عرب عامری.بتول
کدام دانه فرد رفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد؟
مولانا
عرب عامری.بتول در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۰:
درود دوستان
این غزل از غزلهای عاشقانه و بسیار زیبای سعدی ست، که سعدی با مطلع بسیار زیبایی آغاز میکنه:
*خجسته است صبح کسی که تو به او التفات کنی وکامیاب است کسی که آن روز، تو از مقابلش عبور کنی و بهش توجه کنی.
*بنده ای که مطیع تو باشه، بنده نیست آزاد است و دلکش است آن سرزمینی که تو به آنجا سفر کنی.
*دیگر نبات را نخرد، مشتری به هیچ
حتی اگر یک تبسم به قدر شکر داشته باشی، مشتری دیگه سمت نبات که نماد کل شیرینی و حلاوت هست نمیره.این جزء در برابر کل چقدر زیبا و پر معناست.
*ای سرچشمه نور و ای سایه ی همای سعادت و خوشبختی، برای ما نگاهی و التفات کوچکی از سمت تو کافیست.
چقدر زیبا اینجا هم آفتاب رو منشا خیر و سعادت دانسته سعدی، و هم سایه رو. سایه ای که ناشی از عدم تابش آن خورشید سعادت باشه آن سایه تاریک هم محل سعادت هست.
*تو هر چقدر که به من بی توجهی و جفا کنی، من دوستی و وفای خود را ذره ای از تو کم نمی کنم.
*حتی به من اگر ذره ای توجه کنی، مسلم و حتمی بدان که در برابر این مقدار توجه، سرم را به پایت... مقابلت می اندازم.(قدر شناس بودن خودش رو داره میگه)
*من یک عمر هست که هر شبم را با یاد تو به صبح می رسانم، ولی تو هر شب میخوابی که دل به سکوت شب بسپاری. شبهای پریشان خودش رو در برابر شبهای ساکت و پر آرامش معشوق داره میذاره.
*در کل عالم، وجهه و چهره و توجهم به سوی تو است و وای اگر این توجه را تو از من برگیری و چهره از من بگردانی...
*گفتی خیلی زود به حال تو توجه میکنم، آری میدانم، ولی آن زمان توجه می کنی که من دیگر مرده ام و تو توجه به قبر و آرامگاه من میکنی.(التفات یار رو نوش داروی بعد از مرگ سهراب میدونه )
*بعد خودش داره جواب میده به این بیت بالا، که ای سعدی! در میدان عشق شرط عاشقی و بلاکش ِ معشوق بودن اینه که خودت رو سپرِ تیرِ سرزنشها و ملامتهای این راه کنی
*و بعد یک راهکار میده که: ای دانا، ای حکیم، یک سپری از عقل برای خودت داشته باش که از تیر و نیزه طنازی و رعنایی معشوق در امان باشی.
غمزه به معنای چشم بر هم زدن معشوق هست.سعدی پیشنهاد میکنه اگر میخواهی دچار و مبتلای طریق عشق نشی، پس یک سپر عقل برای خودت مهیا کن.
غزلی زیبا و عاشقانه که در انتهای غزل سعدی با یک بیت ، کل ابیات عاشقانه رو به مصاف عقل فرستاده.
موید باشید.
عرب عامری.بتول در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸:
جالبه، تفاوت دیدگاه حافظ و خیام در همین بیت اول میتونه باشه
حافظ نظرش اینه که حقیقت وجود داره و پیر مغان اون رو دیده
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
اما خیام میگه چون نیست حقیقت و یقین اندر دست...
عرب عامری.بتول در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۲۷ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:
از مشخصه های این غزل زیبا، این هست که چندین بیت که با حرف ت آغاز شده، جهت مشاعره میشه حفظ کرد، ضمن اینکه یک غزل پرمفهوم رو هم از حفظ بود.
عرب عامری.بتول در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۲۱:
چقدر این شعر در عین تضادها، زیباست.
جمال روی ناشسته یار دیدن،چشم بدون سرمه، اما سیاه یار دیدن
این یعنی بالاترین درجه زیبایی رو داشتن، و بقیه ابیات که بسیار زیباست.
عرب عامری.بتول در ۳ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۴ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۷:
کجاست آن کسی که ادعا می کند قیامت وجود ندارد؟
قیامت و محشر را از خیل عظیم عاشقان دلباختگان آن مژه ها و چشم ها ببینید.
زیباست.
به تعبیری دیگر تماشای ردیف مژه های بلند یار، محشری بر پا می کند.
عرب عامری.بتول در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۱۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸ - حافظ جاویدان:
تا چراگاه فلک هست و غزالان نجوم
دختر ماه بر این گله شبان خواهد بود
چقدر این تصویر زیباست.
عرب عامری.بتول در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵:
ضمن سلام و احترام
درسته که منظور بابا افضل در شعر، کسب حالت عرفانی بوده، یعنی مثل عرفا عزلت نشینی اختیار کن و تدبر داشته باش تا بی آنکه زحمت راه رفتن در جهان رو داشته باشی، بتونی عوالم رو سیر کنی، بیت دوم در زمان حال دقیقا برای زمان کتابخوانی میشه بکار برد. زیرا زمانی که کتاب میخوانیم، نشسته ایم و بدون اینکه به جایی برویم، میتوانیم سیر در آفاق و انفس داشته باشیم.
بسیار زیباست.
عرب عامری.بتول در ۱ ماه قبل، شنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۱: