مِهتی در ۱ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۶ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:
دوست عزیز، تفسیر زیبا اما آرمانی دارید؛ در واقع هنر همینه. اگر آرمان رو از هنر بگیریم شاید خیلی چیزی واس گفتن نداشته باشه و همین ارمانی بودنش به ما ارامش میده.
ما در حقیقت دنیا زندگی میکنیم که با انسان و بی انسان، پر از ظلم، بی عدالتی، نا مهربونی، رکب و ناروا و هزاران خطای دیگست؛ اگر هم کسی این کار را نکنه از بین میره. توی هنر ما دنیایی رو میسازیم که همچین چیزایی توش نیست و محوریتش بر اساس مهربانی و عدالت می باشد. اما واقعا وجود داره؟ خیر
بعید میدونم انسان قبلا مهربون بوده و الان نیست. انسان همیشه همین بوده و هست؛ فقط ما وقتی گذشته رو مرور میکنیم همه چیز رو بهتر میبینم چون نمیخوایم با واقعیت تلخ دنیا رو به رو شیم
به راستی، انسان برای خوشبختی و رستگاری ساخته نشده است...
فاطمه rezaie در ۱ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸:
سعدی عزیز تر از جانم تو فوق العاده هستی
حمیدرضا محمودی مقدم در ۱ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۲۶ دربارهٔ خواجه عبدالله انصاری » مناجات پیر انصار » شمارهٔ ۱:
عالی
مجتبی ی.آ در ۱ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۱۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » گلهٔ یار دلآزار:
درد من کشتهٔ شمشیر بلا میداند
سوز من سوخته داغ جفا میداند
مسکنم ساکن صحرای فنا میداند
همه کس حال من بیسر و پا میداند
پاکبازم همه کس طور مرا میداند
عاشقی همچو مَنَت نیست خدا میداند
الله اکبر از این جمله آخر
ژوبین محمد هوشیار در ۱ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۱:
This ghazal is about the awakening of the Soul from the sleep of the apparent materiality.
To awken the Soul, Friend breaks the heart of His devotee. When the heart breaks, a Light enters into it that is shed by the Unseen Sun
The Soul then Remembers the Day of Alast and soars Home.
با پر بلی بلند میپر
چون محرم گلشن الستی
This is in reference to Al-Qur'an Majeed's Sura 7 Sign 172.
"Remember"
"Am I not your Lord?"
"Yes!"
همایون در ۱ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۵:
غزل بی مایه از نویی و آفرینندگی، بسیار قالبی و ادعایی و ناجور خدا را هستی زیبد و مرا مستی و من به اندازه هستی مستی میکنم، پس خوش به حالم
پیمانه من دریا ها را در خود جای میدهد ادعایی سبک و پوچ
برمک در ۱ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۰ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۷:
در این ره گذر چند خواهی نشستن؟
چرا برنخیزی، چه ماندت بهانه؟
دویدی بسی از پس آرزوها
به روز جوانی چو گاو جوانه
بیاموز اگر پارسا بود خواهی
مکن دیو را جان خویش آشیانه
اگر دل به دانش نشانی بباشی
به اندک زمانی، به دانش نشانه
به دانش بیلفنج نیکی کز اینجا
نیایند با تو نه خانه نه مانه
جهان خانهٔ راستان نیست، راهت
بگردان سوی خانهٔ راستانه
تو را خانه دین است و دانش، درون شو
بدان خانه و سخت کن در به فانه
برمک در ۱ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۶ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۵:
تو به پایهش یکان یکان برشو
پس بیاسای بر سر سولان(سبلان)
وانکه او هست و نیست خواهد شد
سوی زندان کشندش از بستان
آنچه دانا بداندش هست است
کس ندانست نیست را سامان
بهی با هست جفت و بد با نیست
به بهیی جان ز نیستی برهان
علی در ۱ ماه قبل، جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۶ در پاسخ به احمدرضا AR.fakhri.vet@gmail.com دربارهٔ سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت » بخش ۳ - حکایت:
نظر بنده هم بدین صورته
Hafez Khallizadeh در ۱ ماه قبل، جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶:
یکی از بهترین غزلیاتی که از سعدی خوندم
همایون در ۱ ماه قبل، جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹:
غزلی میانه نه چنان خوب که با دیدار شمس میشود
او همواره در اندیشیدن بوده و در کار خودسازی بسر میبردهاست ولی گویا مشغول کارهای دیگری هم که جانشینی مسند پدر و همراهی سلاطین سلجوق از آن جمله بودهاست
همایون در ۱ ماه قبل، جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۳:
غزل ضعیف و تمرینی و سست و بازیچه ای
بالا منبری و بی سر و ته با ردیف بی ربط نترسد برای غزلی که برای ترس سروده شدهاست
همایون در ۱ ماه قبل، جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۷:
به به هزاران آفرین دارد این غزل! بسیار زیبا و شیوا
بسیار رسا و جانانه شعر ناب مهرانه پیش کشی جادوانه به شمس جاودانه
جلالدین نام شمس را که می آورد به گونهای هم میخواهد که شعر را از شعرهای گذشتهاش جدا سازد
ابوالقاسم افشاری در ۱ ماه قبل، جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۹ در پاسخ به امین مروتی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹:
سپاس از تفسیر شما، استاد بزرگوار اگر ممکن است از تفکر وعقاید ابوالعلا معری، که حضرت مولانا اشاره فرموده ( تنبیه بوالعلا ) توضیح بفرمایید . متشکرم
همایون در ۱ ماه قبل، جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۰:
غزل بد ترکیب ضدحال پر آشوب و پر خرافه بیانگر روان پریشی جلالدین پیش از رویارویی با شمس
این رویارویی دوقلندر اندیشه کار هر دو را ساخت و شمس تخم پهلوانی را در او کاشت ورفت
همایون در ۱ ماه قبل، جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۹:
غزل ضدحال، نمونه بسیار روشن از بدحالی و کژاندیشی جلالدین پیش از دیدار شمس و اینکه او به خوبی غزل گفتن را میدانسته و همواره شاعرپیشه بودهاست و پس از آشنایی با شمس تبریز است که زبانی تازه و بی باک و روانی گسترده و رها پیدا میکند
وفا در ۱ ماه قبل، جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:
ای سعدی شیرین زبان گفتی غزل با سوز جان
از عشق من در این جهان دردی به جانم میرود
امین مروتی در ۱ ماه قبل، جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳:
شرح غزل شمارهٔ ۱۶۳ مولانا (بروید ای حریفان)
فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
این غزل در پی گریز شمس از دست مریدان مولانا سروده شده. مولانا به مریدانش می گوید او را برایم پیدا کنید و برش گردانید.
بروید ای حریفان، بِکِشید یار ما را
به من آورید آخر صنم گریزپا را
ای همنشینان یار گریزپایم را بیابید و نزد من اورید.
به ترانههای شیرین، به بهانههای زرین
بکشید سوی خانه مهِ خوبِ خوشلقا را
آن دوست زیبا را به هر بهانه ای و با زبانی شیرین به خانه برگردانید.
وگر او به وعده گوید، که دمی دگر بیایم
همه وعده مکر باشد، بفریبد او شما را
اگر او را یافتید و وعده داد که خودم برمی گردم، باور نکنید می خواهد شما را بفریبد.
دم سخت گرم دارد، که به جادوی و افسون
بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را
فریب وعده ها و زبانش را مخورید. یادتان باشد دم گرمی دارد که می تواند ناممکن را ممکن کند. بر آب گره بزند و هوا را از رفتن باز دارد.
به مبارکی و شادی، چو نگار من درآید
بِنِشین نظاره میکن، تو عجایب خدا را
وقتی که بازش گرداندید، به نظاره این مخلوق عجیب خدا بنشینید که با همه متفاوت است.
چو جمال او بتابد، چه بود جمال خوبان
که رخ چو آفتابش، بکشد چراغها را
در مقابل نور رخ او، زیبایی همه زیبارویان محو می شود، چنان که نور چراغ در مقابل نور آفتاب محو می گردد.
برو ای دلِ سبکرو، به یمن به دلبر من
بِرِسان سلام و خدمت، تو عقیق بیبها را
ای دل تیزتاز و سریع من! خودت به یمن برو و ز این عقیق بی بها به آن معدن عقیق سلام برسان. یمن معدن عقیق است.
منظور مولانا این است که شمس مانند مانند یمن، کان عقیق است. تو هم ای دل من! این انگشتری مرا به نشانۀ عشق و علاقه من به او بده تا نزد من بازگردد.
24 اسفند 1403
کوروش کیان در ۱ ماه قبل، جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۰۶ در پاسخ به شبير دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۳:
دوست گرامی درود بر شما
در گذشته، زندگی چادرنشینی که مبتنی بر یکجانشینی نبوده است بسیار رایج بوده است و بسیاری از نیاکان ما هم بر این رسم بودهاند و هنوز هم اندک مردمانی در ایران و جاهای دیگر جهان زندگی چادرنشینی را به یکجانشینی ترجیح میدهند که مزایای خود را دارد و یک گونهای از آزاد و بیقید و بند زیستن است. باری، در گذشته چادرنشینانی (که نام دیگر چادر بزرگ همان خرگاه است) که در مرزهای شرقی پادشاهی ایران بودهاند از اقوام تورکنژاد بودند که در سوارکاری و جنگجویی نامور بودند. و زنان تورک نیز در زیبایی و ماهرویی در سراسر ایران شهره بودند تا جاییکه از یک جایی به بعد در ادبیات پارسی، بویژه در شعر حافظ تورک به صورت خاص به معنی بت زیبارو قلمداد میشود. در اینجا هم حکیم عمر خیام میگوید اگر می هم مینوشی بهتر است که از دست تورکان یا بتان زیبارو بنوشی و همان گونه که گفتم بت خرگاهی اشاره داشته است به ترکان زیبارو که آیین و رسم و رسوم زندگیشان یکجانشینی نبوده است و بلکه چادرنشینی یا خرگاهنشینی بوده است. در جایی هم در شاهنامه در پادشاهی زو تهماسپ که زال با افراسیاب پیمان صلح و آشتی میبندد، قرارداشان اینگونه توصیف میشود:
ز مرزی کجا رسم خرگاه بود
از او زال را دست کوتاه بود
و از این روی ترکان نجویند راه
چنین بخش کردند تخت و کلاه
رسم خرگاه بودن یعنی زندگی عشایری داشتن و دست زال به این دلیل از آنها کوتاه بود که شهر و دیاری نبوده است که بخواهند در صورتی که دوباره جنگی در گرفت به آن بتازند و آن را از سر کینه و انتقام تخریب کنند.
باری، به هر روی امیدوارم که پاسخ پرسشتان را گرفته باشید.
پیروز باشید.
احمـــدترکمانی در ۱ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۳ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » نیلوفر کبود: