برمک
دوستدار پارسی دری و دگر هیچ
برمک در ۳ روز قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱:
شعر او را برشمردم سیزده ره صد هزار
هم فزون آید اگر چونان که باید بشمری
برمک در ۴ روز قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۶ در پاسخ به نسیم بهاری دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰:
مگر هیچ احمقی جز این میخواند
برمک در ۴ روز قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۴ در پاسخ به دکتر علم دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰:
خورشید را ز ابر دمد روی گاه گاه
چونان حصاریی که گذر دارد از رقیب
پرتو خورشید از ابر گذر دارد
ابر=رقیب
پرتو خورشید حصاری است و از ابر گذر دارد
هیچ به سروده نمی اندیشید
برمک در ۴ روز قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۶ در پاسخ به مژده.ح دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰:
قصیب درست است قصیب و قصب به معنی پارچه و بافته و تافته است
برمک در ۴ روز قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۲ در پاسخ به حسین ماپار دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰:
بیگمان گذر است و نتوان حذر پنداشت میگوید درخشش خورشید از ابر گذر میکند مانند محاصره شده ای که از رقیبان مراقبان گذر میکند
برمک در ۶ روز قبل، دوشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۰ دربارهٔ قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴۳:
قطران بسیار سخنور بزرگیست بنگرید سخنش چه پارسی است
مکوش بار خدایا بخون بنده خویش
که بندگان بفزایند جاه بار خدای
سرای من بتو آراسته است مالامال
که سرو کبک خرامی و ماه جنگ سرای
اگر تو نیز نیائی همی چه کمتر از آن
که چون پیام فرستی بمن که خیز و بیای
بجان بخرم پیوند مهر تو نه بدل
بسر بیایم نزدیک تو همی نه بپای
اگر ببینی بخشودنی ز من بجهان
اگر کسی را بخشودئی مرا بخشای
برمک در ۶ روز قبل، یکشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۵:
کمند و پی رخش و رستم سوار
نیابد ازو دام و دد زینهار
کمند کیانی بینداخت شیر
به گردن درآورد گور دلیر
کشید و بیفگند گور آن زمان
بیامد برش چون هژبر دمان
ز پیکان تیر آتشی برفروخت
بدو خار و خاشاک و هیزم بسوخت
بران آتش تیز بریانش کرد
ازان پس که بیپوست و بیجانش کرد
بخورد و بینداخت زو استخوان
همین بود دیگ و همین بود خوان
برمک در ۷ روز قبل، یکشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۷:
اینگونه راست است و گرسیوز نیکخواه نمیتواند از فردوسی باشد فردوسی افراسیاب و پیران را ستوده مگر گرسیوز را به نیک خواهی ستودن نتوان
چو بنوشت نامه یل جنگجوی
سوی شاه کاووس بنهاد روی
پس انگه چپ گرسیوز اندر شتاب
بیامد بنزدیک افراسیاب
همه داستان سیاوش بگفت
که او را ز شاهان کسی نیست جفت
برمک در ۷ روز قبل، یکشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۵:
عنان از سر رخش برداشت خوار
انان و انیدن پارسی بچم راهنمایی و اوردن است
برمک در ۱۲ روز قبل، سهشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۱۳ در پاسخ به برمک دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۴ - گفتار اندر آفرینش مردم:
این سروده ناصرخسرو هم یاداور سخن فردوسی است
خرد آغاز جهان بود و تو انجام جهان
باز گرد، ای سره انجام، بدان نیک آغاز
در برخی نسخه ها نیز چنین امده
نخستینت دانش پسینت شمار
برمک در ۱۴ روز قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۲ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶:
واژگونه/باژگونه/باشگونه/گاژگونه=کجگونه و وارونه است
گ/ب/و در پارسی به هم گردند
باژگونه/گاژگونه
برمک در ۱۴ روز قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۵۸ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶:
مظاهر مصفا هجایی در فروزانفر به پیشباز این سروده رودکی گفته که چنین است این هجا ده سال دکترای اورا بتاخیر انداخت لوچکی دیدم به حوالی طبس زشت و بد و کوته و بدمنظرا شاپوکی بر سر و دو موی بر عینککی بر سر و چشم اندرا یادش ناید که به خردی درون با دو سه شیخک بچه دیگرا از سر حجره به ته حجره باز جفت زدی چون خر و چون انترا
برمک در ۱۵ روز قبل، شنبه ۲۲ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:
دیباچه شاهنامه ابومنصوری
سپاس و آفرین خدای را که این جهان و آن جهان را آفرید و ما بندگان را اندر جهان پدیدار کرد و نیکاندیشان را و بدکرداران را پاداش و پادافراه برابر داشت.و درود بر برگزیدگان و پاکان و دینداران باد، خاصه بر بهترین خلق خدا محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم و بر اهل بیت و فرزندان او باد.
از گردآوریده ابومنصور المعمری دستور ابومنصور عبدالرزاق عبدالله فرخ اول ایدون گوید درین نامه که تا جهان بود مردم گرد دانش گشتهاند،و سخن را بزرگ داشته و نیکوترین یادگاری سخن دانستهاند.چه اندرین جهان مردم بدانش بزرگوارتر و مایهدارتر.و چون مردم بدانست کز وی چیزی نماند پایدار،بدان کوشد تا نام او بماند و نشان او گسسته نشود،چو آبادانی کردن و جایها استوار کردن و دلیری و شوخی و جان سپردن،و دانایان از بیرون آوردن چیزهایی نوآیین و مردمان را به شناختن کارهای نوآیین،چون شاه هندوان که کلیله و دمنه و شاناق و رام و رامین بیرون آورد.
و مأمون پسر هارون الرشید منش پادشاهان و همت مهتران داشت.یک روز با مهتران نشسته بود. گفت مردم باید که تا اندرین جهان باشند و توانایی دارند بکوشد تا ازو یادگار بود در این جهان،تا پس از مرگ او نامش زنده بود.عبدالله پسر مقفع -که دبیر او بود-گفتش که از کسری انوشیروان چیزی مانده است که از هیچ پادشاه نمانده است.مأمون گفت چه ماند؟گفت نامه ای از هندوستان بیاورد،آنکه برزویه طبیب از هندوی به پهلوی گردانیده بود،تا نام او زنده شد میان جهانیان.و پانصد خروار درم هزینه کرد.مأمون آن نامه بخواست و آن نامه بدید،فرمود دبیر خویش را تا از زبان پهلوی بزبان تازی گردانید]تا نام او زنده شد میام جهانیان[.
پس امیر سعید نصر بن احمد این سخن بشنید،خوش آمدش.دستور خویش را -خواجه بلعمی- بر آن داشت تا از زبان تازی بزبان پارسی گردانید.تا این نامه بدست مردمان اندر افتاد،و هر کسی دست بدو اندر زدند.و رودکی را فرمود تا بنظم آورد،و کلیله و دمنه اندر زبان خرد و بزرگ افتاد و نام او زنده شد بدین نامه.و از وی یادگاری بماند.پس چینیان به تصاویر اندر فزودند،تا هر کسی را خوش آید دیدن و خواندن آن.
پس چون امیر ابومنصور عبدالرزاق مردی بود با فر و خویشکام و با هنر و بزرگمنش اندر کامروایی،و با دستگاهی تمام از پادشاهی،و ساز مهتران و اندیشه ای بلند داشت و نژادی بزرگ داشت به گوهر،و از تخم اسپهبدان ایران بود،و کار کلیله و دمنه و نهاد و نشان شاه خراسان بشنید،خوش آمدش.از روزگار آرزو کرد تا او را نیز یادگاری بود اندرین جهان.
پس دستور خویش ابومنصور المعمری را بفرمود تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهاندیدگان از شهرها بیاور.چاکر او ابومنصور المعمری بفرمان او نامه کرد و کس فرستاد به شهرهای خراسان و هشیاران از آنجا بیاورد و از هرجانبی.چون ماخ پیر خراسانی از هری،و چون یزدان داد پسر شاپور از سیستان،و چون ماهوی خورشید پسر بهرام از نشابور و چون شادان پسر برزین از طوس.و هر چهارشان گرد کرد و بنشاند به فراز آوردن این نامههای شاهان و کارنامههاشان،و زندگانی هر یکی از داد و بیداد و آشوب و جنگ و آیین،از کِی نخستین که اندر جهان او بود که آیین مردمی آورد و مردمان از جانوران پدید آورد تا یزدگرد شهریار که آخر ملوک عجم بود،اندر ماه محرم و سال بر سیصد و چهل و شش از هجرت بهترین عالم محمد.
و این را نام شاهنامه نهادند.تا خداوندان دانش اندرین نگاه کنند،و فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانگان،و کاروساز پادشاهی و نهاد و رفتارایشان و آیینهای نیکو و داد و داوری و رای،و راندن کار و سپاه آراستن و رزم کردن و شهر گشادن و کین خواستن و شبیخون کردن،و آزرم داشتن و خواستاری کردن این همه را بدین نامه اندر بیابند.
پس این نامه شاهان گرد آوردند و گزارش کردند.و اندرین چیزهاست که بگفتار مر خواننده را بزرگ آید و بهر کسی دادند تا ازو فایده گیرند.و چیزها اندرین نامه بیابند که سهمگین نماید،و این نیکوست چون مغز او بدانی،و ترا درست گردد و دلپذیر آید چون دستبرد آرش،و چون همان سنک کجا افریدون بپای بازداشت،و چون ماران که از دوش ضحاک برآمدند.
این همه درست آید به نزدیک دانایان و بخردان بمعنی،و آنکه دشمن دانش بود این را زشت گرداند.و اندر جهان شگفتی فراوان است. چنانچون پیغامبر ما فرمود: حدثوا عن بنی اسرائیل ولا حرج. گفت:هر چه از بنیاسرائیل گویند همه بشنوید که بوده است.و دروغ نیست.
پس دانایان که نامه خواهند ساختن ایدون سزد که هفت چیز بجای آورند مرنامه را: یکی بنیاد نامه یکی فر نامه،سدیگر هنر نامه،چهارم نام خداوند نامه،پنجم مایه و اندازه سخن پیوستن،ششم نشاندادن از دانش آنکس که نامه از بهر اوست،هفتم درهای هر سخنی نگاهداشتن.
و خواندن این نامه دانستن کارهای شاهان است،و بخش کردن گروهی از ورزیدن کار این جهان.و سود این نامه هر کسی را هست،و رامش جهان است و انده گسار اندهگن است و چاره درماندگان است،و این نامه و کار شاهان از بهر دو چیز خوانند:یکی از بهر کار کرد و رفتار و آیین شاهان تا بدانند و در کدخدایی با هر کس بتوانند ساختن.و دیگر که اندرو داستانها است که هم بگوش و هم بدیدن خوش آید که اندرو چیزهای نیکو و با دانش هست همچون پاداش نیکی و پادافراه بدی و تندی و نرمی و درشتی و آهستگی و شوخی و پرهیز و اندر شدن و بیرون شدن و پند و اندرز و خشم و خشنودی و شگفتی کار جهان.و مردم اندرین نامه این همه که یاد کردیم بدانند و بیابند.اکنون یاد کنیم از کار شاهان و داستان ایشان از آغاز کار.
هر کجا آرامگاه مردمان بود به چهار سوی جهان از کران تا کران این زمین را ببخشیدند و به هفت بهر کردند و هر بهری را یکی کشور خواندند نخستین را ارزه خواندند،دوم را شبه خواندند،سوم را فرددفش خواندند،چهارم را ویدرفش خواندند،پنجم را ووربرست خواندند،ششم را وورجرست خواندند،هفتم را که میان جهانست خنرسبامی خواندند.
و خنیرس بامی اینست که ما بدو اندریم،و شاهان او را ایرانشهر خواندندی.و گوشه را امست خوانند،و آن چین و ماچین است و هندوستان و بربر روم و خزر و روس و سقلاب و سمندر و برطاس.و آنکه بیرون ازوست سکه خواندند،
و آفتاب برآمدن را باختر خواندند،و فرو شدن را خاور خواندند،
و شام و یمن را مازندران خواندند،و عراق و کوهستان را سورستان خواندند.و ایرانشهر از رود آموی است تا رود مصر،و این کشورهای دیگر پیرامون اویاند و ازین هفت کشور ایرانشهر بزرگوارتر است به هر هنری.و آنکه از سوی باختر است چینیان دارند و آنکه از سوی راست اوست هندوان دارند،
و آنکه از سوی چپ اوست ترکان دارند،و دیگر خزریان دارند،و آنکه از راستر بربریان دارند،و از چپ روم خاوریان دارند،و مازندرانیان دارند،و مصر گویند از مازندران است.و این دیگر همه ایران زمین است از بهر آنکه ایران بیشترین است که یاد کردیم.و بدانکه اندر آغاز این کتاب،مردم فراوان سخن گویند،و ما یاد کنیم و ما یاد کنیم گفتار هر گروهی تا دانسته شود آنرا که خواهد برسد،و آن راهی که خوشتر آیدش بر آن برود.
و اندر نامه پسر مقفع و حمزه اصفهانی و مانندگان ایدون شنیدیم که از گاه آدم صفی تا بدینگاه که آغاز این نامه کردند پنج هزار و هفتصد سال است.و نخستین مردی که اندر زمین بدید آمد آدم بود.
و همچنین از محمد جهم برمکی مرا خبر آمد،و از زاذوی ابن شاهوی،و از نامه بهرام اصفهانی همچنین آمد،و از نامه ساسانیان موسی عیسی خسروی،و از هشام قاسم اصفهانی،و از نامه پادشاهان پارس،و از گنج خانه مأمون،و از بهرامشاه مردانشان کرمانی،و از فرخان موبدان موبد یزدگرد شهریار،و از رامین که بنده یزدگرد شهریار بود آگاهی همچنین آمد و بر فرود ایشان به دویست سال برسد که یاد کنیم از گاه آدم باز چند است،و ایشان بدین گفتار گرد آمدند که ما یاد خواهیم کردن.
و این نامه را هر چه گزارش کنیم از گفتار دهقانان باید آورد که این پادشاهی بدست ایشان بود،و از کار و رفتار و از نیک و بد و از کم و بیش ایشان دانند،پس ما را به گفتار ایشان باید رفت.پس آنچه از ایشان یافتیم از نامههای ایشان گرد کردیم.
و این دشوار از آن شد که هر پادشاهی که دراز گردد،یا دین پیغامبری به پیغامبری شود و روزگار برآید بزرگان آن کارفرامش کنند و از نهاد بگردانند و بر فرودی افتد چنانکه جهودان را افتاد میان آدم و نوح،و از نوح تا موسی همچنین،و از موسی تا عیسی همچنین،و از عیسی تا محمد ما .
و این از بهر آن گفتند که این زمین بسیار تهی بوده است از مردمان.و چون مردم نبود،پادشاهی بکار نیاید.چه مهتر به کهتران بود،و هر جا که مردم بود،از مهتر چاره نبود.و مهتر بر کهتر از گوهر مردم باید،چنانکه پیغامبر مردم هم از مردم بایست.
و هم گویند که از پس مرگ کیومرث صد و هفتاد و اند سال پادشاهی نبود،و جهانیان یله بودند چون گوسپندان بیشبان در شبانگاهی،تا هوشنگ پیشداد بیامد.و چهار بار پادشاهی از ایران بشد،و ندانند که چند گذشت از روزگار.
و جهودان همی گویند از تورات موسی که از گاه آدم تا آن روز که محمد عربی از مکه برفت چهار هزار سال بود. و ترسایان از انجیل عیسی همی گویند هزار و پانصد و نود و سه سال بود و بعضی آدم را گیومرث خوانند.
اینست شمار روزگار گذشته که یاد کردیم از روزگار ایشان،و ایزد -تعالی- به داند که چون بود.و آغاز پدید آمدن مردم از گیومرث بود،و ایشان که او را آدم گویند ایدون گویند که نخست پادشاهی که بنشست هوشنگ بود و او را پیشداد خواندند که پیشتر کسی که آیین داد در میان مردمان پدید آورد او بود، و دیگر گروه کیان بودند،و سدیگر اشکانیان بودند و چهارم گروه ساسانیان بودند.
و اندر میان گاه پیکارها و داوریها رفت از آشوب کردن با یکدیگر و تاختنها و پیشی کردن و برتری جستن، کز پادشاهی ایشان این کشور بسیار تهی ماندی و بیگانگان اندر آمدندی و بگرفتندی این پادشاهی بفروتنی.چنانکه به گاه جمشید بود،و به گاه نوذر بود، و به گاه اسکندر بود،و مانند این.
پس،پیش از آنکه سخن شاهان و کارنامه ایشان یاد کنیم،نژاد ابومنصور عبدالرزاق که این نامه را فرمود تا جمع کنند چاکر خویش را ابومنصور المعمری و نژاد او نیز،بگوییم که چون بود و ایشان چه بودند تا آنجا رسیدند.
][
محمد بن عبدالرزاق بن عبدالله بن فرخ بن ماسه بن مازیار بن کشمهان بن کنارنگ بن خسرو بن بهرام بن آذرگشسب بن گودرز بن داد آفرید بن فرخ زاد بن بهرام که به گاه خسرو پرویز اسپهبد بود،پسر فرخ بوزرجمهر که دستور نوشیروان بود،پسر آذر کلباد که به گاه پرویز اسپهسالار بود،پسر برزین که به گاه اردشیر بابکان سالار بود پسر بیژن پسر گیو پسر گودرز پسر کشواد و او را کشواد از آن خواندندی که از سالاران ایران هیچکس آن آیین نیاورد که او آورد و پهلوانی کشورها و مرزبانی و بخشش هفت کشور او کرده بود،و کژ مردم بود و این از سه گونه گویند و گودرز بگاه کیخسرو سالار بود پیران را او کشت که اسپهبد افراسیاب بود،پسر حس پسر سوانی پسر آرس پسر بندوی نبیره منوچهر از نبیره ایرج و ایرج پسر افریدون و افریدون پسر آبتین از فرزندان جمشید،و پیران پسر ویسه بود و ویسه پسر زادشم بود پسر کهین بود و زادشم پسر تور و تور پسر افریدون نیز پس آبتین و آبتین از فرزندان جمشید.
ابومنصور بن محمد بن عبدالله بن جعفر بن فرخ زاد بن پشنگ بن گرانخوار بن کنارنگ.
و کنارنگ پسر سرهنگ پرویز بود و بکارهای بزرگ او رفتی.و آنگه که خسرو پرویز به در روم شد کنارنگ پیش رو بود لشکر پرویز را و چون حصار روم بستد و نخستین کسی که بدیوار بر رفت و با قیصر درآویخت و او را بگرفت و پیش شاه آورد او بود، و در هنگام ساوه شاه ترک که بر در هری آمد،کنارنگ پیش او شد بجنگ و ساوه شاه را بنیزه بیفگند و لشکر شکسته شد و چون رزم هری بکرد نشابور او را داد و طوس را با خود بدو داده بود.
و خسرو او را گفت: گفته که ادر (ایدر) با هزار مرد بزنم.
گفت آری گفتهام.
خسرو از زندانیان و گنهکاران هزار مرد نیک بگزید و سلیح پوشانید دیگر روز آن هزارمرد با کنارنگ بهامونی فرستاد و خسرو از دور همی نگریست، با مهتران سپاه.
کنارنگ با ایشان بر آویخت گاه به شمشیر و گاه به تیر.بهری را بکشت و بهری را بخست و هر باری که اسب افگندی بسیار کس تبه کردی تا سرانجام ستوهی پذیرفتند و بگریختند و کنارنگ پیش شاه شد و نماز برد و آفرین کرد، خسرو طوس بدو داد.
و از گردان مردی همتای او بود نام او رقیه او را نیز از خسرو بخواست و با خویشتن بطوس برد.رقیه آن بود که کنارنگ هزار مرد از خسرو پرویز بخواست رزم ترکان را.خسرو گفت:خواهی هزار مرد ببر،خواهی رقیه را،که کم رنجتر بود، مرد تو را.پس هر دوان به طوس شدند با هزار مرد ایرانی و رقیه را نیکو همی داشت و با ترکان جنگ کردند و پیروز آمدند،و بطوس بنشستند.و کنارنگ پادشاهی بگرفت و رقیه را نیکو همی داشت.تیراندازی بود که همتاش نبودی.
پس روزی کنارنگ و رقیه هر دو بشکار رفتند با پسران و سرهنگان.کنارنگ گفت:امروز هر شکاری که کنیم تیر بر سر زنیم،تا باریک اندازی بدید آید.هر چه کنارنگ زده بود بر سر تیر زده بود،رقیه بر کنارنگ آفرین کرد.روز دیگر کنارنگ بفرمود تا غراره ای پر کاه بیاوردند.کنارنگ اسب برانگیخت و نیزه بزد و آن غراره را بر سر نیزه برآورد و بینداخت،و بگاه یزدگرد شهریار او را بکشتند.
و چون عمر بن الخطاب عبدالله عامر را بفرستاد تا مردم را به دین محمد خواند ،کنارنگ پسر را پذیره او فرستاد بنشابور و مردم در کهندز بودند، فرمان نبردند از وی یاری خواست. یاری کرد تا کار نیکو شد.بعد از آن هزار درم وام خواست،گروگان طلبید،گفت گروگان ندارم.گفت نشابور مرا ده.نشابور بدو داد.چون درم بستد باز داد. عبدالله عامر آن حرب او را داد و کنارنگ برزم کردن او شد و این داستان ماند که گویند “طوس از آن فلان است و نشابور بگروگان دارد”،و حسن بن علی مروزی از فرزندان او بود،و کنارنگ از سوی مادر از نسل طوس بود و صد و بیست سال بزیست.
و همیشه طوس کنارنگیان را بود تا به هنگام عمید طائی که از دست ایشان بستد و آن مهتری بدیگری دوده افتاد.پس به هنگام ابومنصور عبدالرزاق طوس را بستدند و سزا بسزا رسید.
و نسبت این هر دو کس که این کتاب کردند چنین بود که یاد کردیم
برمک در ۱۵ روز قبل، شنبه ۲۲ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۴۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:
با درود به گنجور
خواستم خواهش کنم اگر لطف کنید مقدمه شاهنامه ابومنصوری را هم اینجا بنهید
برمک در ۲۴ روز قبل، چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۶:
رسیدند یاران لشکر بدوی
همی یافتندش پر از آب روی
همی درست است عربی دوستان همه جا در شاهنامه دست برده اند
برمک در ۲۴ روز قبل، چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۵ در پاسخ به یکی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۶:
همه اینها پیشتر امده شما درست نخواندید
اینجا چاپ مسکو است
هیچ واژه ای کاسته یا افزوده نمیشود
برمک در ۲۷ روز قبل، دوشنبه ۱۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۴۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۹:
که بودند ارغنده برسان گرگ
برمک در ۱ ماه قبل، جمعه ۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۲۱ در پاسخ به ملیحه رجایی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸:
میدانید ارسی دری چیست؟ پارسی دری همینست که با ان مینویسیم و میگوییم انرا پهلوی می نامند پهلوی نام یک زبان نیست برای هر زبان ایرانی بکار میرود
برمک در ۱ ماه قبل، جمعه ۷ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸:
پی ماچان کفشکن است و رسم این جماعت چنانست که اگر یکی ازیشان گناهی و تقصیری کند او را در پی ماچان که مقام غرامت است بیک پای بازدارند و او هر دو گوش خود را چپ و راست بر دست گیرد یعنی گوش چپ را بدست راست و گوش راست را بدست چپ گرفته چندان بر یک پای بایستد که پیر و مرشد عذر او را بپذیرد و از گناهش درگذرد».
خاقانی.
هوا میخواست تا در صف بالا همسری جوید
گرفتم دست و افکندم بصف پای ماچانش.و شکر ایزدی بر مقام خویش بگذارد تا جمله خلایق از صدرنشینان محفل تا پایان پای ماچان همه در حال یکدیگر نگاه کردند. ( مرزبان نامه ).
عطار .
گرفته پای ماچان عذرخواهان
گناه از بنده عفو از پادشاهان.آدم از فردوس و از بالای هفت
مولوی.
پای ماچان از برای عذر رفت.جاهلی را دست می بوسند اندر دست حکم
کمال اسماعیل.
فاضلی در پای ماچان پای مالی می کند.
برمک در ۳ روز قبل، پنجشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۵۹ در پاسخ به بابک چندم دربارهٔ رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر هزج » پاره ۲: