گنجور

حاشیه‌ها

رسول لطف الهی در ‫۲۲ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۰ در پاسخ به سعیده دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶:

باید می را لااقل یک بار خورده باشد که بفهمد چه میگوید 

امیر گیاهچی در ‫۲۲ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۸ در پاسخ به همیشه بیدار دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷:

دوست عزیز ! درود برشما !

دوستانی که به شما و محتوای نوشته تان اعتراض کردند اهل مطالعه نیستند و متاسفانه حتی به خودشان زحمت ندادند که  در گوگل یا هوش مصنوعی  یک جستجوی ساده بکنند و در مورد درستی و نادرستی ادعاهای تان پژوهش کنند !

 

علی میراحمدی در ‫۲۲ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷:

حالیا خانه‌براندازِ دل و دین من است

تا در آغوشِ که می‌خسبد و هم‌خانهٔ کیست؟

نمونه ای دیگر از بیان معانی و مفاهیم عرفانی در پرده محسوسات.

طرز سخن و سبک شعری حافظ اینگونه است.

او هر چه میخواهد بگوید را باید در قالب کلمات و اصطلاحات و بیان شعری خود گنجانده و سپس آن را بیان کند.

 

علی میراحمدی در ‫۲۲ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵:

جان درازیِ تو بادا که یقین می‌دانم

در کمان ناوَک مژگانِ تو، بی چیزی نیست

در غزل عرفانی هم میتوان برای بقای عمر معشوق دعا کرد.

 

وقتی شاعر معشوق عرفانی را در مقام تشبیه و در قامت معشوق محسوس زمینی توصیف میکند میتواند خصوصیات معشوق زمینی را هم به او نسبت بدهد.

وقتی شاعر در غزلی دیگر میگوید:

تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست

این را هم میتوان تعبیر عرفانی کرد.

حافظ به استادانه ترین شکل ممکن این سبک شعری را لحاظ کرده است.

ولی فخرالدین عراقی در غزل شماره ۶۰ از زلف و عشق و خط و خال شروع میکند و ناگهان به کلماتی چون وحدت و کثرت در ادامه غزل خود می‌رسد که این موضوع به یگانگی بیانی غزل ضربه میزند.

 

 

 

 

علی میراحمدی در ‫۲۲ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵:

فقط شاعر هنرمندی چون حافظ میتواند با ردیف به ظاهر غریب و ناخوشایند«بی چیزی نیست»چنین شاهکاری در صورت و معنا بیافریند.

 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲۲ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴
                
چو طوطی ، خطِّ او ، پَر سَر بر آورد
جهانِ حسن ، در زیرِ پر آورد

به خوش رنگی ، رُخش عالم برافروخت
ز سرسبزی ، خطَش رنگی بر آورد

لبِ چون لعلَش ، از چشمم گُهر ریخت
برِ چون سیمَش ، از رویم زر آورد

گل از شرمِ رخِ او ، خشک لب گشت
ز خشکی ، ای عجب ، دامن تَر آورد

دهانِ تنگِ او ، یا رب ، چه چشمه است
که از خنده ، به دریا گوهر آورد

سرِ زلفش ، شکارِ دلبری را
هزاران حلقه ، در یکدیگر آورد

فلک زان چنبری آمد ، که زلفش
فلک را نیز ، سر در چنبر آورد

فلک در پایِ او ، چون گوی می‌گشت
چو چوگانَش ، به خدمت بر سر آورد

چو شد عطّار ، لالایِ درِ او
ز زلفَش ، خادمی را عنبر آورد

علی میراحمدی در ‫۲۲ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱:

گل در پاسخ مرغ چمن نمی‌گوید:
تو عاشق نیستی و اگر عاشق بودی چنین سخنی نمیگفتی!
چنین پاسخی از طرف گل هم سخن سختی است که موجب رنجش خاطر مرغ چمن میگردد.
گل وجود لطیف و زیبایی است که نمی‌رنجد و نمیرنجاد.

گل عاشق است بر همه عالم¹ و روی رنگین را به هر کس مینماید² و سختی و خشونت در وجودش راه ندارد.

پاسخ گل،همچون وجود خود او لطیف و اشارت وار است:

«هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت»


1.عاشقم بر همه عالم  که همه عالم ازوست

(سعدی)

2.روی رنگین را به هر کس مینماید همچون گل...

(حافظ)

علی میراحمدی در ‫۲۲ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱:

«گل بخندید که از راست نرنجیم...»
گل میخندد و در مقابل سخن سخت مرغ چمن نمی‌رنجد.
وجود گل سراسر شکفتگی و زیبایی است.
اساسا در چنین وجودی جای هیچ رنجش خاطری نمی‌ماند.
گل از نظر وجودی نمی‌تواند که برنجد.
نمی‌تواند که نخندد !
«گل خندان که نخندد چه کند
عَلَم از مشک نبندد چه کند»
مولانا

غنچه با دل گرفته گفت: 
زندگی 
لب زخنده بستن است 
گوشه ای درون خود نشستن است 
گل به خنده گفت: 
زندگی شکفتن است 
با زبان سبز راز گفتن است ...
"قیصر امین پور"

علی میراحمدی در ‫۲۲ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱:

«صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت

ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی

هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت»

 

عاشق جز معشوق را نمی‌داند و نمی‌یابد ؛وقتی کسی برای معشوق خویش نمونه های دیگری را برشمرد در واقع عاشق نیست .
«هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت»
گل با چنین پاسخی به مرغ چمن میفهماند که عاشق نیست !چون عاشق چنین سخنی نمی‌گوید.
عاشق نیست آن کس که میگوید:
سر زلف تو نشد سر زلف دگری

علی احمدی در ‫۲۲ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱:

صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت

ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت

هنگام صبح بلبل عاشق به گلی که تازه می شکفت گفت ناز جلوه ات را کم کن چرا که گلهای زیادی مثل تو در این باغ شکفته اند.

اشاره به جلوه های متعدد معشوق است .حافظ هیچوقت معشوق واقعی که حقیقت مطلق و اطمینان کامل است را نمی بیند تا خیالش راحت شود و همیشه این غم را در دل دارد .گاهی در این راه ناامیدی به سراغش می آید و مثل بلبل چنین سخنی به گل می گوید گویا این جلوه ها برایش تکراری شده اند .

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی

هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت

گل می خندد و به بلبل می گوید حرف تو درست است و من از این حرف نمی رنجم ولی عاشق نباید سخن درشت و تند به معشوق بگوید .چون همین جلوه ها را هم از دست خواهد داد و دیگر عاشق نخواهد بود .اگر تو به حقیقت مطلق برسی که دیگر راه عاشقی تمام شده و دیگر در مسیر نیستی .تو باید طعم حقیقت و اطمینان را پله پله و آرام آرام بچشی  و تجربه کنی .اما چگونه؟

گر طمع داری از آن جامِ مُرَصَّع می لعل

ای بسا دُر که به نوکِ مژه‌ات باید سُفت

اگر دوست داری از آن جام شراب ویژه تزیین شده حقیقت بچشی باید کاری دشوار در حد سوراخ کردن دانه مروارید انجام دهی آن هم با مژه هایت .این کار خلاقیت بالایی می خواهد و تو باید از این خلاقیت استفاده کنی .خلاقیت انسان با امید تکمیل می شود و ما را به اطمینان بیشتری می رساند .پس خرد را در راه عشق به کار گیر.

تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد

هر که خاکِ درِ میخانه به رخساره نَرُفت

اگر کسی حاضر نشد با صورتش خاک در میخانه را بروید تا ابد بوی محبت معشوق به مشام او نمی رسد .این کار صبر فراوان می خواهد .باید خاک این راه و درگاه را بخوری تا بزرگ شوی.

در گلستانِ ارم دوش چو از لطف هوا

زلفِ سنبل به نسیمِ سحری می‌آشفت

در اینجا حافظ می خواهد مسئله طرح شده را حل کند .این بیت با بیت بعدی موقوف المعانی و پیوسته است و این نشانه اهمیت این ابیات است و مرتبط با ابیات بالا .

دیشب وقتی در باغ ارم هوای خوش باعث شد با نسیم سحر زلف سنبل آشفته گردد. 

گفتم ای مَسنَدِ جم، جامِ جهان بینت کو

گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بِخُفت

رو به تخت جمشید کردم و گفتم پس آن جام جهان بین که گویای حقایق جهان بود و به تو اطمینان می داد کجاست؟و او گفت حیف که آن خوشبختی و بیداری و آگاهی از حقیقت ازبین رفت .

یعنی حتی اگر همه حقایق را هم بدانی چون انسان هستی این ظرفیت را به طور دائمی نداری و این توانایی از بین خواهد رفت .انسان قادر نیست اطمینان کامل را حس کند .فقط می تواند با کمک جلوه های عشق خود را به اطمینان کامل نزدیک کند .

سخنِ عشق نه آن است که آید به زبان

ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شِنُفت

حافظ نتیجه می گیرد حالا که سخن عشق قابل وصف نیست پس ای ساقی بیا و شراب بده و این سخنان را کوتاه کن.

اشکِ حافظ خرد و صبر به دریا انداخت

چه کند سوزِ غمِ عشق نیارَست نهفت

آن حالت شکوه هم به این علت بود که غم عاشقی قابل پنهان کردن نبود و من خرد و صبر را به دریای اشک انداختم . و اشک نمی تواند سوز غم عاشقی را پنهان کند.وگرنه هم خلاقیت در این راه دارم و هم می دانم که در راه وصال باید صبر نمایم.

مهدی هاشمی در ‫۲۲ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۳۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۳۵:

امان از این زهاد

جواد امینی در ‫۲۲ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۵۰ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:

کام همه دنیا را، بر هیچ منه سعدی
چون با دگری باید، پرداخت به ناکامی 

شاید منظور این باشد که اگر به دنبال کام گیری از دنیا بروی و بدان مشغول شوی، از توجه به ذات خداوند متعال (دیگری) ناکام می شوی و این دو در یک قالب نخواهند جای گرفت. 

کوروش در ‫۲۲ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۴ - آمدن جعفر رضی الله عنه به گرفتن قلعه به تنهایی و مشورت کردن ملک آن قلعه در دفع او و گفتن آن وزیر ملک را کی زنهار تسلیم کن و از جهل تهور مکن کی این مرد میدست و از حق جمعیت عظیم دارد در جان خویش الی آخره:

وز هوا و عشق آن نور رشاد

خود صفورا هر دو دیده باد داد

 

داستان کور شدن صفورا دختر حضرت شعیب رو کجا میشه کامل خوند ؟

 

کوروش در ‫۲۲ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۴ - آمدن جعفر رضی الله عنه به گرفتن قلعه به تنهایی و مشورت کردن ملک آن قلعه در دفع او و گفتن آن وزیر ملک را کی زنهار تسلیم کن و از جهل تهور مکن کی این مرد میدست و از حق جمعیت عظیم دارد در جان خویش الی آخره:

بی‌چنین آیینه از خوبی من

برنتابد نه زمین و نه زمن

 

بر دو کون اسپ ترحم تاختیم

پس عریض آیینه‌ای بر ساختیم

 

هر دمی زین آینه پنجاه عرس

بشنو آیینه ولی شرحش مپرس

 

یعنی چه ؟

 

نیما در ‫۲۳ روز قبل، دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷:

سلام.

در بیت دوم، این بیت سرهم باید خوانده شود:

 

دلم از تو چون برنجد؟

که به وهم در نگنجد، که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

 

دل من چگونه از تو برنجد وقتی اصلا در خیال هم نمی‌آید که از همچین دهان شیرینی جواب تلخ بیرون بیاد؟

پس از نظر سعدی، هرچه از دهان معشوق بیرون میاد شیرین است، حتی اگر تلخ‌ باشد، رنجشی بوجود نمیاد. در نتیجه "برنجد؟" کاملاً صحیح هست.

 

و در بیت پنجم:

عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم

عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی؟

 

بخاطر این بی‌مهری‌هایت نباید از سخنان سوزناک من تعجب کنی؛ مصرع دوم خطاب به معشوق هست(آتشم نشانی) : میگه برات عجیبه که به دلیل آتشی که به جانم انداختی بخاطر بی مهری‌هات، من بسوزم یا آتش بگیرم؟ من اینقدر از درون آتش گرفتم که آتش آسیبی به من نمیزنه. پس علامت سوال درست هست.

مخاطب مصرع، معشوق است و نه شخصی دیگه‌. "بسوزم" اول به آتش و سوختن برمیگرده و "بر آتشم نشانی" کنایه از آتش درون حاصل از بی‌مهری معشوق (عاشقی که وجودش کلاً آتش گرفته) و مطمئناً آتش، آتش را نمی‌سوزاند.

سام در ‫۲۳ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۳ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۹:

در پایان این مقوله از آنجایی که اکثر محقّقین و حافظ شناسان محترم درباره ی طول مدّت تبعید حافظ به یزد دارای وحدت نظر نبوده و بعضاً در این باره با عبارت (حافظ سفر کوتاهی هم به یزد و اصفهان کرده) یاد می کنند نظر خوانندگان محترم را به این قطعه زیر و مفاد بیت دوم آن جلب می نماید:

حافظ در این قطعه که پس از بازگشت از یزد به شیراز سروده با زبانی ساده از زبان دوستی شرح می دهد که این دوست به من پیغام فرستاد که بعد از دوسال دوری از وطن حال که بخت با تو یاری کرده و به شیراز برگشته ای چرا در خانه خواجه … بست نشسته و آفتابی نمی شوی؟

پر واضح است که این اشاره دو سال به همان مسافرت تبعیدی او به یزد بوده و شاعر در ضمن شمّه ای از وضع مالی و معیشت پس از سفر خود را نیز بیان کرده و معلوم می دارد که این شاعر آزاده در بیشتر ایام زندگانی دچار تنگدستی و مشکلات مادی بوده است.

دکتر حافظ رهنورد در ‫۲۳ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰:

در مورد این غزل زیبای خواجه می‌توان گفت که کلمات

 

دیده=چشم

 

دل= کان مهر و محبت

 

آب دیده=اشک

 

روی=چهره

 

بالاترین بسامد را دارند

 

در سه بیت از هفت بیت موضوع اشک است

 

در بیت نخست که هر دو مصراع از اشک سخن می‌گویند؛ آن هم اشک خونین

 

نکته‌ی دوم ترکیب ماه مهربرور است. یکی از معانی این ترکیب ماهی‌ست که خورشید را پرورش داده؛ در صورتی‌که همگان می‌دانیم که ماه از خورشید هویت و نور می‌گیرد. به کار بردن چنین ترکیبی با معنا در مصراع ششم، تنها از هنرمندی چون حافظ برمی‌آید.

ابوالفضل قربانیان در ‫۲۳ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۳ - چه معامله باید کرد؟:

بسیاری از ابیات حذف شده و مصراع دوم بیت ۸ و ۹ جابجا درج شده است. 

برمک در ‫۲۳ روز قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۴ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۸:

بفریفت این زمان چو آهرمنش

تا همچو موم نرم کند آهنش

بر روی بی‌خرد نبود شرم و آب

پرهیز کن مگرد به پیرامنش

از تن به تیغ تیز جدا کرده به

آن سر که باک نیستش از سرزنش

چون مرد شوربخت شد و روز کور

خشکی و درد سر کند از روغنش

هر چ او گران بخرد ارزان شود

در خنب و خنبه ریگ شود ارزنش

 

 

چون تنگ سخت کرد برو روزگار

جامهٔ فراخ تنگ شود بر تنش

آویخته است زهرش در نوش او

آمیخته است تیره‌ش با روشنش

آگه منم ز خوی بد او ازانک

کس نازمود هرگز بیش از منش

دست از دروغ زن بکش و نان مخور

با کرویا و زیره و آویشنش





۱
۳۵
۳۶
۳۷
۳۸
۳۹
۵۶۲۰