گنجور

حاشیه‌های دکتر صحافیان

دکتر صحافیان 🌐


دکتر صحافیان در ‫۷ روز قبل، شنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:

بی‌خبران گوهر عشق، در نظربازی و شاهدبازی ما حیران مانده‌اند(چگونه از زیبایی به حال خوش می‌رسیم و جلوه‌های حق را به تماشا می‌نشینیم) من این‌گونه‌ام، بی‌خبران هر نظری و رایی بدهند.
۲- گرچه عاقلان مرکز دایره هستی‌اند که چون پرگار دور شرف و برتری می‌زنند(به سبب عقل انسان برترین آفریده است)ولی عشق از سرگردانی آنها در دایره هستی آگاه است.
۳- تنها چشمان من نظاره‌گر جلوه‌های زیبایی‌اش نیست، ماه و خورشید نیز آینه‌داران زیبایی او هستند.
۴- خداوند در ازل عهد ما را با لب شیرین زیبارویان بسته است.آری آنان جلوه‌گاه حق و ما خاکسار این زیبایی هستیم.
۵- هیج نداریم، ولی در شوق شراب و نوای خوش هستیم، وای اگر دلق پشمینه را در برابر آن نپذیرن!
۶- آری خفاش نابینا به دیدار خورشید نمی‌رسد، در آینه جمال حق آگاهان نیز سرگشته‌اند.
۷- ادعای عشق و شکایت از یار؟! چه ادعای دروغینی! بی‌تردید سزوار فراق‌اند.
۸-(پس ازین حال خوش نظربازی و عشق) امید است که جادوی چشمان سیاهت راهکار دهد چگونه در عین مستی عشق پوشیده بمانم و رسوا نشوم!
۹- اگر باد بوی خوشت را به آرام‌جای ارواح برد، عقل و جان نیز هر چه دارند فدایت خواهند کرد!
۱۰- اگر زاهد رندی حافظ( نظربازی و عشق حق) را نمی‌یابد، اهمیتی ندارد.دیو از قرآن خوانان می‌گریزد.
۱۱- آری اگر پسران زیباروی از فکر ما باخبر شوند( که چه شوری در درونمان می‌افکنند) دیگر خرقه صوفیانه را در برابر شراب نمی‌پذیرند(گرو گذاشتن و پذیرفتن خرقه یعنی تقاضا و اعطای حال خوش که همان شراب میخانه عشق است)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

با سپاس از خوانش به فارسی دری سرکار خانم زینب بیات

پیوند به وبگاه بیرونی

 

دکتر صحافیان در ‫۲۱ روز قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:

معشوق موزون اندام چرا شوقی به گلستان ندارد و چون بلبل هم‌نشین و مشتاق گل یاسمن نمی‌شود؟(واج آرایی حرف چ-میل به چمن شوق‌آور و فراهم کننده حال خوش است)
۲- دیروز از گیسوان سیاهش شکایت کردم، به سخره گفت: زلف کج‌رفتار سیاه به حرفم گوش نمی‌دهد.
۳- از وقتی دل هرزه‌ام به تاب زلفانش رفت، از این سفر طولانی(چین زلف ایهام به سرزمین چین)اشتیاقی به وطن ندارد.
۴- در برابر زیبایی ابروانش، زاری می‌کنم، اما کمان ابروان را به قصد جانم کشیده و صدایم را نمی‌شنود.
۵- با این همه چین دامن خوش‌بویت، از باد صبا شگفت زده‌ام که چگونه‌ با عبور از آن، خاک را به مشک بدل نمی‌کند.
۶- آنگاه که گیسوی بنفشه با نسیم پرچین می‌شود، وای که دلم چقدر به یاد عهدشکنی‌های تو می‌افتد!
۷- دل در شوق دیدارت، با جان عاشقم هم‌نشینی نمی‌کتد و جانم در عشق تو فرمان پذیر جسمم نیست(خانلری: امید روی او- کوی او)
۸- چون ساقی سفید اندامم همه جامش پر از درد(یا ته‌مانده شراب)باشد، تمامی وجودم به‌سان جام شراب، دهان می‌شود!
۹- اشک‌هایم را با ستم‌هایت پایمال نکن، که ابر با آن مروارید عدن(منطقه‌ای در عربستان) را می‌پرواراند( این بیت و بیت ۲ در خانلری نیست و به جای آن بیت دیگری است: لخلخه-نوعی عطر- سای شد صبا دامن پاکش از چه روی/خاک بنفشه‌زار را مشک ختن نمی‌کند؟!)
۱۰- حافظ عاشق پندپذیر نبود، کشته نازهایت شد. آری هر که پذیرای سخن نیست سزاوار کشتن است!
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی 
 

دکتر صحافیان در ‫۲۸ روز قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱:

آیا بزرگ منشی پیدا می‌شود که( پس از این همه فراق؛ معشوق یا حال خوش) وفادارمان باشد و در حق بدکرداری مانند من( ایهام:مانند من به جای بدی خوبی کند) نیکوکاری پیشه کند.
۲- نخست پیام دلکشش را با نوای موسیقی به دل رساند، پس از آن با یک پیمانه شراب بیخودی بر سر وفا رود.
۳- دلم در این فراق فرسوده شد، اما نومید نیستم در انتظار کامروایی‌اش می‌مانم(خانلری: کار دلم)
۴- در شکایت از این فراق گفتم حتی یک بار هم گیسوانت را باز نکرده‌ام، پاسخ داد: خودم به آنها گفته‌ام تو را در فراق بگذارند.
۵-صوفی پشمینه‌پوش با اخلاق تندش یقینا از عشق بهره‌ای نبرده است.از این مستی رمزی برایش بازگو، تا بی‌خود شود(خانلری: تنگ‌خو- همه دریافتها و خلق‌های نیکو در دوری از خودخواهی است)
۶- (در نفی خودخواهی)
گدای بی‌نام و نشانی چون من، چگونه معشوقی چون تو داشته باشد؟! آری سلطان عشق، عیش مخفیانه با رند بازاری نمی‌کند.
۷- ستم دیدن از گیسوان پر پیچ و خمش، برایم آسان است. هر کس در برابرش سرکشی کند گرفتار بند و زنجیر خواهد شد.
۸- اکنون که لشگر غم بی‌اندازه شده از سرنوشت یاری می‌طلبم، تا افتخار دین عبدالصمد غمخوار زخمهایم شود( دکتر تقوی بیات در گنجور با نگاه رمزآلود به کل غزل نگاه کرده‌اند که ایهام زیبایی است: پژوهندگانی چون دکتر غنی و معین برای عبدالصمد نامی نیافته‌اند که هم‌عصر حافظ باشد.اگر به چشم رمز نگاه کنیم:سه مد یا سه مذ به معنای سئنا‌ یعنی سیمرغ...)
۹- ای حافظ! با این چشم پرفریب قصد دیدارش را نکن! که آن زلف سیاه بسیار ستمکار است.(خانلری: کان چشم مست شنگ او بسیار مکاری کند)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

 

دکتر صحافیان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸:

آن زیاده‌گو به رهایی و عشق‌ورزی من خرده می‌گیرد و با این کار به رازهای غیبی که در عشق ورزی‌ام نهفته است اعتراض می‌کند.
۲- تو به اعتلایی که در راز عشق هست بی‌اعتنایی و تنها به نقصان گناه می‌نگری، آری هر که بی‌هنر باشد فقط عیب‌ها را می‌بیند( خانلری: صدق محبت-حافظ گناه عشق ورزی‌اش را می‌بیند اما با کیمیاگری از آن عشق حق را به دست می‌آورد)
۳-(پس این را بدان) که حوری بهشتی آن لحظه بوی خوش دارد که عطر میکده ما را در گریبان داشته باشد.
۴- نازهای ساقی ما چنان راه دل اهل اسلام را می‌زند، که ازین شراب مگر صهیب(صحابی رومی پیامبر که شهره پاکدامنی بود) کند.
۵- کلید گنج خوشبختی و کمال آدمی، مورد پذیرش بودن سالکان است و تردیدی در این نکته روا نیست( خانلری:مباد کس-به پذیرش عوام و این فضول نیازی نیست)
۶- شبان وادی ایمن(جانب راست کوه طور و مکان میقات موسی)آنگاه به مراد سلوک می‌رسد، که از دل و جان خدمت پیری چون شعیب را به پایان رساند.
۷- آنگاه که حافظ به فراز و نشیب جوانی و پیری‌اش می‌نگرد، اشک خونین از چشمانش جاری می‌شود(پیچیدگی و مرارت راه سلوک و راز غیبی نهفته در عشق)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

 

دکتر صحافیان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰:

قلم خوشبویت آنگاه که به یادم نامه‌ای روان کند، ثواب آزاد کردن دویست بنده را برده است.

۲- چه می‌شود که نامه‌بر منزل معشوقه‌ای چون سلمی(معشوقه معروف عرب) که پیوسته از گزند دور باشد- با سلامی دلم را شاد کند.

۳- چون لطف تو خراب و خمار عشقی چو مرا با توجه، به حال خوش رساند، بسیار گنج خواهش‌هایت را برآورده خواهند کرد.یک‌بار هم که شده ببازمای!

۴- ‌خدایا! بر دل آن پادشاه شیرین عشق، عبور ده که از سر لطف بر سر عاشق بیچاره‌ای چون فرهاد عبور کند( رهایی و آزادی با توجه معشوق در هر چهار بیت)

۵- برای پادشاه یک ساعت دادگری( ایهام به پادشاه عشق و لطف به معشوق) بهتر از صد سال عبادت و زهد است‌( این بیت در خانلری و بسیاری از نسخ نیست)

۶- اکنون ناز و عشوه تو بنیادم را برکند، ببینیم خردمندانه چه بنیادی برایم ‌، می‌سازد!(ایهام: طنز و تعریض: نخواهد ساخت)

۷- گوهر وجودت از تملق و ستایش ما بی‌نیاز است، اندیشه آرایشگر به زیبایی خدادادی چه می‌تواند بیفزاید؟!(ستایش کننده و شاعر به آرایشگر وجود معشوق تشبیه شده)

۸- در شیراز به مقصود حقیقی خود نرسیدیم، خوشا روزی که حافظ به بغداد رود.گرچه ممدوح شاعر سلطان اویس ایلکانی در بغداد بوده است، اما با توجه به عظمت بغداد در دانش و عرفان توجه شاعر به دنیایی والاتر را نشان می‌دهد چه آنکه شاعر هیچ‌گاه از شیراز سفر نکرده و پیوسته وصف آن را کرده است.

دکتر مهدی صحافیان

آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

 

دکتر صحافیان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:

پرنده سعادتم اگر دوباره از جان و روانم عبور کند، معشوق( حال خوش) برمی‌گردد و وصال برقرار!

۲- در این فراق چشمم دیگر توان ریختن اشک‌هایی چون مروارید و جواهر ندارد، اما خون دلم را می‌خورد و اشک خونین نثار چهره‌ام می‌کند.
۳- دیشب با خود نجوا می‌کردم که ای‌کاش لبان یاقوتی‌اش چاره‌‌ام شود! سروشی از غیب نداد داد آری می‌شود.(تکرار در بیت پژواک صدا را یادآور می‌شود، سروش نیز در آسمان یا گوش جان می‌پیچد.تاثیر اخوان از غزل: غم دل با تو گویم غار!/ بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟/ صدا نالیده پاسخ داد/ آری نیست)
۴- آری هیچ کس نمی‌تواند در پیشگاهش از قصه عشق ما کلمه‌ای بگوید مگر که باد پیام رسان صبا در گوشش ندایی دهد.
۵- شاهین نگاهم را به سوی خروس صحرایی پرواز داده‌ام شاید این نقش( صفحه‌‌ای منقش به تصویر پرندگان که از سوراخ‌های پشت آن شکار می‌کرده‌اند)به دامش اندازد و صیدش کنم.
۶- اما شهر از عاشقان حقیقی خالی است! آیا می‌شود که پهلوانی از خودی خویش بیرون آید و چاره‌ساز همه شود؟!
۷-و بخشنده‌ای کجاست؟! که از مجلس شادی‌اش به غم‌زده عشق جرعه شرابی بنوشاند.
۸- یا تو وفاداری پیشه گیری، یا وصالت فراهم شود و یا رقیب بمیرد! آیا می‌شود که سرنوشت یکی را رقم زند؟!( خانلری: بازی چرخ یکی زین همه باری بکند- ایهام مرگ رقیب: از میان رفتن مانع حال خوش)
۹-ای حافظ! اگر مداوم این درگاه باشی( پیوسته متمرکز و خواهنده) از گوشه‌ای بر تو عبور (جلوه‌‌گری)خواهد کرد.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی

 

دکتر صحافیان در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶:

  اگر پیر میکده، شراب حال خوش به رندان برساند، خداوند هم از گناهان چشم‌پوشی و هم بلاها را دور می‌کند(خانلری: دفع وبا، ایهام در کاربرد شراب در طب قدیم برای دفع وبا)

۲- اکنون ای ساقی! با پیمانه‌ای یکسان و در خور هر سالکی شراب بریز، تا آه درویشی جهان را دامن‌گیر بلا نکند( جام عدل در علم مکانیک قدیم- علم الحیل-به صورتی بوده که اگر اندکی بر مایع آن بیفزایند تمام مایع خالی می‌شود، در برابر جام جور که مقداری شراب هم در قسمت پنهان آن جاسازی می‌شده است.شرح شوق، ۲۳۵۴)
۳- بی‌تردید اگر سالک حقیقت به پیمان درونی خویش وفادار باشد، در پرتو آن، غم‌ها به پایان می‌رسند(برای خودش یا برای همگان)
۴- گرچه ای خردمند! چه راحتی و چه ناراحتی و غم از سوی خداوند است(تضاد ذاتی جهان، شب و روز، فرشته و دیو...)
۵- و اصلا چه جای تامل است در این موضوع؟! وقتی خرد و فهم آدمی به راز هستی پی نمی‌برد، حدس و گمان بیهوده است(خانلری: در کارخانه‌ای که ره علم و عقل نیست، وهم ضعیف رای فضولی چرا کند)ایهام: ضعیف رای یا رای فضولی کردن.
۶- پس ای نوازنده خوش نوا! ترانه‌ای خوش بیاور که هیچ کس جز در وقت معین، از جهان نمی‌رود و هر که جز درک لحظه حال را بجوید خطاکار است!( خانلری: بساز عود)
۷- ما که از درد عشق و خماری از میان رفتیم، یا دیدار معشوق و یا شراب حال خوش به فریادمان خواهد رسید.
۸- آری جان فدای این شراب شد و حافظ به عشقش سوخت، کجاست نفس زنده کننده‌ای که چون مسیح دوباره زنده‌مان کند؟!( تولد دوباره در هر لحظه- پوست اندازی هر لحظه جان)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی

 

دکتر صحافیان در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷:

  دل عاشقم! سوز و گداز عشق را پذیرا باش، که چاره‌ساز تو همین است، آری چه شکوهی دارد درد عشق(درد انسانیت-طلب)، که بلاهای فراوان را از میان می‌برد.

۲- ناز دلبر زیبا را با عشق بکش! قهر و تندی‌اش را بپذیر، که یک غمزه دلبرانه‌اش جبران جفاهای فراوان است.(قبض و بسط روحی- تجلی جلال و جمال)
۳-آنکه پذیرای درد عشق و در خدمت دل جهان‌نما باشد، حجاب‌های جهان خاکی و ماوراء را از دیده‌اش برخواهند داشت.(شرط اول آن است که حجاب میان حق و خود بردارد تا از آن قوم نباشد که "و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا".حجاب چهار است مال و جاه و تقلید و معصیت. چون این حجابها برگرفت مثل وی چون کسی بود که طهارت کرد و شایسته نماز گردید. اکنون وی را به امام حاجت بود که به وی اقتدا کند و این پیر است که بی پیر راه رفتن راست نیاید.کیمیای سعادت-ارکان معاملت مسلمانی)
۴- عشق طبیبی دلسوز و چون مسیح زنده کننده است، اما تا درد عشق در وجودت شکوفه نزند مداوایت نمی‌کند.
۵- در آشفته بازار جهان، همراه با درد شیرین عشق کارت را به خداوند بسپار! به مدعی(ابلیس-نارسیده ناآگاه) دل خوش نکن!
۶- از سرنوشت به خواب رفته‌ام در قبض مانده‌ام! امید است، جان آگاهی با دعای بامدادی چاره‌ساز حال خوشم شود.
۷- حافظ در آتش عشق سوخت و به اسرار درون زلف(زلف مظهر کثرت حق) یار پی نبرد، مگر باد صبا(صبا شمّی و جام جهان نما بصری) راهنمای او در این پادشاهی پایدار باشد.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی

 

 

دکتر صحافیان در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵:

اگر پیر میکده، شراب حال خوش به رندان برساند، خداوند هم از گناهان چشم‌پوشی و هم بلاها را دور می‌کند(خانلری: دفع وبا، ایهام در کاربرد شراب در طب قدیم برای دفع وبا)
۲- اکنون ای ساقی! با پیمانه‌ای یکسان و در خور هر سالکی شراب بریز، تا آه درویشی جهان را دامن‌گیر بلا نکند( جام عدل در علم مکانیک قدیم- علم الحیل-به صورتی بوده که اگر اندکی بر مایع آن بیفزایند تمام مایع خالی می‌شود، در برابر جام جور که مقداری شراب هم در قسمت پنهان آن جاسازی می‌شده است.شرح شوق، ۲۳۵۴)
۳- بی‌تردید اگر سالک حقیقت به پیمان درونی خویش وفادار باشد، در پرتو آن، غم‌ها به پایان می‌رسند(برای خودش یا برای همگان)
۴- گرچه ای خردمند! چه راحتی و چه ناراحتی و غم از سوی خداوند است(تضاد ذاتی جهان، شب و روز، فرشته و دیو...)
۵- و اصلا چه جای تامل است در این موضوع؟! وقتی خرد و فهم آدمی به راز هستی پی نمی‌برد، حدس و گمان بیهوده است(خانلری: در کارخانه‌ای که ره علم و عقل نیست، وهم ضعیف رای فضولی چرا کند)ایهام: ضعیف رای یا رای فضولی کردن.
۶- پس ای نوازنده خوش نوا! ترانه‌ای خوش بیاور که هیچ کس جز در وقت معین، از جهان نمی‌رود و هر که جز درک لحظه حال را بجوید خطاکار است!( خانلری: بساز عود)
۷- ما که از درد عشق و خماری از میان رفتیم، یا دیدار معشوق و یا شراب حال خوش به فریادمان خواهد رسید.
۸- آری جان فدای این شراب شد و حافظ به عشقش سوخت، کجاست نفس زنده کننده‌ای که چون مسیح دوباره زنده‌مان کند؟!( تولد دوباره در هر لحظه- پوست اندازی هر لحظه جان)

 پیوند به وبگاه بیرونی
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 

دکتر صحافیان در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵:

آن روز می‌رسد که ماحصل همه نظریات(نقد صوفی ۱۵۹) را عیارسنجی کنند؟ تا زاهدان، صوفیان و متظاهران پی کار خود روند؟
۲-صلاح‌دید من این است، که همه کار را فروگذارید و حلقه زلف معشوقی بگیرید(عشق رهایی بخش تعلقات و افکار و آورنده حال خوش)
۳- آری یاران هم، طره گیسوی ساقی را چه زیبا گرفته‌اند! اگر گردش زمانه بگذارد که آرام باشند( قبض و بسط دائمی و نیاز به مراقبت از حال خوش)
۴- قدرت پرهیزگاری را به رخ زیبارویان نکش! که یک سوار از میانشان، قلعه‌ای را فرومی‌ریزد.
۵- خدایا! این پسران زیباروی چه گستاخانه خون عاشقان می‌ریزند، که با هر تیر مژه و در هر لحظه یکی را به دام می‌اندازند.
۶- آری زین میان، چرخیدن بر شعر زیبا و نوای موسیقی خوش است، مخصوصا اگر دست‌دردست زیبارویی باشی!( خانلری: شعر خوش- خاصه وقتی)
۷- ای حافظ! مردمان زمانه غم‌خوار بیچارگان نیستند.بهتر است از این میان کناره‌گیری کرد یا آغوش یاری جست(ایهام:میان : کمر-کنار: آغوش)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 

دکتر صحافیان در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

  دیشب در فرازمان دیدم(دعوت لسان الغیب:شما هم ببینید) که فرشتگان بر در خلوتخانه خاص خداوند، دق‌الباب می‌کنند(با تحیر، کنجکاوی یا اعتراض) و خداوند گل آدم را با عشق می‌آمیزد و به پیمانه وجود می‌زند(فاعل بسرشتند کیست؟- ادامه مصراع اول و به فرشتگان برگردد، لیکن این اسناد مغایر آیه ۵۱ کهف است که فرشتگان اجازه شهادت در آفرینش نیافتند و فاعل حق است.گاهی به جای فعل مفرد که بدیهی است مانند خداوند، جمع می‌آید و در متون قدیم نیز هست: این لطف بین که با گل آدم سرشته‌اند/وین روح بین که در تن آدم تنیده‌اند غزل ۲۲۵ سعدی. شرح شوق، ۲۳۳۰)

۲- پس از این توجه خاص حق، ملازمان ایستاده در حریم پاک و پنهان ملکوت* با من خاک نشین بیچاره، شراب بیخودی‌ آور نوشبدند(ایهام به سجده ملائک)
*ملک کثرت و ملکوت ترتیب و جبروت وحدت است هر سه عالم از آن خدایند و با هم و در هم‌اند.جبروت ذات عالم ملک و ملکوت است...(الانسان الکامل،۱۵۸)
۳-آسمان پهناور از قبول امانت عشق و معرفت سر باززد، سرانجام این بار سخت را بر من حیران( مجذوب توجه حق در آغاز آفرینش- بیت ترجمه دقیقی از آیه ۷۲ احزاب)نهادند.(آدمی را این تشریف نه بس باشد که خداوند آسمان و زمین را به شش شبانه‌روز آفرید و در آن تشریف "بیدی" ارزانی نداشت. ولی آدم را که عالم صغری بود حواله به چهل روز و این تشریف کرد( مرصاد، ۸۰) چون نوبت به دل رسید گل آن از ملاط بهشت بیاوردند و به آب حیات ابدی بسرشتند و به آفتاب سیصد و شصت نظر بپروردند همان،۷۴)
۴-از جنگ‌های سطحی مذاهب درگذر، چون به باطن دین نرسیدند، در افسانه ظاهر مذهبشان گرفتار شدند(حسین منصور را پرسیدند تو بر کدام مذهبی؟ گفت: بر مذهب پروردگارم.او از مذهبها دور است تخلقوا باخلاق الله گواه است.طالب را با نهنده مذهب کار است نه با مذهب تمهیدات، ۲۲ و ۱۲۹)
۵- همه اینها را مرهون آشتی با معشوق حقیقی(ایهام: پیر یا معشوق زمینی)عالم هستم، لحظه‌ای که با حوریان بهشتی شراب شکر را در حال خوش نوشیدم( خانلری: شکر آن که- حوریان رقص‌کنان)
۶- آتش حقیقی آن نیست که در زبانه شمع موجب خنده‌اش می‌شود، آن است که به تمام وجود پروانه عاشق زدند.
۷- با این شرح مفصل آفرینش، بدان‌که از آن‌گاه که عروس سخن را با قلم آرایش می‌کنند، کسی چون حافظ پرده از چهره عروس سخن برنداشته است( خانلری: نکشید از رخ اندیشه نقاب)
نقطه عشق دل گوشه‌نشینان خون کرد
همچو آن خال که بر عارض جانانه زدند
ما به صد خرمن پندار ز ره چون نرویم
چون ره آدم بیچاره به یک دانه زدند
(دو بیت اضافی در شرح عرفانی ختمی لاهوری)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

 

دکتر صحافیان در ‫۳ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:

هنگامه با ارزش سحر، از تمامی غصه‌های وابستگی و دلبستگی رهایی‌ام دادند، آری در آن تاریکی محض، آب زندگی جاوید را پیشکشکم کردند.
۲- در حالی که از تابش روشنایی ذات حق بی‌خود شده بودم، شراب حق را در جام تجلی صفات به من نوشاندند(ذات حق حیرت و بی‌خودی آور و شراب صفات حق نوشیدنی و دریافتنی است)
۳- چه سحر زیبا و چه شبی با شکوه بود آن شب! به راستی شب قدر بود که وعده‌ای تازه از بهشت جاوید گرفتم(خانلری: فرخنده دمی.دریافت وقت که همیشه تازه و با روح خدایی است، بهشت نقد و آب حیات است و هنگام دریافت آن در بی‌زمانی و بی‌خودی همان شب قدر است)
۴- پس از چشیدن این باده، پیوسته تمرکزم به کانون تجلی این زیبایی است، همان‌جا که بی‌خود شدم و تجلی ذات را برخوردار.
۵- آری اکنون که سرشار حال خوش و کامیابم، جای شگفتی نیست، با شوق بی‌اندازه خودم را سزاوار این زکات کردم( زکات در امور معنوی مثل دانش، انرزی، حال خوش و ...)
۶- و مژده این دریافت را سروش غیبی زمانی، به من داد، که پایداری بر ستمهای معشوق و قبض‌های درونی را به من هدیه دادند( قانون مزرعه: شوق= دریافت)
۷- و اکنون زبان و قلمم سرشاز شیرینی و شهد است، آری همه به خاطر شوق و شکیبایی است که این شاخه نبات( شعر وسخن- معشوق یا دختر حافظ پنداشته‌اند ولی صحیح نیست) ارزانی‌ام شد( این بیت در خانلری نیست)
۸- همتم قرین انفاس قدسی سحرخیزان شد، تا از اندوه و دلبستگی زمان رها شدم( در بی زمانی و بهشت همه خوبی‌ها جمع است: آب حیات، کامیابی،حال خوش و ...)
محمد معین: این غزل، غزل بعدی، "در ازل پرتو حسنت " و "سالها دل طلب جام جم" از والاترین غزلها و غزلیات عرشی حافظ است(حافظ‌نامه، ۶۷۰)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی 

 

دکتر صحافیان در ‫۳ ماه قبل، شنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲:

از احوالت گزارشی برایم نفرستادی و روزگاری طولانی سپری شد، در حالی که رازداری هم نمی‌یابم، تا پیامی به حضورت رسانم.
۲- به سرمنزل یار نمی‌توان دست یافت مگر با کشش و لطف معشوق(دو سویه بودن عشق در عرفان به لطف حق برای راه‌یابی اشاره دارد)
۳- آنگاه که شراب صافی از خم به سبو ریخته و گل شکوفا شد، از لحظه شادی محافظت کن و چند جام بنوش!
۴- دیگر دل عاشق ما با شربت گلاب و قند درمان نمی‌شود، بوسه شیرین بده از آن لبان هر چند همراه ناسزا باشد.
۵-ای زاهد! امیدوارم از کوچه رندان به سلامت عبور کنی و هم نشینی چند رسوای عاشق بدنامت(ایهام:دگرگونت)نکند.
۶- بدی‌های شراب را برشمردی، از خوبی‌هایش نیز بگو!(اشاره به آیه ۲۱۹ بقره که شراب منافعی دارد- مصراع ضرب المثل شده است)برای خوش‌آمد چند عامی، نفی حکمت نکن( شراب حال خوش را انکار نکن)
۷- ای بیچارگان میکده عشق، خداوند یار و همراهتان است، طمع یاری( مادی و معنوی) از بی‌بهرگان عشق که چون چارپایان هستند، نداشته باشید.
۸- پیر میخانه به آشنای دیرینش چه زیبا گفت: از سوز دلت با خام‌دلان سخن نگو!( تضاد سوخته و خام)
۹- معشوق کامروایم! حافظ در شوق عشق چهره‌ات سوخت، نگاهی به این ناکامان بکن!
غزل بر رازداری تاکید دارد به ویژه ابیات ۱، ۶ و ۸
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی 

 

دکتر صحافیان در ‫۳ ماه قبل، دوشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱:

پیوسته ملازم و متمرکز معشوق سرو قامتم خواهم بود که با قامت موزونش بی‌طاقتم کرده است(لسان الغیب در بی تابی عشق، تمرکز پیوسته بر معشوق را برای دوام حال خوش خواهان است)
۲- نیازی به شراب و نوازنده نیست، فقط پرده از چهره زیبایت کنار بزن تا بر آتش رخسارت چون سپند به رقص آیم.
۳- هیچ صورتی چون آیینه عروس صاف و درخشان نخواهد شد مگر در زیر سم اسب محبوب لگدمال شود( از تیرگی‌ها پاک شود)
۴- از بی‌تابی عشقت اسرارش را هر چه باشد فاش خواهم کرد چگونه و تا کی تاب بیاورم؟!
۵- ای صیاد! آهوی خوشبویم را نکش، از چشمان سیاهش شرم کن و رهایش کن( اندیشه‌هایی که حال خوش را به اسارت گرفته‌اند)
۶- بیان بی‌تابی: من که اسیر خاک شده‌ام چگونه بر قصر معشوق بوسه زنم در حالی که از دریچه دنیای خاکی توان عبور ندارم؟!
۷- با این حال دلبند همان گیسوی خوشبو باش، آری چون تو دیوانه عاشق، بهتر است که در زنجیر موهایش به بند کشیده شوی( ادامه همان تمرکز بیت اول)
بی‌تابی از نبود حال خوش، در ابیات موج می‌زند- این غزل در نسخه خانلری نیست.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی 

 

دکتر صحافیان در ‫۳ ماه قبل، شنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰:

محبوبم! دهان چون پسته‌ات(نمکین و تنگ)داستان شیرینی قند را برچیده است.مشتاق آن شیرینی‌ام، به خاطر خدا یک شکر( واحد اندازه گیری نظیر یک کوچه راه در شعر صائب)بخند!
۲-درخت بهشت هم نمی‌تواند در برابر قامت زیبایت سخنی و ادعایی بکند، ازین حکایت بگذریم که تفصیلش به درازا می‌کشد.
۳- اگر می‌خواهی از چشمانت اشک خونین جاری نشود، دل در عشق فرزند مردم نبند!
۴- ای رقیب! اگر به خود می‌نازی یا سرزنش عشقمان را می‌کنی، ما به شیخ خودپسند باوری نداریم(خانلری: طیره می‌نمایی- مرد خودپسند)
۵- آنکه اسیر کمند عشق نشده از آشفتگی‌ام کی آگاه خواهد شد؟!
۶- اکنون بازار شوقم به معشوق گرم شده، آن قامت‌موزون کجاست، تا جانم را بر آتش چهره‌اش سپند کنم.
۷-آنجا که شیرین دهن من خنده‌های شیرین آغازد، ای پسته، تو که هستی! به خاطر خدا به خودت نخند!( این بیت در خانلری نیست)
۸- حافظ، حال که از غمزه زیبایی ترکان دل نمی‌کنی، جای تو در خوارزم(خیوه:سرزمینی بزرگ در ازبکستان و ترکمنستان، در کنار دریاچه آرال) یا خجند( دومین شهر بزرگ تاجیکستان)است.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی

 

دکتر صحافیان در ‫۳ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶:

سحرگاه، پادشاهی همیشه زنده عشق همراه آگاهی به خوابگاهم آمد.گفت: برخیز و آگاه شو! که پادشاه شیرین به پیشت آمده است.
۲- از شراب آگاهی قدحی با شوق سر کش و به تماشای یار بنشین( ایهام: گشت و گذار) تا مشاهده کنی که معشوق دلکشت با چه زیبایی و آرایشی آمده است( ایهام به فلسفه هستی: آگاهی و سرخوشی از حضور دوست)
۳- ای خلوت نشین عارف و آگاه! که جانت بوی خوش آگاهی می‌پراکند، مژدگانی بده که آهوی مشکین دوباره از صحرای ختن بازگشته است( بازگشت حال خوش؛ صحرا رمزی برای عالم بالا)
۴-( در پی بازگشت حال خوش آگاهی) گریه، چهره سوختگان عشق را طراوت و آبرو داده است و ناله شیرین، یاری رسانشان شده است.
۵- آری! دوباره پرنده دلم، به کمان ابرویی دل باخته، پس ای کبوتر! نگران باش که شاهین شکارچی آمده است( نگرانی عشق؛ دلهره شیرین)
۶- ساقی! شراب بده و نگران دشمن و دوست نباش! دشمن رفته و دوست( حال خوش) آمده است.
۷- آنگاه که ابر بهاری، بی‌وفایی روزگار را دید، بر گل‌های پاک(سفیدی سمن، سنبل و نسرین) مشتاقانه گریست( حسن تعلیل باران تند بهاری)
۸- آنگاه که باد صبا، شعر حافظ را از بلبل شنید، بوی خوش پراکند و به تماشای گل‌های خوشبو آمد.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی 

 

دکتر صحافیان در ‫۳ ماه قبل، شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹:

بشارتی رسید( دریافت یا الهام: تنها حال خوش پایدار و همیشه در دسترس است)که روزگار اندوه دوامی ندارد و هیچ لحظه‌اش؛ شادی یا غم پایدار نیست.
۲- گرچه پیش معشوق خوار شدم، اما رقیب( ایهام: شیطان- عاشق دیگر- از بین برندگان حال خوش - ایهام معشوق: آورنده حال خوش) نیز از چشمش خواهد افتاد.
۳‐پرده‌دار خاص سرادق حق، همه مشتاقان را از دم تیغ می‌گذارند، کسی مقیم این حرم نخواهد بود(اشاره به اشتیاق عارفان به ذات حق از یک‌سو و تنهایی با تکبر و جبروت حق از سوی دیگر، تنها برآورده شدن آرزویشان ممکن است؛ کشته شدن در حریم دوست)
۴-نتیجه گیری و زاویه دید برای ناپایداری جهان: شکر یا شکایت، غم یا شادی در صورت جاودانگی و دوام نقش‌ها و حال‌هاست( تنها حال خوش ماناست- خانلری: که بر صحیفه)
۵- سرود مجلس شاهانه جمشید هم مترنم به این است، که جام شراب بیاور که جمشید رفتنی است.
۶-ای شمع! تو نیز دیدار پروانه را فرصت شمار! این دیدار تا سپیده زوال خواهد یافت.
۷- تو نیز ای ثروتمند! دل درویش را شاد کن! گنجینه طلا و درهم‌هایت به آخر می‌رسد.( دل درویش خود یا دل درویش، خود)
۸- چرا که بر تارک آسمان زمردین با طلا نوشته‌اند: آنچه می‌ماند، نام نیک سخاوتمندان است.
۹- از لطف معشوق ناامید نشو حافظ! که نشانه‌ای از ستم و قهرش باقی نخواهد ماند( با آمدن حال خوش، سراسر مهربانی‌اش را نظاره‌گری)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی 

 

دکتر صحافیان در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:

آنکه آشنا و آگاه رازهای دل شد در حرم نورانی دل باقی ماند و آنکه آشنایی ندانست و نتوانست به انکار پرداخت( انکار عارفان و صوفیان، حال خوش و ... واج آرایی حروف ر، د و ح- جناس این کار و انکار)
۲-اگر در پی عشق دل‌خرابی می‌کنم،خرده نگیر خوشحالم که در پرده خودی و اوهام نیستم( خانلری: دل ما: ابیات متحرک بین من و ما و سرایت حال خوش به همگان- تعریض به مدعیان و منکران مقامات)
۳- صوفیان خرقه‌ها را از گرو میخانه درآوردند، ولی لباس ما همچنان در گرو است.
۴- محتسب فقیه شهر شد و کارهای زشتش را فراموش کرد، ولی داستان شورانگیز ما هنوز بر سر زبان‌هاست( بیت در خانلری نیست و بیت دیگری است:
خرقه‌پوشان دگر مست گذشتند و گذشت
قصه ماست که در هر سر بازار بماند)
۵- هر شراب سرخ که از دستان بلورینش گرفتیم، امروز تبدیل به آب حسرت در چشمان اشک‌ریز شده است(خانلری: ستدم- ایهام: چشمان ما در فراق- چشمان مدعیان در حسرت)
۶- جز دل عاشقم که جاودانه و از ازل تا ابد(در بی‌زمانی همه زمان‌ها حاصل است)در راه عشق رفته، کسی دیگر سراغ نداریم که پای کار عشق بایستد.
۷- گل نرگس بیمار شد تا شبیه چشمانت شود( تشبیه معکوس)، چون تو نشد و در بیماری بماند( خانلری: شیوه او)
۸- یادگاری خوشایندتر از پژواک عشق ندیدم که در این جهان گردنده پابرجا باشد.
۹- لباسم عیبهای نهانم را می‌پوشاند، در گرو شراب گذاشتم، فقط زنارم( کمربند مسیحیان) باقی مانده.
۱۰- بر زیبایی‌ بی مثالت، نقاشی‌های چین حیران مانده و‌اکنون این سرگشتگی بر در و دیوار بجا مانده است( این بیت نیز در خانلری نیست)
۱۱-از آن روز که دل حافظ به تماشای زلف دلکشش رفته است بازنگشته و پیوسته گرفتار آن است( و چه چیزی بهتر ازین که از همه تعلقات رهایت می‌کند)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی

 

دکتر صحافیان در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:

نه هر کس چهره‌ به قهر خشمگین سازد(از عادات معشوق‌های قدیم- یا به معنای زیبا ساختن چهره)رموز دلبری می‌داند و نه هر که آیینه بسازد چون اسکندر جهانگیر شود.
۲- و نه هر کس کلاهش را کج گذارد و با تکبر نشیند، راه و رسم تاجداری و پادشاهی‌ می‌داند( خانلری: کله کج نهاد)
۳-تو مانند فروهمتان در برابر تسلیمش مزد نخواه، که دوست خود آگاه است(
نجم رازی: عبودیت از بهر بهشت و دوزخ مکن چون مزدوران، بندگی ما از اضطرار عشق کن چون عاشقان.مرصاد، ۱۷۱)
۴- با اعراض ازین مدعیان، شیفته آن رند مفلسم که بی‌توجه به همه وابستگی‌ها درویش‌وار کیمیاگری می‌کند( حالمان را به حال خوش تبدیل می‌کند)
۵- پس ای معشوق زیبا! تو نیز وفاداری بیاموز! وگرنه ستم و قهر را همه می‌دانند( خانلری: وفای عهد)
۶- دلباخته معشوق شدم و نمی‌دانستم فرزند آدمی‌زاد چون پریان رسم افسونگری می‌داند( دیدار نمودن و پرهیز کردن- به لب چشمه بردن و تشنه بازگرداندن)
۷- آری در عشق و دلبری، هزار نکته ظریف باریک‌تر از مو هست و هر که سر بتراشد( ۴ تیغ زدن قلندران: سر، ریش، سبلت و ابرو)از شیوه قلندران عارف آگاه است.
۸-مدار نگاه من خال زیبای توست(تعلقم به زیبایی توست که هر تعلق دیگری را دور می‌کند) آری! ارزش گوهر شاهوار را جواهرشناس می‌داند.
۹- آن معشوق زیبا که در قامت و صورت شاه زیبارویان است، اگر شیوه عدالت و نرم‌خویی داشته باشد جهان‌گیر خواهد شد.
۱۰- همان‌طور که کسی از شعر دل‌پذیر حافظ، آگاه است که ذوق هنری و زبان شیرین فارسی دری بداند(خانلری: لطف نظم)
بیت‌های ۱، ۳ و ۶ ضرب المثل شده‌اند.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی 

 

دکتر صحافیان در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵:

باد جان‌بخش صبا برای شادباش پیر می‌فروش آمده است، آری هنگام شادی تنعم و حال خوش است.
۲- هوا چون مسیح زندگی آفرین و باد با پراکندن بوی گل‌ها، نافه گشاست، هنگام سرسبزی درخت و فریاد عاشقانه پرنده است( خانلری: خاک نافه گشای)
۳-باد بهاری چنان تنور لاله را برافروخته( بهار را به جنبش آورده) که غنچه غرق عرق و گل ازین شوق به جوش آمده است( ایهام به تنور گلاب‌گیری و مراعات النظیر تنور، گل، عرق و جوش)
۴- با گوش جانت سخنم را بپذیر و در عشرت حال خوش بکوش، که این توصیه از سروش‌ها و الهام‌های غیبی است( الهام به بیت بعد؛ از تفرقه در آمدن هم می‌تواند باشد، گرچه در نسخه خانلری بیت بعدی جابجا شده است)
۵- از تفرقه و جدایی از حق دور شو تا به مقام جمع برسی، آری همان لحظه که اهریمن از تو دور شد سروش غیبی حق آمده است(تفرقه به معنای پریشانی است یا در اندیشه عرفانی پراکندگی دل و در اصطلاح تصوف: آنچه کسب بنده بود- اقامت عبودیت و ...- فرق است و آنچه از حق بود- آشکار کردن معانی و ...- جمع است.ترجمه رساله قشیریه، ۱۰۲)
۶- نمی‌دانم گل سوسن از پرنده سحری چه رازی شنید، که با ده زبان، سکوت اختیار کرد!( سوسن ده برگ چون زبان، که به سخنوری معروف است)
۷- آری! مجلس انس دوست جای هم نشینی ناآشنای اسرار نیست، باده حال خوش را پنهان کن، که زاهد و صوفی آمدند.
۸- حافظ از خانقاه هم به میخانه حال خوشش می‌رود( قبلا از مسجد)، آری از غفلت زهد ریایی هوشیار شده است.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

 

۱
۲
۳
۱۹
sunny dark_mode