شب معراج: شبی سرمایۀ اقبال جاوید - ز نورش جرعه ای در جام خورشید
بخش ۸ - در بیان اوصاف پیر خود: سعادت نامۀ اختر بلندی - به ذکر پیر یابد ارجمندی
بخش ۹ - در مدح نورالدین جهانگیر پادشاه: جهان نو زنده گشت از حسن تدبیر - به عدل شاه نورالدین جهانگیر
بخش ۱۰ - در صفت معشوق: سخن معشوقۀ عاشق مزاج است - سخن نا دردمندان را علاج است
بخش ۱۱ - در صفت ملک هندوستان: ز من عشق است هندستان زمین را - که عشق آنجاست مذهب کفر و دین را
بخش ۱۲ - در مذمت حساد: در افکندم به میدان گوی دعوی - به صوفی صورت ابلیس معنی
بخش ۱۳ - در حسب حال خود: اگرچه خاطرم دریای رازست - که دریا را به غواصیم نازست
بخش ۱۴ - آغاز داستان رام و سیتا: شکر گفتار این شیرین فسانه - بدین آهنگ بسرود این ترانه
بخش ۱۵ - مشورت کردن راجه جسرت برای اولاد با وزیران: شبی از دور بینی خلوت آراست - ز هر یک اهل دانش مشورت خواست
بخش ۱۶ - اندر احوال طفولیت رام: چو ماه رام را پرتو عیان شد - هلال عید ماه آسمان شد
بخش ۱۷ - آمدن بسوامتر زاهد برای طلب رام پیش راجه جسرت و بردن رام را: درآمد ناگه ا ز در حاجب بار - که بسوامتر زاهد آمد از غار
بخش ۱۸ - رخصت شدن بسوامتر زاهد از راجه جسرت و بردن رام را همراه خود: چو بسوامتر رخصت شد ز جسرت - گرفته رام و لچمن را به صحبت
بخش ۱۹ - پرسیدن رام از بسوامتر حقیقت گنگ که چگونه از آسمان بر زمین آمده و جواب دادن او: ز دانش داد زاهد پاسخ رام - که رایی بود در ستجگ، سگر نام
بخش ۲۰ - رفتن رام به ملک مالوه که نزد صوبۀ اود است: به عزم مالوه بس راه پیمود - که آن جا ی عبادت گاه او بود
بخش ۲۱ - در بیان کشتن رام دیوان را و خلاص کردن زاهدان را از آفتشان: به تخت آسمان چون شاه خاور - ز فتح دیو شب کج ماند افسر
بخش ۲۲ - گفتن بسوامتر زاهد حقیقت سیتا با رام و رفتن رام همراه بسوامتر در ترهت: جوابش داد اندر شهر ترهت - که معمورست خلق از ناز و نعمت
بخش ۲۳ - رفتن رام در شهر ترهت همراه بسوامتر و کشیدن کمان در سینمبر و دادن راجه جنک دختر خود را سیتا به کدخدایی رام: ز ره رفتن زمانی نارمیدند - به روز جشن در ترهت رسیدند
بخش ۲۴ - آمدن راجه جسرت از شهر اوده در ترهت به جهت کدخدائی رام: دل جسرت به غایت شادمان شد - همان ساعت خوشش آمد روان شد
بخش ۲۵ - رخصت شدن راجه جسرت از جنک و ملاقات کردن پرسرام در راه: مهیا آمد از بهر سواری - به پیل آسمان پیکر عماری
بخش ۲۶ - آوردن رام سیتا را در اوده و به خانۀ خود نشستن با یکدیگر: سعادت هر که را شد سایه گستر - شود دلخواه بختش سیر اختر
بخش ۲۷ - مصلحت کردن راجه جسرت با وزیران به جهت جلوس رام بر تخت شاهی و حیله انگیختن مادر برت برای اخراج رام: چو جسرت در اود بنشست دلشاد - به جا آورد شکر حق ز اولاد
بخش ۲۸ - اخراج کردن جسرت رام را و روان شدن رام و سیتا و لچمن به صحرای چترکوت: سحر چون ماند بر سر شاه چین تاج - ز بند آسمان شد ماه اخراج
بخش ۲۹ - غسل کردن سیتا در دل آب گنگ: چو قصد غسل کرد آن سرو گلرنگ - به آب زندگی شد آشنا گنگ
بخش ۳۰ - در بیان وفات کردن راجه جسرت در فراق رام: چو پیش آمد بران رای خردمند - ز عشق زن بلای هجر فرزند
بخش ۳۱ - مشورت کردن وزیران با برت به جهت جلوس او و منع کردن برت وزیران را و آمدن در چترکوت به جهت آوردن رام و انکار کردن رام از ملک: به پایان چون رسید ایام ماتم - وزیران مشورت کردند با هم
بخش ۳۲ - رخصت کردن رام برت را با کفش چوبین و تعریف سلوک پادشاهی او: برت آن کفش چوبین بست بر سر - عزیزش داشت از صد تاج گوهر
بخش ۳۳ - رفتن رام از چترکوت به صحرای اتره زاهد و دیدن سیتا زن او را و فرود آمدن حله ها از عالم بالا برای سیتا به دعای زن زاهد: چو سیاحان به عزم جای دیگر - صنم همره روان شد با برادر
بخش ۳۴ - رفتن رام در منزل سرسکه بر بتک زاهد و دیدن اندر را در آنجا و رفتن زاهد به عالم بالا: بهر جا کش سراغ عابدی یافت - برای دیدنش مشتاق بشتافت
بخش ۳۵ - خلاصی یافتن اهلیا زن گوتم که به دعای شوهر سنگ شده بود از قدم مبارک رام: چنین تا بر در دیری رسیدند - بتی افتاده اندر خاک دیدند
بخش ۳۶ - کور کردن رام یک پسر اندر را که به صورت زاغ سیتا را رنجانیده بود: شکار آورد روزی آن ظفرکیش - گوزن و آهوان را از عدد بیش
بخش ۳۷ - دیدن حوض پر آب و نیلوفر و چیدن گلها رام و سیتا با یکدیگر: جهانگیر فلک با روی روشن - چو از زرین جزوکه داد درشن
بخش ۳۸ - رفتن رام بدیدن ستیچن زاهد و پرسیدن خبر ستاره سهیل: خرامان آن دو سرو از گشت گلشن - رسیده در وطنگاه ستیچن
بخش ۳۹ - ملاقات رام با سهیل وقت برگذشتن سهیل از آسمان به زمین: چو مژده یافت زان اقبال جمشید - سهیل آمد به استقبال خورشید
بخش ۴۰ - رخصت شدن رام از سهیل زاهد: چو رام از خدمت آن نیکنامان - به طرف جوی شد سرو خرامان
بخش ۴۱ - کشته شدن خرد و وتراسرا نیز و چهارده هزار دیو از دست رام: غریوان بر ارابه خر به پیکار - روان شد همچو توپ صاعقه بار
بخش ۴۲ - داد خواه شدن سرب نکا پیش راون در شهر لنکا: به لنکا شاه دیوان بود راو ن - بدن دیو و پری جان بود راو ن
بخش ۴۳ - بیان کردن سرپ نکا، حسن سیتا را برای راون و عاشق شدن راون: سهی سروی ز رحمت آفریده - به جسم و روح نور حق دمیده
بخش ۴۴ - آمدن راون در منزل ماریچ دیو و منع کردن ماریچ راون را از دشمنی رام: نماندش اختیار از بی قراری - ارابه خواست از بهر سواری
بخش ۴۵ - برآمدن سیتا برای گل چیدن و دیدن او آهوی زرین را و فرستادن رام را برای شکار آهوی زرین: به گل چیدن برآمد ناگهان حور - خرامان شد به گلشن سروی از نور
بخش ۴۶ - رفتن رام به شکار آهو و فرستادن سیتا، لچمن را برای خبر رام خواه ناخواه: همی رفت آهوی زرین جهیده - گهی پیدا و گه پنهان ز دیده
بخش ۴۷ - دیدن راون سیتا را و بردن سیتا به زور: چو لچمن رفت، راون وقت آن یافت - که گرگ کهنه، بره بی شبان یافت
بخش ۴۸ - جنگ کردن جتایو با راون و کشته شدن جتایو به دست او و بردن او سیتا را به لنکا: به بی رویی کشان می بردش از مو - دو چار اندر هوا شد با جتایو
بخش ۴۹ - برگشتن رام از شکار و دیدن او در راه لچمن را و خبردار شدن از حال و بیتاب شدن رام و جستجو کردن لچمن سیتا را: چو رام از کشتن آهوی زرین - طلسم دیو را برداشت تمکین
بخش ۵۰ - دیدن رام جتایو کرگس را و خبر یافتن از سیتا: به ناگه رفت در دامان کوهی - به کوهستان عجب گردون شکوهی
بخش ۵۱ - دیدن رام نقش پای راون و نقش پای سیتا را: در آن نزدیک نقش پای ده سر - نموده رام دل خ ون را برادر
بخش ۵۲ - دیدن رام ماه را و پنداشتن سیتا و مخاطب کردن او: چو باز آمد به خود لختی شبانگاه - فکنده چشم پر خون بر رخ ماه
بخش ۵۳ - روان شدن رام خبر گرفتن سیتا را و ملاقات شدن با کیندها دیو و یافتن خبر سیتا: چو روزی چند در صحرا قدم زد - به ناگه فتنۀ عالم علم زد
بخش ۵۴ - در بیان احوال سیتا: ز سوز رام تا طبعم سخن راند - زبانم چون زبانه آتش افشاند
بخش ۵۵ - جای دادن راون سیتا را در باغ اسلوک بن: موکل بر پری زن دیوکی چند - ستم رأی و ستمکار و ستم بند
بخش ۵۶ - آمدن رام در کوه رک مونک: چو در رک مونک کوه آن کوه تمکین - علم بر زد چو سیاح جهان بین
بخش ۵۷ - آمدن فصل بهار: چو یک چندی گذشت از روزگاران - در آمد در شکفتن نو بهاران
بخش ۵۸ - آمدن رام بالای قلعۀ کوه و ملاقات کردن با سگریو به میانجی هنومنت: چو در رکه مونک آمد رام دلخون - خبر بردند بر سگریو میمون
بخش ۵۹ - گفتن سگریو حقیقت منازعت بال را با رام: که دیوی بود مایاوی ملنگی - به زور صد هزاران فیل جنگی
بخش ۶۰ - بیان کردن سگریو زور بال را: ز زور بال گویم با تو یک حرف - همی کوهی که همرنگ است با برف
بخش ۶۱ - کشته شدن بال از دست رام و راضی شدن سگریو و انگد و رام: ز غار آخر بر آمد بال دلتنگ - سلاح جنگ کرد ه تختۀ سنگ
بخش ۶۲ - در صفت فصل بهار برسات و فراق رام: هوای عشق آمد فصل برسات - که فردوس برین را می کند مات
بخش ۶۳ - در صفت ماهتابی: شبی چون جیب صبح، آبستن نور - چو خور دامنفشان بر شمع کافور
بخش ۶۴ - فرستادن رام لچمن را برای آوردن سگریو: چو شاهنشاه چین از غایت کین - ز هر سو آخته شمشیر زری ن
بخش ۶۵ - آمدن سگریو با لشکر خویش و فرستادن کسان خود هرچهار طرف از برای خبر سیتا: به جاسوسی حال آن پری زاد - به چار اطراف عالم کس فرستاد
بخش ۶۶ - روان شدن هنونت با جمع میمونان و رفتن در غار و یافتن سوم برتهارا: کهن تاریخدان عشق نامه - چنین جنباند خونی نوک خامه
بخش ۶۷ - ملاقات با سنپات کرگس و همراه دادن پسر خود را به سپارش رام: قضا را کرگسی بود اندران کوه - قوی هیکل بسان ابر اندوه
بخش ۶۸ - جمع آمدن میمونان که از دریاچۀ طور بگذرند: چو مهر از قعر این دریای اندوه - علم زد بر فراز کوهۀ کوه
بخش ۶۹ - در صفت پیدایش هنونت: شنو اح وال خود ز آغاز و انجام - پریزادی که بودش انجنی نام
بخش ۷۰ - رخصت شدن هنونت از انگد که از دریا بجهد: پی رخصت به پای انگد افتاد - که از دریا بخواهم جست چون باد
بخش ۷۱ - روان شدن هنونت برای خبر گرفتن سیتا: چو ابروی هلال از وسمه گون طاق - اشارت باز شد با چشم عشاق
بخش ۷۲ - دیدن هنونت سیتا را و آمدن راون به دیدن سیتا و جاسوسی گرفتن: هلال آسا صنم را دید از دور - ضعیف و ناتوان چون چش م مخمور
بخش ۷۳ - دادن هنونت انگشتری رام را به سیتا و فرستادن سیتا لعل خود برای تسلی خاطر رام: چو روشن گشت شب را جان تاریک - به دیده شد فروغ صبح نزدیک
بخش ۷۴ - رخصت شدن هنونت از سیتا: هنون رخصت شد و کرده زمین بوس - صنم را گفت کای خورشید ناموس
بخش ۷۵ - رخصت شدن هونت از سیتا و جنگ کردن با دیوان: هنون چون رفت گام چند از پیش - نکو اندیشه مرد آن همت اندیش
بخش ۷۶ - جنگ کردن پسر راون با هنونت و کشته شدن او به دست هنونت: اجازت داد پور خرد خود را - که رو بنمای دست برد خود را
بخش ۷۷ - فرستادن راون، اندرجت پسر بزرگ خود را به جنگ هنونت: یک اسپه تاخت اندرجت به میدان - نکرده التفات فوج چندان
بخش ۷۸ - انداختن اندرجت کمند را که برمها داده بود: کمندی داشت اندرجت عدو گیر - که چون حق نمک گشتی گلوگیر
بخش ۷۹ - دیدن راون لشکر رام را به بالای قصر و عتاب کردن وزیران خود را: ز قصر خویش راون در نظاره - بدید آن لشکر آتش عیاره
بخش ۸۰ - نمودن راون طلسم رام را به سیتا جهت فریب دادن او و زاری کردن سیتا و دلاسا دادن ترجنا او را: به افسون ساز دیوی داد پیغام - طلسمی کن به تقلید سر رام
بخش ۸۱ - فرستادن راون سک و سارن دیوان را به جاسوسی لشکر رام و حقیقت شنیدن لشکر رام را از آن جاسوس و قلعه بندی کردن راون: چو راون، روز کاخ ماه برتافت - ز نزدیکی دشمن آگهی یافت
بخش ۸۲ - جنگ خرسان با دیوان: ز خرسان رای عفریتان تبه شد - ز بخت تیره روزشان سیه شد
بخش ۸۳ - جنگ هنومان با پیلان: درآن میدان هنومان دلاور - همی زد پیل را با پیل دیگر
بخش ۸۴ - جنگ رام و لچمن با دیوان: هم ه روز از فروغ صبح تا شام - به دیوان جنگ کرده لچمن و رام
بخش ۸۵ - جنگ کردن اندرجیت از رام و لچمن و بیهوش شدن رام و لچمن: چو حال لشکر دیوان تبه دید - دل اندرجت از کینه بجوشید
بخش ۸۶ - دیدن سیتا رام را به میدان: نظاره کرد ماه از بام افلاک - وجود چون کتان سر تا قدم چاک
بخش ۸۷ - تسلی دادن ترجتا سیتا را: چو سیتا بر هلاک خود برآشفت - تسلی را به گوشش ترجتا گفت
بخش ۸۸ - تسلی دادن هنونت سپاه بیدل را: چو رام از تیر جادو گشت مجروح - به خاک افتاد همچون جسم بی روح
بخش ۸۹ - هراسان نشدن ببیکن و رضای رخصت دادن سپاه را: به رفتن ها خوش و ناخوش رضا داد - رضایش بی رضایی ها همی داد
بخش ۹۰ - خبردادن هنونت رام که سیتا را اندرجیت کشت و بیتاب شدن رام و دلاسا دادن ببیکن: چو آن غم نامه بر عاشق فرو خواند - همی بر آتش او روغن افشاند
بخش ۹۱ - جنگ شدن لچمن به اندرجیت و کشته شدن اندرجیت از دست لچمن: به لچمن گفت با گردان لشکر - که هان وقت است بشتاب ای برادر
بخش ۹۲ - بر آمدن راون به جنگ صف و خسته شدن لچمن به زخم تیر راون: چو در لنکا ز مرگ او خبر شد - سراسیمه جهان زیر و زبر شد
بخش ۹۳ - جنگ رام با راون و بیهوش شدن راون به زخم تیر رام و گریزاندن بهلبان رت راون در قلعۀ لنکا: برادر را به میدان چون زبون دید - چو آتش کسوت آهن بپوشید
بخش ۹۴ - آمدن هنونت به کوه شمالی و جنگ کردن او با دیوان و کشته شدن سیصد هزار دیوان از دست هنونت: شنید این حرف هنونت نکونام - ندیده انتظار رخصت رام
بخش ۹۵ - بیدار کردن کنب کرن برادر خود را از خواب برای جنگ رام و بیدار شدن کنب کرن: کمر بشکست راون را ز اندوه - که چون آورد هنونت آنچنان کوه
بخش ۹۶ - پند دادن کنب کرن راون را و اعراض شدن راون از او: زمین بوسید و گقت ای شاه دیوان - دل من مانده است امروز حیران
بخش ۹۷ - جنگ کردن کنب کرن با هنومان و خوردن چندین هزار میمونان را و جنگ کردن میمونان با کنب کرن: چو عزم رزم گشته در دلش جزم - به رزم آمد چو مستان شاد در بزم
بخش ۹۸ - خلاص کردن خود را شاه میمون از بند کنب کرن و کشته شدن کنب کرن به دست رام از زخم تیر: به میدان بازگشته دیو خونخوار - بلای رفته باز آمد دگربار
بخش ۹۹ - جنگ رام با راون و کشته شدن راون به دست رام به تیرهای هلاهل که سهیل داده بود: سحر کز تیغ خورشید ظفر کوش - شفق خونین کفن افکنده بردوش
بخش ۱۰۰ - آوردن دمودری زن راون سیتا را: چو راون کشته گشت و فتح لنکا - زنش بگرفت دست حور سیتا
بخش ۱۰۱ - پادشاهی دادن رام ببیکن را و رفتن در شهر لنکا: چنین گویند روز فتح لنکا - ببیکن گفت با رام صف آرا
بخش ۱۰۲ - آمدن اندر با دیوته های هر سه لوک به مبارکبادی رام: چو رام از فتح لنکا دل بپرداخت - به مردی و جوانمردی قران ساخت
بخش ۱۰۳ - در آتش انداختن رام سیتا را جهت امتحان پاکی او و سلامت بر آمدن او: کشید از دل بس آهی آتش اندود - زمین پر شعله کرده چرخ پر دود
بخش ۱۰۴ - نشستن رام بر تخت پران و رخصت شدن از دریا و رفتن در شهر اود: دلش عزم وطن کرد از سر و جان - وطن را دوست دارد اهل ایمان
بخش ۱۰۵ - آمدن رام در شهر و دیدن برادران و شادی کردن رام و جلوس او بر تخت پدر خود: جهان بشکفت از شادی چو گلبن - به استقبال شد برت و سترگن
بخش ۱۰۶ - بیان صحبت شدن رام با سیتا: خوش آن هجران که از داغ جدایی - به دلها گرم سازد آشنایی
بخش ۱۰۷ - حسد بردن خواهر رام بر سیتا و فریب دادن او سیتا را: شنیدم کز حسد با آن گل اندام - ز خردی بود دشمن خواهر رام
بخش ۱۰۸ - در وصف شب تیره و جاسوسی گرفتن رام از افواه مردم شهر در باب پاکی سیتا: شبی تیره چو دود آه عشاق - به هجر اندوده بام نیلگون طاق
بخش ۱۰۹ - رفتن لچمن در شهر بفرموده رام و دیدن او گازر را که با زن در جنگ بود و باز آمدن لچمن گفتن تمام ماجرا را: قضا را گازری با عقل و فرهنگ - در آن شب با زن خود بود در جنگ
بخش ۱۱۰ - اخراج کردن رام سیتا را و رها کردن لچمن او را در بیابان: به سیتا گفت لچمن با دل تنگ - ببا با من به معبد بر لب گنگ
بخش ۱۱۱ - حیران شدن سیتا در بیابان و سراسیمه شدن او و با گریه و زاری در آمدن: به تنهایی بت خونبار بگریست - برو برگ درختان زار بگریست
بخش ۱۱۲ - زاییدن سیتا پسر در خانۀ بالمیک زاهد: یکی زاهد در آنجا داشت ماوا - در آن قاف قناعت کرد عنقا
بخش ۱۱۳ - پیدایش کش از کاه پشته به دعای عابد: سحرگاهی خلاف عادت آن ماه - پسر را نیز با خود برد همراه
بخش ۱۱۴ - منع کردن زاهد لو و کش را از ریاضت بسیار و دادن او کمانها به دست ایشان و دعا کردن او در حق ایشان: که فرزندان ! شما شهزادگانید - چو من خود را ز درویشان ندانید
بخش ۱۱۵ - بیان فراق رام: چو رام غافل از سیتا جدا ماند - به پشت پای خود دولت ز در راند
بخش ۱۱۶ - بنیاد کردن جگ و رها کردن رام اسب جگ اسمید را به اطراف عالم: سحرگاه از شبستان همچو خورشید - برون آمد به نذر جگ اسمید
بخش ۱۱۷ - جنگ لچمن با لو و کش و خسته شدن لچمن به دست ایشان: ز شوخیهای آن دو طفل بی باک - برت برجست و لچمن شد غضبناک
بخش ۱۱۸ - جنگ رام با لو و کش و خسته شدن رام از دست ایشان: ز جا شیری فلک فرسای جنبید - فلک حیران که کوه از جای جنبید
بخش ۱۱۹ - آمدن رام پیش سیتا و در بستن سیتا بر رام و زاری شروع کردن رام: صنم را آگهی داد او از آن پیش - نموده حجره در بتخانۀ خویش
بخش ۱۲۰ - آشتی افکندن زاهد میان رام و سیتا: دگر ره رام اندر زاری افتاد - به زاری گفت کای خور پریزاد
بخش ۱۲۱ - فرو رفتن سیتا در زمین و همکلام بودن با رام: گریبان زمین شد ناگهان چاک - در آمد همچو جان در قالب خاک
بخش ۱۲۲ - رفتن رام به عالم بالا و تمام شدن قصۀ راماین: چو شد نومید رام از وصل جانان - فتاد از پای همچون جسم بی جان