فرزام در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۲:
کاش میشد فهمید که حضرت مولانا هنگام نزول این غزل در کجاها سیر می کرده و چه ها می دیده.
nabavar در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶:
آری
،
گربه ی کاسه لیس مأمور است
انگلیسی ست لیک معذور است
گر چه بر منبر است وخوش الحان
لیک مست است و بی حیا ، کور است
جای خالیِ ترشی و اونیون
درِ دیزی و زرت قمصور است
،
اونیون = پیاز , onion
س مشتاق در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳:
گر من بِمُردَم مرا بیارید شما
مرده بِنِگارِ من سپارید شما
سعادت در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴:
ممنون مهراندوز جان بسیار بسیار عالی نوشتید استفاده کردیم خدا بهتون عوض بده
امیرالملک در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۳۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳:
رباعی پرحاشیهای است و ما هم کام نوشتن داریم. این رباعی خیامگونه است و منتسبش ندانیم بهتر است چون بس ژرف است. اگر بزرگانی گفتهاند خیام بیست و اندی و دیگرانی هم گفتهاند ده و اندی رباعی بیش نسروده، ما را خوش آید اگر این از آنان باشد. شعر رندانه اختیار نشناسد و رند سر به قلم قضا سپرده است. عارضش نه تنها خیام و بلکه عارفان شکرکلام دیگر هم هستند. شعر زیاد است اما یک نمونه از عطار می آوریم
تا رخت وجودت به عدم در نکشند
هر کار که کرده شد به هم در نکشند
سر بر خط لوح ازلی دار و خموش
کز هرچه قلم رفت قلم در نکشند
به کلام صریح شیخ لاهیجی گفته آدم که عدم است اختیارش کجا باشد. بهشت را به نقد عیش عشق فروختن هم جز از کار صاحبنظران نیست. چه بسا خواجه حافظ هم بهشت فروشی بسیار کرده.
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم من اگر به جوی نفروشم
میلاد اسماعیل زاده در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۱۱ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵:
دلتنگم و با هیچ کس هم میل سخن نیس
کس در همه افاق به دلتنگی من نیست
سحر در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۸۴:
سلام بر شما
این رباعی با رباعی قبل یکی هست.
رباعی 683 و 684
علی در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۵۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۸:
جهان ویژه کردم ز پتیارهها
بس شهر کردم بس بارهها
در نسخه چاپ مسکو دکتر حمیدیان اینگونه آمده است:
جهان ویژه کردم ز پتیارها
بس شهر کردم بس بارها
دکتر جمادی در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲:
با تشکر از مسئولانِ سایت و با سپاس از توضیحاتِ عالمانهِٔ رضا، که معنیِ ابیات را به کمکِ خود حافظ توضیح داده است.
در توضیحات ملیحه رجایی سفیر با "س" نوشته شده که خوبست اصلاح شود (با ص نوشته شود). همچنین در مصرع دوم از بیت شماره 7، " کلکِ دبیر " را می توان به دو صورت خواند:
1– کلکِ دبیر را می توان اضافهِٔ تملیکی (یا ملکی، Genetiv به آلمانی یا possessive به انگلیسی ) دانست ، یعنی قلم یک نفر دیگر (غیر از خود حافظ)
2 – کلک دبیر را می توان ایهاماً اضافهِٔ توصیفی انگاشت. در این صورت، سخن از قلم خودِ حافظ است و نه شخصی دیگر و دبیر صفتِ این قلم است.
هرچند که در هر صورت معنای کلّیِ بیت تغییر نمی کند، اما این نکته می تواند در تفسیر راهگشا باشد، زیرا در صورتِ دوم اصولاً پایِ شخص ثالثی در کار نیست (که مثلاً کرم الکاتبین باشد ) و بازگشتِ صیغهِٔ دعائی مبادا به خود حافظ است.
همچنین بیتِ آخر را برحسب معنای " گنج " می توان به دو صورت تعبیر نمود:
1 – گنج می تواند به نزد متفکر هوشمندی چون حافظ اشاره ئی باشد به نسبتِ بی واسطهِٔ انسان با هستی ( به تعبیر فلسفه های اگزیستانس ) یعنی مثلاً می تواند عشق باشد، یا غم و اندوه ( تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است.....). در این صورت این بیت معنایی عام می یابد که می تواند همهِٔ ابناء بشر را در همهِٔ ادوار در بر گیرد، چون سخن از حالاتِ بنیادینِ انسانست. تنها در نبودِ نسبتِ بی واسطه با هستی (به زعم عرفا تنها در غیاب حق) است که انسان دیگر موجودی استعلائی نیست، دیگر اهل انس نیست، دیگر گنجی در سینه ندارد.
2 – گنج می تواند استعاره ئی باشد از قرآن، با اعتناء به ابیاتی چون:
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری
در این صورت بیت معنای عام خود را از دست میدهد و فقط انسانی را شامل می شود که قرآن در سینه دارد ( اینجا فقط شخص حافظ )
علی در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۰۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۶:
همان دردگاهش فرو دوختند
به داور همه درد بسپوختند
تصحیح شود به:
به دارو همه درد بسپوختند
بابک چندم در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱ - پادشاهی کیومرث سی سال بود:
@ 8
این حاشیه طول و دراز در بازرسی است.
گر عمری بود بخش سوم هم در ادامه بیاید...
بابک چندم در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱ - پادشاهی کیومرث سی سال بود:
@ 8
در ادامه و پوزش از تاخیر،
اگر به سرازیر شدن آریاییان/ ایرانیان، در حدود 2000 ق.م، به سرزمینهای جنوبی و مطابقت آن با منابع تاریخی نگاه کنیم می بینیم که نشانی از ایلامیان، آشوریان، بابلیان و... نیز در شاهنامه نیست، گو اینکه اینان رابطه مستقیم و نزدیکتری با ایرانیان و ایران کنونی داشتند تا مثلاً خاقان چین...
در گردآوری شاهنامه توضیح داده شده که آنرا پاره پاره از موبدان و از نامه باستان آورده.
این نامه باستان به احتمال زیاد همان خدای نامگ ساسانی بوده که در زمان خسرو انوشیروان (انوشَ رو-وان) یا پدرش کَواد گرد آمده ، که بعدها به عربی هم ترجمه شده، ولی سپس از میان رفته و به زمان و دست ما نرسیده، به احتمال زیاد که آنهم از منابع زرتشتی سرچشمه گرفته بوده...
اگر غیر از این بود و این دیگران نیز در آن کتاب باستان یا نامه خسروان آمده بودند فردوسی یقیناً آنانرا در شاهنامه می آورد ...
باری،
کیومرث بی تردید از متون اوستایی آمده که در آنجا اولین انسان (ریشه انسان ، و به قول اهل فرنگ پروتوتایپ) و ششمین از هفت آفرینش اهورامزدا است، با قدی چهار برابر انسان معمولی و پهنایی برابر بلندیش (مربع شکل بوده!)...
در متون مانوی نیز در کتاب غولها ( Book of Giants) آمده که داستان خود را دارد...
در اینجا باید به یک حاشیه بروم:
زبان و متون اوستایی
زبان اوستایی به دو بخش تقسیم می شود
1-اوستایی کهن (old Avestan) حدوداً 1200-1700 ق.م
2-اوستایی متاخر یا جوان ( young Avestan) حدوداً 800-1200 ق.م
اینها دو زبان به شمار می آیند با دستور زبانی متفاوت، که زبان جوانتر در حدود 800 ق.م از میان رفته و منسوخ شده (مردمان دیگر بدان تکلم نمی کردند) و فقط در رسوم و مناسک دینی به کار گرفته می شده.
همچنین در زمان اوستای جوان گویندگان و نقالان زبان کهنتر را کامل و درست نمی فهمیدند، که این از اشتباهات دستور زبانی در زبان جوانتر مشهود است، بر خلاف زبان کهنتر که عاری از این اشتباهات است...
متون اوستایی کهن نیز از دو بخش تشکیل شده
1- اوستای کهن ( Old Avesta)
2- اوستای جوانتر ( Younger Avesta)
(به علاوه متون پهلوی ساسانی)
اما،
-آنچه که از متون اوستایی به ما رسیده اول بار در دوره ساسانی به خطی که برای آن زبانهای کهن ابداع شد به نگارش درآمد (خط یا نگاره دین دپیره)، بعد از اعراب نیز برخی از آنان با الفبای عربی نوشته شد. ولی کتب به جای مانده همگی متعلق به دوران بعد از هجوم اعراب است...
در این کتابها متون اوستای کهن درون اوستای جوانتر قرار دارند، اینرا از تفاوت زبان تشخیص می دهند.
-برخی از مطالب، آیینها، رسوم و و و... در اوستای جوانتر حتی از اوستای کهن هم کهنتر است! و گاه در مغایرت با باور و اندیشهء آن!
این بدان معناست که طایفه هایی که در طول زمان از دین کهنتر (آیین کهن آریایی/ایرانی) به آیین نوین زرتشت (که از دل همان آیین کهن برآمده) می گرویدند همچنان برخی از رسوم، باورها، مناسک آیین کهنتر را وارد باور زرتشتی کردند که پیشتر آوردم: در برخی موارد مغایر و در تضاد با باورهای زرتشت است...
-زبان و متون ودایی
زبان ودایی (Vedic) را زبان خواهر زبان اوستایی می دانند، که هر کدام در سه یا چهار پله از زبان مشترک مادری یا زبان هندوایرانی ( IndoIranian) دور شده اند.
-زبان ودایی ( Vedic) 1000-1700 ق.م
زبان وداهای کهن آریاییانی که به هند رفتند، و دارای سه دوره اولیه، میانی، و متاخر ( early,middle,late vedic) بوده.
در حدود 400-600 ق.م ، برای این زبان قواعد و دستور زبانی نوین توسط شخصی به نام پانینی ساخته شد که سپس آنرا سانسکریت (نظم گرفته، ترتیب یافته، مرتب شده) خواندند.
-متون ودایی
چهار ودا که از ریگ، ساما، یاجور، آتاروا (Rig, Sama, Yajur, Atarva) متشکل شده. شروع آن از ریگ در حدود 1700 ق.م و ختم آنها آتاروا در حدود 1000 ق.م است.
در روایت آنان وداها در زمره آورده هایی اند که شروتی ( shruti) نام دارند برابر شنیده شده، الهام شده، وحی شده. برگرفته از شرااوتا (shrauta) و همتایش در اوستایی سرااوتا (srauta) به معنای شنیدن... که در فارسی سرود و سرودن از آن می آیند...
زبان مادری این زبانها یا زبان هندوایرانی ( IndoIranian ) با احتساب سه یا چهار مرحله از چرخش و سه الی چهار قرن برای هر مرحله به زمانی حدود 3000 ق.م باز می گردد.
در ضمن ودا از ریشه وید (vid) می آید کمابیش برابر آگاهی ( knowledge)، که در زبانهای ایرانی هم در همین برابری موجود بوده و با چرخشهایی از شکل تا معنی به فارسی هم رسیده-> (نی)وِد (nivēd) ساسانی -> (نُ)وید (novid) فارسی و بعد هم (نَ)وید...
-ریگ (Rig) در ودایی -> ریشه و در فارسی: خرده، ریزه
-ساما (Sama) برگرفته از سامان -> آواز،ملودی. به سرود، نغمه، آواز خواندن
و نزدیکی آن به سَما(ع) دراویش/صوفیه، که می نماید از همین ریشه آمده و نه از سمع در عربی که شنیدن است.
-آتاروا (Atarva) ودای آتاروان که در روایت آنان فردی بوده که این ودا را سروده، ولی برابری آن با آ-th-اروان ( Atharvan) در زبانهای ایرانی که تبدیل شده به آذربان (Athar-> Azar).
-جغرافیای اوستا
جغرافیای ذکر شده در اوستای متاخر/جوانتر
مربوط به افغانستان کنونی است ( کمی شمال و جنوبتر از آن یعنی از حوالی باختر در شمال تا کمی داخل پاکستان امروزی در جنوب) و تنها موردی که ممکن است در ایران بوده راگا/راغا (شهر ری ) است که به آنهم اطمینانی نیست. ( در میان آریاییان/ایرانیان این رسم کهن که مکانهای جدید و متعددی را به یاد مکانهای قدیم یا حتی افسانه/اسطوره ای می نامیدند نمونه هایی دارد-> از زابل در سیستان تا ولایت زابل در افغانستان، از البرز تا اِلبِروز در قفقاز و گویا البرز کوههایی در خوارزم و سغد.
آمده از هارا.بارازِیتی-> هاربورز-> البرز (Hara.barazeiti ->Harburz-> Alburz)
هارا نام کوهی است مقدس در اوستا که تمامی سرزمینهایی که اهورا مزدا آفرید (هفت کَرشور، کَشور) دور آنرا گرفته اند و همچنین هفت دریا که میان آن سرزمینها قرار دارند. "باراز/بارِز" اوستایی و همتایش "باراد" در پارسی کهن برابرند با بلند ( در بلند آسمان، High) که تبدیل شده به بورز در ساسانی و بعد هم به بُرز در فارسی برابر بلند، کشیده قامت (Tall) ...
از رود ساراس-واتی (Sarasvati) در پنج آب (پونجاب) و معادلش در زبان اوستایی هاراه-وایتی (Harahvaiti، که البته چنین نامی در اوستا نیامده) ولی در پارسی هخامنشی هارا-اووایتی(ش)( Harauvaitish) آمده که منطقه و رود هلمند بوده...
این رودی است که از کوه "هارا" سرازیر است و سرچشمه تمامی رودهای هفت کَرشور و هفت دریا است، که در میان آن الهه ای قدرتمند (Sura) در خروش است: آرِدوی-سورا-آناهیتا (Aredvi.Sura.Anahita)
برخی از پژوهشگران آنرا رودی افسانه ای (Mythical) می دانند و برخی رودی آسمانی/ کهکشانی (Cosmic river) یعنی آن بازوی راه شیری که در آسمان شب پیداست...
همچنین توضیحی که کسروی برای گهرم، جهرم، تهران (مناطق گرمسیر) در مقابل شمیرام، سمیرم، شمیران ( مناطق سردسیر) آورده)...
جغرافیای اوستای کهن
در اوستای کهن ذکری از مکانهای مختلف نیست که بتوان محل دقیق آنرا یافت، ولی قرائن و شواهد مختلف نشان از آن دارد که احتمالاً سرزمین آنان "آیریانا.وا-اِجاه" (Airyana.vaējah)، ایران ویج ساسانی، بسیار شمالتر از باختر یعنی جایی مابین کوههای اورال در روسیه و همان باختر می بوده. برخی هم باورشان بر اینست که این سرزمین در دامنه های کوههای هیمالیا در پامیر بوده...
این به استناد بیانی است در اوستا که :"آن سرزمین بسیار نیک و خوش آب و هوا بوده که ده ماه از سال زمستان و دو ماهش تابستان است !"
برخی را هم باور بر اینست که این سرزمین بخشی از سرزمین بزرگتر آریاییان "آیریانا شیانا" (Airyana.Shyana) بوده. آشیان، آشیانه، نشیمن و... ریشه از همین شیانا گرفته اند...
در بخش بعدی به ربط اینان با یکدیگر و شاهنامه، و همچنین زبان و برخی از کلمات و معانی آنان می پردازم.
جمشید در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۸:
رامش این شعر رو در آهنگ اینجا کسی ست پنهان در آلبوم رومی خونده
مهرداد پارسا در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۰۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲:
نمی دانم خیام با آیین دیونیسوس اشنا بوده یا نه؛ اما شاید او به طور غریزی و با خرد خود دریافته که ایزدی مست همچون دیونیسوس باید در روای منطق هستی وجود داشته باشد؛ آنچه یونانیان نیز به آن رسیده بودند.
ماینادهای دیونیسوس نیز که در ابتدا در قامت پرستاران و مادران ظاهر می شوند به ناگاه در غلبه مستی و جذبه های مستانه به کشتن و خشونت رو می اورند و کودکان خود را که شیر می دادند مثله می کنند!
تمثیلی از منطق هستی!
امیرالملک در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۵۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱:
با ساکت در حاشیهی این رباعی متفقم. هر یاوهگوی خرد اندیشه و کجفهم بیچارهای که بوده نمیدانم چه بهرهای از سر خصم خیام داشته و چه بسا ریاعیات دیگری هم در پوستین خیام انداخته. بگذریم.بت پرستی خشت بر دریا زدن نیست، خشت در لاهوت زدن است. خیام بت پرست است و نه بیزار از بت. بت پرست نه در کنشت است و بلکه در بتکده و خرابات است. خیامی که جام و بت و بربط را در مقابل بهشت داده. بت پرستی را خشت بر آب نداند. چه پوچی و وهمی ریزد از صورت بیمعنای بیت دوم. اگر خیام صورتگر معنی است معنایی در پس این انکار بی غرض نیست. انکار دوزخ و بهشت به سبب بی شاهدی. خط کش که صورت دروغ است این رباعی نه صورت معنی.
مهرداد پارسا در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:
هراکلیتوس در یکی از پاره نوشت های بجامانده از او می گوید:
«هستی کودکی است که نرد می بازد؛ پادشاهی از آنِ کودک است!»
ترکیب پیاله ای که در هم پیوست
بشکستن آن روا نمی دارد مست
پندین سر و پای نازنین از سر و دست
از مهر که پیوست و به کین که شکست؟!
العاقل الاشاره!
علیرضا در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۰ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۵:
به نظرم من به جای "آفاق را گر دیدهام" عبارت "آفاق را گردیدهام" صحیح تر است.
مهرداد پارسا در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴:
جای بحث ندارد: خیام در رباعیات بسیاری اظهار نظر در باب مفاهیمی مانند معاد را که در ورای شناخت خردمندانه و حسی است کاری عبت می داندو مشیی ندامگرایانه را در باب آنها اتخاذ می کند. حال حتی اگر این رباعی را واقعا از شخص خیام هم بدانیم نه یک صوفی، باز هم در اصل قضیه فرقی نمی کند. از رباعیات متواتر خیام مشخص است که او با تکیه بر خرد خود باوری در باب معاد ندارد و در اینجا نیز می توانسته برای راست آمدن قافیه یا وزن شعر یا صرفا برای اشاره به باوری عمومی مصرع سوم را سروده باشد.
امیرالملک در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۰۶ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۰:
ردیفش ضحکه است. به حافظ ننشیند. وزنش هم زیاد به طبع حافظ نبوده. قصههای قصار حافظ خون به دل کند، اینان خون سرد کنند تا چه رسد در خروش آرند.
امیرالملک در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۲۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶: