گنجور

حاشیه‌ها

حمید محمدی در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۲۶:

کنایه به کسانی است که برای پروردگار یکتا شریک میدانند و دو قدرت میبینند ، لذا شمس کنایه زده و میگوید ، برعکس تو من دو را یکی می‌بینم

 

امیررضا نیک خو در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۷ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۳:

بسیار زیبا

 

برمک در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۴۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۴:

کانوشه زی ای شاه تا جاودان
ز جان تو کوته بد بدگمان

 نوشه یعنی مرگ انوشه یعنی بی مرگ

 

برمک در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۲۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۶:

نمونه های  این سروده

کاربند

که این گفته را گر شوی کاربند
درختی برومند کاری بلند
از دگر جاها

که گر پند ما را شوی کاربند
همیشه بماند کلاهت بلند
بدو گفت بسیار دادمش پند
نبد پند من پیش او کاربند
پر اندیشه شد جان پولادوند
که آن بند را چون شود کاربند


بند

اگر جادویی باید آموختن
به بند و فسون چشمها دوختن
بپریم با مرغ و جادو شویم
بپوییم و در چاره آهو شویم

نشانی = انگشت نما

که پروردهٔ مرغ باشد به کوه
نشانی شده در میان گروه
-
پر از پور سام

پر از پور سامست روشن دلم
به خواب اندر اندیشه زو نگسلم



فرستد/فرستند
نگار رخ تو ز قنوج و رای
فرستد همی سوی خاور خدای


خوابیدن=خوابانیدن

بر ایشان یکی بانگ برزد به خشم
بتابید روی و بخوابید چشم
از این جادوئیها بخوابید چشم
بجنگ اندر آئید یکسر بخشم.
هر آن کس که او از گنه کار چشم
بخوابید و آسان فروخورد خشم.
دگر آن که مغزش بجوشد ز خشم
بخوابد بخشم از گنه کار چشم.
فردوسی.
گر گرامی تر کسی زآن تو اندر کار دین
چشم را لختی بخوابد برکشی او را به دار.
فرخی

 

برمک در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۳۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۶:

نشانی= انگشت نما

که پروردهٔ مرغ باشد به کوه

نشانی شده در میان گروه

 

برمک در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۳۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۶:

پدر را به پیش تو آزرم نیست
آزرم= احترام

 

هادی حسینی در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۲۰:

با درود و احترام 

می‌دان را باید درست نوشت.

 

Hsyn Frhng در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۳ در پاسخ به شاهین دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:

😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀😃😃😃😃😄😄

 

Hsyn Frhng در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۳ در پاسخ به همیشه بیدار دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:

ماله کشان یعنی کسانی که ماله میکشن ... چقدر شما تفسیر دروغ میکنید یوم به معنای پاره ای از زمان هست بابا یوم یعنی روز معنایی من دراوردی میکنین چرا ...

 

کوروش در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۷۲ - کژ وزیدن باد بر سلیمان علیه‌السلام به سبب زلت او:

تاج ناطق گشت کای شه ناز کن

 

چون فشاندی پر ز گل پرواز کن

 

مصرع دوم یعنی چه 

 

 

کوروش در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۷۰ - نقصان اجرای جان و دل صوفی از طعام الله:

بارنامهٔ روح حیوانیست این

 

پیشتر رو روح انسانی ببین

 

منظور از بارنامه چیه

 

 

برمک در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۵:

نوشته ابن خردادبه
کان افریدون قسم الارض بین بنیه الثلاثة فملّک سلم وهو شرم علی المغرب فملوک الروم والسّغد من ولده وملّک طوش وهو طوج علی المشرق فملوک التّرک والصین من ولده وملّک ایران وهو ایرج علی ایرانشهر وهو العراق فالاکاسرة ملوک العراق من ولده قال شاعرهم

وقسمنا ملکنا فی دهرنا
قسمة اللّحم علی ظهر الوضم
فجعلنا الشأم والرّوم الی
مغرب الشّمس الی الغطریف سلم
ولطوج جعل التّرک له
وبلاد الصّین یحویها ابن عمّ
ولایران جعلنا عنوة
فارس الملک وفزنا بالنّعم

او گوید
فریدون شهر جهان را به سه بهر بخشید
خاور به سلم/سرم/شرم داد و شاهان روم و سغد از فرزندان اویند
و به توج/توس  زمین چین و ترک داد و به ایران/ایرج زمین ایرانشهر  را بخشید

این گفته را مسعودی نیز اورده

 

برمک در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۱ در پاسخ به دیاکو برادوسای دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۵:

در نوشته های کهن  برای گ سرکش نمینهادند
دشت گردان ایران است

 

هادی حسینی در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹:

در خوانش بیت عربی دقت بیشتر لازم است.

 

هادی حسینی در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹:

به نام دوست

معنای بیت عربی:

ای شراب نابی که در ساغر مولایی، 

ستیزه‌جویان را مست کن که مستی برای ما شایسته و سزاوارتر است.

 

Mojtaba Razaq zadeh در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۳۶ در پاسخ به محمد مهدی فتح اللهی دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸:

بله خیلی ممنون این‌ نظر هم میتونه درست باشه. مانا باشید

 

برگ بی برگی در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

چه بودی ار دلِ آن ماه مهربان بودی؟

که حالِ ما نه چنین بود ار چنان بودی

با نگاهی به متنِ غزل در می یابیم که منظور از "آن ماه" اصلِ خداگونه یا یوسفیتِ انسان است که در هنگامِ ورودش به این عالمِ خاکی همراه با او پای به جهان می‌گذارد، اما بتدریج که بنا بر مقتضیاتِ زیستِ انسان در جهانِ مادی خویشِ جدیدی بر پایه‌ی ذهن بر خویشِ اصلی تنیده می شود آن ماهِ زیبا روی به محاق رفته و اصطلاحن از وجود انسان رخت بر می بندد، البته چنانچه مولانا می‌فرماید اینگونه توصیفاتِ مجازی بمنظورِ فهمِ درستِ مطلب است وگرنه؛

"تو بپرس چون درآمد، که برون نرفت هرگز☆که برون شد و درآمد صفتی بوَد جمادی"

پس شاید بهترین توصیفِ ذهنی همان به محاق رفتنِ این ماه باشد و حافظ این را از دلِ نامهربانِ آن ماه دانسته و می فرماید چه می شد اگر دلِ آن ماه با ما( همهٔ انسانها) مهربان می‌بود و همچنان که در چند سالِ اولیهٔ زندگی بر همهٔ ابعادِ وجودیِ طفل پرتو افشانی می کرد مهربانانه در نوجوانی و بزرگسالی نیز به کارِ خود ادامه می داد. در مصراع دوم حافظ ادامه می دهد که اگر چنین بودی و این امر محقق می شد حال و روزِ ما انسانها چیزی که الان هست نبود و اوضاع به گونه ای دیگر رقم می خورد، کینه و نفرت و خشمی وجود نمی داشت و جنگهای خانوادگی یا منطقه ای و جهانی بوجود نمی آمد و انسان رنج و دردی را متحمل نمی شد.

بگفتمی که چه ارزد نسیمِ طرهٔ دوست

گرَم‌ به هر سرِ مویی هزار جان بودی

بگفتمی یعنی مرا گفت، پس ندایی خطاب به حافظ می رسد که اگر تو را به هر سرِ مویی هزار جان باشد، پس نسیمِ طرهٔ دوست به چه ارزد و برای تو چه ارزشی دارد؟ "گَرَم" یعنی اگر مرا و حافظ آنرا منتسبِ به خود کرده و درواقع می فرماید آنچه موجبِ به محاق رفتنِ ماهِ زیبا رویِ انسان می شود خویش پنداری یا هم هویت شدنِ او با چیزهای بسیاری ست که پس‌ از دورانِ کودکی بنا به تقلید از اطرافیان گریبانِ انسان را می گیرد، چنانچه جوانی و زیباییِ او، نیرو و بدنش، لباس و وسایلِ شخصی، هنر و مقام و شغل، اتومبیل و پول یا انواعِ دارایی، حتی همسر و فرزندان و همچنین اعتقادات و باورهای مذهبی و سیاسی یا علمی، همگی چیزهایی هستند که ما بوسیلهٔ فکرِ خود به آنها جان می دهیم، و این همه در حالی ست که قرار بوده است نسیمِ طرهٔ حضرتِ دوست با ارتعاشِ خود انسان را به عشق زنده کند، پس حافظ از زبانِ حضرت دوست می فرماید با وجودِ این همه چیزهایِ بی جانی که انسان به آنها جان می دهد و از آنها طلبِ سعادتمندی می کند چه جایی برای دریافتِ ارتعاشِ نسیمِ طرهٔ حضرتش برجای می‌ماند و اصلن این نسیم چه ارزشی برای چنین انسانی دارد؟ 

براتِ خوش دلیِ ما چه کم شدی یا رب

گرش نشانِ امان از بدِ زمان بودی

"براتِ خوشدلی" یعنی حوالهٔ خوشدلی که رب یا معشوقِ الست برای انسان مقرر فرموده است تا در این جهانِ ناسوتی از آن بهرمند گردد و چیزهای این جهانی مَجاز باشند برای حقیقتِ عالم معنا، یعنی برای مثال بوسیلهٔ عشقِ دلدادگانِ این جهان به عشقِ الست آگاهی یابند. پس‌حافظ خطاب به معشوقِ الست می گوید از این حواله هایی که مایه خوشدلیِ انسان در این جهان است تا از بارِ غمِ هجرانت کاسته شود چیزی کم نمی شد اگر بر آنها نشان و علامتِ خود را قرار می دادی تا از بدِ زمانه مصون و محفوظ بماند. درحقیقت حافظ دلبستگی‌ به مواهبِ دنیوی که براتِ خوشدلیِ انسان است را نتیجهٔ بدیِ زمانه یا فلک می داند، یعنی طبیعتِ انسان چنین است که دلبستهٔ انواعِ دارایی های ریز و درشتش شود و گریز از آن بسیار دشوار است و از عهدهٔ هر کسی بر نمی آید، اما اگر خداوند طبیعتِ انسان را بگونه ای دیگر می آفرید و نشانِ امان بر آنها حک می نمود چه بسا بدیِ زمانه نیز بر آن کارگر نمی افتاد و انسان با وجود بهرمندی از انواعِ خوشدلی ها وابسته‌ی چیزها نمی شد و آنگاه ارزشِ حقیقی را نسیمِ طرهٔ معشوق تشخیص می داد و نه دلخوشی های زود گذر را.

گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز

سریرِ عزتم آن خاکِ آستان بودی

‌پس حافظ که گناهِ دلبستگی به تعلقاتِ انسان را به گردنِ بدِ زمان انداخت در اینجا نیز می فرماید از آغاز هم فلک انسان را بعنوانِ خداییت و امتدادِ خداوند در زمین و عالمِ جسمانی برسمیت نشناخته و قبول ندارد، و به همین دلیل نیز طبیعت و سرشتِ انسان را بر مبنایِ جسم قرار داده است گه اگر انسان را گرامی می داشت و او را سرفراز می کرد به اینکه از جنسِ خداوند است و چوب لایِ چرخِش نمی گذاشت، آنگاه با درک و احساسِ نسیمِ طرهٔ دوست سریر یا تختِ عزت و پادشاهیِ انسان خاکِ آستانِ حضرت دوست می بود و در همین جهانِ فُرم به ملکوتش راه می یافت.

ز پرده کاش برون آمدی چو قطرهٔ اشک

که بر دو دیدهٔ ما حکمِ او روان بودی

روان بودنِ حکم در اینجا یعنی اطاعتِ امرِ خداوند و حکم همان حکمِ الست است که خداوند خود را رَبِّ انسان نامید و همهٔ اسماءِ( علمِ) خود را به او آموخت و انسان نیز با بلی گفتنش بر این امر صحه گذاشت، پس‌حافظ خطاب به معشوقِ الست ادامه می دهد ای کاش همچون اشک از پرده بیرون می شدی و خود را آشکار می کردی تا انسان فرمانِ الست را بر دیدهٔ منت گذاشته و به انجام می رسانید، و البته که می دانیم پاسخ همان ندایِ لن ترانیِ معروف است که به موسی رسید، یعنی اگر از غمِ هجران تا قیامت هم بگرید اما کوهِ ذهنش را در هم نشکند و فرو نریزد به دیدارِ رخسار آن معشوق نائل نخواهد شد. 

اگر نه دایرهٔ عشق راه بربستی

چو نقطه حافظِ سرگشته در میان بودی

اما حافظ که " ز هرچه رنگِ تعلق پذیرد آزاد است" توفیقِ خود در امرِ شکستنِ کوهِ ذهنش را دایرهٔ عشق می داند که چون حافظ به هر سوی و جهتی که خواست برود با تیرهای ملامتش راه را بر او بسته و موجبِ نامرادیِ او در جان دادن به چیزها و سرِ موی شده است که اگر چنین نمی شد هنوز هم حافظ با این نقطهٔ سرگشته یا خویشتنِ تنیده شده بوسیلهٔ فکرها، خود را در میانه می دید که او را در کنترل دارد، چنانچه مولانامی‌فرماید؛ "عاشقان از بی مرادی های خویش☆ باخبر گشتند از مولای خویش"، اما حافظ به لطفِ دایرهٔ عشق اکنون خداوند یا عدم را در میانه می‌بیند و با عشق به وحدت و یگانگی رسیده و آن نقطه در این زمانِ بی زمانی و فارغ از جهاتِ شش گانه، ساکن و موجبِ بازگشتِ ماهِ مهربان درونش شده است.

ز ساقیِ کمان ابرو شنیدم             که ای تیرِ ملامت را نشانه 

نبندی زان میان طرفی کمر وار     اگر خود را ببینی در میانه 

 

 

 

 

اشتیاق در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۵۳ دربارهٔ نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱:

جمعی که گرفتاری ایام شناسند

چون شب پره از نور گریزند که دامست

 

A Z در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۹ در پاسخ به فاطمه زندی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

 درود در صورتی که پیام بنده رو مشاهده کردید، اگه به من ایمیل بزنید خوشحال میشم، در مورد خوانش و تفسیر بعضی از سروده ها سوالاتی دارم سپاس ، ایمیل بنده sasanbaba834@gmail.com

 

حسین بدیعی در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۲۵ در پاسخ به حسین،۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۴:

جنابِ آقای حسین،۱. بد نبود بعد از تذکراتِ ناشناخته جان تکلیف‌مان را روشن می‌کردید. آیا در باره‌ی واژه‌های گذار و گزار به نتیجه‌ی شما در دانش‌کده‌ی ادبیات پای‌بند باشیم یا به پیشنهادِ زنده‌یاد ابوالحسن نجفی؟ خط و زبانِ فارسی همین حالا هم دچار مشکلاتِ جدی‌ی نگارشی و زبان‌شناسانه است. بی‌دلیل نیست که فلاسفه و دانش‌مندانِ ایرانی طیِ قرونِ متمادی در هنگامِ نثرنویسی غالباً زبانِ عربی را پایه قرار می‌دادند. معلوم نیست روزگارِ این زبان به کجا می‌کشید اگر شعرِ درخشانِ فارسی نبود و آن‌هم به همتِ مردانِ شگفت‌انگیزی همچون فردوسی و سعدی و مولای رومی و حافظ و نبوغِ ده‌ها و سدها شاعرِ دیگر. این شاعران با استفاده از وزن و قافیه و قالب‌بندی‌های عروضی احتمالِ ناگوارِ غلط‌خواندن و غلط‌‌تلفظ‌‌کردن رادر این زبان به حدِاقل رساندند. وگرنه تذکرِ زنده‌یاد محمدرضا باطنی ما را آگاه به این می‌سازد که در یک متنِ منثورِ فارسی بسیاری از جملات را باید دو بار خواند. در این هرج‌ومرج که هم نگارشی است و هم معنایی هر کورسویی از روشن‌سازی غنیمتی است بزرگ و نباید زیرِ دست‌وپای مباحثِ بزرگانِ دانش‌کده‌ی ادبیات و احیاناً فرهنگ‌استانِ زبانِ فارسی مغفول بماند. مردانی مثلِ ابوالحسنِ نجفی و داریوشِ آشوری و محمدرضا باطنی و نیز میرشمس‌الدین ادیبِ سلطانی با همه‌ی غرایب‌اش بر این کار همتِ والایی گذاشتند و آثارشان خواندنی و قابلِ تأمل است. جنابِ آقایِ حسین،۱ بعد از راه‌-نمایی‌های دقیقِ ناشناخته‌جان و از پسِ اعتراف به این‌که از ایشان آموخته‌اید مرقوم فرموده‌اید: استاد من، و شاگردانش چنان که گفتم، می‌ نویسیم، دیگران نیز مختارند. (شیوه‌ی خط‌نویسی‌ی حسین،۱ را عیناً نقل کرده ام گرچه با این شیوه موافق نباشم.) این همان بلایی است که طیِ قرن‌ها بر سرِ زبانِ فارسی و خطِ آن آمده است. هر نسخه‌برداری به راهِ خود نوشت و کارِ زبانِ نوشتاری به قراری مشترک بینِ فارسی‌گویان نیانجامید.

رسم‌الخط این مرقومه به جز چند استثنأ مبتنی است بر پیشنهادِ زنده‌یاد ایرجِ کابلی در کتابِ "درست‌نویسی‌ی خطِ فارسی". 

 

۱
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۵۲۱۸