گنجور

حاشیه‌ها

سام در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۴۳ در پاسخ به مهر و ماه دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳:

در مورد غنیمت شمردن عمر داره حرف میزنه

 

مهر و ماه در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۱ در پاسخ به سام دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳:

وقتی بازرگان قدر کالا رو بدونه، بدون نگرانی و ترس و لرز هزینه میکنه، گمونم این معنا مد نظر هست

 

امیر دادور در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۰ در پاسخ به مهین نصیر دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹ - فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر:

امیر یعنی پادشاه اما رسولان یعنی کسانی که پیام شاه را می‌بردند🙏🙏🙏

 

الهه در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹:

امکانش هست کسی معنای مصرع اول این بیت رو توضیح بده؟ اصلا متوجه نمی‌شم.با تشکر.

در رهِ او چو قلم گر به سرم باید رفت

با دلِ زخم‌کَش و دیدهٔ گریان بروم.

 

همایون در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۳:

عرفان ایرانی بدنبال فرهنگ مهر و آیین پهلوانی پدید آمد که  دیرین و بسیار کهن است 

رستم نماد آن آیین و فرهنگ است وآنرا همیشه زنده نگاه میدارد و این عرفان و رازورزی نیز به زندگی و آفرینندگی و زایندگی است برخلاف دین باورانی که شناخت و آفرینش را مرده و پایان بافته میدانند و دنباله کار را در بهشت ابدی میجویند

فرهنگ مهر در شاهنامه به زیبایی گسترده شده است با شاهی انسان آغاز و با نقش جوان و زن است که آیین پهلوانی پدید می آید 

 

همایون در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۸:

خدا بزرگ است اما آنها که خود را مدافع خدا میدانند کوچک اند ولی فکر می‌کنند بزرگند و بخود اجازه می‌دهند که به آسانی سخنانی بر زبان بیاورند که عیب و هنرشان را هویدا میسازد

خدا جهان بیکران است زمان بی مرز است و هرگز نیازی به مدافع و پشتیبان ندارد و حتی خنده‌ دار هم میشود که کسی در برابر عارفان بیمانندی چون شمس و جلال‌دین نقش خداشناسی را بازی کند

یکی از بزرگی های خدا همین پیدا شدن عارفان بلند پایه چون بایزید و خرفانی و بوسعید و حلاج و عین‌قضات و سهروردی و عطار و سنایی و شمس و جلال‌دین است که شادی و ذوق پیام‌آوران زمینی اند

کردگار زمین را به انسان سپرده است تا پادشاهی کند و پهلوانی و آفریدگاری و رادمانی

کاسه های داغ‌ تر از آش که به زیر چادر دین جای گرفته‌اند و هرکدام دین خود را برتر میدانند چون میخواهند جایی در بهشت داشته باشند نمیتوانند سخن جانانه و صادقانه عارفی چون شمس را پی ببرند، بهتراست به حکایت زندگی جلال‌دین نگاه دیگری بیاندازند تا درهای بهشت برآنان گشوده شود

جلال‌دین خود از دین‌شناسان عالیرتبه بود و مدتی با شمس به گفتگو نشست تا دین حقیقی را شناخت و آن لباس ژنده دینی گذشته را از تن درآورد و گفت مرده بدم زنده شدم 

راه دین راه بی پایان است راه خدا اینچنین است اگر آن دین حقیقی باشد نه برای روزی و برای نعمت های بهشت و عافیت‌طلبی، هرچند از همگان چنین توقعی نمیرود لیکن همگان بهتر است حد خود را بدانند و تشت خود را از بام نیاندازند

 

همایون در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۰:

عرفان حقیقی در میان عارفان انگشت شماری پیدا میشود درحالیکه بسیاری شاعر عارف نما داریم که ادای عارفان را بسادگی درمی‌آورند 

عرفان ایرانی درحقیقت بدنبال آیین پهلوانی و برکناری این آیین بدست حاکمان دین‌مدار پدید می‌آید 

شناخت فرهنگ مهر و داستان فریدون و جمشید و سپس پیدا شدن دستان و سیمرغ و رستم پهلوان بن‌مایه های عرفان اصیل ایران است، که شاه، جوان، زن و پهلوان چهار پایه بنیادین آن را میسازد و در شاهنامه بخوبی بازگو میگردد

 

محمد علی کبیری در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۵:

در همین راستا غزلی هم از مولا هست که آنهم بسیار زیباست

آمده‌ام  که تا به خود گوش کشان کشانمت

بیدل و بی خودت کنم در  دل وجان نشانمت

صید منی شکار من گرچه ز دام جسته ای

جانب دام باز رو ور نروی برانمت

 

امیرحسین در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶:

"یا رب دلی که در وی پروای خود نگنجد

دست محبت آنجا خرگاه عشق چون زد"

میگه دلی که در اون، دست محبت، خرگاه عشق به پا کرد، یا رب تو کاری کن اون دل، پروای خویشتن نداشته باشه.

'یا رب' در اینجا هم معنی با بیت زیر هست و شاعر صرفا خدا رو خطاب قرار نداده، بلکه به معنی درخواست یا خواهش از خداست.

"یا رب که تو در بهشت باشی

تا کس نکند نگاه در حور"

 

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۰۸ در پاسخ به راشد ظاهر دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۷ - در بیان کسی کی سخنی گوید کی حال او مناسب آن سخن و آن دعوی نباشد چنان که کفره و لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ لَیَقولُنَّ اللهُ خدمت بت سنگین کردن و جان و زر فدای او کردن چه مناسب باشد با جانی کی داند کی خالق سموات و ارض و خلایق الهیست سمیعی بصیری حاضری مراقبی مستولی غیوری الی آخره:

سلام راشد ظاهر گرامی 

 بنظر می آید با نبات صحیح است چرا؟ با توجه به بیت قبل آب حیات همان آب توبه است 

گر سیه کردی تو نامه عمر خویش

توبه کن آنها که کردستی تو پیش

عمر اگر بگذشت بیخش این دم است

آب توبه ده اگر  او بی نم است

مولانا میفرماید اگر ریشه (بیخ) درخت عمرت را با آب حیات ( توبه)  آبیاری کردی تازه وسرسبز میشه  یعنی بیداری ،زنده شدن به فطرت الهی وروح خدایی در درون

بله این امکانش هست ولی با ثبات در معنی نامیرا،دایمی ،زوال ناپذیر  آیا با آبیاری درخت عمر با آب حیات یا توبه به این مفاهیم برای باقی عمر میرسیم ،بنظرم نه  پس احتمالا در نسخه حضرتعالی اشتباه چاپی صورت گرفته . ضمن اینکه نبات به کیفیت باقی عمر اشاره داره وثبات به کمیت باقی عمر که این با اندیشه مولانا و معنی این بیت قبلی مغایرت داره

قدر هر روزی ز عمر مرد کار 

باشد از سال جهان پنجه هزار

 

شاد باشی عزیزم

 

 

همایون در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱:

از غزل های ناب عارفانه، عرفان یعنی پی بردن به هستی، هستی را شناختن، کار علم و دانش نیست چون هستی فهمیدنی نیست 

با هستی میتوان هستی داری کرد و هستی کرد مانند پهلوان که پهلوانی میکند اما دو پهلوان مانند هم نیستند چون هستی هرگز تکرار شدنی نیست هرچه هست یگانه است 

ازایرو تنها عارف است که دام عشق میگستراند و دانه هستی میشود زیرا هر آنچه که هست در دام هستی است

در دام هستی بودن به ما نیروی پهلوانی میدهد این را به کسی نگو چون گفتنی نیست 

در این غزل از رستم زال نام میبرد و از شمس نام نمیبرد از اینرو غزلی یگانه است و نشان میدهد که در فرهنگ ایران عرفان دنباله فرهنگ مهر و آیین پهلوانی است و عارف همان پهلوان است که هستی‌داری میکند 

جلال‌دین این فرهنگ را از شمس گرفته و پرورده است راه پهلوانی راهی نیست که تکراری باشد و تقلیدکردنی نیست

در جایی دیگر میگوید: شیرخدا و رستم دستانم آرزوست

 

nabavar در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۲۰ در پاسخ به دکتر محسن دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳:

به نظر همان ” ای سینه ی بی کینه“ درست می نماید، چون سراسر شعر در ستایش دل است که آزاد شده،  در بیت اول نیز می گوید:ای دل ” ازجا و مکان رستی آن جات مبارک باد“، و آنکه رسته است بی کینه نیز هست.

 

امید کیانی در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۱ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۶:

حاج حسین فخری هم این شعر رو سال ۹۳  اجرا کردند 

 

اشکان محمدی در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۰ در پاسخ به سعید دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۱۴:

درود بر همراهان گرامی ،

جناب سعید عزیز ، در شعر وزن و آهنگ کلمات مهم است ورنه با این توضیح شما شعر حالت نامه نگاری اداری پیدا میکرد

در شعر جای دستور زبان به راحتی جابجا میشود و این هیچ مغایرتی با واقعیت و روایت یک جریان زندگی ندارد.

 

حفیظ احمدی در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۱۹ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴ - هفتاد سالگی:

بیت آخر این غزل به من خیلی امید میدهد.

"تو شهریار علی گو که در کشاکش حشر 

علی و آل به امداد میرسد ما را"

 

راشد ظاهر در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۷ - در بیان کسی کی سخنی گوید کی حال او مناسب آن سخن و آن دعوی نباشد چنان که کفره و لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ لَیَقولُنَّ اللهُ خدمت بت سنگین کردن و جان و زر فدای او کردن چه مناسب باشد با جانی کی داند کی خالق سموات و ارض و خلایق الهیست سمیعی بصیری حاضری مراقبی مستولی غیوری الی آخره:

در بیت 61، با نبات یا با ثبات؟  در کتاب ما با ثبات آمده. 

 

 

سفید در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۱ - امتحان پادشاه به آن دو غلام کی نو خریده بود:

 

هر جوابی کان ز گوش آید به دل

چشم گفت از من شنو آن را بهل

 

گوش دلاله‌ست و چشم اهل وصال

چشم صاحب حال و گوش اصحاب قال

 

در شنود گوش تبدیل صفات

در عیان دیده‌ها تبدیل ذات

 

ز آتش ار علمت یقین شد از سخن

پختگی جو در یقین منزل مکن

 

تا نسوزی نیست آن عین الیقین

این یقین خواهی در آتش در نشین... 

 

 

سفید در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۱ - امتحان پادشاه به آن دو غلام کی نو خریده بود:

 

بی تامل او سخن گفتی چنان

کز پس پانصد تامل دیگران!...

 

 

دنیای پرشور شعر فارسی در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹:

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دَمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نَبید
وظیفه : 1-مقرّری و حقوق ماهیانه یا سالیانه 2- رزق و روزی ، سهم و قسمت، شاعر به طرزی لطیف و غیر مستقیم از ممدوح خود، صله و مقرری طلب کرده است.
نَـبـیـد : شراب ،شراب خرما یاکشمش
معنی بیت : موسم ِبهار فرا رسیده و جهان سرسبز شده است.الآن وقت ِشادیخواریست. اگر مقرّری و حقوق ماهیانه به موقع واریزشود وبه من بدهند، باید صرف خرید شراب و گل بکنم.
بهار درادبیات فارسی به فصل ِ شادمانی وآغاز دوباره ی ِ زندگانی،هماهنگ با رویش ِ سبزه وگیاهانست.شاعرعیش وعشرت وشادمانی را دراولویت ِ اوّل قرارداده ومقرّری ماهیانه را پیشاپیش به خرید گل وشراب ومهّیا ساختن ِ بساط شادخواری اختصاص داده است.
صدالبته منظور شاعر ازپرداختن به عیش وعشرت،فقط شرابخواری ومیگساری نیست! باید دانست که درآن زمانها،عیش وعشرت به شرابخواری محدود بوده ومثل ِ این دوره،نبوده که آدمیان قدرت وفرصت ِانتخاب بیشتری داشته باشند.حافظ نیز به زبان ِ آن زمان صحبت می کند ومنظور وی این نیست که فقط باشرابخواری امکان ِ پرداختن به عیش وعشرت میّسراست.شراب وشرابخواری یک نمادِ ویژه برای،جداکردن ِ صف از زاهدان وعابدان است ومصداقی قابل ِ درک برای پرداختن به شادیخواریست.منظورازعیش وعشرت،همان شادمانه زیستن ودوری جُستن از غمخواریست.
خوشتر زعیش وصحبت ِ باغ وبهارچیست؟
ساقی کجاست گو سببِ انتظار چیست.؟
صَفیر مرغ برآمد بَـط ِشراب کجاست ؟
فغان فتاد به بلبل ، نقاب گل که کشید ؟
صفیر : صدا ، فریاد
مرغ : بلبل
بَط: صُراحی وجامی که شبیه مرغابی می ساختند و شراب از چشمانش بیرون می‌‌ریخت. درآستین ِ مُرقّع پیاله پنهان کن
که همچوچشم ِ صُراحی زمانه خون ریز است.
که : دومعنی دارد 1-چه کسی ؟ 2- وقتی که
"نقاب گل را که کشید؟" کنایه از اینکه چه کسی به پیش گل رفته ونازشش کرده؟ باز شدن غنچه و شکوفا شدن ِ گل نیزهست .
معنی بیت : بلبل نغمه سر داد که بهار رسیده ، صُراحی ِ پر از شراب کو،کجاست؟ چه کسی به گل دست زده؟ که بلبل اینقدرنگران شده وفغان و فریاد می‌کند ؟
"که" بامعنی "ِوقتی که" وحذف ِ علامت سؤال: وقتی که بلبل پرده را از روی گل کنار زد ازاشتیاق،ناله و فریاد سر داد.یا وقتی که بهار باعثِ شکوفاشدن ِ گل شد ونقابش راکشید برجان ِ عاشق ِ بلبل فغان افتاد.
بلبل نماد ِ عاشقی ونماینده ی ِ عاشقان است.
بنال بلبل اگربامَنت سر ِیاریست
که مادوعاشق ِ زاریم وکار ِمازاریست.
ز میوه های بهشتی چه ذوق دریابـد ؟
هر آنکه سیب زنخدان شاهدی نگزید
زنخدان : چانه
سیب زنخدان :چانه ی ِ محبوب رابه بهانه ی اینکه شبیه ِ سیب است سیب ِ زنخدان گویند.گودی لبِ زیرین وچانه را نیز چاه ِ زنخدان گویند.
شاهد : معشوق زیبا روی
نَگزَید: به دندان نگرفت ،گازنگرفت
نَگُزید:انتخاب نکرد
بنظر "نَگزید" حافظانه تراست.
معنی بیت : هر کس طَعم ِمیوه‌های زمینی (سیب زنخدان) و لذّتِ بوسیدن ِ معشوق دنیایی را نچشیده باشد، وخود راازنعمت های دنیا محروم کرده باشد،چگونه ازامکانات ِ بهشت بهره مند خواهدشد و لذتِ میوه و حوری های بهشتی را درخواهدیافت ؟ طعنه به زاهدان وعابدان ِخشک مغز ومقدّس مآب هاست.می فرماید: شماکه نمی توانید طعم ِ عشق ِ رابچشید،شماکه نمی توانید طعم ِ سیب ِ زنخدان ِ معشوق را بچشید،دربهشت می خواهیدچکارکنید؟طعم میوه های بهشتی رانیز درک نخواهید کرد،لذت ِ حوریان بهشتی را نیز فهم نخواهید کرد! اصلن بهشت نصیب ِ شما نخواهدشد،اگرهم بشود نمی دانید چکار بکنید! بهشت به چه دردِ شما می خورد؟
بهشت نصیب ِ ماست ای خداشناس برو
که مستحقّ ِ کرامت گناهکارانند.
مکن ز غصّه شکایت که در طریق ِ طلب
به راحتی نرسید، آنکه زحمتی نکشید
طریق طلب : راه رسیدن به هدف یا معشوق .
معنی بیت : از رنج واندوه وازمشکلات ِ راه ِ رسیدن به هدف، گِله وشِکوه مکن،باید ازمشکلات هراس نداشته باشی،مشکلات تورا آبدیده کرده وقوی تر خواهندساخت.تازمانی که رنج ومشقّت نکشی به سرمنزل ِ آسایش وراحتی نخواهی رسید.
این هم درسی دیگرازآن حکیم ِبزرگواربرای همه ی ِ آنان که درراه ِ رسیدن به هدف،بامشکلاتی مواجه شده وچه بسیاری که پاپَس می کشند ودر ِ نیم گشوده را به روی خویش می بندند.هرکس درمواجهِ باسختی ها ومشکلات،این بیت ِانرژی بخش وروح انگیز رادرذهن ِخودمرورکرده وزمزمه کند،توانی دوباره بازیافته وبه راه ادامه خواهدداد.
هرکس زبان به گله و شکایت بازکند وازسختی های راه وخطرات ِ آن به هراسد،ناله برآرد ونِق بزند، انرژی وتوان ِ خویش را ضایع کرده واز ادامه ی ِ راه بازخواهدماند.
برآستان ِ تومشکل توان رسید آری
عروج برفلکِ سَروری به دشواریست.
ز روی ِ ساقی مَهوش گلی بـچین امروز
که گِرد عارض ِ بستان خط ِبنفشه دمید
"ساقی": شراب دهنده،دربیشتر ِ غزلها ساقی به جای معشوق می نشیند.مثل ِ همین بیت.
"وش" پسوند تشبیه است ، "مهوش" یعنی رخسارش مانندِ ماه است.
"گل چیدن" کنایه از گل ِبوسه چیدن است .همچنین بعضی ازشارحان، "گل چیدن" رانظرکردن و تماشا کردن ِ گلشن ِرخسار ِمعشوق معنی کرده اند.نظر اندازی ونظر بازی، حظِّ عمیق ِ روحی ایجادمی کند.
حافظ درجای دیگری هم "گل چیدن" را باز به همین معنی ِ"نظربازی"آورده ومی فرماید:
مُرادِ دل ز ِتماشای ِ باغ ِعالم چیست ؟
به دست ِمردم ِچشم از رخ تو گل چیدن.
"مردم چشم" همان مردمک است.
"عارض ِبستان":عارض یعنی رخسار، چهره‌ی ِمعشوق به باغ وبستان تشبیه شده است.
"خطِ بفشه" ایهام دارد : 1- گل بنفشه 2- موهای ظریف و زیبای گِرداگِرد چهره‌ی معشوق . معنی بیت : حافظ بهار را دررخسار ِ معشوق (ساقی) می بیند.با آمدن ِ بهار، پیرامون ِ باغ وبستان ،بنفشه می روید،همین اتّفاق دربهار ِ عمر معشوق رُخ می دهد،گِرداگِردِ سیمای ساقی ِ جوان،موهای نرم ولطیف روئیده وسرسبز وخرّم گردیده است.می فرماید:
اکنون که بهار رسیده و در پیرامون باغ ِ رخسار ِمعشوق(گِرداگِردِ صورتش) بنفشه روییده ( سبز مو هایی آشکار شده و به زیبایی او افزوده ) تو هم از چهره‌ی ِ دیدنی ِ یار، بوسه‌ای بگیر(تماشاکن ،نظربازی کن )واز حظِّ روحانی بهره مندشو.
اهل ِ نظردوعالم دریک نظر ببازند
عشق است وداو ِاوّل برنَقد ِ جان توان زد
اصطلاحی در بازی نَرداست . نوبتِ بازی ِنرد و شطرنج .چنانکه گویند: داو دست اوست یعنی نوبت بازی ِاوست.
چنان کرشمه‌ی ساقی دلم ز دست بـبـرد
که کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید
کرشمه :غَمزه ، حرکاتِ چشم و ابرو که باعث دلبری ودلسِتانی می‌شود
برگ :سازو برگ ،آذوقه و توشه ، توان ونیرو، در اینجا قصد و پروا هست.
معنی بیت : غمزه ونازوادای ِساقی ِزیبا روی (معشوق)آنچنان مرا شیفته وشیدای‌ ِخویش نموده که دیگر، قصد و حوصله‌ی گفتگو با هیچ کس ِدیگری به غیر از اورادرسرندارم.
کرشمه وعشوه وغمزه ازسوی ِ معشوق،عاشق رادچار ِهیجان وسُرور می کند سرمست می سازد وبرشیدایی وشیفتگی ِ او ژرفا می بخشد،بطوریکه که دیگرحوصله ی ِهیچکس رادارد،میل به تنهایی کند ودرخیال ِ اوغوطه ور می گردد.شیدایی بی سروسامانی پدیدآورده وعاشق راشوریده سرمی سازد.
درهمه دِیر ِمُغان نیست چومن شیدایی
خرقه جایی گِرو ِباده ودفتر جایی

من این مُـرقّـع رنگین چو گل بخواهم سوخت
که پـیـر باده فروشش به جرعه‌ای نـخـریـد
مُرقّع : دَلق و خِرقه‌
مرقّع ِرنگین چوگل: خرقه‌ای که از تکّه تکّه پارچه ها و لباسهای کهنه دوخته می‌شده(چهل تکّه) خرقه‌ی ِوصله دار،رنگین چوگل،یعنی مثلِ گل رنگارنگ.
حافظ رنگین بودن را فقط برای رخساره ی ِ معشوق وشراب می پسندید.اوهمیشه از رنگارنگ بودن ورنگین بودن ِخرقه بیزار بودویکرنگی راکه نشانه ی صداقت وسادگیست، دوست داشت.
گفتی که حافظ این همه رنگ وخیال چیست
نقش ِغلط مبین که همان لوح ِ ساده ایم.
می توانیم اینگونه هم بخوانیم: مرقع ِ رنگین رامانندِ گل خواهم سوزاند.
امّاسوزاندن ِ گل دیگرچه حکایتیست؟
در دو مورد ِ سوختن ِگل دومطلب هست؛ یکی اینکه در موقع ِ گلاب گرفتن اگر حرارت زیر دیگ زیاد یا آبِ آن کم باشد گل می‌سوزد، یکی دیگرهم اینکه ؛ در قمصر ِکاشان تُفاله و باقی مانده ی ِ گلهایی که گلاب آن را گرفته‌اند و به آن "بُن گل" میگویند فشرده و در قالبِ خشت زنی به صورت خشت و آجر در آورده و خشک می‌کنند و به مصرفِ سوخت می رسانند که بسیار خوب نیز می‌سوزد و حرارت بالایی دارد.احتمالن حافظ این دومطلب را مدِّ نظر داشته وفرموده :این خرقه ی ِ رنگارنگ را همانند ِ تفاله یِ گل خواهم سوزاند.!
معنی بیت : من ازاین خرقه‌ی ِچهل تکّه‌ی رنگارنگ بیزارم، حتّاپیر ِباده فروش نیز آن را با جُرعه‌ای شراب معاوضه نکرد! من این چهل
تکّه ی رنگارنگ را که نشانه ی ِ حیله گری وریاکاریست عاقبت همانند ِتُفاله های ِ گلابگیری می‌سوزانم.
یادربرداشتی دیگر:
من این خرقه‌ی ِچهل تکّه‌ی رنگارنگ ِ مانندِ گل را که بی وفاست وماندگاری ندارد و پیر باده فروش نیز آن را به گِرو ِیک جُرعه شراب قبول نکردمی‌سوزانم .
کلاً خرقه در شعر ِحافظ،چه رنگی وچه ساده، پوششی برای پوشاندن ِناراستی ها وپنهان کردن ِ عیبهاست .
خرقه پوشیّ ِ من ازغایت ِ دینداری نیست
پرده ای برسر ِصدعیب ِ نهان می پوشم.
خرقه درنظرگاه ِ او نمادیست از نفاق و ریا و دو رنگی . حافظ ازبندِ تعلّق ِ خرقه پوشی رهاشده بود،امّا ازآنجاکه خرقه را مظهر ِریا می داند به خود خرقه می پوشاند وخودرا ریاکارمعرفی می کند تافضا را برای شعله ورکردن ِ آتشی چون تفاله ی ِ گلابگیری ِسوزنده ،مهیّانماید وخرقه ها را درآن آتش ِ فروزان بسوزاند.
نقدِ صوفی نه همه صافی ِ بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب ِ آتش باشد.
بـهـــار مـی‌گــــــذرد ، دادگـسـتـرا ؛ دریـاب
که رفت موسم و حـافــظ هنوز می نـچشید
دادگسترا : ای دادگستر
موسم : فصل ،هنگام ، فرصت
این بیت ازیک زاویه برگشت به بیت ِاول است.
درآن بیت دیدیم که حافظ منتظر ِ واریز شدن ِ وظیفه(حقوق ماهیانه) هست تاباگرفتن ِ آن،بساط ِ عیش وعشرتی مهیّا سازد....
دراین بیت می بینیم که هنوز حقوق واریزنشده وموسم ِ بهارنیز درحال ِ سپری شدن است وحافظ هنوز مِی نچشیده است.
با توجه به "دادگسترا" احتمالاً این غزل خطاب به پادشاه یا وزیردادگستری یا کسیست که مسئول ِ پرداخت ِ حقوق ِ ماهیانه ی ِ حافظ است. . معنی بیت : ای دادگستر عنایتی کن که بهاردرحال ِ سپری شدن است ودارد تمام می‌شود. فرصتِ شادیخواری ازدست می‌رود و هنوز حافظ شرابی 

 

مهر و ماه در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۶ در پاسخ به پژمان هزپی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷:

درود و سپاس از شما بابت برگردان پارسی

 

در بیت سوم ایاه و ایانا به نظر میاد به معنای دوری جستن هست...

یعنی راهش از راه ما جداست...

ایاک و الاستهزاء برای مثال...  یعنی مبادا سمت تمسخر بری...  گویا گاهی اینطور دیدم در متون عربی...

 

۱
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۳۸
۵۱۹۱