سیاوش بابکان در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۴۴ دربارهٔ فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱:
ناباور گرامی،
چشم به راه کسی که بیاید تا نان را قسمت کند، تا عشق را ، تا مهربانی را تا ستم را بزداید تا ستم کاران بر جای خویش بنشاند شهریور است ، آرزوی شهر آرمانی است. و از دو سو می توان بدان نگریست:
ناخشنودی از اکنون و امید به آینده بهتر
و مگر نیست که با ارزوهامان میسازیم آینده را؟
شادزی ، امیدوار ، توانمند
علیرضا ساعتچی در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:
حافظ فرموده است:
غرض از مسجد و میخانه ام وصال شماست.
جز این خیال ندارم خدا گواه من است.
اینکه بخواهیم همه چیز را عینا همانطور که حافظ گفته معنی کنیم که می یعنی شراب و سه ماه یعنی بهار نشان میدهد از استعارات ادبی و شیوه شعر فارسی خیلی حظی نبرده ایم.
با این حال حتی آن دوستان هم که عقیده آنطور دارند خوبست که حافظ میخوانند و شاید مقصود حافظ هم همین بوده که آن دوستان سر این سفره باشند و بهره مند شوند
نگار بهشتی پور در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۱۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۴ - حکایت:
سهی قامت:خوش قد و بالا
محاسن: ریش
مخنث: آنکه نه مرد است و نه زن؛ خنثی؛ معنی مصرع یعنی:که پیش از ریش درآوردن روسیاه و رسوا شود.
بی حمیت: بی غیرت
قلندر: در اینجا یعنی مردم بی قید و لاابالی
دریغش مخور: افسوس نخور
از شرح دکتر یوسفی
بی نام در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۵۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۸ - تعظیم ساحران مر موسی را علیهالسلام کی چه میفرمایی اول تو اندازی عصا:
شرح و تفسیر بیت 1615
ساحران در عهد فرعون لعین / چون مِری کردند با موسی به کین
در زمان فرعون ملعون ، اگر چه ساحران به سبب کینه و عناد با حضرت موسی (ع) به دشمنی و ستیز برخاستند .
شرح و تفسیر بیت 1616
لیک موسی را مقدّم داشتند / ساحران ، او را مکرّم داشتند
ولی با وجود این ساحران ، حضرت موسی (ع) را مقدّم داشتند و احترام او را نگه داشتند .
شرح و تفسیر بیت 1618
زآنکه گفتندش که فرمان ، آنِ توست / خواهی اول ، آن عصا توفکن ، نخست
زیرا ساحران به حضرت موسی (ع) گفتند : فرمان ، فرمانِ توست . اگر می خواهی اول تو عصایت را بر زمین بینداز . [ اشاره است به آیه 114 و 115 سوره اعراف « ساحران گفتند : موسیا ، اینک تو مختاری . اگر خواهی تو نخست عصای خود درافکن و اگر فرمایی ما بساط سحر خود دراندازیم . موسی گفت : شما درافکنید » ]
شرح و تفسیر بیت 1618
گفت نَی ، اول شما ای ساحران / افکنید آن مکرها را در میان
حضرت موسی (ع) بدانان گفت : من نمی افکنم . بلکه ای ساحران ، شما نخست بساط سِحر در افکنید .
شرح و تفسیر بیت 1619
این قَدَر تعظیم ، دینشان را خرید / کز مِری آن دست و پاهاشان بُرید
همین مقدار احترام و ادبی که ساحران در حق موسی (ع) رعایت کردند . دین و ایمانشان را خرید . یعنی به ایمان راستین راه یافتند ولی چون به عناد و ستیز با آن حضرت کمر بسته بودند دست و پای آنان توسط فرعون بریده شد . [ اشاره است به آیه 49 سوره شعرا « دست و پای شما را به خلاف هم می بُرم ( دست چپ با پای راست و دست راست با پای چپ ) و آنگاه همه شما را به دار در می کنم » ]
شرح و تفسیر بیت 1620
ساحران ، چون حقّ او بشناختند / دست و پا در جُرم آن ، درباختند
وقتی که ساحران مقام موسی (ع) و مرتبت والای او را دریافتند . به جُرمِ آن ستیز و عناد که در باره موسی روا داشته بودند . دست و پای خود را از دست دادند .
شرح و تفسیر بیت 1621
لقمه و نکته ست ، کامل را حلال / تو نِه ای کامل ، مخور ، می باش لال
هم خوردن طعام بر انسان کامل ، حلال است و هم گفتن کلام . یعنی او مجاز است که از مواهب دنیا بهره برد و نکات و اسراری بیان دارد چرا که لقمه ها در روح او به نور تبدیل می شود و هر مقدار که لازم بداند نکته های حقانی و اسرار معرفتی را فاش می کند و از عهده این مهم نیز برمی آید ولی تو که هنوز به کمال مطلوب نرسیده ای در بهره وری از مواهب دنیوی و نکته گویی جانب احتیاط را رعایت کن . [ از اینجا تا چند بیت بعد یکی از آداب طریقت ذکر شده است و آن اینکه مُرید در حضور پیر باید ادب خاموشی و حسن استماع را رعایت کند . ]
شرح و تفسیر بیت 1622
چون تو گوشی ، او زبان ، نَی جنسِ تو / گوش ها را حق بفرمود : اَنصِتُوا
زیرا ای مرید ، فعلا تو در مرتبه گوشی و انسان کامل در مرتبه زبان ، پس شما همجنس خود نیستید . یعنی تو باید شنونده باشی و او گوینده و خداوند به گوش ها امر کرده است ، خموش باشید . [ اَنصِتُوا = خاموش باشید ، اقتباسی است لفظی از آیه 204 سورۀ اعراف « هر گاه قرآن خوانده شود ، گوش فرا دهید و خموشی گزینید باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید » ]
شرح و تفسیر بیت 1623
کودک اول چون بزاید شیرنوش / مدتی خاموش باشد ، جمله گوش
به عنوان مثال ، وقتی که کودک متولد می شود . ابتدا شیر می خورد و مدتی خاموش می شود و سراپا گوش می شود .
شرح و تفسیر بیت 1624
مدّتی می بایدش لب دوختن / از سخن ، تا او سخن آموختن
آن نوزاد مدتی را باید در حال خموشی بگذراند تا اینکه از سخنان اطرافیانش ، سخن گفتن را یاد بگیرد .
شرح و تفسیر بیت 1625
ور نباشد گوش و تی تی می کند / خویشتن را گُنگِ گیتی می کند
و اگر آن کودک گوش نداشته باشد « تی تی » می کند یعنی الفاظی مُهمَل و بی معنی را بر زبان می راند و خویشتن را به گُنگی در جهان شهره می سازد . [ سالکان مبتدی نیز در حکم نوزادان هستند یعنی باید مدتی در معیت انسان کامل سر کنند و خموشی گزینند و تنها به سخنان او گوش دهند تا رفته رفته زبان باطنشان ، گویا شود و بتوانند از اسرار معرفت و دقایق حقیقت سخن گویند و اگر از روی خودسری و تکبّر ، بی آنکه در محضر هادی و مرشد ، سخن راستین آموزند به سخن بیاغازند . گفتارشان مقرون به صواب نخواهد بود بلکه رَطب و یابِسی است که بر هم می بافند . ]
شرح و تفسیر بیت 1626
کَرِ اصلی ، کش نبود آغاز گوش / لال باشد ، کی کند در نطق ، جوش ؟
مثلا اگر از ابتدای تولد یعنی بطور مارزاد گوش ( قوۀ سامعه ) ندارد لال است . چنین کسی برای سخن گفتن کی تکاپو می کند ؟ یعنی هیچ تلاشی برای گفتن نمی کند . [ اگر کسی از مادر ناشنوا متولد شود . طبعا لال نیز خواهد بود . منظور این است که تا گوش ندهی ناطق و گویا نمی شوی . همینطور آنان که نسبت استماع معارف روحانی ناشنوا هستند به مرتبه فهم و ادراک نرسند . ]
شرح و تفسیر بیت 1627
زآنکه اول سمع باید نطق را / سوی منطق از رَهِ سمع اندر آ
زیرا سخن و گفتار ، نخست به گوش و قوه سامعه نیاز دارد . پس ای طالب حقیقت ، تو نیز باید از راه گوش ، سخن گفتن آموزی .
شرح و تفسیر بیت 1628
اُدخُلوالابیات مِن ابوابِها / واَطلُبوا الاَعراض فی اَسبابِها
برای درآمدن به خانه ها باید از درهای آن وارد شوید . و برای نیل به مقصود و مطلوب خود باید خواهان توسل به علل و اسباب آن شوید .
شرح و تفسیر بیت 1629
نطق ، کان موقوفِ راهِ سمع نیست / جُز که نطقِ خالقِ بی طَمع نیست
سخنی که به راه گوش و حُسن استماع بستگی ندارد فقط سخن آفریدگار است یعنی علم حق ، متوقف بر شنیدن او نیست چرا که او هیچ چشمداشتی از خلق ندارد . [ برای همین است که او را صَمَد گویند . همه بدو نیاز دارند و او به کسی نیاز ندارد . مولانا طبق شیوه پسندیده خود به مشاجرات لفظی و مناقشاتی که در واقع بازیچه کودکان طریق است نه لایق مشایخ تحقیق . در نیامده است . چنانکه نطق خالق را مطرح می کند و کاری به لفّاظی های فِرَق ندارد . در اینکه خدا متکلم است هیچ اختلافی نیست . بلکه بر سر کیفیت و حدوث و قِدم آن اختلاف است . اشاعره کلام را دو قسم دانند . لفظی و نفسی . حنابله ، کلام الهی را قدیم و قائم به ذات شمرند . و جمعی از حکما ، کلام را آفرینش دانند و هر موجودی را کلمه گویند . مولانا گوید کلام خدا هر چه باشد از نقیصه نیاز منزه است . ]
شرح و تفسیر بیت 1630
مُبدِع است او ، تابع اُستاد نَی / مُسنَدِ جمله ، ورا اِسناد نَی
آن آفریدگار بی همتا ، پدید آورنده هر چیز است و از هیچ اُستادی پیروی نمی کند یعنی هیچ معلمی ندارد . او تکیه گاه همگان است و خود هیچ تکیه گاهی ندارد . [ چنانکه در ادعیه آمده است . « یا سَنَدَ مَن لا سَنَدَ له . ای تکیه گاه کسی که هیچ تکیه گاهی ندارد » ( مُبدِع = پدید آورنده ) ( مَسنَد = تکیه گاه ) ]
شرح و تفسیر بیت 1631
باقیان هم در حِرَف ، هم در مقال / تابع اُستاد و محتاج مثال
یعنی سایرین یعنی همه آفریدگان و مردمان برای آموختن پیشه و کلام ، وابسته به آموزگار و اُستاد هستند زیرا بدون آموزگار و سرمشق ، نمی توانند صنعت و کلامی بیاموزند . ( حِرَف = جمع حرفه به معنی پیشه ها و صنعت ها )
شرح و تفسیر بیت 1632
زین سخن ، گر نیستی بیگانه یی / دَلق و اشکی گیر در ویرانه یی
ای سالک ، اگر از این سخن بیگانه نیستی . یعنی با حقیقت این کلام آشنایی داری . برو به ویرانه ای خلوت و خرقه درویشانه بپوش و اشک بریز . [ دستور این است که سالکان باید نسبت به دنیا بی اعتنا باشند و دائم در حال توبه و انابت ]
شرح و تفسیر بیت 1633
زآنکه آدم زآن عتاب ، از اشک رَست / اشک تر باشد دَمِ توبه پرست
زیرا آدم (ع) از این عتاب به وسیله اشک چشم نجات یافت . اشکِ ریزان و فراوان باید همراه با نَفَس های توبۀ توبه کاران باشد . [ البته اشکی ، نجات بخش است که از سوز دل برآید نه از آتش نفاق و ریاکاری ]
شرح و تفسیر بیت 1634
بهرِ گریه آمد آدم بر زمین / تا بُوَد گریان و نالان و حَزین
حضرت آدم (ع) برای گریستن به زمین هبوط کرد . تا آنکه در زمین نالان و گریان و اندوهبار شد . [ طبق روایات وقتی آدم از بهشت به زمین هبوط کرد مدت دویست سال بر عصیان پیشین خود گریست . حَزین = اندوهگین ]
شرح و تفسیر بیت 1635
آدم از فردوس و از بالای هفت / پای ماچان از برای عُذر رفت
حضرت آدم (ع) از بهشت برین و از فراز هفت آسمان به آستانه زمین فرود آمد تا از خطای خود پوزش خواهد . [ پای ماچان در اصل به معنی راه رفتن با گام های نزدیک به هم است به حدی که دو پا در هم پیچد . بعدها مشایخ عجم به محلی که کفش ها را بیرون می آوردند پای ماچان ( = کفش کَن ) اطلاق کردند . ( شرح کبیر انقروی ، ج 2 ، ص 663 – 664 و شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 106 – 107 ) . ]
– رسم صوفیان چنان بوده است که هر گاه خرده ای از صوفی در وجود می آمد وی را بازخواست می کردند . این عمل را ماجَرا می گفتند و در این هنگام صلایِ ماجَرا می گفتند تا همه فقرا جمع شوند و درِ خانقاه را می بستند . ماجَرا در جماعت خانه یا سفره خانه خانقاه صورت می گرفت و یا محلی که خالی از اغیار بود . مقصر در کفش کَن می ایستاد و سر خود را برهنه می کرد و دست بر سینه می نهاد و به حال رکوع درمی آمد و کفش ها را به نشانه تواضع بر سر می گذاشت . جمع فقرا نیز سر برهنه می کردند . ( شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 657 ) . مشایخ صوفیه این رسم را از آنجا گرفته اند که خداوند متعال ، آدم را از عرش برین به جهان فرودین فرود آورد تا از خطای خود عفو و آمرزش طلب کند . ( شرح کبیر انقروی ، ج 2 ، ص 664 ) .
شرح و تفسیر بیت 1636
گر ز پُشتِ آدمی ، وز صُلبِ او / در طلب می باش هم در طُلبِ او
ای طالب حقیقت ، اگر واقعاََ از تیره و تبار حضرت آدمی ، همواره در حال طَلب باش و در زمره پیروان او قرار گیر . [ ( صُلب = تیرۀ پشت کمر ) ( طُلب = جماعتی از مردم که در یکجا جمع شوند ) ]
شرح و تفسیر بیت 1637
ز آتشِ دل و آبِ دیده ، نُقل ساز / بوستان از ابر و خورشیدست باز
از آتش دل و اشکِ چشم ، توشه ای فراهم آر ، یعنی در راهِ طَلب حق باید دل آدمی بشکند . زیرا باغ به واسطه بارش ابر و تابش خورشید ، سبز و خرم می گردد . [ باز = گشاده – کنایه از سبز و خرم ]
شرح و تفسیر بیت 1638
تو چه دانی ذوقِ آبِ دیدگان / عاشق نانی ، تو چون نادیدگان
تو که حریص بر متاع دنیوی هستی چه می دانی که ذوق و حال حاصل آمده از اشک چشم و انکسار قلب چیست ؟ زیرا تو مانند گدایان حریص ، شیفته نانی . [ نادیدگان = جمع نادیده به معنی حریص و آزمند ]
شرح و تفسیر بیت 1639
گر تو این انبان ، ز نان خالی کنی / پر ز گوهرهایِ اِجلالی کنی
اگر تو انبان شکم خود را از نان خالی کنی . یعنی اگر از شهوات بهیمی پرهیز کنی . اندرونت پُر می شود از گوهرهای گرانقدر معرفت و یقین . [ مولانا به گرسنگی اختیاری که از برنامه های جدُی سلوک است توجّه تام داشت و خود بدان عامل بود . غالب روزها را روزه می گرفت . نَقل است که همیشه از اهل خانه سوال می کرد که امروز در خانه چیزی از طعام هست ؟ اگر می گفتند : خیر ، هیچ چیز نیست . تبسّمی می کرد و می گفت : لِله الحَمد ، که امروز خانه ما شبیه خانه پیامبر (ص) است . و اگر می گفتند : طعام هست . نَژَند می شد و می گفت : از این خانه بوی فرعون می آید . ( اجلالی = گرانقدر ) ]
– صوفیه صافیه سیری و پُرخوری را ناپسند می شمردند . زیرا هم بر حاجت سالک می افزاید و هم شهوت جنسی را به هیجان می آورد و ارضای شهوت جنسی نیز به اسباب و تمهیدات دیگری نیاز دارد که نهایتاََ آدمی را اسیر جاه و مال و مقام و حِقد و کینه توزی می کند .
شرح و تفسیر بیت 1640
طفل جان ، از شیر شیطان باز کُن / بعد از آنش با مَلَک انباز کُن
ای سالک ، طفل جان خود را از شیر شیطان بگیر . یعنی مگذار که جانت اسیر شهوت حیوانی شود و از آن تغذیه کند و بعد از آن می توانی جانت را با فرشتگان یار و دمساز کنی . [ مراد از شیر شیطان ، هواهای نفسانی و آمال شیطانی است و چون از غذاهای نفسانی پرهیز کردی به غذای روحانی که همانا ذکر و ستایش حق تعالی است انس می گیری و فرشته سیرت می شوی . ]
شرح و تفسیر بیت 1641
تا تو تاریک و ملول و تیره ای / دان که با دیو لعین همشیره ای
ای طالب تا وقتی که به پلیدی و تاریکی آغشته ای و روحی افسرده و تیره داری . بدان که با دیو ملعون و شیطان درون ، قرین و دمسازی . [ ( لعین = ملعون ) ( همشیره = خواهر و در اینجا به معنی همراه و دمساز آمده است ) ]
شرح و تفسیر بیت 1642
لقمه ای کان نور افزود و کمال / آن بُوَد آورده از کسبِ حلال
لقمه ای که نور دل و کمال معنوی شخص را افزایش می دهد . لقمه ای است که از راه حلال کسب شده باشد .
شرح و تفسیر بیت 1643
روغنی کاید چراغِ ما کُشد / آب خوانش ، چون چراغی را کُشد
روغنی که چراغ ما را خاموش کند . روغن نیست بلکه آب است زیرا روغن باید موجب اشتعال آتش شود نه خاموش شدن آن . [ در قدیم نوعی روغن را در چراغ ها می ریختند و چراغ را با آن روشن نگه می داشتند . وقتی باطنت سرد و خاموش شد به نوع لقمه ات توجه کن و ببین آن را از چه راهی کسب کرده ای . ]
شرح و تفسیر بیت 1644
علم و حکمت زاید از لقمۀ حلال / عشق و رِقّت آید از لقمۀ حلال
از لقمه حلال است که دانش و فرزانگی به ظهور می رسد و عشق و صفای قلبی نیز از لقمه حلال حاصل می گردد .
شرح و تفسیر بیت 1645
چون ز لقمه تو حسد بینی و دام / جهل و غفلت زاید ، آن را دان حرام
وقتی که لقمه طعامی در تو ایجاد حَسد و گرفتاری اخلاقی و روحی کند موجب جهل و بی خبری تو شود پس آن را حرام بشمار آور .
شرح و تفسیر بیت 1646
هیچ گندم کاری و جُو بَر دهد ؟ / دیده ای اَسبی که کُره خَر دهد ؟
برای مثال ، آیا ممکن است که تو گندم بکاری و از آن جو حاصل آید ؟ آیا دیده ای که از اسبی کُرّۀ الاغی متولد شود ؟ [ بَر = حاصل و ثمره ]
شرح و تفسیر بیت 1647
لقمه ، تخم است و بَرش ، اندیشه ها / لقمه بحر و گوهرش اندیشه ها
برای مثال ، لقمه در حکم بَذر است و حاص و ثمره اش ، اندیشه و افکار است . لقمه در معنا ، به منزله دریاست و اندیشه هایی که از آن حاصل می آید به منزله مرواریدهاست .
شرح و تفسیر بیت 1648
زاید از لقمۀ حلال اندر دهان / میلِ خِدمت ، عَزمِ رفتن آن جهان
وقتی لقمه ای حلال در دهان قرار گیرد . در درون انسان گرایش های معنوی و آنجهانی و میل طاعت خدا و خدمت به خلق پدید می آید . [ مولانا در ابیات اخیر نمی خواهد خواص و آثار لقمه حلال را بر شمرد بلکه می خواهد لقمه حلال را از روی آثار آن تعریف کند . او می گوید حرمت و حلّیت لقمه ، اثری است که بر روح و قلب ما می گذارد . بدین معنی که حتی اگر مبادی فقهی و عرفی لقمه ای ، حلال محسوب شود . ولی آن لقمه در وجود خورنده اش ، ایجاد بدبینی و بدسگالی کند . آن لقمه بر خورنده اش حرام بوده است . و بر عکس اگر لقمه ای که در تعریف فقهی و عرفی ، حرام محسوب شود اما در وجود خورنده اش ایجاد تواضع و انکسار قلب کند . آن لقمه بر خورنده اش حلال است . پس به نظر مولانا حلّیت و حرمت امر ثابتی نیست بلکه بستگی دارد به حالت روحی اشخاص . چنانکه امام علی (ع) فرماید : « گناهی که تو را دچار اندوه پشیمانی کند بهتر از کار نیکی است که تو را دچار خِرَد پسندی گرداند » ( نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام ، حکت 43 ) ]
– این تحلیل از حرمت و حلّیت با آنچه در اذهان عموم تداول دارد متفاوت است . منتهی این قاعده کاملا جنبه شخصی و درونی دارد و نمی توان آن را مستمسکی برای تعامل اجتماعی قرار داد و یا آن را مبنای تقنین قوانین ساخت . مولانا نیز چنین منظوری نداشته است . سیره اخلاقی مولانا بر مبنای کم خوردن و کم خفتن استوار بوده است . او عقیده دارد که اگر لقمه ای خوردی و در تو نور جلال و جمال الهی درخشید . واقعا تو لقمه را خورده ای و اگر لقمه ای خوردی و در تو تیرگی و تباهی پدید آورد . لقمه ، تو را خورده است . به هر حال لقمه های حلال و حرام از نظر روانی و اخلاقی تاثیرات غیر قابل انکاری دارد .
یکتا در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:
درمورد بیت *او را خود التفات نبودش به صید من...*
یه بیتی هست که دقیقا نقطه مقابل اینه و یادم نیست از کدوم شاعره؟
میشه راهنمایی کنید که چی هست؟
امین در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۷:
داغی بماند حاصل
نگین خزایی در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۳۹ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۱:
سلام خیلی ممنون از اشتراک گذاری ،چقد خوب میشد اگ اشعار رو تفسیر هم میکردید
zahra ahmadi در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۶ - پادشاهی شیدسب و جنگ کابل:
مفهوم بیت چو خُردی بزرگ آورد دستبرد/ به از صد بزرگی کِشان کار خرد این است که بزرگی نه به سال بلکه به عقل است.
nabavar در ۵ سال قبل، سهشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۴۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
گرامی سید محسن
این” کتب “ را از کدام منبع آورده ای که قافیه را مجعول تر کرد
راستت آن وقت گیرد حکم چپ
به نظر می آید که :
راستت آن وقت گیرد حکم رَب
باشد تا با باقی ابیات همخوانی داشته باشد ، ولی فقط حدس می زنم ،
عباس سعادتی در ۵ سال قبل، سهشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۳۰ دربارهٔ ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۲۶:
آقای سعید اسکندری درود بیکران بر شما
چقدر بجا و عالی .
احمد خرمآبادیزاد در ۵ سال قبل، سهشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶:
در زیر، همین غزل از کهنترین نسخه دیوان حافظ (نگارش 801 هجری، با دیباچه محمد گلندام) باز نویسی میشود.
موارد درون گیومه، تفاوت این نسخه را با نسخههای موجود نشان میدهند.
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
"از" شما پنهان نشاید "داشت" سر می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت "میگیرد" جهان بر مردمان سختکوش
وان گهم در داد جامی کز فروغش " نُه" فلک
زهره "بر" رقص آمد و بربط زنان میگفت نوش
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو "نی" اندر خروش
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور
گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش
در حریم عشق نتوان "دم زد" از گفت و شنید
"گرچه" آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
در بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد "بخرد" یا خموش
ساقیا می ده که رندیهای حافظ فهم کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش
سید محسن در ۵ سال قبل، سهشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۳۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:
دمی خوش است مکن صبحدم---دمی مردی---
با این رسم ا لخط زیباتر است
سید محسن در ۵ سال قبل، سهشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۳۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
مانده ای از ننگ خود سر در کتب---
درست است
راستت آن وقت گیرد حکم چپ--
که چپ با بقیه کلمات نمی خواند
احتمالا این بیت مربوط به غزل دیگری باشد
همیرضا در ۵ سال قبل، سهشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۳ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:
@علیرضا محدثی:
جناب محدثی من راجع به «یار ناگزیر» کمی جستجو کردم و بر طبق یافتههایم فرمودهٔ جنابعالی را صحیح نمیدانم و اتفاقاً اینجا میبایست «یار ِ ناگزیر» خوانده شود. یافتههای من:
1. صفحهٔ 115 کتاب تکمله نفحات الانس (شرح احوال و آثار جامی)، مؤلف: رضی الدین عبدالغفور لاری، مصحح: محمود عابدی :
یاری گیر گه ناگزیر تو بود: یعنی به خدا رو کن که از او گزیری نیست و با او از همه گزیر هست. در مرصاد العباد (ص 257) آمده است که «به یکی از بزرگان و مکاشفان حضرت خطاب رسید که انا بدّک اللازم فالزم بدک. از جان خودت گزیر است، از من گزیر نیست، پس ملازمت ناگزیر خود کن» و به نظر میرسد که در کاربرد تعبیر «یار ناگزیر» بعضی را به همین سخن توجه بوده است:
عطار در یکی از مناجاتهای خود میگوید (دیوان/774):
چیزی که دیدی از من آشفته روزگار - ای ناگزیر از سر آن جمله درگذر
و سعدی در مطلع یکی از غزلهای خود (کلیات/786):
ای یار ناگزیر که دل در هوای توست - جان نیز اگر قبول کنی هم برای توست
2. همچنان که از مطلب بالا مشخص است موصوف کردن «یار» به «ناگزیر» عمدی و اشاره به حدیث قدسی «انا بدّک اللازم فالزم بدک» است (که به نقل از میبدی در کشف الاسرار این حدیث خطاب به موسی (ع) گفته شده). همچنان که از شاهد اول مطلب بالا و شعر عطار مشخص است خداوند را مستقیما «ناگزیر» خطاب کردهاند.
3. دیگران هم این ترکیب را به کار بردهاند و در عموم موارد بر خلاف بیت سعدی شما نمیتوانید بین یار و ناگزیر ویرگول بگذارید و بیت هنوز معنی درستی بدهد. مثال از سیف فرغانی:
ای یار ناگزیر که جان چون تو دوست نیست - با دوستان خویش مرا نیز یار کن
از اوحدی:
از یار ناگزیر نشاید گریختن - زآن کس توان گریخت که باشد گزیر از او
از انوری:
برخاستم دوات و قلم بردمش به پیش - آن یار ناگزیر و رفیق سخنگزار
با تشکر
برگ بی برگی در ۵ سال قبل، سهشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
باغبان گر پنج روزی صحبتِ گُل بایدش
بر جفای خارِ هجران صبرِ بلبل بایدش
باغبان در اینجا تمثیلِ انسانی ست که با ورود به باغِ این جهان پس از دردهایی که بدلیلِ فراق و جدایی از اصلِ خویش احساس می کند و در اینجا به سوزشِ زخمِ خارِ هجران تشبیه شده است تنها با سعی و کوشش و صبری که بر این خار می کند می تواند به کمال رسیده و گُلِ معنویِ او شکفته شود، صحبت یعنی همنشینی و مجالست و گُل استعاره از جان یا اصلِ خدایی و یوسفیتِ زیبایِ انسان است، پس حافظ منظور از حضورِ انسان را در باغِ این جهان پرورش و شکوفاییِ این گُلِ معنویِ می داند که گرچه وصال و همنشینی با او پیوستگی و مداومت ندارد و چند صباحی بیش نیست و "مُدام وصل میسر نمی شود"، اما اگر باغبان بخواهد به این توفیق دست یافته و همین مدتِ کوتاهِ صحبت و همنشینی با او را غنیمت شمُرَد پس لازم است چنانچه در مصراع دوم آمده است همچون بلبل صبور باشد و آنچنان که بلبل بر شاخساری نشسته و زخمِ خار یا تیغش را با صبوری تحمل و در انتظارِ شکوفاییِ گُل نغمه سرایی می کند، باغبان نیز خار و دردِ هجران و فِراق را با صبری که می کند به جان خریده و به شکوفاییِ گُل و همنشینیِ چند روزه با او و لحظاتِ زودگذرِ وصال دل خوش بدارد و مستِ آن گردد، چنانچه در جایی دیگر میفرماید؛ خار ارچه جان بکاهد گُل عُذرِ آن بخواهد / سهل است تلخی می در جنبِ ذوقِ مستی". اصولن عشقِ بلبل در ادبیات مضمونی عاشقانه است که واقعیتِ عینی ندارد اما در فرهنگِ عرفانی بُلبل استعاره از عارفِ عاشقیست که خود به حضور و بُستانی زیبا رسیده است و اکنون به شکرانه این حضور همانندِ حافظ به نغمه سرایی می پردازد تا گلِ وجودِ دیگر انسانها را نیز شکوفا کند.
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون بدام افتد تحمل بایدش
رشته های زلف که در شمارش نمی آید استعاره از زیبایی ها و مواهبِ جذابِ این جهانی است و در عینِ حال این بندِ زلف دامیست که غالبِ ما انسانها در آن گرفتار شده ایم و رهایی از آن سهل و آسان نخواهد بود، و بلکه بند و یا محبسی می شود برای انسان که به بیانِ دیگر این بندِ زلف همچون ریسمانی بر پایِ محبوس خواهد بود تا او را از هرگونه حرکتی باز دارد و امکانِ گریز از زندانِ این جهان را از وی بگیرد و البته که زندانی و انسانِ در بند از آرامش بی بهره است و همواره در پریشانی بسر می برد بشرطِ اینکه مرغِ زیرک و همواره درصددِ رهایی از این بند و دام باشد. مرغی که ابله است و البته پندارِ دانایی دارد زندگی در بندِ زلف را اصل در نظر گرفته و چه بسا در آرامشِ کامل تا پایانِ عمر نیز فکری برایِ رهایی از این بند نکند. در مصرع دوم اما معنایِ دیگری نیز به ذهن متبادر می شود، یعنی مرغ بواسطه ی زیرکی و هوشیاری که دارد خود را در معرضِ دام و بندِ زلفِ معشوق قرار می دهد تا با سرِ زلف به رخسار و دیدارش راهنمایی شود، "گفتم که بویِ زلفت گمراهِ عالمم کرد/ گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید "و تحملِ چنین مرغی که در بندِ زلفِ یار است یعنی تسلیم و پذیرش. در غزلی دیگر میفرماید؛
اگرچه مرغ زیرک بود حافظ در وفاداری به تیرِ غمزه صیدش کرد چشمِ آن کمان ابرو
مرغِ نادان و ابله وفای به الست را از یاد برده و در دامِ زندگی نمی افتد و اگر هم با تیرِ غمزه ی آن کمان ابرو صید شود مقاومت کرده و خود را به در و دیوار می زند تا از بند و صیدش رها گردد.
به خُلق و لطف توان کرد صید اهلِ نظر / به بند و دام نگیرند مرغِ دانا را
رندِ عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار مُلک است آن که تدبیر و تامل بایدش
رند عالم سوز همان سالک عاشق و بلبل است که به سبب زیرکی در بند زلف یار گرفتار شده و پس از تحمل که نتیجه اش رسیدن به مقام شهود و وحدت با خرد کل است حافظ نامِ رند را برازنده او می بیند که پس از این اوست که عالم سوز خواهد بود، یعنی خود چون شمعی می سوزد تا با انتشارِ گرما، نور و انرژیِ خود عالم را نیز به سوختن وا دارد، او با عشق به هر رشته ای از سرِ زلف که تجلیِ معشوقِ ازلیست ارتعاش عشق را به همه موجودات و باشندگان عالم و بخصوص به انسانهای دیگر انتقال خواهد داد و این سوختن عالم است، یعنی با خاکستر کردن ذهنیت های خطا در جهان عشق به هستی و خدای واقعی را به جهانیان معرفی می کند. حافظ مصلحت اندیشی و مصلحت بینی را در این کار جایز ندانسته و وظیفه رندِ عارف را جز سوختنِ عالمِ باورهای ذهنیِ انسانها چیز دیگری نمی داند و اگر رند یا انسانِ زنده شده به عشق بخواهد با تدبیر و تامل یعنی با عقلِ جزوی خود به این کار مبادرت ورزد برای مثال ملاحظه این جماعت و یا آن شیخ و صوفی را بکند کار متوقف شده و تحولی صورت نخواهد پذیرفت .پس تدبیر و تامل کارِ رسیدگی به امور دنیوی و رتق و فتق امور ملک و مملکت داری ست و نه شیوه عاشقی، امور ملک همچنین میتواند مربوط به امور جاری و زندگیِ روزمره مادی انسان باشد که نیازمند تدبیر و دانش ذهنی ست، با دانش معنوی امور روزمره انسان سپری نخواهد شد مگر آنکه برای آن دکانی باز شود .
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری ست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
هنر و هنرمند در عرفان معنایی متفاوت با هنرهای متداولِ امروزی دارد، از دیدگاهِ عرفا پای گذاشتن در راهِ عشق هنر است و پرهیز از خواستن های بیش از ضرورتِ مواهب و جذابیتهایِ جهانِ مادی نیز کارِ هر کسی نیست و هنر محسوب می شود، همچنین دانش و علومِ مختلف وهنرِ کسبِ آگاهی مرارت و سخت کوشیِ خود را میطلبد، پسحافظ میفرماید آن مصلحت اندیشی به مثابه ی این است که سالک طریقت بخواهد بر تقوی و دانش خود تکیه کرده و از این طریق در راه عاشقی وارد شود که این نیز عین کافری ست زیرا نه با پرهیزکاری های برآمده از ذهن و نه بوسیله علوم و دانش های کتابی کسی در راه رسیدن به خدا و دیدن روی یار موفق نخواهد شد چنانچه در بیتی دیگر میفرماید؛ "دفترِ دانشِ ما جمله بشویید به می / که فلک دیدم و در قصدِ دلِ دانا بود"، کافری در اینجا به معنی پوشیده ماندن حقیقتِ راه عاشقی ست و در طریقت انسان باید مجنون و فارغ از عقل جزوی خود وارد شود و البته که اگر سالک از صدها هنر نظیر آنچه ذکر شد بهرمند باشد اما توکل بر خدا نداشته باشد هنرهای او به تنهایی کاری از پیش نخواهند برد، هنرهایی مانند آگاهی از علوم مختلف حوزوی و غیر حوزوی، چله نشینی ها و عبادت های از سر ذهن و طمع به بهشت و حتی شرکت در امور خیریه و کمک به انسانها و بسیاری از هنر های دیگر که بالنفسه هنرهای خوبی هستند اما همگی این هنرها بدون اینکه انسان تسلیم کن فکان و خواست خداوند شود و در عینِ هنرمندی همه امور را به تدبیر او واگذارد تاثیری در موفقیت او در طریقت عاشقی ندارد .
با چنین زلف و رخش بادا نظر بازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نظر بازی در اینجا در معنی منفی آن آمده است و میفرماید با این توصیف دقیقی که او از زلف حضرت معشوق و مواهبِ جذابِ اینجهانی و سپس رخسار و روی او ارائه کرده است، پس نظر به چیزهای بیرونی از هر جنس که باشند حرام است. سالکِ عاشق اگر واقعآ طالب و خواستار روی سیمین بر و زیبای حضرت معشوق باشد و یا بخواهد جعدِ سنبل داشه باشد به چیزهایِ بیرونی نظر نخواهد داشت، سنبل کنایه از فکرهایِ انسان است که همچون کلاله ی سنبل هر لحظه بر رویِ یکدیگر می رویند اما در اینجا در معنیِ مثبتِ خود بکار رفته است، یعنی فکرهایی که مجعد و زیبا و خلاقانه هستند و مکملِ زیباییِ انسان. پس حافظ میفرماید اگر سالکِ عاشق بخواهد رویِ سیمین و زیبایی همچون رخِ زیبای معشوقِ ازلی داشته باشد و زیبا فکر کند و بیندیشد پس باید از هرچه غیرِ اوست دوری گزیده و بر آن نظر بازی نکند، یعنی دلبسته دنیا نشود.
نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
نرگس استعاره از چشمِ حضرتِ معشوق است که نگاه و نگرشی مستانه به جهان دارد، یعنی اوست که با عشق به جهان می نگرد و حافظ میفرماید اگر انسان دلش شوریده و عاشق شده باشد و بخواهد چون معشوق سیمین رو باشد باید بسیار ابراز نیاز کند و نازِ این چشم نرگس مستانه را بکشد تا آن جعد و کاکل به این دل شوریده تعلق گیرد. جعد در اینجا یعنی زیباییِ در همه ابعادِ وجودی و کاکل کنایه از تاج پادشاهی حضرت معشوق است و سالک پس از زنده شدن به حضرتش و یکی شدن با او به این تاج یا جانشینیِ خداوند بر رویِ زمین دست خواهد یافت، یعنی بطور کامل به مقام و فنا رسیده و خسرو ملک وجودیِ خود خواهد شد، در این حال تمامی صفاتِ حضرت حق را که چنین انسانِ عاشقی بطورِ فطری دارا بوده است ظاهر خواهد شد و او باید تا رسیدن به چنین جایگاهی و همچنین پس از آن تا ابدیت باید در برابر ناز حضرتش سراپا نیاز باشد .
جامِ جهان نماست ضمیرِ منیرِ دوست اظهارِ احتیاج خود آنجا چه حاجت است
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند ؟
دور چون با عاشقان افتد ، تسلسل بایدش
در واقع روی سخن در این بیت با انسانی ست که به طریقت معنوی وارد شده است وگرنه ساقی کوثر و فراوانی که همواره و بدون تعلل ساغر شراب معرفت خود را در گردش دارد و آنچه موجب تعلل در ارائه آن شرابِ ناب میگردد کوتاهی و تعللِ یکی از حلقه عشاق یعنی شخصِ عاشق در دریافت جام شراب است، تعلل و دست دست کردن در دریافت جام به معنی عدم پیوستگی در کار و کوشش سالک به منظور دیدار روی حضرت معشوق و دستیابی به جعدِ کاکل و سنبل است که گاه بر روی خود کار معنوی کرده و گاهی نیز اوقات را به بیهودگی سپری میکند. دور چون با عاشقان افتد یعنی وقتی نوبتِ دریافت می به عاشقان رسد لازمه موثر بودن آن باده تسلسل یا پیوستگی و بلا انقطاع بودنِ آن شراب است، از منظرِ دیگری که مولانا نیز در بیتی آورده است سالک می تواند تا مرحله ای کمال یابد که با ساقی به وحدت رسیده و شراب و ساقی و مست یکی می شوند آنجا که می فرماید؛
چون بجویی تو به توفیقِ حسن باده آبِ جان شود ابریق تن
چون بیفزاید میِ توفیق را قوتِ می بشکند ابریق را
آب گردد ساقی و هم مست آب چون مگو، الله اعلم بالصواب
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
کیست حافظ ، یعنی آیا شما حافظ را اینگونه شناختید که بدون آواز رود باده نوشی کند ؟ آیا با ذوق و سلیقه حافظ همخوانی دارد ؟ البته که نه، رود علاوه بر اینکه به رود که از الاتِ موسیقی ست اطلاق میشود تداعی کننده ی موسیقیِ جریان آب زندگانی ست که با نوشیدن باده معرفت ایزدی بر جان عاشقانی چون حافظ جاری شده و آنها را همچون خضر جاودانه کرده است، از طرفی دیگر آوازِ رود می تواند اشاره به قانونِ قضا و کن فکان باشد یعنی صِرفِ نوشیدنِ شرابِ عشق تضمینی برایِ کمالِ انسانِ عاشق نیست و لازمه ی موثر بودنش قضا و خواستِ خداوند است، پس حافظ تأکید می کند حافظ تنها با باده نوشی حافظ نشده است بلکه باده نوشیِ توأم با نظر به عنایتِ خداوند او را مبدل به حافظی نموده است که می شناسیم، در مصرع دوم عاشق مسکین کسی ست که احساس فقر و نیاز مطلق نسبت به حضرت معشوق و اصل خدایی خود دارد ، پس میفرماید او که سراپا فقر بوده و نیاز مطلق است برای زنده شدن به حضرت معشوق و یکی شدن با او ، چرا باید تجمل داشته باشد و آواز رود و موسیقی را لازمه دریافت باده بداند ، در هر حالتی که آن ساقیِ الست باده را ارائه کند باید بدون تامل و درنگ آنرا دریافت کرده و حریصانه و بدون تکلف و آداب بنوشد.
لنگ و لوک و خَفته شکل و بی ادب سویِ او می غیژ و او را می طلب
ایرانی در ۵ سال قبل، سهشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳:
می بهشت ننوشم ز جام ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست بوی تو باشم.
محمد خلیلی در ۵ سال قبل، سهشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۷:
واقعا جناب مولانا چه زیبا گفته اند پیرامون ارزش ادمی و خودفروشی های ارزان گاه گاه وی
شیرین در ۵ سال قبل، سهشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۲:
برنامه 815 گنج حضور این شعر را توضیح دادن آقای شهبازی
جعفر عسکری در ۵ سال قبل، سهشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۵۱ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷:
سلام.
حیف این طبع روان و استعداد و ذوقی که فروغی داشت ولی آخر همهی غزلیات اسم ناصرالدین شاهی رو اورده و مدح کرده که...
کاش پایان بندی بهتری در نظر می گرفت.
واقعا حیف!
علی کهریزی در ۵ سال قبل، چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۶ - امر حق به موسی علیه السّلام که مرا به دهانی خوان کی بدان دهان گناه نکردهای: