برمک
تاریخ پیوستن: ۶م خرداد ۱۴۰۰
دوستدار پارسی دری و دگر هیچ
| آمار مشارکتها: | |
|---|---|
حاشیهها: |
۴۳۱ |
ویرایشهای تأیید شده: |
۴۹ |
برمک در ۳ روز قبل، جمعه ۲۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۱:
هرآن چیز کو خواست اندر بَوِشن
بر آنست چرخ روان را رَوِشن
برمک در ۳ روز قبل، جمعه ۲۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۵ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۹:
تو عدل و داد ز نسل قجر مدار امید
که از نژاد ستم دادگر نمی آید
رحم ای خدای دادگر کردی؟ نکردی
ابقا به فرزند بشر کردی؟ نکردی
بر ما در خشم و غضب بستی؟ نبستی
جز قهر اگر کار دگر کردی نکردی
طاعون،وبا،قحطی، بگو دنیا بگیرد
یک مشت جو گر بارور کردی نکردی
آتش گرفت عالم ز گور بوالبشر بود
صرف نظر گر زین پدر کردی نکردی
گیتی و هرچه اندر، ز خشک و تر بسوزان
شفقت اگر با خشک و تر کردی نکردی
یک دفعه عالم بی خبر زیر و زبر کن
جنبنده ای را گر خبر کردی نکردی
جز خر کسی تن زیر بار غیر ندهد
گر امتی جز شیعه خر کردی نکردی
ملک کیانی را قجر چون دست خوش کرد
کوتاه اگر دست قجر کردی نکردی
---دود این شعله طرفدار قجر کور کند
شررش تا به سر تربت خاقان گیرد
تا که آخوند و قجر زنده در ایرانند این
ننگ را کشور دارا به کجا خواهد برد
-میخواستی دگر چه کند کرد یا نکرد
مردم، قَجَر به مردمِ ایران چهها نکرد
ای کور دیده مردم خودبین بیخرد
گر نیک بنگرید به جز بد به ما نکرد
با قیدِ اِلتِزام خیانت به مملکت
این پا به سر خطا و خیانت خطا نکرد
بیگانه را به خانه دو صد امتیاز داد
در خانه باز در به رخ آشنا نکرد
شاهنشهیِ دورهٔ کسرا نمود کسر
تا صفر زان زیاد به غیر از گدا نکرد
عارف چه شد که سید ضیا آنچه را که دل
میکرد آرزو، نتوانست یا نکرد
نی شه گرفت نی دو تن اشراف زد به دار
گر گویمش که بدتر از این کرد یا نکرد
سپاهِ عشقِ تو مُلکِ وجود ویران کرد
بنای هستیِ عمرم به خاک یکسان کرد
چه گویمت که چه کرده است خواهی ار دانی
بدان که آنچه که ناید به گفتوگو آن کرد
چه کرد عشقِ تو عاجز ز گفتنم آن کرد
به من که دورهٔ شومِ قَجَر به ایران کرد
خدا چو طُرّهٔ زلفت کند پریشانش
کسی که مملکت و ملّتی پریشان کرد
الهی آنکه به تنگِ ابد دچار شود
هر آن کسی که خیانت به مُلکِ ساسان کرد
به اردشیرِ غیورِ درازدست بگو
که خَصم مُلکِ تو را جُزوِ انگلستان کرد
خرابی آنچه به دل کرد والیِ حُسنش
به اصفهان نتوان گفت ظلّ سلطان کرد
چو جغد بر سرِ ویرانههای شاه عباس
نشست عارف و لعنت به گورِ خاقان کرد
مرد و زن قجر بود این فرقشان که هست
آن مملکت خراب کن این دل خراب کن
ای طرّهات کلف به رخ آفتابکن
روی تو آفتاب و مه اندر نقابکن
تیر نگاه چشم تو رستم به غمزه دوز
مویت کمند گردن افراسیابکن
آهوی جان شکار دو چشمت به گاه خشم
از یک نگاه تند دل شیر آبکن
آوخ ز دست مردم چشمت فتادهاند
دنبال خانه دل مردم خرابکن
یک مرد انقلابی از این دور انقلاب
ای زن نشد چو چشم تو شهر انقلابکن
مرد و زن قجر بود این فرقشان که هست
آن مملکتخرابکن این دلخرابکن
نابود باد خسرو آن کشوری که خواست
بیگانه در قلمرو مالکرقابکن
بر باد رفته باد هر آن مجلسی که هست
خاکش وکیل و خائن و دزد انتخاب کن
برمک در ۸ روز قبل، یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در صفت شراب خوردن سلطان محمدبن محمود غزنوی:
خرمی و شادی از می بود
خرمی و شادی را داد داد
ماه درخشنده سبو پیش برد
سرو خرامنده بپای ایستاد
شادی و می خوردن شه را سزد
شاد خور ای شه که میت نوش باد
از تو به می خوردن یابند زر
وز تو به هشیاری یابند داد
مردم گیتی همگی خرمند
زان دل بخشنده وزان دست راد
شیر دلی و پسر شیر دل
خسروی و خسرو خسرو نژاد
چون تو که باشد بجهان اندرون
همچو تو فرخنده زمادر نزاد
سیر نگردد همی از تو دو چشم
شاه ندیدیم بدینسان نهاد
تا تو بشاهی بنشستی شها
خرمی از تو بجهان ایستاد
شاد زیادی زتن و جان خویش
وانکه بتو شاد، بشادی زیاد
برمک در ۱۰ روز قبل، شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۴۹ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵۹:
این شعر میتواند از حافظ باشد زبانش زبان قطعه هست .حافظ جای دیگر هم درباره شاه هرمز گفته
شاه هرموزم ندید و بی سخن صد لطف کرد
شاه یزدم دید و مدحش کردم و هیچم نداد
برمک در ۲۳ روز قبل، شنبه ۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۳۶ دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۰:
مُدخل=دخیل / کسی که از جای دگر امده /بیگانگان شهر
ناکسان را پدال زرین است
پای آزادگان نیابد سُر
سُر کفش
برمک در ۲۸ روز قبل، سهشنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۰۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۲:
چو مهر جهاندار پیوسته شد
دل مرد آشفته آهسته شد
بر شاه شد مهتر مهتران
بپذرفت هر سال باژ گران
ازین کار چون کام او شد روا
ابا باژ بستد ز ترکان نوا
-
نوا= گرو/شرط/گروگان.
بنگرید آهسته به چه معنی است
برمک در ۳۰ روز قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۳۹ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۷:
گر اسپ نیست استر و نه خر، تو هم چون او
نه مردمی نه دیو، یکی دیو مردمی
کم دید چشم من چو تو زیرا که چون کمند
همواره پر ز پیچ و پر از تاب و پر خمی
بر آسمانت خواند خداوند آسمان
بر آسمان چگونه توانی شد از زمی؟
برمک در ۳۰ روز قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۰۱ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۵:
سوی بستی نیازد جز توانا
سوی خواری نیازد جز نیازی
رهی کان از شدن باشد نشیبی
چو باز آئی همو باشد فرازی
بجوی آن راز را اندر تن خویش
نگر تا بیهده هرسو نتازی
نپردازی به راز ایزدی تو
که زیر بند کار و بار آزی
یکی نامه است بس روشن تن تو
بدین خوبی و پهنی و درازی
تو را نامه همی برخواند باید
تو در نامه چو آهو چون گرازی؟
چو این نامه هم اندر نامهٔ خویش
نشان دادت بسی آن مرد تازی
به رنگ باز شد زاغت به سر بر
تو بیهوده همی شطرنج بازی
چنین بر بوی گیتی چند پوئی؟
بسوی آز چندین چند یازی؟
یکی درنده گرگی میش دین را
به کشت خیر در خشمی گرازی
اگر بالفغدن دانش بکوشی
برآئی زین چه هفتاد بازی
تو از جان سخنگوی سخنور
یکی نامهٔ سپید پهن بازی
همی دان چون فرو خوانیش فردا
پدید آید که سوسن یا پیازی
به دین بر چرخ دانش آفتابی
به دانش جامه دین را طرازی
دل گمراه را زی راه دین کس
به از تو کرد نتواند نهازی
برمک در ۳۰ روز قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۵۷ دربارهٔ ابوالمثل بخارایی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸:
بازنیچ و نه بازپیچ ،بازپیچ چیه دیگه . بازَنیچ همانست که امروز به آن تاب یا برخی جاها به ان اورَگ میگویند همان که آوونگ است و بر ان مینشینند و تاب میخورند. بازنیچ/ باذنیگ از باذ/واد/باد/وال/وای= هوا . به باد و باذنیچ بنگرید
ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان
چو زنگیان ز بر باذنیچ بازیگر
برمک در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۵۰ در پاسخ به سلمان یوسفی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱ - پادشاهی ضحاک تازی هزار سال بود:
این چرتها چیست آژی / آزی/ آذی به معنی آزار و گزند و گزش است و هیچ پیوندی با آتش ندارد .آتش به پهلوی آتر و ریشه اش آگر است . همه چی را به دم دین نبندید
برمک در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۳۶ در پاسخ به رضا راوند دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱ - پادشاهی ضحاک تازی هزار سال بود:
جر / وجر ،. وِجار /گزار= گزارش/ تعبیر / بجاآوردن / پرداختن
تر / در ، ویدر /گذر / گذار = گذر گذشتن به معنی عبور و گذار به معنی گذراندن و ترک کردن چیزیست است مانند بگذار دل مرا و بگذر سپاسگزار=سپاس پرداز
سپاس گذار = رها کننده سپاس
نمازگزار= نماز پرداز
نماز گذار = تارک الصلاة
برمک در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:
در خوانشها این احسان حلاج چه صدایی دارد چه غوغا میخواند چه با سوز . دیوانه ام کردی پسر
برمک در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:
دوستان این بیت را باید بدین معنی خواند ما برای حاجب ابرو نمیریزیم حاجت ما را با پادشه بگوی که تا با پادشاه گویی روزی مقدر است
با پادشه(گرانمایه و راد ) بگوی که روزی مقدر است
برمک در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۴ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۸:
بفریفت این زمان چو آهرمنش
تا همچو موم نرم کند آهنش
بر روی بیخرد نبود شرم و آب
پرهیز کن مگرد به پیرامنش
از تن به تیغ تیز جدا کرده به
آن سر که باک نیستش از سرزنش
چون مرد شوربخت شد و روز کور
خشکی و درد سر کند از روغنش
هر چ او گران بخرد ارزان شود
در خنب و خنبه ریگ شود ارزنش
چون تنگ سخت کرد برو روزگار
جامهٔ فراخ تنگ شود بر تنش
آویخته است زهرش در نوش او
آمیخته است تیرهش با روشنش
آگه منم ز خوی بد او ازانک
کس نازمود هرگز بیش از منش
دست از دروغ زن بکش و نان مخور
با کرویا و زیره و آویشنش
برمک در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۲۱ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۹ - مدح سیف الدوله محمود و تهنیت فتح اگره:
گرد او بیشه و کوه گشن و سبز چنانک
گذر باد و ره مار درو ناخوش و تنگ
پشته ها کرد ز بس کشته در و پنجه جای
جوی خون کرد به هر پشته روان صد فرسنگ
برمک در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۴ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶ - رزمنامه:
کشوری جای مه آبادی و شاهان مدی
مهترانی چو کیامرز و چو آذرهوشنگ
آنکه جمشیدش برکرد زکیوان دیهیم
وانکه کاوسش بنهاد به گردون اورنگ
تیردادش زد بر دیدهٔ یونانی تیر
اردشیرش زد بر تارک رومانی سنگ
برمک در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۹ در پاسخ به سعید رجبی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۲ - ارمایل و گرمایل و رهانیدن قربانیان مارهای مغزخوار روییده بر دوش ضحاک:
کیش به معنی اموزه هست آنرا در پهلوی به گونه خاست و هاشت نیز اورده اند
برمک در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۲ - ارمایل و گرمایل و رهانیدن قربانیان مارهای مغزخوار روییده بر دوش ضحاک:
شگفت انکه خالقی در این بیت کشور پادشا اورده که بی معنی است
دو پاکیزه از گوهر پادشا
دو مرد گرانمایه پارسا
پادشا به معنی توانگر و مسلط است و نه شاه میگوید دو مرد پاکیزه از گوهر توانگران از نژاد مهان و توانگران شهر و کشور پادشا بی معنی است
برمک در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۵۶ در پاسخ به فرحناز یوسفی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱ - پادشاهی ضحاک تازی هزار سال بود:
عرفان چیست شاهنامه را با دیوانگی های خود به گند نکشید
برمک در دیروز دوشنبه، ساعت ۰۲:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۱: