گنجور

حاشیه‌ها

مهدیس مقیمی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۸ در پاسخ به عرفان (خ‍ سرو) حیدری دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

درود 

من هم تمام نظرات و لینک های درج شده را مطالعه کردم .

در نهایت هم عقیده با شما هستم . بدون شک این بیت ها الحاقی هستند .

مهدیس مقیمی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۷ در پاسخ به سورنا رضایی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

درود 

بدون شک همینطور است .

علی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۶ در پاسخ به علیرضا بدیع دربارهٔ محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۱۲۱ - مزیّن به منقبت حضرت ولایت پناه:

استاد بدیع خیلی دوستت داریم💙

عرفان (خ‍ سرو) حیدری در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

این اشعار هیچکدام برای فردوسی نیست
اگر از ایراد وزن بگذریم و از یاد ببریم که فردوسی در همه شاهنامه اینهمه واژه عربی به کار نبرده که اینجا! یا از میهن پرستی و دشمنیش با اعراب چشم پوشی کنیم
از ایراد قافیه نمیشه گذشت
کسی که اندکی شاعری بداند میفهمد که برای نمونه "وصی" با "وفی" هم قافیه نیست
یا "نبی" با "وصی"
"وحی" با "نهی"

چطور میشه چنین چیزهایی رو از فردوسی پذیرفت؟!

پس بی تردید این اشعار از آن او نیست

علی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۶ - بردن پدر مجنون را به خانهٔ کعبه:

بیت 76احساس میکنم اشکال داره

(که) حذف بشه وزن درست میشه

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۳۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:

پس چو عیسی ، بر فلک دامن‌کشان می‌بایدت

ابوالقاسم افشاری در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۱۰ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۳:

درود،  بنابر تآیید صحیح بودن تلفظ واژه ، در وزن شعر مشکل ایجاد نمی شود .  و کلمه (از) نیز نباید حذف شود، ملاحظه بفرمایید ، خوانش به چند بار تکرار شود حس می کنید که مشکلی ندارد . پاینده باشید.🌹

 

محبوبه محبوبه در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۷ در پاسخ به محمود دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲:

برداشت اشتباه شما از این بیت 

باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمی‌کنم

به خاطر اینه که نمیدونید حافظ درویش بوده. دراویش بهشت نمیخوان. کمال می خوان. کمال همون چیزیه که مشتاق علی شاه بهش رسید و گفت "انا الحق"

امین مروتی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

شرح غزل شمارهٔ ۳۲۳ (آن نفسی که باخودی)

مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)

 

محمدامین مروتی

 

 این غزل از غزل های مشهور مولانا و غزلی ساده و پرمعنا در بیان رابطه انسان با نفسانیت است. لب کلام مولانا این است که حداعلای احساس وجود و ثقل درون هنگامی برای سالک رخ می دهد که فارغ از خود، یعنی عاشق و شیدا باشد.

 

آن نفسی که باخودی، یار چو خار آیدت

وان نفسی که بیخودی، یار چه کار آیدت

وقتی وابسته به خود هستی، معشوقی نداری و وقتی از خود رسته ای، معشوق هم بهانه ای بیش برای عاشق بودن نیست. معشوق خودش به دنبالت می آید.

 

آن نفسی که باخودی، خود تو شکار پشه‌ای

وان نفسی که بیخودی، پیل شکار آیدت

وقتی با خودت هستی، مانند پشه ضعیف و ترسویی. وقتی عاشقی، از فیل هم قوی تر و شجاع تری.

 

آن نفسی که باخودی، بستهٔ ابر غصه‌ای

وان نفسی که بیخودی، مه به کنار آیدت

وقتی گرفتار خودت هستی، غم های عالم را در دل داری ولی اگر از خود برهی، زیبایی های عالم احاطه ات می کنند.

 

آن نفسی که باخودی، یار کناره می‌کند

وان نفسی که بیخودی، بادهٔ یار آیدت

زمانی که با خودی، معشوق از تو کناره می گیرد ولی زمانی که عاشقی، نزد تو می آید و مستت می کند.

 

آن نفسی که باخودی، همچو خزان فسرده‌ای

وان نفسی که بیخودی، دی چو بهار آیدت

وقتی گرفتار نفسی، مثل پاییز، افسرده ای ولی به هنگام عاشقی زمستان هم برایت حکم بهار را دارد.

 

جملهٔ بی‌قراریت از طلب قرار توست

طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت

تشویش و ناآرامی های ما به دلیل ان است که دنبال قرار و آرامش هستیم. اما عاشق باید در راه معشوق، از بیقراری نگریزد، بلکه از آن استقبال کند تا آرامش بیابد.

 

جملهٔ ناگوارشت، از طلب گوارش است

ترک گوارش ار کنی، زهر گوار آیدت

همه ناگواری های ما به دلیل ان است که دل به شکم پرستی داده ایم. اگر عاشق شوی، نوشیدن زهر به خاطر معشوق هم برایت گواراست. در واقع نباید دنبال لذت های دنیوی باشی بلکه هدفت باید رضایت معشوق باشد نه خودت.

 

جملهٔ بی‌مرادیت، از طلب مراد توست

ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت

ناکامی هایت به دلیل آن است که دنبال کام خودت هستی. اگر از کام خودت بگذری، همه شیرین کامی ها را نثارت خواهند کرد.

 

عاشق جور یار شو، عاشق مهر یار نی

تا که نگار نازگر، عاشق زار آیدت

نفسانیت فقط مهر یار را می خواهد، ولی سالک عاشق جور و مهر اوست و همین باعث می شود که معشوق پُر ناز هم در پی عاشق بیاید.

 

خسرو شرق، شمس دین از تبریز چون رسد

از مه و از ستاره‌ها، والله عار آیدت

 مولانا در مقطع غزل- که قدری هم اشکال وزنی دارد- می گوید با وجود شمس تبریزی، اعتنایی به نور ماه و ستاره ها ندارم.

 

26 اسفند 1403

سیامک یوسفی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:

بکاز بردن هوش مصنویی برای زبان پارسی زیان بار است و با آرمان های گنجور در ستیز. از یک سو تنبلی در اندیشه و پژوهش می آورد و از سویی بسیاری از آنچه می نماید یا نادرست یا بی مایه است.

 به حقیقت آدمی باش وگر نه مرغ باشد - که همین سخن بگوید به زبان آدمیت

تو به کار بر ز خود هوش وگر نه هست بی جان - که همین سخن بگوید به زبان آدمیت

رضا زینالی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰:

نکته عجیبی در این غزل وجود دارد «گم شدن در گم شدن» این ترکیب غیر از مولانا نزد هیچ شاعر دیگری وجود ندارد.( کافی ست در همین گنجور جستجو کنید)

گم شدن در گم شدن

گویی گم شدن کافی نیست و انتهای خیابان گم شدن کوچه دیگری باز می‌شود بنام «گم شدن» اما در نظر مولانا این گم شدن چنان باشکوه است که نمی‌گوید « از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیافزود» بلکه می‌گوید دین من اس، راه و روش زیستن من است.

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱ - آغاز داستان:

جهن یزداد  عزیز درود  برشما 

دوست ارچمند ومعظم  چندی پیش فرصتی حاصل شد تا یکی دیگر از آثار همشهری گرامیم ،استاد باستانی پاریزی باعنوان شاهنامه آخرش خوش است را بدست گرفتم  قصد نویسنده در این کتاب بقول خودش یاد خیری از تمام کسانی است که در طول تاریخی به قدمت خود شاهنامه ،به این شاهکار ملی ما ایرانیان وفارسی زبانان  و همینگونه خود شخص فردوسی  خدماتی داشته اند و در  نقل تاریخ گاه مجبور شده از دشمنان شاهنامه وکسانی که نسبت به فردوسی کینه دارند  نیز یاد کند ضمن مطالعه بخش ۵ کتاب  متوجه شدم  که ایشان همواره رستم را به جهت نشناختن سهراب تقبیح  کرده وبر او خرده میگیرند و  حتی قدرت تشخیص حیوانات  بر فرزندانشان را با رستم مقایسه کرده اند  بگذریم  وقتی خود را در قماش ایشان دیدم بر خود لرزیدم  به فکر اصلاح حاشیه قبلی خودم افتادم با مراجعه به این صفحه دیدم شما دوست فرهیخته  دیر زمانی است که با سعه صدر پاسخ بنده را مرقوم فرموده‌اید که متاسفانه تا کنون متوجه حاشیه شما نشدم و این مطلب بر شرمندگی من افزود و متحیرم که چگونه  اینهمه الطاف بیکران  حضرتعالی را سپاس  بگزارم  .

 عزیزم به این نکته اعتراف مینمایم که نوشتار بنده ناشی از فرط  غم وناراحتی از کشته شدن سهراب  بدست رستم  و ناشی از علاقه شدید به ملی گرایی وحب وطن  است وبس و همچنین عدم اشراف به کل متن شاهنامه  ،از شما دوست گرامی ممنونم که اشتباه بنده را همچون آیینه‌ای  زلال به من نمایاندید ، و همچنین جواب خود را علاوه بر فرمایش شما سرور گرامی، در خود شاهنامه یافتم آنجا که حکیم فردوسی میفرمایند 

از این دو یکی را نجنبید مهر 

خرد دور بد، مهر ننمود چهر 

همی بچه را باز داند ستور 

چه ماهی به دریا،چه در دشت،گور

ندانند همی مردم از رنج آز

یکی دشمنی را،زفرزند باز

 در خاتمه،حقیر  از ابراز اینهمه گستاخی، باید در آستان فردوسی بزرگ ، شما وسایر بزرگواران  ودوستداران شاهنامه،زانوی ادب را بر زمین زده و با زبانی الکن  پوزش طلبیده ودرود های فراوان وبهترین احساسات قلبیم را تقدیم شما میدارم .

شاد و سرافراز باشید

 

 

مسعود ترکپور در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۹ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۳۵ - گدای عشق:

مصراع چه غم ز بی کلهی کآسمان کلاه من است در یکی از غزل های قاآنی هم هست و اینجا عارف قزوینی به تضمین از قاآنی آورده 

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۴ در پاسخ به ابوالقاسم افشاری دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۳:

درود بر شما 

معنی که حضرتعالی مرقوم فرمودید کاملا درسته صحبت من بر وزن بیته اگر قرار باشد که دست با کسره خونده بشه ،   "از"   بعد از دست باید حذف بشه تا بتوانیم روان وبدون سکته بیت را خواند.

شاد باشی عزیز

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۰ دربارهٔ سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۴۵ - رفتن فرامرز و ایرانیان به جنگ کرگدن و کشته شدن کرگدن به دست فرامرز:

بیت شماره 4 «سوی» را بخوانیم sovi

همیرضا در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲:

نقل از دستنویس‌ها و متون کهن فارسی (علی عشایری):

 

آن را که غمی بُوَد که بتواند گفت
غم از دلِ خود به گفت نتواند رُفت
این طرفه‌گلی‌ست کز تو ما را بشکفت
نه رنگ توان نمود و نه بوی نهفت
(رسائل العشاق: گ ۱۳۸ر)

این رباعی در چندین متن کهن (با اختلافاتی) آمده و در اغلب آن‌ها نام گویندهٔ رباعی ذکر نشده است. رباعی در نسخهٔ شمارهٔ ۶۵۱ کتابخانهٔ مجلس سنا (تصحیح محمدرضا ضیاء با عنوان «سفینهٔ شاعران قدیم» در جلد سوم متون ایرانی) نیز نقل شده است. مصحح سفینهٔ مذکور، واژهٔ «نتواند» در مصراع دوم را به «بتواند» تغییر داده و در حاشیه نوشته است: «در نسخهٔ ما «نتواند» آمده بود.» (متون ایرانی، دفتر سوم: ۴۷۶). 
گفتنی است که ضبط «نتواند» هیچ خللی در معنای بیت وارد نمی‌کند و مصحح بدون توجه به نص نسخه و احتمالاً به پیروی از چندین متن مصحَح، آن را به «بتواند» تصحیح کرده است. حال به گواهی دستنویس رسائل‌ العشاق و نظر به قدمت آن، ضبط «نتواند» نیز اعتبار می‌یابد. «نتواند» معنای رباعی را نه‌تنها مختل نمی‌کند، که اغراق شاعرانه‌ای دارد: «آن‌کس که غمی در دلش هست و توانایی بیان آن را دارد، با ابراز و آشکار ساختن آن، نمی‌تواند دلش را از غم پاک کند. طرفه آن‌که ما از تو غمی داریم (که از بیم رسوایی) ذره‌ای از آن را نمی‌توان بیان کرد؛ هرچند در نهایت پنهان نمی‌ماند و رسوا خواهیم شد.»
بعید نیست که کاتبان یا برخی مصححان دیگر هم «نتواند» را به «بتواند» تغییر داده باشند. باید نسخ تمامی آن متن‌ها را دید که از حوصلهٔ این یادداشت خارج است.

مآخذی که متن آن‌ها «بتواند» است: کلیات شمس، ج ۸، ص ۷۱؛ نزهة المجالس، ص ۵۲۹ (بدون نام گوینده)؛ خلاصة الاشعار فی الرباعیات، ص ۳۸ (به نام کمال‌الدّین اسماعیل)؛ روضة الناظر، گ ۲۹۸پ (بدون نام گوینده)؛ مکتوبات مولانا، ص ۱۲۵؛ نامه‌های عین‌القضات، ج ۲، ص ۳۲۳؛ جامع ‌الستین، ص ۱۳۵؛ همان، ص ۴۸۲؛ لمعة السراج، ص ۲۱۶؛ رَوح‌ الارواح، ص ۵۹۹. نیز بیت نخست به‌تنهایی در سندبادنامه (آتش)، ص ۵۳؛ سندبادنامه (کمال‌الدینی)، ص ۳۹ آمده است.

مآخذی که متن آن‌ها «نتواند» است: رسائل‌ العشاق: گ ۱۳۸ر (بدون نام گوینده)؛ متون ایرانی، دفتر سوم، «سفینۀ شاعران قدیم»، ص ۴۷۶ (بدون نام گوینده)؛ جُنگ رباعیات سعد الهی، گ ۷۵ر (بدون نام گوینده)؛ راحة الارواح، ص ۱۸۲؛ سفینۀ صائب، گ ۳۶پ (به نام مولوی)؛ همان، گ ۱۹۷ر-۱۹۷پ (بدون نام گوینده).

ضمناً بیت دوم این رباعی به‌تنهایی در مرزبان‌نامه، ص ۴۷۳؛ معارف بهاءِ ولد، ج ۱، ص ۱۰ نقل شده‌ است.

https://t.me/PersianManuscripts

 

استاد میرافضلی ضمن نقل قول همین مطلب نوشته‌اند:

شاد آنکه غمی دارد و بتواند گفت

دوست فاضل جناب آقای علی عشایری توضیحی در مورد یکی از رباعیات کهن فارسی مرقوم کرده‌اند که آن را در فرستۀ قبلی (https://t.me/Xatt4/2180) به اشتراک گذاشتم. در مورد یادداشت ایشان نظری دارم که به اجمال عرضه می‌شود. امیدوارم دوستان خواننده نیز دیدگاه‌های خود را بیان کنند.

همان طور که ذکر کرده‌اند، رباعی مذکور در در روضةالناظر عزیز کاشانی (برگ ۲۹۸پ) بی نام گوینده نقل شده است. کاشانی، رباعی را به روایت زیر آورده است:
شاد آنکه غمی دارد و بتواند گفت
غم از دل خود به گفت بتواند رُفت
این طرفه‌گلی نگر که ما را بشکفت
نی رنگ توان نمود و نی بوی نهفت

همزمان با او، وصّاف شیرازی نیز مصراع «شاد آنکه غمی دارد و بتواند گفت» را به عنوان شاهد سخن در رسالۀ بدیع الربیع (چاپ دکتر قوجه‌زاده، ۳۴) نقل کرده است. همین مصراع را قاضی نظام‌الدین اصفهانی در رباعیی ـ گویا به صورت تضمین ـ جای داده است (بیاض تاج‌الدین، چاپ عکسی، ۶۹۰):
دی بلبلکی بر سر شاخی با جفت
می‌گفت غمی که در دلش بود نهفت
بی‌خود شدم از رشکش و با خود گفتم:
شاد آنکه غمی دارد و بتواند گفت!

رباعی مذکور، یادآور یک رباعی کهنِ دیگر است که وراوینی در مرزبان‌نامه (چاپ روشن، ۴۹۵) ثبت کرده است:
نالنده کبوتری چو من طاق از جفت
 کز نالهٔ او دوش نخفتیم و نخفت؛
او ناله همی‌کرد و منش می‌گفتم:
او را چه غمی بود که بتواند گفت؟

غرض از یادآوری این رباعیات این بود که از نظر گویندگان سه رباعی بالا، درد دل کردن با دوست، یکی از راه‌های فرونشاندن اندوه است و کسی که چنین موقعیتی دارد، برای او موهبتی است؛ طبق این رباعی منسوب به حافظ (دیوان حافظ، چاپ قزوینی، ۳۷۸؛ نزهةالمجالس، ۵۷۱):
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت.

در رباعی مورد بحث، اگر ضبط مصراع دوم، «نتواند رُفت» باشد، عملاً بین چنین کسی که  از درد دل کردنِ با یار خود طرفی نبسته، با کسی که وصفش در بیت بعدی آمده و چنین امکانی نداشته (این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت)، تمایزی وجود نخواهد داشت! ضبط روضةالناظر هم ناظر به همین مسئله است و او از عبارت «شاد آنکه» برای بیان مزیت آنکه امکان درد دل کردن و رفع اندوه دارد، استفاده کرده است. بنابراین، من با نظر آقای ضیاء موافقم که در رباعی مورد اشاره، «بتواند رُفت» ضبط درست است، نه «نتواند رفت». اما اینکه ایشان باید ضبط نسخه را تغییر می‌دادند یا خیر، بحث دیگری است.
‏..

"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4

 

 

امین مروتی در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶:

شرح غزل شمارهٔ ۵۴۶ (هین سخن تازه بگو)

مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)

 

محمدامین مروتی

 

سخن تازه به ذهن تازه تعلق دارد. مولانا دنبال حرف تازه می گردد. حرفی که از دل و تجربه زیسته خود گوینده برخاسته باشد و عاریه دیگران نباشد.

 

هین سخن تازه بگو، تا دو جهان تازه شود

وارهد از حدّ جهان، بی‌حد و اندازه شود

سخن تازه، جهان را تازه می کند و مرزهای جهان ما را گسترش می دهد و به ورای عالم می کشاند. اندازه جهان هر کسی به اندازه حرف های تازه ای است که برای گفتن دارد.

 

خاک سیه بر سر او، کز دم تو تازه نشد

یا همگی رنگ شود، یا همه آوازه شود

خاک بر سر کسی که دم تو او را تر و تازه و شاداب نکرد. چنین کسی به دنبال رنگ و جلوه ظاهری و شهرت است.

 

هر که شُدت حلقهٔ در، زود برد حُقّه زر

خاصه که در باز کنی، محرم دروازه شود

اگر کسی مانند حلقه در، دست از تو برندارد، ثروتمند می شود. چه برسد به اینکه در را به رویش باز کنی و او را محرم خود گردانی.

 

آب چه دانست که او، گوهر گوینده شود

خاک چه دانست که او، غمزه ی غمّازه شود

مگر نه این که آب و خاک یعنی جمادات به مقام نطق و زیبایی و عاشقی رسیدند؟

 

روی کسی سرخ نشد، بی‌مدد لعل لبت

بی تو اگر سرخ بود، از اثر غازه شود

روسرخی واقعی از برکت لب سرخ توست. به جز این اگر رویی سرخ باشد، ناشی از مالیدن سرخاب و گلگونه است.

 

ناقه صالح چو ز کُه زاد، یقین گشت مرا

کوه پی مژده ی تو اشتر جمّازه شود

اگر به لطف تو ناقه صالح می تواند از دل کوه برون آید، خود کوه هم می تواند چون شتری تیزرو، به حرکت درآید.

 

راز نهان دار و خمش، ور خمشی تلخ بود

آنچ جگرسوزه بود، باز جگرسازه شود

ای سالک، اسرار را نهان کن و اگر سکوت دشوار است بدان این سکوت جگر سوز، در عین حال جگرت را جلا می دهد و سیراب می سازد.

 

25 اسفند 1403

 

یاسان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۸ در پاسخ به مهریار mohsen.298@gmail.com دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰:

«خزینه» همان «خزانه» و به معنی انبار، انباشت‌گاه و گنجینه است. خزینۀ حمام نیز از آن گویند که محل انباشتن آب گرم است. بنابراین همان «خزینه» درست است چنان که در اکثر نسخه‌ها «خزینه» است.

یاسان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۱۸ در پاسخ به احمد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰:

نه دوست من در اینجا «کی» همان واژه فارسی است که هم معنای چه وقت و هم چگونه می‌دهد. در اینجا نیز منظور آن است که «کی (چگونه) درمانت توانم کرد»؟  پرسش تاکیدی است یعنی البته که نمی‌توانم درمانت کنم. و با «کی» دوم در «آخر الدواء الکی» جناس دارد. اگر هر دو «کی» را به یک معنا بگیریم نه تنها جناسی در کار نخواهد بود بلکه تکرار ناخوشایند و حشوی تمام در سخن حافظ خواهد بود که بسیار از ایجاز او به‌دور است.

یاسان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۵ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰:

اینجا و از اهل ادبیات انتظار نمیرود قواعد نگارشی و تایپ را رعایت نکنند. مطلب‌تان مفصل و دقیق بود حیفم آمد تا آخر نخوانم‌اش، ولی با کمی سختی و دلخوری. همین‌طور بدون فاصله نوشته‌اید و کلمات را به هم چسبانده‌اید. بعضی جاها ترکیبات غریب و ابهام آوری درست شده مثل: «گزینه ی آخردرآخر» و «بادغارتگردی». درست و به قاعده نوشتن، احترام گذاشتن به خواننده است.

۱
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۳۸
۵۴۰۳